#جوهرعشق
دلنوشتـــه هاے منــ❤️🌸
{درسِ خداشناسے!💚}
دیگــر به کتاب ها اعتمادی نیست!
خبر از اعتبارے نیست!
خدای مهربانے ها؟!
تو مالک یوم الدینے اما فرش نشینانت چه می اندیشند!
که این چنین عرش نشینان ز افسوس لباس ماتم به تن میکنند!
می خواهم برایت بگویم
گویا برگِ کاغذم،قلمِ جوهردیده ام میدانند چه میخواهم بگویم..
از دانشمندان بیگانه اے که در غرفه فیزیک شناسی شان پایه جهان را بر قانون های مسخره شان نهادنند!
شیمی دانی که از نیروی بین اتم ها گفت اما دریغ از حتے اشاره اے به قدرت بیکران تو!
این چنین از الکترون های اتم با وجد سخن میگفت اما نمیدانست اول و آخر هرچیز تویــــے
پس کو..! پس کو درس خداشناسی درکتاب ها!
منطق که هیچ...دل چگونه طاقتش تنگ نشود!
معشوقـِــ منــْ❤️
پاکی و سرشت تو نیز پاک تر!
صاحب دل!
دل در حریمـِ عشق انتظار محبت دارد!انتظارش را بی محبت نگذار
#دست_نوشته
#مائده_عالینژاد
@tasmim_ashqane
#جوهرعشق
عشق بازی هاے منـــ💚🍃
{شب هاے یڪشنبه🌸}
صفحه گوشیمو خاموش کرده بودم
شارژ برقی نداشت
ولی به چند ثانیه طول نکشید که
صدای پیم گوشیمو شنیدم
صفحه قفل گوشیمو که رمزشو الان چن ماهیه عوض نمیکنم زدم و گوشیم به طور خودکار باز شد
تا دیدم پیم از رفیق دوست داشتنیمه خوشحالیم قابل کنترل نبود
بهــــم پیـــام داده بود
شبای یکشنبه شبای مادرمون زهراس
به نیتـش وضو بگیر
معرفت که میگن یعنی همین🙈🌸
یعنی به عشق [مادر حضرت خانمـ💚]
بلند شی و بری سمت شیر آب و با صدای جریان آب و بازشدن شیر آب بگویے
پروردگارا [از شر شیطان به تو پناه میبرم]
تو نمیدانی اما شیطان اینجا هم تورو به حال خود رها نمیکند یقین داشته باش زهرای مرضیه حواسش به تو هست❤️🌸
[به راستے چه خوب است چنین رفاقت هایی دامن گیرت شوند تا در هیاهوی دل تو خدارا بجویی!]
#دست_نوشته
#مائده_عالینژاد
@tasmim_ashqane
#جوهرعشق
عشقِــ تو!
دل هارا به غبطه وا مےدارد!🌸💜
در سر و صداهای عشق های پلاستیکی و یکبارمصرف از حرکت لبهایش خواندم که می گوید: دوستت دارم
در شب های پر آشوب دلم برای آرامش وجودم دست هایم را می گیرد و به انتخاب خودم، حتی از پَسِ آسمانِ ابری ستاره ای را برایم می چیند و نثارم می کند.
دستانم پر شده از ستاره های محبت او...
اما
امشب من دستانش را می گیرم و بی انتخاب خودش آسمان را برایش می چینم؛ و در سکوت عشق های حقیقی، به او می گویم: دوستت دارم...
آسمانِ قلبت پر ستاره...
#دلنوشته_های_منـــ
#ارسالے
#نوشته_محمدحسینے
@tasmim_ashqane
#جوهرعشق
نسیم و دل بیقرار ♥|
زانوانم را محکم گرفته ام
و دستانم در هم گره خورده
چشمانم به گلدسته هایت خیره مانده
و دلم را به نسیم های کویت داده ام
نسیم هایی که گهگاهی این دل زنگین را
به مناره های رنگین حریمت میزنند
میان این دل غوغایی به پا میشود
زشتی هایم فهمیده اند که دیگر وقت رفتن است
و نسیم، خبر از آمدن آرامش میدهد
حالا این دل بیقرار، قرار می یابد
پلکی بر هم می زنم و نسیم
آرام تر از همیشه اشکهایم را با خود میبرد و واژه های برخاسته از دلم را برایم می آورد
می شنوم:
تو ذکر خدایی
با یاد تو دلم آرام میشود.
الا بذکرالله تطمئن القلوب.
آقای زمانم؛
خودم اینجا کنار حوض مسجدت نشسته ام
و دلم میان محرابِ مسجدت در انتظار توست..
[تقدیمــ به امام زمانمــ🌸💜]
#دلنوشته_های_منـــ
#ارسالے
#نوشته_محمدحسینے
@tasmim_ashqane
#جوهرعشق
عشق بازے های منــ🌸🍃
{سجــــاده نشینِ عرشــ🌧🌙}
سلام!
سلامے به لطافت عاشقانه هاے دلت
به طراوت لحظات نابِ ملکوتی ات!
سلامے به قدومِ آمدنت!
میایے!
میایے وقدمے به طهینت پا میگذارے
آنجا که صفحه خاکِــ هستے ردپای تورا میطلبید!
میایے و حجتی میشوی بر تبار گل سرخ!
میایے و ملائک به حضورت می بالند،همراه نسیمْ تا خلوت گل هاے سجاده میایے
آنجا که نسیم از عطر ملیحِ تو گلهای لاله گون را بی تاب مے کند...
تو از آغوش باران زاده شده ای و ازسینـهٔ بهار شیر نوشیده ای!
ابرها همه بارانـــ میشوند تا بےواسطه گونه هاے بهشتی ات را ببوسنـد
از کدام نجواهاے عاشقانه ات بگویم؟
مناجات تو در دلِ شب شاعرانه ترین واژه هارا ناتوان ازسرودنـــ میکنند!
رخ ماه گونه ات،لب های نیایش گونه ات
چه زیبا عبودیت را به تصویر میکشاند
گویا پیشانی موحدت همه عمر آشنا به خاک بود!
آخ که چه جلالــــے میدهد به بندگے این رازونیازهاے خالصانه ات!
زندگے را با رنگ دعا در کامِـ بشر ریختے
تو سراســر سـِرُّ و رازی!
بند بند اینْــ کتاب خبراز دل مجنونـــ تو میدهند....صحیفه سجادیه را میگویم
که دستانت ذخیره سازش کردند بر تـاریخ ابدیت!
ای چهارمین نـــــور !
در طلعت عاشقانه دعاهای قبل نمازتْ تا سلام آخر نمازهایت، دلی نجوای عاشقانت را هم بشنــو!
ای تب دار کربلای حسین! در آسمان شبِ دلــ عمویتْ ، تو ستاره اش بودی و قوتِ قلبِ شجاعشــ! تب از تواضع حضورت عرقِ شرم ریخت!
آرے اینچنین بود رسمِ عاشقانِ کوے تو!
ای نور چشمِ حسین!
کویــــرجهل من را با دریای بی کران معرفتت سیراب میکنی؟!
در "شهر الرمضان" در ادعیه سحر به هنگامهٔ الله اکبر،سجده های شیرینت را یادم مے اندازی!؟
شوق بندگےرا چه؟!
درخیالِ مُشَوَشَمْ به پرواز در میاورے؟!
تا شاید این پرستوهای صبحدم همراه دل بیقرارمـــ باشند!
آری..تو "زین العابدین"را در وصف معنایش جان دادی...
[تقدیم به حضرتِ سجاده نشینـــــْ❤️]
#دست_نوشته
#مائده_عالینژاد
@tasmim_ashqane
•|♥|•
تـا در طَلَبِ گوهــَـرٍ کانے،ڪانے 🌸
تــآ در هوســـٍ لُقمهٔ نانی،نانے
اینْ نُکتِه اگـًــر رمــزبدانی،دانے 🌸
هرچیز ڪه در جستًنٍ آنی،آنے
#مولوے
@tasmim_ashqane
•|♥|•
#برش_کتاب
خُدا بر شآنه هاے کوچَکِ انسانـــ
دست گذاشتْ وگفت:
"یادتْ میایــَد تورا با دو بالــــ آفریده بودم!؟
زمینــ و آسمانْــ🌸
براے تو بود.امــا تو آسـمان را ندیدے.
راستے عزیزم، بالهایت را کجا جا گذاشتے؟!
[انسانـ] دست بر شانـه هایشـ گذاشت و جای خالے چیزی را احساس ڪرد.
آن وقت روبـــه خدا کرد و گریستــ !
#عرفان_نظرآهاری
@tasmim_ashqane
نجف-کربلا-عرفه 93.docx
64.8K
آرزوے کربلا در سر داشت!
#دلنوشته_های_منـــ❤️🌸
@tasmim_ashqane
- هَمقرار'
#جوهرعشق عشق بازے های منــ🌸🍃 {سجــــاده نشینِ عرشــ🌧🌙} سلام! سلامے به لطافت عاشقانه هاے دلت به طر
امام قبله نشین درگاهت!.docx
16.6K
مناجات تو
سکوت شب را میشکست!
ماه،شرمگین از لبِ مذکور تو
از حضور خود، عباء داشت!
#مائده_عالینژاد
#دلنوشته_های_منـــ
@tasmim_ashqane
قسمتے از رمانــٍ
#بدون_تو_هرگز
خریـد عروسـے♥|
با نگرانی تمام گفت:😰
_سلام علی آقا...مےخواستیم برای خرید جهیزیه بریم بیرون ...امکان داره تشریف بیارید؟..
- شرمنده مادرجان، کاش زودتر اطلاع می دادید...من الان بدجور درگیرم و نمی تونم بیام ...هر چند، ماشاء الله خود هانیه خانم خوش سلیقه است... فکر می کنم موارد اصلی رو با نظر خودش بخرید بالاخره خونه حیطه ایشونه.. اگر کمک هم خواستید بگید... هر کاری که مردونه بود، به روی چشم.. فقط لطفا طلبگی باشه... اشرافیش نکنید...😊
مادرم با چشم های گرد 😳و متعجب بهم نگاه می کرد ...
اشاره کردم -چی میگه؟... از شوک که در اومد، جلوی دهنی گوشی رو گرفت و گفت...
_میگه با سلیقه خودت بخر، هر چی می خوای...
دوباره خودش رو کنترل کرد... این بار با شجاعت بیشتری گفت...
_علی آقا، پس اگر اجازه بدید من و هانیه با هم میریم...البته زنگ زدم به چند تا آقا که همراه مون بیان ولی هیچ کدوم وقت نداشتن... تا عروسی هم وقت کمه و ...بعد کلی تشکر،گوشی رو قطع کرد... هنگ کرده بود... چند بار تکانش دادم... مامان چی شد؟... چی گفت؟... بالاخره به خودش اومد...
_گفت خودتون برید.. دو تا خانم عاقل و بزرگ که لازم نیست برای هر چیز ساده ای اجازه بگیرن...
و...برای اولین بار واقعا ازش خوشم اومد ... تمام خریدها رو خودمون تنها رفتیم.. فقط خربدهای بزرگ همراه مون بود...
برعکس پدرم، نظر می داد و نظرش رو تحمیل نمی کرد... حتی اگر از چیزی خوشش نمی اومد اصرار نمی کرد و می گفت.. شما باید راحت باشی.. باورم نمی شد یه روز یه نفر به راحتی من فکر کنه ...
یه مراسم ساده... یه جهیزیه ساده... یه شام ساده... حدود 60 نفر مهمون..
پدرم بعد از خونده شدن خطبه عقد و دادن امضاش رفت... برای عروسی نموند..
ولی من برای اولین بار خوشحال بودم... علی جوان آرام، شوخ طبع و مهربانی بود..☺️😍
✍نویسنده:
#شهید_مدافع_حرم_طاها_ایمانی
#کپی_بدون_ذکر_نویسنده_حرام🚫
@tasmim_ashqane
|♥|
#برش_کتاب2
مثلــٍ گلابْ🌸
به گل آب بدهی گلاب میدهد. یعنی بهترش را به شما برمیگرداند.
خدا دوست دارد مثل گل باشیم. قرآن میفرماید: هنگامی که شما را احترام کردند شما زیباتر احترام کنید....
{ وَاِذا حُیِّیتُم بِتَحِیَّةٍ فَحَیُّوا بأحسَنَ مِنها }
نساء/۸۶
#مثل_شاخه_های_گیلاســ
#محمدرضارنجبر
@tasmim_ashqane