eitaa logo
- هَم‌قرار'
1.1هزار دنبال‌کننده
3.8هزار عکس
446 ویدیو
26 فایل
• ﷽ ‌ ما آدمی‌زادهاۍ محتاطیم امّا در دل ڪورهٔ آتش، در میانهٔ برافروختگی‌های شعلھ .. #میم_عین. ــ ـ ڪانال‌ وقف مولا'عج ست‌. حذفِ‌نامِ‌‌نویسندگان، موردرضایت ‌نیست؛ به‌حرمت‌ِسورهٔ‌قلم. ‌
مشاهده در ایتا
دانلود
☺️🍃 ماه به بدرقه کدامینْـــ نور رود که این چنین دم از حیاے تو زند♥| چه زیبا عفتت را به رنگِ نور آویختی! @tasmim_ashqane
🌸🍃🌸 🍃🌸 🌸 ســوســوے عشــق💕👆 |پـارتِ‌اولِ‌ رمانـ ـمـونـ😍👇🏻| https://eitaa.com/tasmim_ashqane/3972 🍃 ۲۰ نویسنـده: ☺️ به چشای بسته ی حامد نگاهِ انداختم و لبخند رو لبام پررنگ تر شده بود پرستار نگاه امیدوارانه ای انداخت و راشو به سمت در خروجی کج کرد:   منتظر موندم برا چشای بازش منتظر موندم برای نگاه مهربونش دوتا دستامو گذاشتم زیر چونم و زل زدم بهش بیدار نشد.. بیدار نشد.. بیدار نشد.. کلافه شده بودم انتظار چه سخته!!  در ته این بےقراری هایم،درست زمانی که نگاه اعجازت را مےخواهم چشمانت بسته است که چه؟! نگام به قران کنار تخت افتاد.. نگاه مشتاقم نشون از دل بےقرارم میداد خم شدم و گرفتمش نفس کشیدم عطر این قرآنو... بوسه ای زدم روش و بازش کردم آیه آیه‌ش پرِ آرامش بود سوره ے نور برام باز شد و زیر لب شروع کردم به خوندنش... به خودم اومدم دیدم پلکام خیسه و قطره های اشک از رو گونه هام روی صحفه ے قرآن سُر میخوره! خواستم دستمال بگیرم که دستام زیر حصار دستاش قفل شد حامدم بیدار شده بود سریع چشام رفت روی صورتش چشاش بسته بود و اخمِ غلیظے رو پیشونیش بود " اخ رها قربون اخمت اخه " محو اخمش شدم و از دنیای خودم بیخبر به جبران این یه ماه دوری و دلتنگے چشامو ازش نگرفتم.. +رهـا اینقدر بےتاب صدا کردنش بودم که الان اون رهای محکم جاشو به رهای دلنازک بده.. با بغض گفتم: -جان رهـا +با همون اخم و چشای بستش گفت: "آب"،آب رها اینکه آب میخواست چیز طبیعی ای بود اما حداقل تا چند ساعت نباید چیزی میخورد -حامد نه..تو نباید چیزی بخوری، باشه؟! احساس کردم نمیتونه مانع تشنگیش بشه و تا خواست در جواب حرفم چیزی بگه، گفتم: -جان رها حامد! من دکترتم حرفمو گوش کن! خنده ی بےجونی زد که منم لبخند رو لبام نشست! صدای مردونش بار دیگه بهم سلامتیشو گوشزد کرد +چه بیماری داری تو اخه!! اخم کردم و گفتم: با همون لحن بامزه‌ش جمله هارو تو ذهنم ردیف کردم و به زبون اوردم: -یه بیمار اخمو با صدای کلفت که به حرف دکترشم گوش نمیده! که سراغ دوقلوهاشم  نگرفته! نگفته رها چه کنه با چشای بسته ی تنها امیدش! بیماری که واسه دکترش خیلی عزیزه در تمام طول حرفام دستامو میفشرد و زل زده بود بهم ادامه داد: طاقت ندارما..طاقت ندارم این بغض تو صداتو ها!!! لحنم بامزه بود ولی فهمید بغض تو صدامو! +رها؟ -حامد؟ +رهااا خندیدم و گفتم:جاان! - راحیل بابا چطوره؟ مهراد.. نزاشتم حرف بزنه و گفتم: +آقا کجای کاری خانوم خانوما تب کرده واست گنگ نگاهم کرد: خواستم از زیر نگاهِ زومش در برم و رفتم سمت یخچال گوشه ی اتاق که مثلا خودمو سرگرم کنم که... 💌] .. |ڪپے بـدونـ ـ ذڪر نامِ نـ ـویـسنـ ـده و بدونِ اجـ ـازهـ ـ مــوردِ رضـ ـایـ ـت نمےبــاشـــد♨️☺️| @tasmim_ashqane 💥