eitaa logo
مجموعه روایت به قلم طیبه فرید
687 دنبال‌کننده
365 عکس
62 ویدیو
0 فایل
دلنوشته های طیبه فرید https://eitaa.com/tayebefarid شنونده نظرات شما هستم @ahrar3
مشاهده در ایتا
دانلود
«درباره ی چادرش» قرار بود اولین برف خدا که بیاید همه چیز تمام شده باشد. نمی دانم چطور حساب کرده بودند که به این تحلیل رسیدند !اما حساب و کتابشان از جنس صبحانه در بغداد ،ناهار در اهواز و شام در تهران بود و تصورشان از خاک وطن ،شهر هرت! قرار بود اولین برف که بیاید بنشیند روی سلسله ی موی پریشانشان !این حرف ها وقتی به ذهن‌شان رسید که داشتند توی راهبندانی که وسط خیابان درست کرده بودند دل می دادند و قلوه می گرفتند!!!! گفتگویشان از جنس هفتاد به یک بود !با مشت و سنگ و تیزی.تجربه نشان می دهد این قماش قدرت داشته باشد از سیاهی، رویِ ادبیات چاله میدانی را سفید می کند وقتی مردها را کف خیابان لخت می کنند!فرقی ندارد که دراویش ریاکار باشند یا انجمن پادشاهی!بی ریشه ها در بی ریشگی هم سلکند ! وقتی جلو در بهشت شهدای کف خیابان صفاًصفا ایستاده بودند ، مادر عالم چادرش را تکاند، برف ها ریختند روی سر شهر!برف های روی سیاهی چادرش آمده بود کثیفی های دوماه را بشوید و ببرد. عطر فاطمیه که توی کوچه و خیابان پیچید رفته بودند توی دخمه هایشان.... همه چیز برگشته بود سر جای خودش بود. 🖋️طیبه فرید دلنوشته های طیبه فرید https://eitaa.com/tayebefarid https://instagram.com/baghchekman?utm_medium=copy_link
داستان کوتاه «دوشنبه های بارانی»
«دوشنبه های بارانی» آخرین باری که دیدمت دوشنبه بود و باران می بارید .با خنده رفتی.. با خانم جان برایت آش پشت پا درست کردیم و ریختیم توی کاسه های کشمیری و گلسرخی، بردیم در خانه ی همسایه‌ها. کاسه ی کشمیری ! کاسه ی گلسرخی..... یادت هست چقدر به این کاسه ها حساس بود که لب پر نشوند!سال به سال فقط از توی بوفه می آوردشان بیرون و غبارشان را با دستمال یزدی می گرفت و دوباره می گذاشتشان سر جایش. روزی که تو رفتی،آش پشت پایت را ریخت توی همان کاسه ها و داد به همسایه ها. بی سابقه بود! من از این شکلی دل کندنش ترسیدم..... کاسه ی گلسرخی بی کعبش را، خاص تر تزیین کرد و خودش برد در خانه ی بهجت خانم اینها! می گفت وصله یِ تنِ ما توی خانه ی بهجت خانم است، لیلا ابرو کمانی ترین دختر بهجت خانم ! وصله ی تن ما! خانم، باکمالات.... توی چادر سیاه مثل ماه شب چارده می تابید! آخرین باری که دیدمت دوشنبه بود! داشت باران می بارید. عکس امام را زده بودی روی سینه ات. کوله پشتی ات را برداشتی و ما تا مسجد همراهت آمدیم، سوار اتوبوس که شدی، باران داشت بند می آمد، خانم جان حس دل کندن داشت، من هم! اما باران زودتر از همه از تو دل کند وقتی اتوبوس از انتهای خیابان داشت محو می شد... بند آمده بود. جزیره ی مجنون آخرین جایی بود که تو را دیده بودند. خبر نیامدنت که رسید خانم جان نه گریه کرد و نه حرفی زد! فقط اُترج ها را از سر شاخه های درخت چید و مربا درست کرد. برای تو.... تو هیچوقت برنگشتی. بهجت خانم اینها ازین محل رفتند و لیلا عروسی کرد. خانم جان فراموشی گرفت، اما تو را هیچوقت فراموش نکرد! زمستان امسال خانم جان نیست که برایت مربا درست کند. دوشنبه است! دارد باران می بارد... اترج ها سر شاخه ها سنگینی می کند،همه را می چینم و می دهم واحد انفاق مسجد. یکی اش را می گذارم روی طاقچه کنار عکست! شب خواب می بینم خانم جان دارد مربای اترج درست می کند و می ریزد توی کاسه های گلسرخی و تو می بری برای همسایه هایتان توی بهشت. دوروز بعد یک شیشه مربا از مسجد برایم می آورند. رویش نوشته شادی روح مادر شهید حسینی و فرزند شهیدش صلوات. طیبه فرید /دی ۱۴٠۱ تقدیم به روح پاک امام، مادران وشهدای مفقودالاثر دلنوشته های طیبه فرید https://eitaa.com/tayebefarid https://instagram.com/baghchekman?utm_medium=copy_link
وخدا جای خالی او را با شهادت پر کرد...... دلنوشته های طیبه فرید https://eitaa.com/tayebefarid https://instagram.com/baghchekman?utm_medium=copy_link
«ماهی چشم هایش»
«ماهی چشم هایت» می خواستم از« تو» بنویسم، قلمم را که برداشتم خطوطِ کرسی، شده بود کوچه های شیب دار قنات مَلِک که واژه ها رویش سُر می خوردند و می آمدند پایین! درست همانجا که تو با کفش های لاستیکی پینه شده ات ایستاده بودی! پایین کوچه ی شیب داری که پر از درخت های گردو بود! خندیدی و کودکانه دویدی و کلمات روی شیب کرسی به گرد راهت نرسیدند! وقتی برگشتی شاخه ی درخت های بالا دست بجای برگ گیلاس داده بود. جوان شده بودی، همه چیز انگار برایت کوچک شده بود! کفش های پینه شده ی کودکی ات، لباس هایت، کوچه های شیب دار و باغ های گردو وحتی قناتِ ملک!!! وقتی بر می گشتی، خطوط کرسی به موازات تو صاف می شدند و می شد روی این خطوط آرام از دکمه های پیراهن جدید تو نوشت! پیراهنی که پر بود از طرح و نقش های اسلیمی خمینی.... و آدم های دلتنگ روستا، پیرمردها و پیرزن ها آنقدر محو ماهی چشم هایت شده بودند که یادشان رفته بود بگویند چقدر این لباس بتو می آید!!!! می خواستم از «تو» بنویسم اما توی چشم بر هم زدنی دوباره رفته بودی. تمام کوچه پس کوچه های روستا را گشتم، به جز عطر زیتون حلب و دکمه های پیراهنت چیزی ندیدم! دکمه های پیراهنت!!!!!! ردشان را گرفتم ساعت از یک نیمه شب گذشته بود! شاید چند دقیقه.... رسیده بودی به خطوط کرسی منطقه ی سبز بغداد! خطوط بی قراری که جای نوشتن نبود. کلمات، رویش منبسط می شدند و متلاشی می شدند و محو می شدند و...... توی قنات داشت باران می بارید! ایستاده بودی پایین شیب کوچه! پیر مردها و پیرزن های روستا آنقدر محو ماهی چشم هایت شده بودند که یادشان رفت بگویند دیشب همه جای منطقه سبز بغداد عطر گردو و زیتون پیچیده بود! طیبه فرید https://eitaa.com/tayebefarid https://instagram.com/baghchekman?utm_medium=copy_link
انتشار یادداشت خانم طیبه فرید، عضو تحریریه مجتهد امین در روزنامه سراسری سراج
«مثل عود» به قلم طیبه فرید
«مثل عود» پیرزن عبا راروی سرش انداخت و بند پوشیه را بست! کفش هایش را پوشید و آرام آرام عرض حیاط خاکی را طی کرد تا رسید‌ به در چوبی،دلشوره داشت.عُبید دم در منتظرش بود. خبر زود در شهر پیچیده بود!انگار کسی آمده ،مثل اینکه خبرهایی آورده ! دلش مثل سیر و سرکه می جوشید.در را باز کرد و پا به پای پسرک بااضطراب و تشویش کوچه ی تنگ را پشت سر گذاشت،حواسش به قیافه ی عابر ها نبود ،دستش را به دیوار می گرفت که نیفتد، سر انگشت هایش روی دیوار های خشن ساییده میشد .توی دلش می گفت:کاش خبرهای خوب آورده باشد.مردم از دلتنگی ! دلم برای قدو بالایشان تنگ شده .هیچ کسی مثل من این همه آقازاده، توی خانه اش نداشته!پسرهای نازنینم.قربان شکل و شمایلتان بروم. ازوقتی رفتند غبار غم پاشیدند توی این شهر وخانه.رسید به کانون همهمه! چشمش افتاد به گنبد.پایش را که گذاشت توی مسجد جعیت با دیدن هیبت رشید پیرزن و شمایل عبید با احترام راه را باز کردند.چشم های پیرزن به صورت آفتاب سوخته ی بشیر افتاد. چشم های خسته ی بشیر در نگاه پیرزن قفل شد،کسی از بین جمعیت گفت :او مادر عباس است ! بیچاره بشیر! آرزو می کرد کاش پیش ازینها مرده بود وکارش به اینجا نمی‌رسید! چشم از پیرزن گرفت و رو به جمعیت کرد و بالحنی مضطرب گفت : مردم! یوسف را برادران ناخلفش سربریدند،حتی لباسی هم ازو باقی نگذاشتند... به یعقوب بگویید دیگر چشم انتظار نماند. اشک در چشم های بشیر حلقه زد ،با آستین رداشک را روی صورتش پاک کرد و دوباره چشمش به چشم های پیرزن گره خورد! پیرزن با اضطراب پرسید از حسین خبری داری؟ بشیر گفت: همه ی فرزندانت شهید شدند! پیرزن این بار انگار اصلا چیزی نشنیده باشد دوباره پرسید: از حسین ،از حسین خبری داری؟ بشیر گفت : یوسف را سر بریدند... نهر آب پهنای کویر صورت پیرزن را پر کرده بود !عباس رسیده بود کنار نهر! تصویرش افتاده بود توی آب! پیرزن برگشت ! الف قامت او دال و همه هستی او در کف گودال و...... من دیگر حسین را نمی بینم! من دیگر چشم هایش را نمی بینم! خنده هایش را،صدایش را نمی شنوم! من دیگر حسین را نمی بینم! همه ی زندگی ام فدای او... بوی دود اسپند و عود حسینیه را پر کرده بود ،پرچم های یا حسین یا عباس به اهتزاز درآمده بود ،با اشاره ی بشیر سینه زن ها کوچه باز کردند! بشیر باصورت آفتاب سوخته شروع کرد به خواندن... ای اهل حرم میر و علمدار نیامد علمدار نیامد ،علمدار نیامد.... مادر عباس آمده بود..با دل سوخته،عین عود سیب که خاکستر شده باشد! طیبه فرید دلنوشته های طیبه فرید https://eitaa.com/tayebefarid https://instagram.com/baghchekman?utm_medium=copy_link
گفت دقت کردی داریم وسط امکانات زندگی می کنیم؟ نگاهم چرخید روی وسایل خونه! ادامه داد مثلا ممکنه سال دیگه این وقتا نباشم، نباشی.... ممکنه توی یه عالم دیگه و یه زندگی دیگه باشیم..... ممکنه اون چیزی که ازش می ترسیدیم برخلاف تصورمون خیلی هم قشنگ باشه.... ممکنه.... اون داشت هنوز حرف می زد و من داشتم توی ذهنم به تفاوت امکانات از نظر اون و خودم فکر می کردم! دلنوشته های طیبه فرید https://eitaa.com/tayebefarid https://instagram.com/baghchekman?utm_medium=copy_link
ما را کبوترانه وفادار کرده است آزاد کرده است و گرفتار کرده است بامت بلند باد که دلتنگیت مرا  از هر چه هست غیر تو بیزار کرده است خوشبخت آن دلی که گناه نکرده را در پیشگاه لطف تو اقرار کرده است تنها گناه ما طمع بخشش تو بود ما را کرامت تو گنه کار کرده است چون سرو سرفرازم و نزد تو سر به زیر قربان آن گلی که مرا خوار کرده است فاضل نظری دلنوشته های طیبه فرید https://eitaa.com/tayebefarid https://instagram.com/baghchekman?utm_medium=copy_link
«جغرافیای دیوانگان» به قلم طیبه فرید
«جغرافیای دیوانگان» دفتر مرکزی مجله توی خیابان نیکلا آپر بود، منطقه ی یازده پاریس. نیکلاس آپر مخترع کنسرو بود و دولت فرانسه با ایده ی کنسرواسیون او مواد غذایی سالم را به دست سربازهای گرسنه فرانسوی در جبهه می رساند. نیکلا کشف کرده بود که مواد غذایی را اگر داخل شیشه بریزد و درش را چوب پنبه بگذارد و توی آب بجوشاند هوایش خارج می شود و غذا تامدت ها فاسد نمی شود!!! چهارشنبه ها، شماره ی جدید مجله شارلی ابدو از تنور داغ دفتر مرکزی واقع در خیابان نیکلا آپر می آمد بیرون و می رفت روی دکه های روزنامه فروشی پاریس وحومه و البته صفحات مجازی. با رویکردی انتقادی و ضد نژادپرستی با زبان فکاهی . راستش بعضی از مرض ها توی خون آدم هاست، خون های آلوده. کافی است یکی دو ساعت توی دفتر مرکز توی آرشیو مجلات شارلی ابدو بچرخی تا ببینی رنگین پوست ها، مسیحی ها و مسلمانان قسمت تاریک دنیای سفید ها بودند!!!! و زمانی که آرشیو مجلات اوت 2016را زیر رو رو می کنی بفهمی خون های آلوده همچنان توی رگ های شارلی ابدو جریان دارد! وقتی که تن قربانیان زلزله ی ایتالیا را پس از تشبیه به پاستا و لازانیای آغشته به سس قرمز خون روی جلد شارلی ابدو به دندان فکاهی کشید. بگذریم که شارلی ابدو در مسیر مبارزه با نژاد انسان به قربانیان روس سانحه ی هوایی صحرای سینا هم رحم نکرد و در مسیر کنسرواسیونِ خوراک فکری برای سربازهایش، با ماندگاری بالا، دست به هتک مریم مقدس و عیسی مسیح و کشیش و پاپ و پیغمبر و آیت الله زد!! کنسروهای خوراکی از بیخ و بن فاسد!!! پر از آزادی ستیزی و وهن انسان ها و هتک آنچه خدا مقدس می شمارد صادره از جغرافیای شارلی. کنسروهای که مردم دنیا صدای خارج شدن هوایش را می شنوند خوراک مسموم سربازان شارلیست. و شاید خیلی دور نباشد آنروزی که تیتر اول خبرگزاری ها و جراید بشود «سربازان فرانسوی شارلی ابدو بر اثر مسمومیت کنسروهایشان، حین جنگ مردند»!!!! و تن نیکلاس از این همه دیوانگی ساکنان دفتر مرکزی خیابان نیکلا آپر توی قبر بلرزد. کنسروهای شارلی آماده ی عرضه اند! چهارشنبه ها روی دکه ها و صفحات مجازی........ به قلم طیبه فرید دلنوشته های طیبه فرید https://eitaa.com/tayebefarid https://instagram.com/baghchekman?utm_medium=copy_link
«به تو بستگی دارد» شنیدم شما سفارش کردید کسی که عمل خالص خودش را به سوی خدا بفرستد خدا بهترین مصلحت ها را برایش فرو می فرستد! توی زندگی ام بین کاغذ ها و کتاب ها و نوشته هایم گشتم و زیر و رو کردم! چرا دروغ!!!!! هیچی نداشتم! حتی توی محبت هایم به شما!! آن ها هم شیشه خورده دارد. عیار عمل خالص کجا و این زندگی قاطی شده ی با شرک کجا. تنها راهی که به ذهنم رسید این بود که بیایم عین بچه ای که توی شلوغی به چادر مادرش می چسبد، چادرتان را بگیرم! تو عین کلمه ی اخلاصی و مادرها بچه هایشان را هر قدر سُفله دور نمی اندازند. چادرت را می گیرم و می گویم خدایا! بیاااا این عمل من است. من جز مادرم و چادرش عمل خالصی ندارم. می بینی همه چیز به تو بستگی دارد. تو رضایت بدهی، خدا نه نمی گوید! از بس دل نازک است..... بیا و عهده دار بی دست و پایی من باش، بگذار چادر تو عمل خالص من باشد،تا مصلحت هایی که خدا فرو می ریزد روی سرم بهترین ها باشد. الهی بفاطمة....... طیبه فرید با اقتباس از حدیث شریف (مَنْ أَصْعَدَ إِلَي اللَّهِ خَالِصَ عِبَادَتِهِ أَهْبَطَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ لَهُ أَفْضَلَ مَصْلَحَتِه‏.) دلنوشته های طیبه فرید https://eitaa.com/tayebefarid https://instagram.com/baghchekman?utm_medium=copy_link
گفتم فلانی از چشمم افتاده! بالبخند نجیبی گفت: خب برش دار فوتش کن بذارش سر جاش! خدا یه عمره با ما همینکارو می کنه..... دلنوشته های طیبه فرید https://eitaa.com/tayebefarid https://instagram.com/baghchekman?utm_medium=copy_link
«پسر نارنج و ترنج» نمی دانم از زمانی که گلوله های سربی داغ، باغِ تنت را پر از گل های سرخ شمعدانی کرد تا زمانی که نیره سادات خودش را انداخته بود روی خاکت در قبرستان مسگرها چقدر طول کشید امادیدمت که توی مویرگ های تن دنیا حرکت داشتی! حرکت جوهری قرمز پررنگ. آنروز صبح، ستون یخ زده ای که در جوخه ی اعدام تو را به آن بسته بودند، از خجالت آب شد و طنابی که تو را احاطه کرده بود، از غم جان سپرد. از جای قطره های خونت داشت پیچ امین می رویید، بعدها عطرش هر غروب، عالمگیر می شد. عین دختر نارنج و ترنج! که از قطرات خونش درخت ترنج سبز شده بود! دختر نارنج و ترنج افسانه بود اما تو، واقعیت داشتی! وقتی اولین جرقه های تبدیل و تبدّل را در دل مسیح ما روشن کردی. تو هنوز هم توی مویرگ های دنیا جریان داری. عطر تو، بوی تو و چشم هایت توی عالم حرکت دارد، حرکت جوهری پررنگ! تو نامیرایی! یادت هست گفتی: «به خدا من چنان می میرم که داستان آمنّا برب الغلام زنده شود» و از هر قطره ی خونم یک پیچ امین بروید...... این غروب ها را می دیدی که عطر گل های پیچ امینت عالمگیر شده و من با هفت دهه فاصله، از تو می نویسم!!!! طیبه فرید دلنوشته های طیبه فرید https://eitaa.com/tayebefarid https://instagram.com/baghchekman?utm_medium=copy_link
در انـــدرون مــــن خستـــه دل نـــدانــــم کــیســت کــــه مـــن خموشـــم و او در فغــان و در غوغاست… دلنوشته های طیبه فرید https://eitaa.com/tayebefarid https://instagram.com/baghchekman?utm_medium=copy_link
«مذهبیِ صورتی» اصطلاح مذهبی صورتی عبارتیست که به تازگی وارد گفتمان و محاورات رسانه ها شده است ، کلید واژه ای که تولید و جعل آن ایده خوبیست در راستای تفکیک تفکر « اسلام مالی» کردن رفتارها و وقایعِ بی معیار از خط اسلام مبتنی بر جهانبینی معیارمند و اصیل. تفکری که می خواهد محل وفاق حق و باطل باشد البته چراغ خاموش در راستای تامین منافع صاحبان خود .قرائتی متفاوت از مذهبی بودن و امروزی بودن.این اندیشه با سیاست یکی به نعل و یکی به میخ می کوشد حتی الامکان همه را از خود راضی نگه دارد. ملتزمین به این مرام خدا و خرما را با هم می خواهند و برآوورد می کنند که چطور موقع حوادث حساس، فاز روشنفکری بگیرند که نه سیخ بسوزد و نه کباب، تجربه نیز نشان می دهد موقع بحران و فتنه نمی شود روی همتشان حساب کرد چرا که عموما عبارات اپوزوسیون را به سبک کاسه ی داغ تر از آش و باپرستیژ منتقد مذهبی تکرار می کنند.نکته ی قابل تامل اینکه مذهبی های صورتی بر گزاره ی دینی بودن اصرار دارند و تلاش می کنند با ضرب و زورِ واژه ها، تفکر خودشان را به اسلامی بودن مستند کنند، غافل از اینکه دُم خروس این دوگانگی، بالاخره یکجایی بیرون خواهد زد.گفتمان انتقادی مذهبی های صورتی با ادبیات ضد انقلاب مو نمی زند و گاهی به شیوه ای افراطی از آن ها نیز جلو می زند و با عنصر زمان نشناسی آب به آسیاب جنگ روایت های خصم می ریزد. کلید واژه ی مذهبی صورتی شرح حال کسانیست که معرفت شناسی معیار را از منظومه ی زیستی خود حذف و جای خالی آن را با بلای خانمان سوز تفسیر به رأی پر کرده اند. امیر بیان در باب صفات منافقین فرمودند: «كَثرَةُ الوِفاقِ نِفاقٌ ، كَثرَةُ الخِلافِ شِقاقٌ موافقتِ زياد [نشانه] نفاق است؛ مخالفتِ زياد [نشانه] دشمنى است» این خصوصیت از ویژگی های منافقان است که در موضع موافقت یا مخالفت خود با رویدادها معمولا دچار افراط و تفریط هستند. یا زیادی مخالفت می کنند یا زیادی موافقند که هر دو نوع این رفتار گویای طبع نا متعادل این افراد است. مزاجی دو گانه و در رفت و آمد، خصلتی که دائما بر این حال نمی ماند و عاقبت هزینه ای که باید در مسیر حق می شد را در راه باطل تلف می کند. بی شک پایان راهی که مذهبی های صورتی در طلب آن هستند چیزی جز انحراف از صراط مستقیم نیست. وقتی اوج همت انسان حفظ مخاطب و شرایط موجود به قیمت گزافِ کمرنگ نمودن حقیقت باشد. طیبه فرید دلنوشته های طیبه فرید https://eitaa.com/tayebefarid
*مجله‌ی افکار_بانوان_حوزوی وابسته به تحریریه تولید محتوای بانو مجتهده امین است. 🔻سردبیر مجله‌ @salehi6 🔺دریافت یادداشت بانوان @mohabAli https://eitaa.com/joinchat/666566766C3a95d83645
حلول ماه نو و عیدتون مبارک🌹 https://eitaa.com/tayebefarid https://instagram.com/baghchekman?utm_medium=copy_link
محبوب من! شیشه ی بی سر عطر سیب من! خدا خودش نمک نام تو را ریخت در شب های مهم سال تا آن ها که بویت را نمی شنوند از خاطر عاطرت بی نصیب نمانند. تا فراموشمان نشوی. شامه هایمان پر از بوی گناهست وگرنه بوی سیبت عالم را پر کرده... دلنوشته های طیبه فرید https://eitaa.com/tayebefarid https://instagram.com/baghchekman?utm_medium=copy_link
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
«با خون دل نوشتم»
«با خون دل نوشتم» متلاطم بود، نان شبش را بخاطر ارادتش بریده بودند! از وقتی معلوم شده بود کدام طرفیست. آمده بود پیش امام و سر گلایه را باز کرده بود. گفتم امام! چه عبارت پر حسرتی! آدمی یاد نداشته هایش می افتد! نداشته ای که اگر می داشتش زندگی اش زیر و رو می شد! به خدا وقتی این ها را می شنوی توی دلت می گویی چرا حالا بدنیا آمده ام؟! چرا اینجا؟! چرا هر چه می خواهم همه چیزم را فدای او کنم آب از آب تکان نمی خورد! چرا برایشان نمی میرم و تمام نمی شوم؟! عجب زیست بی خاصیتی وقتی هیچ چیزت برای او نیست!!!! گفتم امام!!! آمد جلوی او که جانم فدای تک تک نفس هایش باد ایستاد و با دلخوری گفت: «آقاجان! من را به جرم محبت شما از کار بی کار کرده اند، الان مدتیست حقوق ندارم! تقاضا می کنم وساطت کنید، با خلیفه حرف بزنید و قانعش کنید به من ظلم نکند!!!! من را از نان خوردن نیندازد!» پیش خودتان نگویید عجب آدم بی معرفتی بود! مگر برق چشم های امام هادی را ندیده بود! بینی کشیده و مهتاب صورت گندمی اش را وقتی می خندید!؟ همه ی سرمایه ی عالم در مقابلش نشسته بود، با این همه نگران چه بود؟ مگر نمی دانست آسمان به احترام قد و بالای متعادل او روی سر زمین سنگینی نمی کند؟ مگر نمی دانست ابرها با اجازه ی او می بارند و شب و روز به اشاره ی چشم هایش سپری می شوند!!!!!! انگار نمی دانست! انگار یکبار هم به گوشش نخورده بود: آنان که خاک را به نظر کیمیا کنند آیا شود که گوشه ی چشمی به ما کنند که بعد با یقین نتیجه بگیرد که: دردم نهفته به ز طبیبان مدعی باشد که از خزانه ی غیبش دوا کنند حافظ کجا بود!!!!!! امام لبخندی زد و گفت: نگران نباش حق تو را می دهد و خدا می داند آن لحظه پشت حروف و کلمات، زیر بار آهنگ غریبانه ی کلامش داشت می شکست! به شب نرسیده فرستادگان متوکل پاشنه ی در خانه اش را از جا در آورده بودند، که بیا خلیفه سراغت را می گیرد!!! با عجله خودش را رساند به بارگاه خلیفه! متوکل با خنده آمد به استقبالش و گفت: من بیاد تو نبودم، تو چرا یادی از من نکردی؟! شاید در این دستگاه حساب و کتابی نداری که یادی از من نمی کنی!!! ومرد بلافاصله گفته بود نانش را بریده اند!!!! متوکل هم دستور داد دوبرابر مقرری ماهیانه اش، حقوق دریافت کند و تمام! تصور کرده بود امام وساطت کرده و متوکل را قانع کرده! او مصداق واقعی آرزوهای من و شما رادیده بودو نشناخته بود!او نمی دانست دل حتی اگر دل متوکل باشد متعلق به خداست، ملک خداست و خدا قدرت تصرف در دل های سیاه و سفید را در اراده ی امام جاری کرده! او حتی نمی دانست خلیفه و تمام خدم و حشمش ریزه خور خوان امامند. فاصله ها آدم را بیچاره می کند!آه از این بحران عمیق! خدایا! چرا حالا؟ چرا اینقدر دیر! آنقدر فاصله ها زیاد بود، آنقدر جماعت ولی نشناس شده بودند، که در حالی که بین مردم نفس می کشید زیارت جامعه را نوشت! انگار نگران ما بود داشت می دید که فاصله ها آدم را بیچاره می کند... روحی فداک. طیبه فرید دلنوشته های طیبه فرید https://eitaa.com/tayebefarid https://instagram.com/baghchekman?utm_medium=copy_link