eitaa logo
مجموعه روایت به قلم طیبه فرید
685 دنبال‌کننده
366 عکس
62 ویدیو
0 فایل
دلنوشته های طیبه فرید https://eitaa.com/tayebefarid شنونده نظرات شما هستم @ahrar3
مشاهده در ایتا
دانلود
ما را کبوترانه وفادار کرده است آزاد کرده است و گرفتار کرده است بامت بلند باد که دلتنگیت مرا  از هر چه هست غیر تو بیزار کرده است خوشبخت آن دلی که گناه نکرده را در پیشگاه لطف تو اقرار کرده است تنها گناه ما طمع بخشش تو بود ما را کرامت تو گنه کار کرده است چون سرو سرفرازم و نزد تو سر به زیر قربان آن گلی که مرا خوار کرده است فاضل نظری دلنوشته های طیبه فرید https://eitaa.com/tayebefarid https://instagram.com/baghchekman?utm_medium=copy_link
«جغرافیای دیوانگان» به قلم طیبه فرید
«جغرافیای دیوانگان» دفتر مرکزی مجله توی خیابان نیکلا آپر بود، منطقه ی یازده پاریس. نیکلاس آپر مخترع کنسرو بود و دولت فرانسه با ایده ی کنسرواسیون او مواد غذایی سالم را به دست سربازهای گرسنه فرانسوی در جبهه می رساند. نیکلا کشف کرده بود که مواد غذایی را اگر داخل شیشه بریزد و درش را چوب پنبه بگذارد و توی آب بجوشاند هوایش خارج می شود و غذا تامدت ها فاسد نمی شود!!! چهارشنبه ها، شماره ی جدید مجله شارلی ابدو از تنور داغ دفتر مرکزی واقع در خیابان نیکلا آپر می آمد بیرون و می رفت روی دکه های روزنامه فروشی پاریس وحومه و البته صفحات مجازی. با رویکردی انتقادی و ضد نژادپرستی با زبان فکاهی . راستش بعضی از مرض ها توی خون آدم هاست، خون های آلوده. کافی است یکی دو ساعت توی دفتر مرکز توی آرشیو مجلات شارلی ابدو بچرخی تا ببینی رنگین پوست ها، مسیحی ها و مسلمانان قسمت تاریک دنیای سفید ها بودند!!!! و زمانی که آرشیو مجلات اوت 2016را زیر رو رو می کنی بفهمی خون های آلوده همچنان توی رگ های شارلی ابدو جریان دارد! وقتی که تن قربانیان زلزله ی ایتالیا را پس از تشبیه به پاستا و لازانیای آغشته به سس قرمز خون روی جلد شارلی ابدو به دندان فکاهی کشید. بگذریم که شارلی ابدو در مسیر مبارزه با نژاد انسان به قربانیان روس سانحه ی هوایی صحرای سینا هم رحم نکرد و در مسیر کنسرواسیونِ خوراک فکری برای سربازهایش، با ماندگاری بالا، دست به هتک مریم مقدس و عیسی مسیح و کشیش و پاپ و پیغمبر و آیت الله زد!! کنسروهای خوراکی از بیخ و بن فاسد!!! پر از آزادی ستیزی و وهن انسان ها و هتک آنچه خدا مقدس می شمارد صادره از جغرافیای شارلی. کنسروهای که مردم دنیا صدای خارج شدن هوایش را می شنوند خوراک مسموم سربازان شارلیست. و شاید خیلی دور نباشد آنروزی که تیتر اول خبرگزاری ها و جراید بشود «سربازان فرانسوی شارلی ابدو بر اثر مسمومیت کنسروهایشان، حین جنگ مردند»!!!! و تن نیکلاس از این همه دیوانگی ساکنان دفتر مرکزی خیابان نیکلا آپر توی قبر بلرزد. کنسروهای شارلی آماده ی عرضه اند! چهارشنبه ها روی دکه ها و صفحات مجازی........ به قلم طیبه فرید دلنوشته های طیبه فرید https://eitaa.com/tayebefarid https://instagram.com/baghchekman?utm_medium=copy_link
«به تو بستگی دارد» شنیدم شما سفارش کردید کسی که عمل خالص خودش را به سوی خدا بفرستد خدا بهترین مصلحت ها را برایش فرو می فرستد! توی زندگی ام بین کاغذ ها و کتاب ها و نوشته هایم گشتم و زیر و رو کردم! چرا دروغ!!!!! هیچی نداشتم! حتی توی محبت هایم به شما!! آن ها هم شیشه خورده دارد. عیار عمل خالص کجا و این زندگی قاطی شده ی با شرک کجا. تنها راهی که به ذهنم رسید این بود که بیایم عین بچه ای که توی شلوغی به چادر مادرش می چسبد، چادرتان را بگیرم! تو عین کلمه ی اخلاصی و مادرها بچه هایشان را هر قدر سُفله دور نمی اندازند. چادرت را می گیرم و می گویم خدایا! بیاااا این عمل من است. من جز مادرم و چادرش عمل خالصی ندارم. می بینی همه چیز به تو بستگی دارد. تو رضایت بدهی، خدا نه نمی گوید! از بس دل نازک است..... بیا و عهده دار بی دست و پایی من باش، بگذار چادر تو عمل خالص من باشد،تا مصلحت هایی که خدا فرو می ریزد روی سرم بهترین ها باشد. الهی بفاطمة....... طیبه فرید با اقتباس از حدیث شریف (مَنْ أَصْعَدَ إِلَي اللَّهِ خَالِصَ عِبَادَتِهِ أَهْبَطَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ لَهُ أَفْضَلَ مَصْلَحَتِه‏.) دلنوشته های طیبه فرید https://eitaa.com/tayebefarid https://instagram.com/baghchekman?utm_medium=copy_link
گفتم فلانی از چشمم افتاده! بالبخند نجیبی گفت: خب برش دار فوتش کن بذارش سر جاش! خدا یه عمره با ما همینکارو می کنه..... دلنوشته های طیبه فرید https://eitaa.com/tayebefarid https://instagram.com/baghchekman?utm_medium=copy_link
«پسر نارنج و ترنج» نمی دانم از زمانی که گلوله های سربی داغ، باغِ تنت را پر از گل های سرخ شمعدانی کرد تا زمانی که نیره سادات خودش را انداخته بود روی خاکت در قبرستان مسگرها چقدر طول کشید امادیدمت که توی مویرگ های تن دنیا حرکت داشتی! حرکت جوهری قرمز پررنگ. آنروز صبح، ستون یخ زده ای که در جوخه ی اعدام تو را به آن بسته بودند، از خجالت آب شد و طنابی که تو را احاطه کرده بود، از غم جان سپرد. از جای قطره های خونت داشت پیچ امین می رویید، بعدها عطرش هر غروب، عالمگیر می شد. عین دختر نارنج و ترنج! که از قطرات خونش درخت ترنج سبز شده بود! دختر نارنج و ترنج افسانه بود اما تو، واقعیت داشتی! وقتی اولین جرقه های تبدیل و تبدّل را در دل مسیح ما روشن کردی. تو هنوز هم توی مویرگ های دنیا جریان داری. عطر تو، بوی تو و چشم هایت توی عالم حرکت دارد، حرکت جوهری پررنگ! تو نامیرایی! یادت هست گفتی: «به خدا من چنان می میرم که داستان آمنّا برب الغلام زنده شود» و از هر قطره ی خونم یک پیچ امین بروید...... این غروب ها را می دیدی که عطر گل های پیچ امینت عالمگیر شده و من با هفت دهه فاصله، از تو می نویسم!!!! طیبه فرید دلنوشته های طیبه فرید https://eitaa.com/tayebefarid https://instagram.com/baghchekman?utm_medium=copy_link
در انـــدرون مــــن خستـــه دل نـــدانــــم کــیســت کــــه مـــن خموشـــم و او در فغــان و در غوغاست… دلنوشته های طیبه فرید https://eitaa.com/tayebefarid https://instagram.com/baghchekman?utm_medium=copy_link
«مذهبیِ صورتی» اصطلاح مذهبی صورتی عبارتیست که به تازگی وارد گفتمان و محاورات رسانه ها شده است ، کلید واژه ای که تولید و جعل آن ایده خوبیست در راستای تفکیک تفکر « اسلام مالی» کردن رفتارها و وقایعِ بی معیار از خط اسلام مبتنی بر جهانبینی معیارمند و اصیل. تفکری که می خواهد محل وفاق حق و باطل باشد البته چراغ خاموش در راستای تامین منافع صاحبان خود .قرائتی متفاوت از مذهبی بودن و امروزی بودن.این اندیشه با سیاست یکی به نعل و یکی به میخ می کوشد حتی الامکان همه را از خود راضی نگه دارد. ملتزمین به این مرام خدا و خرما را با هم می خواهند و برآوورد می کنند که چطور موقع حوادث حساس، فاز روشنفکری بگیرند که نه سیخ بسوزد و نه کباب، تجربه نیز نشان می دهد موقع بحران و فتنه نمی شود روی همتشان حساب کرد چرا که عموما عبارات اپوزوسیون را به سبک کاسه ی داغ تر از آش و باپرستیژ منتقد مذهبی تکرار می کنند.نکته ی قابل تامل اینکه مذهبی های صورتی بر گزاره ی دینی بودن اصرار دارند و تلاش می کنند با ضرب و زورِ واژه ها، تفکر خودشان را به اسلامی بودن مستند کنند، غافل از اینکه دُم خروس این دوگانگی، بالاخره یکجایی بیرون خواهد زد.گفتمان انتقادی مذهبی های صورتی با ادبیات ضد انقلاب مو نمی زند و گاهی به شیوه ای افراطی از آن ها نیز جلو می زند و با عنصر زمان نشناسی آب به آسیاب جنگ روایت های خصم می ریزد. کلید واژه ی مذهبی صورتی شرح حال کسانیست که معرفت شناسی معیار را از منظومه ی زیستی خود حذف و جای خالی آن را با بلای خانمان سوز تفسیر به رأی پر کرده اند. امیر بیان در باب صفات منافقین فرمودند: «كَثرَةُ الوِفاقِ نِفاقٌ ، كَثرَةُ الخِلافِ شِقاقٌ موافقتِ زياد [نشانه] نفاق است؛ مخالفتِ زياد [نشانه] دشمنى است» این خصوصیت از ویژگی های منافقان است که در موضع موافقت یا مخالفت خود با رویدادها معمولا دچار افراط و تفریط هستند. یا زیادی مخالفت می کنند یا زیادی موافقند که هر دو نوع این رفتار گویای طبع نا متعادل این افراد است. مزاجی دو گانه و در رفت و آمد، خصلتی که دائما بر این حال نمی ماند و عاقبت هزینه ای که باید در مسیر حق می شد را در راه باطل تلف می کند. بی شک پایان راهی که مذهبی های صورتی در طلب آن هستند چیزی جز انحراف از صراط مستقیم نیست. وقتی اوج همت انسان حفظ مخاطب و شرایط موجود به قیمت گزافِ کمرنگ نمودن حقیقت باشد. طیبه فرید دلنوشته های طیبه فرید https://eitaa.com/tayebefarid
*مجله‌ی افکار_بانوان_حوزوی وابسته به تحریریه تولید محتوای بانو مجتهده امین است. 🔻سردبیر مجله‌ @salehi6 🔺دریافت یادداشت بانوان @mohabAli https://eitaa.com/joinchat/666566766C3a95d83645
حلول ماه نو و عیدتون مبارک🌹 https://eitaa.com/tayebefarid https://instagram.com/baghchekman?utm_medium=copy_link
محبوب من! شیشه ی بی سر عطر سیب من! خدا خودش نمک نام تو را ریخت در شب های مهم سال تا آن ها که بویت را نمی شنوند از خاطر عاطرت بی نصیب نمانند. تا فراموشمان نشوی. شامه هایمان پر از بوی گناهست وگرنه بوی سیبت عالم را پر کرده... دلنوشته های طیبه فرید https://eitaa.com/tayebefarid https://instagram.com/baghchekman?utm_medium=copy_link
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
«با خون دل نوشتم»
«با خون دل نوشتم» متلاطم بود، نان شبش را بخاطر ارادتش بریده بودند! از وقتی معلوم شده بود کدام طرفیست. آمده بود پیش امام و سر گلایه را باز کرده بود. گفتم امام! چه عبارت پر حسرتی! آدمی یاد نداشته هایش می افتد! نداشته ای که اگر می داشتش زندگی اش زیر و رو می شد! به خدا وقتی این ها را می شنوی توی دلت می گویی چرا حالا بدنیا آمده ام؟! چرا اینجا؟! چرا هر چه می خواهم همه چیزم را فدای او کنم آب از آب تکان نمی خورد! چرا برایشان نمی میرم و تمام نمی شوم؟! عجب زیست بی خاصیتی وقتی هیچ چیزت برای او نیست!!!! گفتم امام!!! آمد جلوی او که جانم فدای تک تک نفس هایش باد ایستاد و با دلخوری گفت: «آقاجان! من را به جرم محبت شما از کار بی کار کرده اند، الان مدتیست حقوق ندارم! تقاضا می کنم وساطت کنید، با خلیفه حرف بزنید و قانعش کنید به من ظلم نکند!!!! من را از نان خوردن نیندازد!» پیش خودتان نگویید عجب آدم بی معرفتی بود! مگر برق چشم های امام هادی را ندیده بود! بینی کشیده و مهتاب صورت گندمی اش را وقتی می خندید!؟ همه ی سرمایه ی عالم در مقابلش نشسته بود، با این همه نگران چه بود؟ مگر نمی دانست آسمان به احترام قد و بالای متعادل او روی سر زمین سنگینی نمی کند؟ مگر نمی دانست ابرها با اجازه ی او می بارند و شب و روز به اشاره ی چشم هایش سپری می شوند!!!!!! انگار نمی دانست! انگار یکبار هم به گوشش نخورده بود: آنان که خاک را به نظر کیمیا کنند آیا شود که گوشه ی چشمی به ما کنند که بعد با یقین نتیجه بگیرد که: دردم نهفته به ز طبیبان مدعی باشد که از خزانه ی غیبش دوا کنند حافظ کجا بود!!!!!! امام لبخندی زد و گفت: نگران نباش حق تو را می دهد و خدا می داند آن لحظه پشت حروف و کلمات، زیر بار آهنگ غریبانه ی کلامش داشت می شکست! به شب نرسیده فرستادگان متوکل پاشنه ی در خانه اش را از جا در آورده بودند، که بیا خلیفه سراغت را می گیرد!!! با عجله خودش را رساند به بارگاه خلیفه! متوکل با خنده آمد به استقبالش و گفت: من بیاد تو نبودم، تو چرا یادی از من نکردی؟! شاید در این دستگاه حساب و کتابی نداری که یادی از من نمی کنی!!! ومرد بلافاصله گفته بود نانش را بریده اند!!!! متوکل هم دستور داد دوبرابر مقرری ماهیانه اش، حقوق دریافت کند و تمام! تصور کرده بود امام وساطت کرده و متوکل را قانع کرده! او مصداق واقعی آرزوهای من و شما رادیده بودو نشناخته بود!او نمی دانست دل حتی اگر دل متوکل باشد متعلق به خداست، ملک خداست و خدا قدرت تصرف در دل های سیاه و سفید را در اراده ی امام جاری کرده! او حتی نمی دانست خلیفه و تمام خدم و حشمش ریزه خور خوان امامند. فاصله ها آدم را بیچاره می کند!آه از این بحران عمیق! خدایا! چرا حالا؟ چرا اینقدر دیر! آنقدر فاصله ها زیاد بود، آنقدر جماعت ولی نشناس شده بودند، که در حالی که بین مردم نفس می کشید زیارت جامعه را نوشت! انگار نگران ما بود داشت می دید که فاصله ها آدم را بیچاره می کند... روحی فداک. طیبه فرید دلنوشته های طیبه فرید https://eitaa.com/tayebefarid https://instagram.com/baghchekman?utm_medium=copy_link
: "رغم كل شيء نقولهُ أو نكتبهُ يبقى في القلب أشياء أكبر من أن تقال" به رغمِ هر آنچه که می‌گوییم یا می‌نویسیم در قلبمان چیزهایی باقی می‌مانند که بزرگتر از آن هستند که گفته شوند... محمود درویش دلنوشته های طیبه فرید https://eitaa.com/tayebefarid https://instagram.com/baghchekman?utm_medium=copy_link
شهر در خواب فرو رفت و شب از نیمه گذشت آن که در خواب نشد چشم من و یاد تو بود... دلنوشته های طیبه فرید https://eitaa.com/tayebefarid https://instagram.com/baghchekman?utm_medium=copy_link
«مراحل» حال عاشق دیدنیست! کسی که سال ها با ابوذر مانوس بوده و حالا چشمانش علی را دیده !!! بی شک چشمی که علی را دیده باشد از ابوذر عبور می کند. ابوذری که از خودش عبور کرد و در علی محو شد. خواهی نخواهی گذر آدمی اگر به ابوذر افتاد، عاقبت به علی می رسد.... دلنوشته های طیبه فرید https://eitaa.com/tayebefarid https://instagram.com/baghchekman?utm_medium=copy_link
«خاطراتِ عاطرات»
«معطرجات» استاد خوش ذوقی دارم، می گفت آدم ها بو دارند! منظورش عطر و ادوکلن و این ها نبود،منظورش یک عطر ماندگار تر و بهتر بود.می گفت کمی بهشان فکر کنی با بینی دلت می توانی بفهمی عطر متفاوتی دارند. راست می گفت!حافظ هم توی شعرهایش ازین حرف ها زده! «من که باشم که بر آن خاطر عاطر گذرم!!!!» حافظ حتی با خاطرات آدم ها عطر بازی می کرده! من خودم دیدم یکنفر بود که بوی کاغذهای کاهی کتاب فارسی چهارم دبستان دهه ی شصت می داد،بوی نم روی علف جنگل های گیلان ،توی شعر باز باران.... دوست داشتم ورقش بزنم و صفحاتش را بو کنم. خوش به حال گلچین گیلانی که می توانست بوها را بنویسد. یکی دیگر بوی عود سیب و دارچین می داد،حتی دودش هم پیدا بود،وسوختن وکوچک شدنش، داغی خاکستر های تازه ای که از سوختنش ریخته بود پایین عود سوز هم پیدا بود،یکبار بهشان دست زدم،دستم سوخت... یکی که آدم مقدسی بود، بوی عطر گلاب و زعفران حلوای خانم جان رامی داد که با سلام و صلوات پخته بود،شیرین بود و دلپذیر...از بوییدنش سیر نمی شدی حتی با نان سنگک! بعضی ها هم قربان نبودنشان،اصلا نباید به بویشان فکر کرد،از بس مایه رنج و عذابند،تعدادشان خیلی چشم گیر نیست! بگذریم که بوها را نمی شود ندیده گرفت و بوی بد در اقلیت است و اصلا وسط عطر باران و عود و گلاب و زعفران آدم ازین حرف ها نمی زند! نیک استادمان می گفت: دل، آدمِ با تجربه و معقول و وزینیست، دست کم نگیریدش. آدم بودن دل را ببینید تا کارایی هایش را نشانتان بدهد. آن وقت به جز بوی آدم ها صدایشان را هم می شنوید! نه صدایی که از چیده شدن اصوات حروف است، صدایی که می گفت رساتر از این حرف ها بود، آدم های کر هم می توانستند بشنوند!و نه فقط صدای آدم ها را، حتی صدای اشیا و محیط را.... صدای پچ پج گلدان های شمعدانی لب حوض، گردش ماهی ها،روشنی،من،گل،آب..... صدای باران و عود و حلوای خانم جان را. صدای آویشن خشک توی شیشه، داخل کمد را. صدای قاب های روی دیوار را. صدای لباس های مرطوب و لرزان روی رخت آویزرا. صدای آخرین کلمه های این متن را.... اینکه دل چه آدم پیچیده ایست!!! طیبه فرید دلنوشته های طیبه فرید https://eitaa.com/tayebefarid https://instagram.com/baghchekman?utm_medium=copy_link
«قهرمانان هنگ مرزی» به قلم طیبه فرید
«قهرمانان هنگ مرزی» _سرجوخه، سرجوخه!!!!! _چه خبره شهریاری؟ _قربان متفقین از نوار مرزی عبور کردند و کلبه ی چوبی رو هم پشت سر گذاشتند و الان به پل آهنی نزدیک شدند، چی دستور می دید؟ سرجوخه مثل فنر از جا پرید و با شهریاری چشم در چشم شد، خودش را رساند به تلفن و با عجله شروع کرد به گرفتن شماره ی مرکز! اول تبریز و بعد تهران! بناگوش سرجوخه پشت تلفن هر لحظه قرمز و قرمزتر می شد! طولی نکشید که با عصبانیت گوشی را کوبید روی میز. صدای ضعیفی از پشت تلفن شنیده می شد: «سرجوخه ملک محمدی، هنگ مرزی جلفا را بدون مقاومت تسلیم ارتش شوروی نموده و سریعا پادگان را ترک کنید». بی توجه گوشی تلفن را روی میز رها کرد و رفت بیرون، هوای خنک سحر سوم شهریور که به صورتش خورد حالش جا آمد.نور ماه در بستر آرام ارس مثل آینه منعکس شده بود. تصورش سخت بود! لبخند موذیانه سربازان ارتش سرخ و هنگ مرزیِ خالی از افسران و سربازان ایرانی توی ذهنش داشت جولان می داد. این ننگ در باورش نمی گنجید، اینکه وقتی متفقین از پل آهنی عبور کنند، پادگان خالی باشد و زاغه مهمات به تصرف دشمن در بیاید و پایشان برسد به تبریز، کوچه باغ های تبریز! زیر چکمه های دشمن! سربازها را صدا زد، شهریاری و یکنفر دیگر را... _آقایون، ارتش شوروی قصد اشغال کشور رو داره، این اشغال یعنی غارت تبریز، غارت تهران، یعنی ناموس من، ناموس شما... از بالا دستور دادند عقب نشینی کنید! ولی من می خواهم بمانم. شما هم مختارید که بمانید و تا آخرین گلوله ای که دارید بجنگید و یااینکه بروید و زنده بمانید! لحظات نفس گیری بود، انتخاب مرگِ باشرف یا زندگی جلو چشم نیروهای اشغالگر متفقین! هر دو سرباز، بی درنگ با سرجوخه هم قسم شدند که تا آخر خط همراهش بمانند. صدای تیربار و شلیک گلوله لحظه ای در مرز جلفا قطع نمی شد. دو سه روز بعد به جز صدای خروش ارس هیچ صدایی به گوش نمی رسید..... فرمانده روس رسیده بود این طرف پل آهنی! اجساد ملک محمدی و دو سرباز روی زمین افتاده بود! چشم های آبی افسر روس که به آن سه نفر افتاد حیرت زده شد. لشکر سه نفره یک ارتش مسلح را سه شبانه روز پشت پل آهنی معطل کرده بود! دستی به سیبیل های طلایی اش کشید و کمی پیچ و تابشان داد! حس می کرد چقدر در این خاک بیگانه است!افسر روس دست برد از سر شانه اش یکی از درجه هایش را کند و در مقابل چشم های متعجب سربازان ارتش سرخ گذاشت روی سینه ی سرجوخه ی ایرانی! و بعد به او ادای احترام کرد و دستور داد آنها را به روش مسلمان ها به خاک بسپارند. و سرجوخه ملک محمدی و آن دو سرباز وطن برای همیشه در کنار ارس خروشان ماندگار شدند. طیبه فرید تقدیم به شهدای مظلوم هنگ مرزی جلفا دلنوشته های طیبه فرید https://eitaa.com/tayebefarid https://instagram.com/baghchekman?utm_medium=copy_link
وباران پایان پریشانی ابرهاست🌹 دلنوشته های طیبه فرید https://eitaa.com/tayebefarid https://instagram.com/baghchekman?utm_medium=copy_link
«داستان خدا» چه ماجرای شگفتی!!!! آنقدر قصه اش را برایمان گفته اند که به شنیدنش عادت کرده ایم! بی آن که ابعاد لایتناهی اش را تصور کرده باشیم. بی آنکه رابطه ی خودمان را با عظمت آن داستان پیدا کرده باشیم. خدا در آن داستان دارد با ما سخن می گوید! عجیب است! یک لحظه شکافته شدن آن دیواری که از قضا در داشت، برای هدایت ابدی بشر کافیست! خدا برای تولد او روشی خارق العاده را برگزید ، و او نخست از بطن مادر و بعد از دل خانه ی کعبه متولد شد! وچه کسی می تواند وجه عاشقانه ی اینگونه متولد شدن را دریابد؟ دیوار خانه در داشت اما شکافت!!!! وبگذریم که کمتر می گویند بعد از ورود مادرش از شکاف، کلید خانه، در قفل کارگر نبود و آنجا فقط خدا بود و علی بود ودیگر هیچ نبود!!! مزه ی این داستان عاشقانه را سلمان می فهمد و صعصعه ابن صوحان که هر وقت نامش را هجی می کنم دهانم شیرین می شود! اینکه با گذشت سالیانی اما هیچ ملاتی نمی تواند جای آن شکاف را پر کند و هربار که پر می شود دوباره می شکافد، این ماجرا را ابوذر می فهمد و آن شاعر مجنونی که با شنیدنش آرزو کرده بود ای کاش شانه ی چوبی او بود در دستانش،بین قصه ی گیسویش.... چقدر حیرت انگیز است! اینکه دیوار در داشت اما شکافت.... طیبه فرید دلنوشته های طیبه فرید https://eitaa.com/tayebefarid https://instagram.com/baghchekman?utm_medium=copy_link
«دوستدارت فلانی» به قلم طیبه فرید