eitaa logo
مجموعه روایت به قلم طیبه فرید
688 دنبال‌کننده
369 عکس
65 ویدیو
0 فایل
دلنوشته های طیبه فرید https://eitaa.com/tayebefarid شنونده نظرات شما هستم @ahrar3
مشاهده در ایتا
دانلود
«وطنخوار» سمت چپ پایین لبش، خال سیاه داشت،من می گویم خال سیاه تو بگو چاه نفت.دختر ایران خوشکل بود.اما بختش بلند نبود.به زور شوهرش دادند به غریبه ها، به راه دور.ابرو کمانِ پیشانی سیاه. ممد رضا چطور دلش آمد کسی نفهمید اما رعیت می گفتند مرض خونی داشت. مرضی که بابای دیلاق آسمان جُلّش هم گرفتارش بود.بابای بابایش هم!شاهانه تکیه داده بود روی تخت و باد انداخته توی دماغش و با ان صدای نخراشیده گفته بود: بحرین دختری بود شوهرش دادیم،رفت پی کارش.مثل دخترهایی که پدرش شوهر داده بود، رفته بودند پی کارشان. هفده تیرِ چهار سال قبل از جنگ دوم جهانی را یادتان نمی آید.رد سیاه سرانگشت خشنِ مردانه ای افتاده بود روی صورت ایران.پیشانی اش و گونه هایش زخم و زیل بود.بوی خون تازه پیچیده بود توی هوای سعدآباد*.از ملازم های کاخ صدایی در نمی آمد.شاه آب نطلبیده را ریخته بود توی حلق ملت.وقتی همه خواب بودند.شاعر شاید یادش افتاده بود به اتفاقات آن روز وقتی گفته بود: «آب نطلبیده همیشه مراد نیست گاهی بهانه ایست که قربانی ات کنند.» یکی را مُثله کرده بودند!روی همان میزی که سه طرفش وزرای ترکیه و عراق و افغانستان توی صندلی های نرمشان فرو رفته بودند.شاهی که زورش می آمد نان شب رعیت را بدهد، شاهی که باغات و مزارع شمالی ها را مفت از چنگشان در آورده بود، شاهی که جان به عزراییل نمی دادتکه ای از بهشت « آرارات» را بخشید به ترک ها،«دشت ناامید» را به افغان ها، ونصف« اروند» هم مفت چنگ عراقی ها. کسی نگفته بود چه خبر است،یک کم آرامتر ببخش،ارث بابایت که نیست،دل و قلوه وطن است.ای امان از رعیت بی نوا! .پهلوی ها نسل اندر نسل دست بِده داشتند از کیسه سوراخ رعیت.رضا ماکسیم خاک می داد. بابایش عباسقلیِ روایت سلطان تراریخته، دخترهای بدبخت گرجی را به دربار ناصری؟! بعضی مرض ها توی خون آدمست.مثل آهن و منیزیوم و قند و چربی!ممدرضا پا گذاشته بود جای پای ماکسیم رضا و عباسقلی. بیچاره رعیتِ جزیره که شب کنار ساحل پلاس بودند که شاید لنجی، قایقی چیزی بیاید و برگردند پشت مرزهای خلیج که ایرانیتشان پایمال نشود. معلوم نیست اجداد رعیت، آقاجان ها و خانم جان هایشان چه خیری از تخم و ترکه عباسقلی دیدند که امروز بعضی نوه نبیره هایشان که یک خط، قصه جولان دادنِ پالانی ها را نخواندند می گویند شادی توی روحت رضاخان!!!!انگار حواسشان نیست اگر تقدیر این ها را نکرده بود توی گونی!نه ببخشید!!اگر تقدیر اینها را نریخته بودشان بیرون مملکت،از خلیج تا خود پایتخت را بخش و بهر می کردند بین غریبه ها. القصه.... خباثت اجدادی اثرش را توی نسل آدم نشان می دهد،ممدرضا مبتلا بود. گروه خونیِ مایع توی رگ هایش سلطانی بود.پهلوی ها،قاجارها و....اندازه سلطانی نبودند.سلطنت حق اولیا بود، اما به ناحق افتاده بود توی وتر و ورید نا اهل ها. پ. ن: در هفدهم تیر سال هزار و سیصد و شانزده مصادف با اواخر پهلوی اول طی معاهده ننگین سعد آباد سه ناحیه جغرافیایی ایران به کشورهای عراق، افغانستان و ترکیه واگذار گردید. طیبه فرید https://eitaa.com/tayebefarid
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
اللَّهُمَّ صَلِّ على‏ مُحمَّدٍ كما حَمَلَ وَحيَكَ، وَبَلَّغَ رِسالاتِكَ. وَصلِّ على‏ مُحمَّدٍ كَما أحَلَّ حَلالَكَ، وَحَرَّمَ حَرامَكَ، وَعَلَّمَ كِتابَكَ. وَصَلِّ على‏ مُحمَّدٍ كَما أقامَ الصَّلاةَ، وَآتى الزَّكاةَ، وَدَعا إلى‏ دِينِكَ. وَصَلِّ على‏ مُحمَّدٍ كما صَدَّقَ بِوَعدِكَ، وَأشفَقَ مِنْ وَعيدِكَ. https://eitaa.com/tayebefarid
«میرزا قبله عالم» به قلم طیبه فرید https://eitaa.com/tayebefarid/715
«میرزا قبله ی عالم» سر صبحی انیس خانم ابروهای مشکی پت و پهنش را کشیده بود توی هم و با لُپ های گل انداخته،دست به کمر بالای سر کلفت ها توی اندرونی گرد و خاک کرده بود. باد سرد آذر هو هو کنان توی حیاط می پیچید و می تپید توی چهار گوشه ی سرسرا و پلکان های اندرونی کاخِ گلستان.جلو خوابگاه، خواجه ها و پیشکارها که یک عمر برای اهالی اندرونی بساط دود و دمشان را آماده کرده بودند،حالا داشتند قلیان ها را پیاده می کردند.ان وسط مسط ها یکی دوتا از کوزه های بلورِ آبیِ منقش به تمثال ناصری، اتفاقی یا عمدی از دست کلفتی یا نوکری افتاده و کله ی همایونی و دک و پز ملوکانه رفته بود به باد فنا.وسط حیاط لاشه ی قلیان های مدل به مدل و چپق های جور واجور تلنبار شده بود. توی آن هاگیر و واگیر، سلطان صاحبقران سر رسیده بود. به جز صدای جیر جیر کفش های براق مشکی اش صدا از احدی در نمی آمد. پیشکارها و کلفت هابه ردیف صف کشیدند و از ترسِ نگاه از حدقه درآمده و سبیل های از بناگوش در رفته اش چشم به درز سنگفرش های حیاط دوختند.نگاه شاه افتاد به بساط جلو خوابگاه، به قلیان های نقره و مرصعی که مثل اشیای بی ارزش روی زمین ریخته بودند. انگار اتفاقات بیرون، حوادث کوی و گذر، حتی تلگراف سامرا را باد، زودتر از سلطان به اندرونی آورده بود.شیرِ نر عمارت گلستان آب دهانش را قورت داد و از انیس سوگولی خود مختارِ اندرونی پرسید: _خانم این چه بلواییست توی اندرونی درست کردید؟ انیس هم پشت چشم نازک کرده و باد به غبغبش انداخته بود که قلیان را حرام کرده اند. پرسیده بود:«حرام؟ کی حرام کرده؟» انیس جواب داده بود: _همانی که اهالی اندرونی را به شما حلال کرده! پیش خودش گفت:«شاه ایران آمیرز ممد حسن است، که حرفش توی اندرونی ما از خود ما نافذتر است،ببین این ضعیفه چطور پیش چشم نوکرها مرا تکاند! تو هیچ پُخی نیستی ناصر.....».با انیس یکی به دو نکرد که ته مانده اعتبار صاحبقرانی اش نریزد.با سر شکستگی رد خاکستر تنباکوی کف حیاط را که می رفت تا روی پله های ورودی اندرونی دنبال کرد،رسید به آن وسط مسط ها که تکه های چشم و دماغ و سبیلش زیر دست و پای پیشکارها ریخته بود،به روی خودش نیاورد. مخبرها گفته بودند توی شهر اوضاع بدتر از حریم سلطان است. رعیت شوریده کبریت کشیده بود زیر انبارهای توتون و تنباکو.در اندرونیِ رجال، نوکرها سرکشی کرده بودند. خبر رسیده بود که بنّا و کارگرهای عمارت امین الدوله وقتی قلیان دست متعلّقه او دیده اند کار را کنار گذاشته اند و مدعی شدند ما توی عمارتی که حرام علنی می شود کار نمی کنیم و امین الدوله مرخصشان کرده بود بروند.خبر سکه ی روی یخ شدن رجال نَقل محافل بود. میرزا نشسته بود توی سامرا، سکان مملکت را گرفته بود توی دستش.شاه قجر دست به دامان امین السلطان شد. تصمیم گرفتند چو بیندازند که کاغذ میرزا دروغ بوده شایعه است و میرزا چنین دست خطی نداده.ملت، بروید پای بساط دود و دمتان.مردم اما اهل حلال و حرام و احتیاط بودند. هجوم بردند تلگرافخانه که ته توی ماجرا را دربیاورند. شاگردهای آتش به اختیار میرزا هر چه شاه و امین السلطان رشته بودند را پنبه کردند.اخبار فتوا رسیده بود بین توده ها،در اصفهان و شیراز و تهران و تبریز رعیت بلوا کرده بودند و جد و آباد شاه را بسته بودن به فُحشیات ملوّن و خاک بر سری.خبر رسیده بود که مردم تاجران خارجی بالاخص اتباع بریتانیا را تهدید به قتل کرده اند.دیگر این قصه را نمی شد جمعش کرد.فکرش را بکن!! نیم قرن انحصار توتون و تنباکوی وطن را بدهند دست اجنبی! تا پول سیر و سیاحت شاه قجر قوانلو جور باشد. رعیت لبریز بودند.علما بیشتر... خیلی زود شمدهای تنباکوی خشک نشده از پشت بام ها جمع شد.ناصر این شیر بی یال و کوپال جرات نداشت توی حریم سلطانی اش چپق دست بگیرد و یا دود و دمی راه بیندازد،ضعیفه ها شِت و پتش می کردند.تنباکو یکشبه از چشم مردم افتاده بود.عینِ ناصر.تیر جناب امین به سنگ خورد.شاگرد های میرزا زودتر خبر دستخط را رساندند به مردم،دروغ و شایعه کارساز نبود. کار که از کار گذشت قبله عالم، شاه بابا، خامی کرد و نایب السلطنه کامران میرزا را فرستاد میرزای آشتیانی شریعتمدار طهران را دور بزند که ای آقا اگر میرزای مُجَدّد مجتهد است خب شما چی از ایشان کمتر دارید؟چرا نظر مستقل نمی دهید!؟ ایشان تحریم کرده؟ کاری ندارد، قلمتان را بچرخانید روی کاغذ حلالش کنید. میرزای آشتیانی هم رو ترش کرده بود که برو به ابوی نان به نرخ روز خورت بگو ما با میرزای بزرگ هم نظریم.فتوای ایشان حرف آخرماست.... https://eitaa.com/tayebefarid
انگار شاعر این جا ایستاده بود وسروده بود: جان گرگان و سگان از هم جداست متحد جان های مردان خداست.... کامران میرزا رویش کم شده بود و دست از پا درازتر برگشته بود کاخ گلستان. سلطان بی کرک و پر ایستاده بود توی ایوان، سگرمه هایش توی هم بود،آن دو خط شده بود بلای جانش. بسم الله الرحمن الرحیم «اليوم استعمال توتون و تنباکو باي نحو کان در حکم محاربه با امام زمان – سلام الله عليه – است.» کاغذ میرزا محمد حسن شیرازی نایب الامام هَتَک سلطان صاحب قران را وََتَک کرده بود، تاجرهای انگلیسی را به زمین گرم زده و حق رعیت را پس گرفته بود. بوی سوختن از غنسولگری بریتانیا بلند شده بود. به قلم طیبه فرید ╭┅─────────┅╮ 🌹@tayebefarid🌹 مــــجــــــــمـــــــوعــــــــه دســــت نـــوشـتـــــه هـــــای طیــــــبه فــــــریـــــد ╰┅─────────┅╯ https://eitaa.com/tayebefarid
روایت سلطانی
«پیمان ابراهیم»
«پیمان ابراهیم» همه خواب بودند وقتی انور سادات با خیال عادی سازی رابطه با اسراییل دل به دریای مواج کمپ دیوید زد،آن روزها حنظله، قهرمان قصه های ناجی علی کودک بود.با آن لباس وصله دار و پای برهنه می رفت گوشه تصویر دست هایش را می گرفت پشت سرش. از دوسانت و نیم آدم روی کاغذ جز تماشا کردن و فرو خوردن بغض کاری بر نمی آمد.با دست خالی و گاهی سنگ می خواست چطوری همه چیز را پس بگیرد؟ سال ها از حنظله خبری نبود. انور سادات را خالد اسلامبولی با نارنجک کشت،توی همان امواج کمپ دیوید غرقش کرد.تکبیر خالد چرت خیلی ها را پاره کرد. اگر سادات کشته نمی شد سران دست نشانده عرب عادت های بدی را باب می کردند.مثلا اینکه سر قربانی کردن فلسطین با اسراییل مذاکره کنند. ترورش هزینه خیانتی بود که کرد،دندش نرم!آدم که ادم نمی فروشد.فلسطینی هابه اسراییل گفته بودند نر است، انور به اسرائیل گفته بود بدوش!با شهادت خالد اسلامبولی قصه سادات را خیلی ها فراموش کردند وشاید هم خودشان را به فراموشی زدند.و این خیلی ها یعنی سران عرب نه ملت ها.امارات متحده، بحرین وشاید هم خیلی زود سعودی!دولت هایی که خربزه ملت ها را می خورند باید پای لرزش هم بنشینند. ساکنین همه این جزایر از یک خلیج آب می خوردند!نگاه نکنید عبدالطیف بحرینی و بن زاید اماراتی با نتانیاهو سر یک میز در کاخ سفید می نشینند و با نظارت آمریکا برای ثبات و آرامش خاورمیانه تصمیم می گیرند،باور کنید یک موی مردم عرب توی تن این ها نبود!اسم پیمانشان را گذاشتند« پیمان ابراهیم» که پیامبر مشترک ادیان بود اینجوری به تریج قبای مذاکره کننده ها بر نمی خورد،تنها جایی که ملاحظه مسلمان ها شد همینجا بود.مسلمان باشی و سر آدم ها مذاکره کنی!! حاشا وکلا... شهروندان عرب اما تومنی صنار با دولتمردهایشان فرق داشتند.گواهش اعتراضات مردمی بعد از پیمان ابراهیم. پیمانی بنام او و بکام شیطان. توی شلوغی ها،وسط شامورتی بازی های اسراییل و سران عرب حنظله پسر قدسی جان قد کشیده بود. شلوار هشت جیب پایش بود شاید هم شش جیب،شاید هم کمتر. بگذریم! تعداد جیبش خیلی مهم نیست،زده بود زیر میز مذاکره اسراییل و سران عرب.خدا ناجی علی را رحمت کند نبود ببیند چقدر حنظله ی قصه هایش بزرگ شده.دیگر یک آدم غمگینِ تماشاچیِ چند سانتی،آن گوشه پایین صفحه نبود . توی فاصله کمپ دیوید تا پیمان شیطان ابعادش صفحه را پر کرده بود.تمام صفحه را. شنبه حنظله را توی صف بچه های مقاومت دیدم داشت.موقع شلیک خمپاره شعرتوفیق زیاد را می خواند: انادیکم اشد علی ایادیکم وابوس الارض تحت نعالکم و اقول افدیکم انادیکم.... پ. ن: *ناجیعلی کاریکاتوریست فلسطینی مشهورترین کاریکاتوریست خاورمیانه و جهان عرب بود، که در سال ۱۹۸۷ در لندن به قتل رسید. *نام پیمانی است که به وسیله انور سادات رییس جمهور مصر و مناخیم بگین، نخست‌وزیر وقت اسرائیل در تاریخ ۱۷ سپتامبر ۱۹۷۸ به امضا رسید. * توافق‌های ابراهیم یا پیمان ابراهیم (Abraham Accords) بیانیه مشترک رژیم صهیونیستی، امارات متحده عربی و ایالات متحده بود که در ۱۳ اوت ۲۰۲۰ منعقد شد. طیبه فرید https://eitaa.com/tayebefarid
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ إِذَا جَاءَ نَصْرُ اللَّهِ وَالْفَتْحُ وَرَأَيْتَ النَّاسَ يَدْخُلُونَ فِي دِينِ اللَّهِ أَفْوَاجًا فَسَبِّحْ بِحَمْدِ رَبِّكَ وَاسْتَغْفِرْهُ إِنَّهُ كَانَ تَوَّابًا صَدَقَ اَللّه العَلیُ العَظیم https://eitaa.com/tayebefarid
«احساسِ سوختن» به قلم طیبه فرید
«احساس سوختن» بعضی ها دیوزا هستند.باید ازدیو زاییدن به خدا پناه برد.الهی به زمین گرم بخورد.هرچه گشتم اسمش را پیدا نکردم، یکی بوده یا بیشتر، زنده است یا مرده!نمی دانم.... بعضی ها یکیشان هم خسارت است برای دنیای آدمیزادی. فکرش را بکن!چقدر باید بشره ات سیاه باشد!یک چیزی بسازی که سفید باشد اما وقتی بیفتد روی سر و کله آدم زنده زنده سیاه شود.خون توی رگ هایش به دمای جوش برسد! خون به آن داغی بچرخد توی کل بدن آدم را نمی شود تصور کرد.خیالِ آدم مشتعل می شود.اصلا سوختن را باید آدم خودش تجربه کند!چی می گوید شاعر؟ احساس سوختن به تماشا نمی شود آتش بگیر تا که بدانی چه می کشم ان ها که جنس بدش را می شناختند می گفتند دعا کنید اگر قرار است به جایی از تن آدم بخورد، بخورد توی سر یا سینه اش، آن وقت به ده ثانیه نکشیده نفسش دیگر بالا نمی آید و تمام می شود اما خدا نکند بخورد توی دست و پایش......آن وقت خونش به دمای جوش می رسد. باید خیلی صبر کند تا تمام شود. عمرش ها! خدای «جابر العظم الکسیر» برای مشتعل هایش جبران کند.برای آن ها که نخورد توی سر و سینه شان. کاش مادر انسان دیو نزاید. که بمب فسفر هم مزارع زیتون غزه را مشتعل نکند.که شاعر هم آرزوی سوختن برای کسی نکند. مرد نوشته بود: غریب ترین کاری که امشب انجام دادم این بود که دوتا از پسرانم را با دوتا از پسران برادرم عوض کنم که اگر خانه آن ها موشک خورد از خانواده او کسی زنده بماند و اگر خانه ما موشک خورد از خانواده من کسی زنده بماند. خدا نصیب نکند. فسفر به تن آدم بخورد درد لاعلاج است. آدم مشتعل می شود. باید از دیو زاییدن به خدا پناه برد. پ. ن: *مرکز اطلاع رسانی فلسطین، سازمان دیده‌بان حقوق بشر تأیید کرد که رژیم صهیونیستی طی روزهای ۱۰ و ۱۱ اکتبر در حمله به غزه و لبنان از بمب فسفری استفاده کرده است. *فسفر سفید ماده‌ای است هواسوز ، که با آب خاموش نمی‌شود.بمب فسفری جزء رده تسلیحات کشتار جمعی است و دودی سمی دارد که مشكلات حاد تنفسی در حد خفگی یا سوختن ریه‌ها در فرد را ایجاد  می‌كند. طیبه فرید https://eitaa.com/tayebefarid
«از جای زخم ها» به قلم طیبه فرید
« ازجای زخم ها» همسایه واحد بغلی مان از جنوب آمده بود. از ده کوره های اطراف هندیجان. چشمم کف پایش اصلا شبیه دهاتی ها نبود،انگار همین الان از اتاق گریم بیرون آمده باشد.اسمش لیلی بود.من صدایش می کردم بانو سوفیا لورن.طفلک اصلا اسم سوفیا به گوشش نخورده بود.شوهرش اما سبیل مشکی پت و پهنی داشت،هر وقت می دیدمش سگرمه هایش توی هم بود. انگار طلبکار عالم و آدم باشد.البته حق داشت. از زن شانس نیاورده بود.این را مادرش گفت!همینکه پسرم از زن، بخت و اقبال نیاورده. سوفیا لورن مریض بود!درد گران داشت. سرطان ریشه دوانده بود توی شکمش. باید زودتر درش می آوردند اما پشت گوش انداخته بود.اولش چند تا خال کمرنگ روی کبدش بود بعد شده بود بلای جانش. دو سالی از هندیجان می آمد شیراز و می رفت. آخرش درمان افاقه نکرد.اسفندبود.همه داشتند خانه تکانی می کردند. سوفیا لورن شکمش آب آورده بود. دیگر شبیه سوفیا نبود! نه که خوشکل نباشدها! نه... سفیدی چشم هایش نارنجی شده بود. از بس شیمی درمانی کرده بود رنگش برگشته بود و به سیاهی می زد. شوهرش از وسط های راه کم آورده بود، وسطِ یار کشی رفته بود توی جبهه سرطان.گفته بود ندارم خرجش کنم.عصر دو سه روز مانده به عید رفتم عیادتش.خودش می دانست وقت رفتنش رسیده. مثل روزهای آخر اسفند. می گفت شوهرم رفت!مادرم جورم را می کشد.شبش یکی از مردهای فامیلشان آمد گذاشتش پشت ماشین و بردش هندیجان. سه روز بعد سوفیا لورن مُرد....من هم بهار لب به توت های توی باغچه نزدم.سال قبلش بهار که برای شیمی درمانی می آمد می رفت لب باغچه از درخت، توت می چید. کاش زودتر رفته بود و درش آورده بود..... القصه سوفیا لورن نمونه بزرگتری هم دارد. این ایام وقتی بعضی آدم ها نوستر آداموس طور می گویند مشخص بود توی جنگ اسراییل و فلسطین قربانی زن ها و بچه ها هستند.اشتباه کردند ملتشان را به کشتن دادند! یادم می افتد به قصه سوفیا لورن. وقتی عقب نشینی سران عرب را می بینم ذهنم می رود پیش مرد سبیلویی که حس و حالش،حس و حال خسارت بود و فکر می کرد شانس نیاورده و با این حال و احوالش شده بود بلای مضاعف جان بانو لورن. کاش حرف زدن مجانی نبود.دردش را یکی دیگر می کشد و تحلیلش را تماشاچی ها می کنند. بیرون کشیدن سرطان بد خیم هفتاد ساله خونریزی و درد دارد.درد را از ترس خونریزی رها نمی کنند. کارش نداشته باشی، سرطان را می گویم، آخرش آدم را می کشد.اینکه شهید آوینی می گوید قدس مظهر جراحت عالم اسلام است، طبیعتِ جراحت، درد است باید آدم مجروح را بیدار و بی تاب کند.فلسطین هفتاد و چند سال است استخوان لای زخم مانده و حکام سُست دردِ عرب پشتِ هم معاهده ی عادی سازی با اسراییل امضا می کنند و یکی مثل خالد اسلامبولی دردش را حس می کند و میگوید یا مرگ یا فلسطین و خش صدای مردانه اش چُرت جوان های عرب را پاره می کند.آزمایش امت اسلام در واپسین روز های تاریخ،قصه ی زخم عمیق فلسطین است. و به قول مرتضی آوینی هیچ کس را تا به بلای کربلا نیازموده اند از دنیا نخواهند برد.تردید و تحلیل های بی حساب بلای روح آدمند. سطلهای آب معهودِ کلام امام خمینی، در جنگ های ترکیبی منتظر بازشدن مرزهای خاکی نمی مانند!به خدا اگر در ماجرای فلسطین کم بگذاریم قافیه را باخته ایم. خدا به دل های آن ها و ما صبر بدهد. طیبه فرید https://eitaa.com/tayebefarid
به رویدادی بزرگ محتاجیم اتفاقی که بی خبر باشد کاش وقتی به خانه برگردیم کفش های تو پشت در باشد «المُستَغاثُ بِکَ یا صاحبَ الزمان» دلنوشته های طیبه فرید https://eitaa.com/tayebefarid https://instagram.com/baghchekman?utm_medium=copy_link
«سلاح دیگرمن» عصری آسمان شبیه عصرهای پاییز بود اما نه آنقدر اخمو که بخواهد باران ببارد.شب صدایش را که شنیدم جلدی چادرم را انداختم و سرم را از پنجره کردم بیرون.اولین باران پاییز داشت می بارید. بوی نمِ خاک باغچه که بلند شد یادم افتاد موقع نزول باران وقت استجابت دعاست.من هم این دو هفته مثل زمین خاک گرفته بودم.لابه لای خبرها چیزی جز بوی موشک و خاک و خون نبود.بی مقدمه یادم افتاد به چشم های بابای عبود و عبدالله که از میان سوراخ سمبه های خانه ای که اسراییل روی سر زن ها و بچه ها آوارش کرده بود،بین بتون شکسته ها دنبال پسر هایش می گشت.یکی دو بار چشم هایش افتاد به دوربین!نگاهش گفتنی یا نوشتنی نبود!!! خدا هیچ مردی را مضطر نکند! دعا کردم! دعا موقع باران مستجاب است.... دعا کردم فردا صبح که صفحه المیادین را باز می کنم عبود و عبدالله پیدا شده باشند! دم صبح خبرها را باز می کنم.انگار دیشب زمینه استجابت دعای من جور نبوده. سخنگوی امداد و نجات غزه نوشته: «بیمارستان المعمدانی دیگر زخمی ندارد. دیگر هیچ کسی در آنجا رنج نمی کشد.... همه راحت شدند و در آتش سوختند.» قلبم مچاله می شود.با خودم فکر می کنم که دعا سلاح مومن است اما نه تنها سلاحِ مومن! طیبه فرید دلنوشته های طیبه فرید https://eitaa.com/tayebefarid https://instagram.com/baghchekman?utm_medium=copy_link
«هوای باروتی» تألمش زیاد است عامووو.فشار جریان خون رگ های مغز آدم را پاره می کند.یکی باید خیلی دردش بگیرد که با پای پَتی برود استقبالِ سوراخ سوراخ شدن.از بچه ای که توی قفس به دنیا آمده و پشت حصار قد کشیده چه توقعی داری!هاااا؟ بچه آدم باجوجه ی مرغ عشق فرق دارد،تویِ تنگیِ قفس،شیر می شود.خدایی حیف نیست آدمیزاد به آن نازکی پشت سیم خاردار به دنیا بیاید و مُهر جیل الحاجز*بخورد وسط پیشانی اش؟ ننه اش اولِ جوانی از درد زایمان بمیرد وغیرت بابایش دود بشود برود هوااا؟ خُب شاید یکی بخواهد با پدر بزرگش فرق داشته باشد.به من چه!به توچه!شاید دلش نخواهد توی حصار زندگی کند،شاید نخواهد پشت ایست بازرسیِ روستا روزی دو بار دست جودها *بخورد به تنش.شاید دلش بخواهد پاییز که شد دست دختر ابوعلی را که ننه اش برایش نشان کرده بگیرد و برود توی مزارع زیتون قدم بزند!تو چکار داری که می خواهند خونشان را بدهند زمینهایشان را پس بگیرند.اصلا ناموسا تو خودت زمین هایت را می دهی به کسی!به خدا اگر بدهی.... امروز جمیله* شهید شد، شاید از قفس خسته بود و دلش بهانه عبدالعزیز را گرفته بود.از چشم هایش غیرت می چکید.آخخخخخ که چقدر به هم می آمدند،حتی وقتی عبدالعزیز شهید شد!باز هم به هم می آمدند.بی خیاااال! اصلا قصه عشق دیگران به ماچه! زندگی بین فنس ضعیفه ها را مرد می کند!شیرِ ننه ای که پشت ایست بازرسی توی بر بیابان و زیر سایه تند و تیزِ حصار، بچه می زاید با شیرِ پلنگ هایی که فیلم بچه زاییدنشان را می گذارند جلو چشم خلق الله خیلی توفیر دارد! هییییی! عاموووو.... یادت رفته؟توی خرمشهر به جای اکسیژن،عطر باروت می رفت توی دماغ آدم؟ بوی باروت بچه ی نه ساله را یک شبه مرد می کند.از کل ایران آمده بودند توی ان یک وجب جا.خاک عین ناموس آدم است!تو ناموست را می دهی به کسی؟حضرت عباسی نمی دهی. آدم که حتما نباید پشت حصار به دنیا بیاید که غیرت داشته باشد... تألمش خیلی زیاد است عاموووو.... فشار جریانِ خون رگ های مغز آدم را پاره می کند! راستی نگفتی توی این هوای باروتی می خواهی طرف کی باشی؟دختر ابو علی و مزارع زیتون یا جودهای پشت فنس ها؟! تا دیر نشده جای ایستادنت را مشخص کن! فردا دیرست عامو.... پ. ن *جیل الحاجز: به کودکان فلسطینی که پشت ایست های بازرسی متولد می شوند گفته می شود. *دکتر جمیله الشنطی،چهره سیاسی حماس و همسر شهید عبدالعزیز رنتیسی *جود: جهود، یهودی. طیبه فرید دلنوشته های طیبه فرید https://eitaa.com/tayebefarid https://instagram.com/baghchekman?utm_medium=copy_link