eitaa logo
طیبه بِیدَقی|تربیت کودک
1.5هزار دنبال‌کننده
953 عکس
230 ویدیو
2 فایل
📋دانشجوی ارشد روانشناسی 📋کارشناس علوم تربیتی 📚سابقه بیش از ده سال فعالیت و پژوهش در حوزه کودک و نوجوان اینجا قراره یاد بگیری که: چطور بافرزندت رفتار کنی تا اونها در آینده به بزرگترای بهتری تبدیل بشن💐 ارتباط با من👈 @Tbeydaghi
مشاهده در ایتا
دانلود
حالا این داستانک رو بخون👇 👩‍🦱 زن: خجالتم نمی‌کشه هر چی از دهنش دراومد به من گفت،حالم داره دیگه بهم میخوره از این وضعیت، خسته شدم دیگه بسمه هر چی حرف شنیدم و چیزی نگفتم،به خواهرت بگو خودشو جمع کنه، مگرنه این دفعه بدجور جوابشو میدم 👨مرد:عزییییزم ناراحت شدی؟ میگم اون همزن برقی که میخواستی و قیمت گرفتما،کی بریم بخریم؟ 😐😐 👩‍🦱 زن با صدای بلندتر: اصلا فهمیدی من چی گفتم؟؟من چی میگم تو چی میگی؟؟؟ 🛎 پرت کردن حواس برای بچه های بالای ۴ سال مثل همین داستان بالاست👆 🔰این مدل پرت کردن حواس یعنی👇 ❌درک نشدن ❌عدم احترام ❌ عدم توجه درست به نیاز 🌸🍃@Tayebeh_beydaghi
طیبه بِیدَقی|تربیت کودک
#داستان_تربیتی حالا این داستانک رو بخون👇 👩‍🦱 زن: خجالتم نمی‌کشه هر چی از دهنش دراومد به من
و حالا این داستانک رو بخون👇 👨‍🔬وقتی پزشک داره گوش کیان رو معاینه میکنه 👦کیان شروع میکنه به گریه کردن😭 👱‍♀مادر کیان فوری ماشین اسباب 🚚 بازی کیان رو جلوی صورتش میگیره و میگه ببین چه ماشینی داره آقا کیان!!! ‼️واکنش کیان چیه⁉️ 😫گـریـه کردن با صدای بــلــنــدتــر 😫 یعنی:((اسباب‌بازی؟! شوخی میکنی؟!نمیبینی چقدر ترسیدم؟؟؟؟؟)) 🌸🍃@Tayebeh_beydaghi
👬یه گروهى از بچه ها مشغول بازى بودن. یه دفعه با دیدن پیامبر(ص )که به مسجد مى رفت , دست از بـازى کـشـیـدن و بـه سمت حـضـرت دویدن و اطرافش را گرفتن.😍 اونا دیده بودن پیامبر اکـرم (ص ),حسن (ع ) و حسین (ع ) را به دوش خود مى گیرد و با آنها بازى مى کند.به این امید, هر یک دامن پیامبر را گرفته , مى گفتند: شتر من باش !😐 پـیامبر مى خواست هر چه زودتر خود را براى نماز جماعت به مسجد برساند, اما دوست نداشت دل پـاک کـودکـان را بـرنـجاند.🥰 بلال درجستجوى پیامبر از مسجد بیرون آمد, وقتى جریان را فهمید خـواسـت بـچه ها را تنبیه کند تا پیامبر را رها کنند.😠 آن حضرت وقتى متوجه منظوربلال شد, به او فرمود: تنگ شدن وقت نماز براى من ازاین که بخواهم بچه ها را برنجانم بهتر است .👌 پیامبر از بلال خواست برود و از منزل🛖 چیزى براى کودکان بیاورد.بلال رفت و با هشت دانه گردو بـرگـشـت . پـیـامـبـر(ص ) گـردوهـا را بین بچه ها تقسیم کرد و آنها راضى و خوشحال به بازى خودشان مشغول شدند.🤩 و بعد از آن پیامبر روانه ی مسجد شدن. 🌸🍃@Tayebeh_beydaghi
. ایشون از داستان کوثر خوشش اومد😍 شمام بگید کدوم داستان بیشتر دوست داشتین⁉️ اینم بگید که دوست دارید بازم بزارم براتون یا نه همینا بسه⁉️ .
خونه ی خودمون خیلی آرومه زیاد اذیت نمیکنه🙂 ولی کافیه یه مهمونیی،جایی بریم اصلا حرف گوش نمیده،🙁 بچه ی داداشم طفلی برعکس خیلی آرومه پسرم میره اونم میزنه😠 هرچی بهش میگیم برو ازش معذرت خواهی کن گوش نمیده، پریشب رفتیم خونه ی یکی از آشناها روی اوپن ظرف میوه بود🍉 یه جوری رفت سمت میوه ها ظرف افتاد شکست😱 با اینکه قبلش گفته بودم و باهاش حرف زده بودم تا خودم نگفتم نباید پاشی ولی پاک آبرومو برد آخر دیگه طاقتم سر اومد و دعواش کردم نمیدونم واقعا چیکار باید بکنم 😞یکی دونفر بهم گفتن احتمالا پسرم بیش فعالی داره هر دفعه پامو از خونه میزارم بیرون بعدش پشیمون میشم😭 اینا 👆حرفای یکی از مامانای گلمون بود 🌸🍃@Tayebeh_beydaghi
و این👇 حرفای یه مامان دیگه اصلا حرف گوش نمیده به خدا وقتی میریم بیرون میخوام دق کنم از دستش😔 حتی یه سلام خشک و خالی هم به خالش نمیده هر کی و میبینه میره پشتم قایم میشه خسته شدم از بس همه بهم میگن چرا انقدر بچت خجالتیه🙈 چون خودم آدم اجتماعییم برام تحملش سخته از پس خودش برنمیاد،دوستاش تحقیرش میکنن😣 دختر عموش و خیلی دوست داره میگه اون خیلی خوشگله ولی من زشتم دوست داره با اون بازی کنه ولی اون همش اینو میزنه و مامانشم هیچی نمیگه😠 منم اگه بخوام بگم میگن بچست دیگه ناراحت میشن 🌸🍃@Tayebeh_beydaghi
🌱 خونه ی خاله👇 کودک: مامانی تو رو خدا ،فقط همین امشب و بمونم خونه خاله😭 مامان:نه دخترم🤨 کودک:جیییییییییییغ😫 مامان: الکی گریه نکن،گریه کنی دیگه دوستت ندارما😠 خونه ی خودمون👇 کودک: مامان خوابم میاد بغلم میکنی؟ مامان :برو همون وَرِ دل خالت بگو بغلت کنه😒 این همه از صبح تا شب تو این خونه کار میکنم آخرم میچسبه به خالش😏 مامان تو دلش:«معلوم نیس آبجی من چیکارش کرده این اینطوری وابسته خودش کرده»🤔 تو این ویس بهت گفتم چیکار کرده و تو باید چیکار کنی👇👇 .
. خیلی وقته نخوندیم بریم یکی دیگش و بخونیم....👇 .
🎨دنیای رنگی آریا 🧕الهام داشت برای ناهار لوبیا پلو🍛 درست میکرد و به این فکر میکرد که چرا آریا همش میشینه و نقاشی میکشه؟؟!!نکنه افسردگی داره😱 و منزوی شده، کاش به یه چیزایی دیگه علاقه داشت که حداقل بزرگ شد به یه دردی بخوره،آخه نقاشی چی داره برای آیندش😏 👦آریا، پسر بچه‌ای شش ساله بود که با خانواده‌اش در روستایی سرسبز زندگی می‌کرد. او کودکی پر از انرژی و خلاق بود و همیشه در حال کشف چیزهای جدید در اطراف خونشون بود. وقتی الهام غرق فکرای خودش بود آریا با دفترنقاشیش📙 به سمت مامان دوید. با هیجان گفت: "مامان، ببین چی کشیدم!" الهام لبخند زد و از او خواست نقاشی‌اش را نشان دهد. تو دلش گفت:((حالا تو ذوق بچه نزن)) ادامه داره.... 🌸🍃@Tayebeh_beydaghi
آریا دفترچه‌اش 📖رو باز کرد و نقاشی اش از یک جنگل رنگارنگ رو نشون داد. درختای آبی، حیوانات صورتی و آسمان سبز؛ دنیایی که فقط در ذهن کودکانه خودش وجود داشت. الهام با دقت به نقاشی نگاه کرد و گفت: "وای، چه دنیای خوشگلی!😍 دوست داری درباره‌اش برام بگی؟" آریا با شور و اشتیاق شروع به توضیح داد: "اینجا جنگل جادویی منه🤩! هر درخت یه صدا داره 🎵و وقتی باد از بین شاخ‌وبرگ‌هاشون می‌گذره، موسیقی پخش می‌شه.🎶 همه حیوانات اینجا می‌خندن و همیشه بهترین دوستای هم هستند."🥰 ادامه داره.... 🌸🍃@Tayebeh_beydaghi
الهام با لبخند از تخیل زنده آریا لذت می‌برد ☺️و فهمید که چقدر مهمه به دنیای درونی او توجه کنه. تصمیم گرفت به جای محدود کردنش، اونو تشویق به کشف هر چه بیشتر کنه. پیشنهاد داد: "آریا، می‌خوای یه گوشه از حیاط رو به جنگل جادویی‌ات تبدیل کنیم؟" چشمای آریا از شادی برق زد 🤩و با صدای بلندی گفت: "آره مامان! می‌تونیم!" اونا با کمک هم، گوشه‌ای از حیاط رو با وسایل رنگارنگ و اسباب‌بازی‌ها خوشگل کردن، تا آریا بتونه دنیای خیالیش رو در دنیای واقعی به تصویر بکشه. روزها گذشت و این گوشه‌ی جادویی تبدیل به مکانی شد که آریا و دوستاش👬 هر روز در آن بازی می‌کردند، جایی که الهام با افتخار می‌دید که فرزندش با خلاقیت و شادی بزرگ می‌شه. در این مسیر، او یاد گرفت که پذیرش دنیای زنده و رنگارنگ آریا نه تنها به شادی فرزندش کمک می‌کنه، بلکه زندگی خودش را نیز پربارتر میکنه.👌 پایان. 🌸🍃@Tayebeh_beydaghi