...
اُنظُراِلّینا..
نگاهمان کن که
غصه ها بالا گرفته..
الســلامعلیکیاصـاحب الزمـان(عج)✨
@ayatollah_haqshenas
☀️امام حسین علیهالسلام :
مبادا از کسانی باشی که از گناه دیگران بیمناک هستند و از کیفر گناه خود آسوده خاطر!
📚[تحف العقول ٫صفحه ۲۷۳]
@ayatollah_haqshenas
4398086549.mp3
19.42M
‹اونآبۍڪهتـوبـراش
روبزنۍنمیخـورم🥀›
#یـاعلیاصغـر
@ayatollah_haqshenas
🌷✨🌷✨🌷✨🌷
✨🌷✨🌷✨🌷
🌷✨🌷✨🌷
✨🌷✨🌷
🌷✨🌷
✨🌷
🌷
#درعا
#پارت_بیست_و_هشت
در هتل مستقر شدیم؛ بعد به زیارت بیبی زینب(س) رفتیم؛ بانویی که هزاران هزار فدایی دارد. حسن من هم یکی از فداییانش بود لحظهای از یاد بیبی غافل نبود.❄️
اقامتمان حدود یک هفته در سوریه طول کشید. قبل از ظهر بهدنبال کارهایش میرفت و من در هتل تنها میماندم. بعد از ظهرها هم با هم می رفتیم داخل شهر گشتی میزدیم. خیلی فرزوزبل بود، تندوسریع کارها را راست و ریست میکرد. دوست داشت، تمام جاهای دیدنی را نشانم دهد و هرچه دوست دارم، برایم بخرد. گاه خرید میکردیم و گاه تفریح. ❄️
یک روز عصر یکجا نشستیم و آب میوه خوردیم. عربها بهطرز عجیبی نگاهمون میکردند. انگار مرتکب معصیت بزرگی شدیم آنها رسم ندارند که همسرانشان را در مکانهای عمومی بیارند.❄️
بعضی از لوازم عروسی را از بازارهای سوریه خرید کردیم. لباس عروس قشنگی دیدم، خوشم آمد. سریع برایم خرید. انگار از چشمانم خواستههایم را میدزدید. تا به چیزی نگاه میکردم، فوری برایم میخرید. امان نمیداد، حرف بزنم میگفت:
ـ از نگاهت میفهمم که از چی خوشت مییاد. دوست ندارم، چشمت بهدنبال چیزی بمونه و حسرتش را بخوری.❄️
بعد از یک هفته سفر ما بهپایان رسید. سوار هواپیما شدیم و به ایران برگشتیم. اولین اشک حسن را لحظات آخر توی هواپیما دیدم. گمان کردم، دلتنگ سوریه شده؛ اما نه مثل اینکه قضیه یه چیز دیگه بود. گفت:
ـ فاطمه تو میری خونه خودتون من هم میرم خونه خودمون. دوباره من تنها میشم. سختترین روزهای من شروع میشه. در این یک هفته خیلی بهت عادت کردم.
ـ اشکالی نداره دوره نامزدی این اتفاقات و دلتنگیها طبیعیه.
اما طوری مظلومانه گریه میکرد که اشک من هم درآمد. تا دید گریه میکنم، اشکهایش را پاک کرد و لبخند زد. دوست نداشت، گریه مرا ببیند. میگفت:
ـ هیچ احدی حق نداره اشکت را در بیاره.
(اما حالا کجاست که ببینه هر لحظه برایش گریه میکنم.)❄️
از هواپیما پیاده شدیم، آژانس گرفتیم و آمدیم شهرری. حسن رفت خانه خودشان من هم آمدم خانه خودمان. خریدها را هم ایشان بردند، منزلشان که نزدیک عروسی برایم بیاورند. سفر قشنگی و بهیادماندنی بود.❄️
🌷#شهید_مدافع_حرم_حسن_غفاری
✍هاجرپورواجد
@ayatollah_haqshenas
🌷✨🌷✨🌷✨🌷
✨🌷✨🌷✨🌷
🌷✨🌷✨🌷
✨🌷✨🌷
🌷✨🌷
✨🌷
🌷
#درعا
#پارت_بیست_و_نه
🌻مادر خانم شهید :
به روز عروسی نزدیک میشدیم خیلی هول بود کارها را سریع انجام میداد، میگفت:
ـ برای عروسی فاطمه از کوچکترین برنامهای که خوشحالش کنه، دریغ نمیکنم.
ـ حسن آقا عقد که گرفتید، عروسی را برید زیارت یک ولیمه بدید و تمام بشه.
ـ نه مادر شما برای بزرگکردن و تربیت
فاطمه خیلی زحمت کشیدید، حالا نوبت منه که فاطمه را خوشحال ببینم. نمیخوام براش کم بزارم تمام مراسمها باید تمام و کمال انجام بشه.❄️
خلاصه، شب حنابندان، پارچهبرون، آرایشگاه و روز عروسی برای دخترم سنگ تمام گذاشت، در کنار تمام دوندگیها و خستگیهایش لبخند از لبانش محو نمیشد. خوشرو بود و با آرامش، اما تند و سریع به همه کارها رسیدگی میکرد.❄️
🌻همسر شهید :
ششماه نامزد بودم و بالاخره روز عروسی را مشخص کردند. قرار شد، 15 مرداد 86 عروسی بگیریم. کارها بهخوبی و خوشی انجام شد و رفتم آرایشگاه. کارم که تمام شد، زنگ زدم، دیدم جلوی آرایشگاه منتظره.❄️
وقتشناس بود و به قرارها و عهدها احترام میگذاشت. گاه به یاد آیه شریفه میافتادم که خداوند میفرماید: «یا ایهاالذین آمنو اوفو بالعقود، ای کسانی که ایمان آوردید، به عهدهای خود وفا کنید.»
از آرایشگاه آمدم بیرون حواسم رفت به حسن و ماشینی که گلزده بود پای راستم پیچ خورد و یکدفعه افتادم بهسختی سوار ماشین شدم از شدت درد گریه کردم و کل صورتم به هم ریخت. از اولش هم مایل نبودم، برم آرایشگاه؛ اما اصرار حسن باعث شد که قبول کنم. اسپری مسکن به پایم زد، کمی آرام شدم در طول مراسم خیلی درد داشتم؛ اما طاقت میآوردم.❄️
مراسم تمام شد، رفتم منزل، حال نداشتم بهدنبال چادر مشکی بگردم با چادر سفید رفتیم دکتر، حسن از نگرانی آرام و قرار نداشت، خلاصه پایم رفت توی گچ و یک ماهی طول کشید تا از گچ در بیاد. در این یک ماه اجازه نمیداد دست به سیاه و سفید بزنم. تمام کارهای منزل را انجام میداد طفلک در این مدت خیلی خسته شد، گفت: خدا را شکر که اتفاق بدتری نیفتاد خوب میشی و جبران میکنی.❄️
🌷#شهید_مدافع_حرم_حسن_غفاری
✍هاجرپورواجد
@ayatollah_haqshenas
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❌ دکتر مجید لعل روشن، رئیس بیمارستان یاس سپید تهران👇
🔸با این وضعیت درمانی، اگر وزارت بهداشت بیماران کرونایی را رها کند و بروند منزل، روند درمانی آنان بهتر انجام می شود و آمار مرگ و میر کمتر خواهد شد.
🔸بیش از نیمی از آمار مرگ و میر بیماران کرونایی بدلیل عوارض داروهای تجویزی است و نه کرونا.
#کروناهراسی #نفوذ
https://eitaa.com/joinchat/3658612752C778c1803ba
═════●⃟ ᪥ ⃟●᪥᪥᪥════
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
چرا فاطمیون به جنگ با طالبان نرفت؟
@ayatollah_haqshenas
✅نسخه جدید و بروزرسانی شده درمان قطعی کرونا کمتر از سه روز:
https://eitaa.com/Javaher_Alhayat/7957
این لینک رو برای عزیزانتون بفرستید تا از درمانها استفاده کنند👌
نسخه های درمانی کانال رو با هر نام و نشانی که دوست دارید منتشر کنید، ما راضی هستیم و خوشحال. ملت رو از شر و فتنه این بیماری نجات بدید.
از طریق لینک کانال رو مطالعه بفرمایید
روضه خانگی - حضرت علی اکبر (ع) - 692.mp3
14.42M
🏴روضه
#حضرت_علی_اکبر(ع)
حاج عباس حیدرزاده
شبهشتممحرم
@ayatollah_haqshenas
.
یک دم وصالِ آن مَه خوبانم آرزوست..
الســلامعلیکیاصـاحب الزمـان(عج)✨
@ayatollah_haqshenas
عظمت حضرت علی اکبر علیهالسلام.mp3
7M
#پادکست
✨✨عظمت حضرت علی اکبر علیهالسلام🌷
@ayatollah_haqshenas
همین برای گریستن کافیست
مباد شاهد جان دادن پسر، پدری...!
#سلامبرقلبداغدارحسین..💔؛
🌷✨🌷✨🌷✨🌷
✨🌷✨🌷✨🌷
🌷✨🌷✨🌷
✨🌷✨🌷
🌷✨🌷
✨🌷
🌷
#درعا
#پارت_سیام
🌻برادر شهید :
روز عروسی داداش حسن، رفتم آرایشگاه. کارم که تمام شد، میخواستم پولش را حساب کنم، آرایشگر گفت:
ـ نمیتونم بگیرم آقا داماد گفته هرکی بهخاطر عروسی من بیاد اینجا، خودم حساب میکنم. شما که دیگه برادرش هستی، اصلاً نمیگیرم.❄️
نشستم که خودش بیاد از در که آمد، دیدم مضطربه حواسش به خودش نیست. پرسیدم:
ـ داداش چی شده؟! چرا نگرانی؟!
ـ هیچی؛ نگران مراسم هستم که چیزی کم و کسر نباشه.
ـ نگران نباش؛ همه چیز بهخوبی پیش میره ، انشاءالله که خوشبخت بشید.❄️
آرایشگر مشغول مرتبکردن سروصورت حسن شد. به شوخی گفتم:
ـ با داداش حسن کار شما اصلاً سخت نیست، چون داداشم ماشاءالله خودش خوشگله.
خندید و گفت:
ـ آره والله.❄️
حسن آماده شد، رفت دنبال عروس. موقعی که داشتیم جدا میشدیم، گفت:
ـ داداش برای سر بریدن گوسفند حواست باشه، به حیوان آب بدن و شرایط ذبح اسلامی رعایت بشه، بعضیها حواسشون نیست.❄️
در هیاهوی داماد شدنش هم به نکات ریز احکام و حلال و حرام توجه داشت. شب عروسی حسن برایم شبی بهیاد ماندنی شد. همه اقوام را حسابی دیدم و گپ و گفتمان کردیم. در اصل هم عروسی برادرم بود و هم صله ارحام؛ اما پای فاطمه خانم که شکست، اوقاتمان تلخ شد نگران حالش شدیم. مادرم میگفت:
ـ حسین، خدا میدونه طفلک چه دردی میکشه!
اما ظاهراً تحملش بالا بود و نگرانی ما با صبوری عروس خانم، حل شد.❄️
🌷#شهید_مدافع_حرم_حسن_غفاری
✍هاجرپورواجد
@ayatollah_haqshenas
🌷✨🌷✨🌷✨🌷
✨🌷✨🌷✨🌷
🌷✨🌷✨🌷
✨🌷✨🌷
🌷✨🌷
✨🌷
🌷
#درعا
#پارت_سی_و_یک
🌻 همسر شهید :
یکماه بعد رفتم دکتر، پایم را از گچ درآورد و شدم خانم خانه، از صبح بیدار میشدم، سفره صبحانه را آماده میکردم، انواع خوراکیها را میچیدم، مربا، عسل، شیر، کره، پنیر، حلوا ارده و هرچی که گیرم میآمد. صبحانه را صرف میکرد، کیفش را دستش میدادم، از زیر قرآن ردش میکردم که صحیح و سالم برگردد. پشت سرش آیتالکرسی میخواندم، دلم آرام میگرفت.❄️
مدتی از عروسیمان گذشته بود که زمزمه سفر به مکه شد. گفت:
ـ فاطمه میخواهیم، سومین و چهارمین سفر عشقمان را برویم سفر به سرزمین وحی «مکه و مدینه».❄️
برایم باورکردنی نبود با خانوادهام درمیان گذاشت و حدود ده نفر جمع شدیم؛ کاروان انتخاب کردیم و رفتیم. قبلش کمی مردد بودم. یک خانه اجارهای داشتیم، بیشتر تمایل داشتم، پولهایمان را جمع کنیم، خانهای بخریم، بعدش برای سفر مکه اقدام کنیم؛ اما حسن میخواست هرچه زودتر سفرها را به اتمام برسانیم. رفتیم فرودگاه مهرآباد و بهسمت مدینه حرکت کردیم از تمام لحظات عکس میگرفت.❄️❄️
🌻پدر همسر شهید :
از اولین روز که وارد مدینه شدیم، یک دشداشه خرید و پوشید. بعد از زیارت قبر حضرت رسول(ص) و قسمتهای دیگر مسجدالنبی، وقتش بود که وارد قبرستان بقیع بشیم. حسن از ما بیتابتر بود، رفتیم داخل دور زدیم، آمدیم سر مزار بیبی سادات. حالا که معلوم نیست، قبر آن بزرگوار کجاست؛ اما شیعیان حدودی یک حدسهایی میزنند. یکدفعه دیدم عربهایی که توی بقیع بودند، حسن آقا را دنبال کردند او هم بهسمت در خروجی فرار کرد هرچه لابهلای جمعیت را نگاه کردم، حسن آقا را ندیدم. ساعاتی بهدنبالش گشتم؛ اما پیدایش نکردم، برگشتم هتل. فاطمه از اینکه حسن آقا همراهم نبود، نگران شد سراغش را گرفت؛ اما جوابی نداشتم، بهش بدم بعد از دو، سه ساعت آمد گفتم:
ـ باباجون چهکار کردی؟ اگر میگرفتنت؟ کمترین جرمت این بود که برت میگرداندند.
ـ بابا نمیدونی که اینها چقدر مغرورند خواستم غرورشان بشکنه.
یکی دو روز نگذاشتیم دشداشه را بپوشد که مبادا بشناسند و بگیرنش.❄️
🌷#شهید_مدافع_حرم_حسن_غفاری
✍هاجرپورواجد
@ayatollah_haqshenas
Hazrate Abbas va Armani.mp3
3.18M
◼️دست او پنجره فولاد همه ادیان است...
#حکایت زیبای عنایت #حضرت_عباس_علیه_السلام به یک ارمنی!
منبرشبنهم محرم
@ayatollah_haqshenas
Fadaeian_Moharam_9908_2.mp3
38.68M
🏴#روضه
السلامعلیکعلمدار حسین حضرت ابالفضل علیهالسلام🏴🏴🏴
شبنهممحرم
@ayatollah_haqshenas
السَّلاَمُ عَلَى السَّيْفِ الشَّاهِرِ وَ الْقَمَرِ الزَّاهِرِ...
سلام بر مولایی که با تیغ عدالت، زمین دردکشیده را از دست ظالمان نجات خواهد داد..
#السلامعلیکیامولاییاصاحبالزمان(عج)✨
العجل..
@ayatollah_haqshenas
🏴🏴🏴
صاحبعزایاینروزها💔..
هر کدام در فکر حوائج شخصی خود هستیم،
و به فکر آن حضرت که نفعش
به همه بر می گردد
و از اهم ضروریات است نیستیم..😔
🍂آیت الله بهجت رحمةاللهعلیه
#مثل_حضرتابالفضل_برای_امامزمانمونباشیم
#صاحبنا
@ayatollah_haqshenas
4417231500.mp3
4.52M
🏴سقـاۍحـسیـن
سیدوسالارنیامد
؏لمدارنیامد..🏴
#تاسوعا
@ayatollah_haqshenas