eitaa logo
طب الرضا
870 دنبال‌کننده
3.3هزار عکس
1.1هزار ویدیو
75 فایل
مباحث آموزشی #رایگان حجامت ، ماساژ و مزاج شناسی انجام انواع حجامت تخصصی فصد زالو درمانی ماساژ درمانی #شهر_قدس ادمین کانال(مشاوره) : @Khademoreza888
مشاهده در ایتا
دانلود
🌷✨🌷✨🌷✨🌷 ✨🌷✨🌷✨🌷 🌷✨🌷✨🌷 ✨🌷✨🌷 🌷✨🌷 ✨🌷 🌷 🌻 همسر شهید : یک‌ماه بعد رفتم دکتر، پایم را از گچ درآورد و شدم خانم خانه، از صبح بیدار می‌شدم، سفره صبحانه را آماده می‌کردم، انواع خوراکی‌ها را می‌چیدم، مربا، عسل، شیر، کره، پنیر، حلوا‌ ارده و هرچی که گیرم می‌آمد. صبحانه را صرف می‌کرد، کیفش را دستش می‌دادم، از زیر قرآن ردش می‌کردم که صحیح و سالم برگردد. پشت سرش آیت‌الکرسی می‌خواندم، دلم آرام می‌گرفت.❄️ مدتی از عروسی‌مان گذشته بود که زمزمه سفر به مکه شد. گفت: ـ فاطمه می‌خواهیم، سومین ‌و چهارمین سفر عشقمان را برویم سفر به سرزمین وحی «مکه و مدینه».❄️ برایم باورکردنی نبود با خانواده‌ام درمیان گذاشت و حدود ده نفر جمع شدیم؛ کاروان انتخاب کردیم و رفتیم. قبلش کمی مردد بودم. یک خانه اجاره‌ای داشتیم، بیشتر تمایل داشتم، پول‌هایمان را جمع کنیم، خانه‌ای بخریم، بعدش برای سفر مکه اقدام کنیم؛ اما حسن می‌خواست هرچه زودتر سفرها را به اتمام برسانیم. رفتیم فرودگاه مهرآباد و به‌سمت مدینه حرکت کردیم از تمام لحظات عکس می‌گرفت.❄️❄️ 🌻پدر همسر شهید : از اولین روز که وارد مدینه شدیم، یک دشداشه خرید و پوشید. بعد از زیارت قبر حضرت رسول(ص) و قسمت‌های دیگر مسجدالنبی، وقتش بود که وارد قبرستان بقیع بشیم. حسن از ما بی‌تاب‌تر بود، رفتیم داخل دور زدیم، آمدیم سر مزار بی‌بی سادات. حالا که معلوم نیست، قبر آن بزرگوار کجاست؛ اما شیعیان حدودی یک حدس‌هایی می‌زنند. یک‌دفعه دیدم عرب‌هایی که توی بقیع بودند، حسن آقا را دنبال کردند او هم به‌سمت در خروجی فرار کرد هرچه لا‌به‌لای جمعیت را نگاه کردم، حسن آقا را ندیدم. ساعاتی به‌دنبالش گشتم؛ اما پیدایش نکردم، برگشتم هتل. فاطمه از اینکه حسن آقا همراهم نبود، نگران شد سراغش را گرفت؛ اما جوابی نداشتم، بهش بدم بعد از دو، سه ساعت آمد گفتم: ـ باباجون چه‌کار کردی؟ اگر می‌گرفتنت؟ کمترین جرمت این بود که برت می‌گرداندند. ـ بابا نمی‌دونی که این‌ها چقدر مغرورند خواستم غرورشان بشکنه. یکی دو روز نگذاشتیم دشداشه را بپوشد که مبادا بشناسند و بگیرنش.❄️ 🌷 ✍هاجر‌پورواجد @ayatollah_haqshenas