eitaa logo
طب الرضا
870 دنبال‌کننده
3.3هزار عکس
1.1هزار ویدیو
75 فایل
مباحث آموزشی #رایگان حجامت ، ماساژ و مزاج شناسی انجام انواع حجامت تخصصی فصد زالو درمانی ماساژ درمانی #شهر_قدس ادمین کانال(مشاوره) : @Khademoreza888
مشاهده در ایتا
دانلود
محور همه فعاليتهايش نماز بود.ابراهيم در سخت‌ترين شرايط نمازش را اول وقت ميخواند.رفتار او مارا بياد جمله معروف شهيد رجائی می انداخت؛ «به نماز نگوئيد کار دارم،به کار بگوئيد وقت نماز است» 🌹 @ayatollah_haqshenas
🍁🍂🍁🍂 همـیشـه میگفـت: بعـد از تـوکـل بـه خـداونـد، توسـل بـه حـضـرات مـعـصومـیـن؛ خصـوصـا حضـرت زهـرا "س" حـلال مشـکلات اسـت... | | |°فصـل بـے مـادر شـدن نـزدیـڪ اسـت••• °| 😭😭 @ayatollah_haqshenas
🌻 لحظۂ پـايـان او آغــاز بـــود قصد او از زندگی پـــرواز بود ❤ @ayatollah_haqshenas
﷽ ورزشکار بود. چهره زیبا و بدن ورزیده داشت. اما همیشه موهایش را از ته می‌زد! لباس گشاد می‌پوشید! مبادا دچار هوای نفس شود و...😔 . شهید جاوید الاثر 🌷🌷 . 📚سلام بر ابراهیم @ayatollah_haqshenas
❤️هادی دلها❤️ ✅او ویژگی های خاصی داشت : 🔸همیشه بود. 🔹مداحی می کرد. اکثر اوقات ذکر سینه زنی را می گفت. 🔸مداومت داشت بر خواندن 🔹مانند الگوی خودش از کمک به غافل نمی شد. 🔸روحیه و داشت و در این راه شخصیت کاذب برای خودش نساخته بود. 🔹عاشق، حامی، تابع و مدافع بود. 🔸 او زبانزد رفقا بود. اگر کسی از او تعریف می کرد، خیلی بدش می آمد. 🔹وقتی شخصی از زحمات او تشکر می کرد، می گفت: کرد، یعنی ما کاری نکرده ایم. همه کاره خداست و همه کارها برای خداست. @ayatollah_haqshenas
فردا سالروز تولد بسیجی پهلوان شهید ابراهیم هادیه. ابراهیم هادی اول اردیبهشت سال۳۶ در تهران متولد شد و در ۲۷ سالگی در عملیات والفجر مقدماتی در ۲۲ بهمن سال ۶۱ به شهادت رسید و پیکر مطهرش بازنگشت. به همه دوستان توصیه می‌کنم کتاب ارزشمند «سلام بر ابراهیم» رو که خاطرات این شهید بزرگواره رو بخونن کتابی که حجت الاسلام پناهیان در مورد اون میگه «بنده مبلغ یک کتاب هستم؛ کتاب «سلام بر ابراهیم»؛ برای جوانهایی که اهل تفریح و خوشگذرانی هم هستند، پیشنهاد می‌کنم این کتاب را بخوانند تا ببینند که با کتاب هم می‌شود تفریح کرد و خوش‌گذراند. این کتاب، کتابی نیست که از زندگی کسی برای ما حرف بزند که اهل ظواهر معنوی یا ادعای حزب‌اللهی‌گری باشد. شما بعد از خواندن چند صفحه از این کتاب متوجه می‌شوید که شهید هادی اصلاً اهل این چیزها نبود. شما با خواندن این کتاب، می‌توانید یک آدم حسابی را از نزدیک تجربه کنید». بیان رهبری در مورد این کتاب رو هم میتونین توی همین پست فیلمش رو ببینین. پی نوشت: بنده به شخصه تا حالا کسان مختلفی دیدم که الگو خودشون این شهید قرار دادن، و کلی رشد و پیشرفت تو زندگیشون حاصل شده #انس_با_شهید #شهید_ابراهیم_هادی #سلام_بر_ابراهیم #کانال_کمیل #شهید_گمنام @ayatollah_haqshenas
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
👈نظر حضرت آقا در مورد کتاب سلابر ابراهیم: ❗️تا چند وقت دلم نمی آمد کتابشو از رو میز بردارم ✔️شخصیت جذاب این فرد... 🌹🌹🌹🌹🌹 #شهید_ابراهیم_هادی #سلام_بر_ابراهیم #کانال_کمیل #شهید_گمنام @ayatollah_haqshenas
🌷 #ڪلام_شهید : 🌸 این را هـرگـز فراموش نڪنید تا خود را نسازیم و تغییر ندهیم، جامعه ساختہ نمیشود. 🌸 🌷 #شهید_ابراهیم_هادی 🌷 @ayatollah_haqshenas
بـهـتـریـن روز ابـراهـیــــــــــــم 😍 #صـرفـا_جـهـت_یـادآوری #مـحاسـبـه_نـفـس #شـهـیـد_ابـراهـیــــــم_هـادی🌹 @ayatollah_haqshenas
❤️ سلام بر ابراهیم در دستان مسافر اسنپ !! 🌸 دختر مسافر #اسنپ و خانواده اش ، با سعید عابد، راننده اسنپ، ملاقات کردند. 🌸 در این دیدار خانم پویه نوریان از راننده دلجویی و عذر خواهی کرد و راننده اسنپ نیز هدایایی از جمله دو جلد کتاب سلام بر ابراهیم را به این دختر خانم هدیه کرد. 🌸 #سعید_عابد ؛ نصیحت گری با حسن خلق و مرام #شهید_ابراهیم_هادی در گمنامی به خاطر خدا، فرمان الهی را اطاعت کرد... 🌸 خدا هم به جبران این محبت دهها خیر را برایش رقم زد @ayatollah_haqshenas
🌹ابراهیم در مقابل نامحرم به شدت حیا داشت. از صحبت با نامحرم بسیار گریزان بود. همیشه میگفت دنبال ارتباط کلامی با جنس مخالف نرید. چون آهسته آهسته خودتون رو به نابودی میکشید. 🌹ابراهیم همیشه میگفت: اگر خانم‌ها حریم رابطه با نامحرم را حفظ کنند، خواهید دید که چقدر آرامش در خانواده ها بیشتر میشود و نامحرم جرأت پیدا نمیکند کاری انجام دهد. 🍃پیام شهدا: 🌸خواهرم؛ محجوب باش و باتقوا، که شمایید که دشمن را با چادر سیاهتان و تقوایتان میکُشید و با رفتار سنگینت، در مقابل نامحرم، بالاترین اسلحه‌ای است که در دست خواهی داشت. @ayatollah_haqshenas
🌷یک نمونه از امربه معروف های شهید: 🌻🌻🌻 ✅ عصر یکی از روزها بود. ابراهیم از سرکار به خونه می اومد. وقتی وارد کوچه شد برای یه لحظه نگاهش به پسر همسایه افتاد که با دختری جوان مشغول صحبت بود. پسر تا ابراهیم رو دید بلافاصله از دختر خداحافظی کرد و رفت . می خواست نگاهش به نگاه ابراهیم نیفته. ✅ چند روز بعد دوباره این ماجرا تکرار شد. این بار تا اون پسر خواست از دختر خداحافظی کنه، متوجه شد که ابراهیم در حال نزدیک شدن به اونهاست. دختر سریع به طرف دیگر کوچه رفت وابراهیم در مقابل اون پسر قرار گرفت. ابراهیم شروع کرد به سلام و علیک کردن و دست دادن. پسر ترسیده بود اما ابراهیم مثل همیشه لبخندی بر لب داشت. قبل از اینکه دستش رو از دست اون جدا کنه با آرامش خاصی شروع به صحبت کرد و گفت: ببین، تو کوچه و محله ما این چیزها سابقه نداشته، من تو و خانوادت رو کامل میشناسم، تو اگه واقعا این دختر رو میخوای من با پدرت صحبت میکنم که... پسر پرید تو حرف ابراهیم و گفت: نه، تو رو خدا به بابام چیزی نگو، من اشتباه کردم، غلط کردم، ببخشید و ... ابراهیم گفت: نه! منظورم رو نفهمیدی، ببین، پدرت خونه بزرگی رو داره، تو هم که تو مغازه اون مشغول کار هستی، من امشب تو مسجد با پدرت صحبت می کنم که ان شاء الله بتونی با این دختر ازدواج کنی، دیگه چی می خوای؟ جوون که سرش رو پائین انداخته بود خیلی خجالت زده گفت: بابام اگه بفهمه خیلی عصبانی میشه. ابراهیم جواب داد: پدرت با من، حاجی رو من میشناسم. آدم منطقی و خوبیه. جوون هم گفت: نمی دونم چی بگم. بعد هم خداحافظی کرد و رفت. ✅ شب بعد از نماز، ابراهیم تو مسجد با پدر اون جوون شروع به صحبت کرد. اول از ازدواج گفت و اینکه اگه کسی شرایط ازدواج رو داشته باشه و همسر مناسبی پیدا کنه باید ازدواج کنه. در غیر اینصورت اگه به حروم بیفته باید پیش خدا جوابگو باشه. حالا این بزرگتر ها هستند که باید جوون ها رو تو این زمینه کمک کنند. حاجی حرفهای ابراهیم رو تائید کرد اما وقتی حرف از پسرش زده شد اخم هاش رفت تو هم. ابراهیم پرسید: حاجی اگه پسرت بخواد خودش رو حفظ کنه و تو گناه نیفته، اون هم تو این شرایط جامعه، کار بدی کرده؟ حاجی بعد از چند لحظه سکوت گفت: نه! فردای اون روز مادر ابراهیم با مادر اون جوون صحبت کرد و بعد هم با مادر دختر و بعد... ✅ یک ماه از اون قضیه گذشت، ابراهیم وقتی از بازار بر می گشت شب بود. آخر کوچه چراغونی شده بود. لبخند رضایت بر لبان ابراهیم نقش بسته بود. رضایت به خاطر اینکه یک دوستی شیطانی رو به یه پیوند الهی تبدیل کرده بود. این ازدواج هنوز هم پا برجاست و این زوج زندگیشون رو مدیون برخورد خوب ابراهیم با این ماجرا می دونند. 🌷 @ayatollah_haqshenas
🌹 اهل روضه ودلداده ... 🌷🌷🌷 🍂🍂پائیز سال 1361 بود. بار دیگر به همراه ابراهیم عازم مناطق عملیاتی شدیم. این بار نَقل همه ی مجالس توسل های ابراهیم به حضرت زهرا علیها سلام بود. هرجا میرفتیم حرف از او بود! خیلی از بچه ها داستان ها و حماسه آفرینی های او را در عملیات ها تعریف می کردند. همه ی آن ها با توسل به حضرت صدیقه ی طاهره علیها سلام انجام شده بود. به منطقه ی سومار رفتیم. به هر سنگری می رفتیم از ابراهیم می خواستند که برای آن ها مداحی کند و ازحضرت زهرا علیها سلام بخواند. شب بود. ابراهیم در جمع بچه های یکی از گردان ها شروع به مداحی کرد.صدای ابراهیم به خاطر خستگی و طولانی  شدن مجالس گرفته بود! بعد از تمام شدن مراسم، یکی دو نفر از رفقا با ابراهیم شوخی کردند و صدایش را تقلید کردند. بعد هم چیزهایی گفتند که او خیلی ناراحت شد. آن شب قبل از خواب ابراهیم خیلی عصبانی بود و گفت: من مهم نیستم، این ها مجلس حضرت را شوخی گرفتند. برای همین دیگر مداحی نمی کنم! هر چه می گفتم: حرف بچه ها را به دل نگیر، آقا ابراهیم تو کار خودت را بکن، امافایده ای نداشت. آخر شب برگشتیم مقر، دوباره قسم خورد که: دیگر مداحی نمی کنم! ساعت یک نیمه شب بود.خسته و کوفته خوابیدم. قبل از اذان صبح احساس کردم کسی دستم را تکان می دهد. چشمانم را به سختی باز کردم. چهره ی نورانی ابراهیم بالای سرم بود. من را صدا زد و گفت: پاشو الان موقع اذانه. من بلند شدم. با خودم گفتم: این بابا انگار نمی دونه خستگی یعنی چی؟! البته می دانستم که او هر ساعتی بخوابد، قبل از اذان بیدار می شود و مشغول نماز. ابراهیم دیگر بچه ها را هم صدا زد. بعد هم اذان گفت و نماز جماعت صبح را برپا کرد. بعد از نماز و تسبیحات، ابراهیم شروع به خواندن دعا کرد. بعد هم مداحی حضرت زهرا علیها سلام!! اشعار زیبای ابراهیم اشک چشمان همه ی بچه ها را جاری کرد. من هم که دیشب قسم خوردن ابراهیم را دیده بودم از همه بیش تر تعجب کردم! ولی چیزی نگفتم. بعد از خوردن صبحانه به همراه بچه ها به سمت سومار برگشتیم. بین راه دائم در فکر کار های عجیب او بودم. ابراهیم نگاه معنی داری به من کرد و گفت: می خواهی بپرسی با اینکه قسم خوردم، چرا روضه خواندم؟! گفتم: خب آره، شما دیشب قسم خوردی که... پرید تو حرفم و گفت: چیزی که می گویم تا زنده ام جایی نقل نکن. بعد کمی مکث کرد و ادامه داد: دیشب خواب به چشمم نمی آمد، نیمه های شب کمی خوابم برد. یکدفعه دیدم وجود مقدس حضرت صدیقه ی طاهره علیها سلام تشریف آوردند و گفتند: نگو نمی خوانم، ما تو را دوست داریم. هرکه گفت بخوان تو هم بخوان دیگر گریه امان صحبت کردن به او نمی داد. ابراهیم بعد از آن به مداحی کردن ادامه داد. کتاب سلام بر ابراهیم – ص 190 زندگی‌نامه و خاطرات پهلوان بی‌مزار شهید ابراهیم هادی @ayatollah_haqshenas
💠 سیره‌ی ابراهیم 💠 🌸ابراهیم به خواندن دعاهای كميل و ندبه و توسل مقيد بود. دعاها و زيارتهاي هر روز را بعد از نماز صبح ميخواند. هر روز يا زيارت عاشورا يا سلام آخر آن را ميخواند. 💐 @ayatollah_haqshenas
🥀💐🌺🌼💐🌸🥀💐💐💐 امروز از طرف امیرالمومنین علیه السلام هدیه به🔻 🌹 ✨✨✨ و 🌷
سیره شهدا در 🌙 🌷غروب ماه رمضان بود، ابراهيم آمد در خانه ما و بعد از سلام و احوالپرسي يــک قابلمه از من گرفت! بعد داخل کله پزي رفت، به دنبالش آمدم و گفتم: ابرام جون کله پاچه براي افطاري! عجب حالي ميده؟! گفت: راســت ميگي، ولي براي من نيست، يك دست کامل کله پاچه و چند تا نان ســنگک گرفت، وقتي بيرون آمد ايرج با موتور رسيد، ابراهيم هم سوار شد و خداحافظي کرد، با خودم گفتم: لابد چند تا رفيق جمع شــدند و با هم افطاري ميخورند، از اينکه به من تعارف هم نکرد ناراحت شــدم، فــرداي آن روز ايرج را ديدم و پرسيدم: ديروز کجا رفتيد؟ گفت: پشت پارک چهل تن، انتهاي کوچه، منزل کوچکي بود که در زديم و کله پاچه را به آنها داديم، چند تا بچه و پيرمردي که دم در آمدند خيلي تشکر کردند، ابراهيم را کامل ميشناختند، آنها خانواده‌اي بسيار مستحق بودند، بعد هم ابراهيم را رساندم خانه‌شان. 🌷 ‌ @ayatollah_haqshenas
💠 🌷 🔹 ابراهیم معلم عربی یکی از مدارس محروم تهران شده بود. اما تدریس عربی زیاد طولانے نشد! از اواسط همان سال دیگر به مدرسه نرفت!😦 حتے که چرا به آن مدرسه نمےرود! 🔸یک روز مدیر مدرسه پیش من آمد و گفت: تو رو خدا !!! شما که برادر آقاے هادے هستید، با ایشان صحبت کنید که برگردد مدرسه. گفتم: مگه چے شده؟🤔 🔹کمے مکث کرد و گفت: حقیقتش، آقا ابراهیم از جیب خودش پول مے داد به یکے از تا هر روز زنگ اول براے کلاس نان و پنیر🌮 بگیرد. آقای هادی نظرش این بود که این ها بچه هاے منطقه هستند؛ اکثرا سر کلاس گرسنه هستند؛ بچه گرسنه هم درس نمے فهمد ...😖 🔸مدیر ادامه داد: من با آقای هادی برخورد کردم. گفتم نظم مدرسه ما را به هم ریختے!😠 در صورتے که هیچ مشکلے براے مدرسه پیش نیامده بود. بعد هم سر ایشان داد زدم و گفتم: دیگه حق ندارے از این کارها بکنے !🤬 🔹آقای هادے از پیش ما رفت و بقیه ساعت هایش را در مدرسه پر کرد.📝 حالا هم بچه ها و اولیا از من خواستند که ایشان را ؛ همه از اخلاق و تدریس ایشان تعریف مےکنند. ایشان در همین مدت کم، برای بسیارے از دانش آموزان بے بضاعت و مدرسه، وسائل تهیه کرده بود که حتے من هم خبر نداشتم.😞 کجایند مردان بی ادعا😔 @ayatollah_haqshenas
🌺🌺این همه پول از کجا میاری؟ يکبار به ابراهيم گفتم: داداش، اينهمــه پول از کجا مياري؟! از آموزش و پــرورش ماهي دو هزار تومان حقوق ميگيري، ولــي چند برابرش را براي ديگران خرج ميکني! نگاهي به صورتم انداخت و گفت: روزي‌رسان خداست، در اين برنامه ها من فقط وسيله‌ام، من از خدا خواستم هيچوقت جيبم خالي نماند، خدا هم از جایی که فکرش را نميکنم اسباب خير را برايم فراهم ميکند.🌹🕊 🌷 @ayatollah_haqshenas
💠 🌷 🔹 ابراهیم معلم عربی یکی از مدارس محروم تهران شده بود. اما تدریس عربی زیاد طولانے نشد! از اواسط همان سال دیگر به مدرسه نرفت!😦 حتے که چرا به آن مدرسه نمےرود! 🔸یک روز مدیر مدرسه پیش من آمد و گفت: تو رو خدا !!! شما که برادر آقاے هادے هستید، با ایشان صحبت کنید که برگردد مدرسه. گفتم: مگه چے شده؟🤔 🔹کمے مکث کرد و گفت: حقیقتش، آقا ابراهیم از جیب خودش پول مے داد به یکے از تا هر روز زنگ اول براے کلاس نان و پنیر🌮 بگیرد. آقای هادی نظرش این بود که این ها بچه هاے منطقه هستند؛ اکثرا سر کلاس گرسنه هستند؛ بچه گرسنه هم درس نمے فهمد ...😖 🔸مدیر ادامه داد: من با آقای هادی برخورد کردم. گفتم نظم مدرسه ما را به هم ریختے!😠 در صورتے که هیچ مشکلے براے مدرسه پیش نیامده بود. بعد هم سر ایشان داد زدم و گفتم: دیگه حق ندارے از این کارها بکنے !🤬 🔹آقای هادے از پیش ما رفت و بقیه ساعت هایش را در مدرسه پر کرد.📝 حالا هم بچه ها و اولیا از من خواستند که ایشان را ؛ همه از اخلاق و تدریس ایشان تعریف مےکنند. ایشان در همین مدت کم، برای بسیارے از دانش آموزان بے بضاعت و مدرسه، وسائل تهیه کرده بود که حتے من هم خبر نداشتم.😞 کجایند مردان بی ادعا😔 @ayatollah_haqshenas
‌‏دستش رو شبیه یک دایره کرد گفت: اگر دنیا مثل این کره باشد ‎ عجّل‌الله‌تعالی‌فرجه‌شریف مانند این دست های من به کل دنیا احاطه دارد...
‌‌‌‌ ┄┅═══✼🍃🌹🍃✼═══┅┄ 💐روزت مبارک آقا معلم 🌾یک روز راهنمائی پیش من آمد. با من صحبت کرد و گفت: تو رو خدا، شما که برادر آقای هادی هستید با ایشان صحبت کنید که برگردد مدرسه! 🔹گفتم: مگه چی شده؟ کمی مکث کرد و گفت: حقیقتش، از جیب خودش پول می داد به یکی از شاگردها تا هر روز زنگ اول برای کلاس نان و پنیر بگیرد! آقای هادی نظرش این بود که این ها بچه های منطقه محروم هستند. اکثرا سر کلاس گرسنه هستند. بچه گرسنه هم درس نمی فهمد. 🍃مدیر ادامه داد: من با برخورد کردم. گفتم: نظم مدرسه ما را به هم ریختی، در صورتی که هیچ مشکلی برای نظم مدرسه پیش نیامده بود. بعد هم سرایشان داد زدم و گفتم: دیگه حق نداری اینجا از این کارها بکنی. آقای هادی از پیش ما رفت. بقیه ساعت هایش را در مدرسه دیگری پر کرد. 🌴حالا هم و از من خواستند که ایشان را برگردانم. همه از اخلاق و تدریس ایشان تعریف می کنند. ایشان در همین مدت کم، برای بسیاری از دانش آموزان بی بضاعت و یتیم مدرسه، وسائل تهیه کرده بود که حتی من هم خبر نداشتم. 🌿با ابراهیم . حرف های مدیر مدرسه به او را گفتم. اما فایده ای نداشت. وقتش را جای دیگر پر کرده بود. 🌺ابراهیم در ، نه تنها معلم ورزش، بلکه معلمی برای اخلاق و رفتار بچه ها بود. دانش آموزان هم که از پهلوانی ها و قهرمانی ها معلم خودشان شنیده بودند شیفته او بودند. 📚سلام بر ابراهیم ........ 🌺روز معلم رو به داداش ابراهیم و همه‌ی معلم های‌ کانالمون تبریک عرض می‌کنیم🌺🌺🍃
✼🍃✼🌻✼🍃✼ ‌‏دستش رو شبیه یک دایـره کرد گفت: اگر دنیــا مثل این کره باشد ‎ ♥️ عجّل‌الله‌تعالی‌فرجه‌شریف مانند این دست های من به کل دنیا احاطه دارد... ❣