eitaa logo
طب الرضا
846 دنبال‌کننده
3.3هزار عکس
1.1هزار ویدیو
75 فایل
مباحث آموزشی #رایگان حجامت ، ماساژ و مزاج شناسی انجام انواع حجامت تخصصی فصد زالو درمانی ماساژ درمانی #شهر_قدس ادمین کانال(مشاوره) : @Khademoreza888
مشاهده در ایتا
دانلود
🌷✨🌷✨🌷✨🌷 ✨🌷✨🌷✨🌷 🌷✨🌷✨🌷 ✨🌷✨🌷 🌷✨🌷 ✨🌷 🌷 🌻همسر شهید : روز‌ 18 دی‌ماه 1385 رفتیم، دفترخانه عقد کردیم. گفت: ـ خیلی دوست دارم، اولین جایی که بعد از محضر می‌رویم، حرم حضرت عبدالعظیم(ع) باشه آقا را زیارت کنیم. کنار حرمش عهد ببندیم که با هم صادق و مهربان باشیم و همیشه هم برای خدا قدم برداریم. من قبول کردم؛ یعنی اصلاً هرچی حسن می‌گفت، نه، نمی‌گفتم. حتی برای شهادتش هم دعا کردم و نه، نگفتم. ما رفتیم حرم؛ اما بعضی از میهمانان ناراحت شده بودند، براشون توضیح داد که من دوست دارم، اول برم حرم. شما هم ناراحت نباشید در مهمان‌سرای حرم با هم شام خوردیم خیلی خوش گذشت. برای من یک‌شب به‌یادماندنی شد. ❄️ یک هفته گذشت و من حسن را ندیدم آخر هفته قرار جشن عقد گذاشته بودیم من خیلی راضی به جشن نبودم، گفتم یک‌باره عروسی می‌گیریم؛ اما حسن می‌گفت: ـ همه مراسم باید سر جای خودش برگزار شود دوست ندارم، بعداً حسرتش بمونه. روز جشن عقد حاج آقا موسوی درچه‌ای را خبر کرده بود، برامون خطبه عقد خواند و رفت.❄️ خانم‌ها گفتند: گردنبند عروس را باید داماد ببنده، خجالت می‌کشید، دستاش می‌لرزید. هنوز درست و حسابی به صورتم نگاه نمی‌کرد. خواهرش به شوخی گفت: ـ داداش چه‌کار می‌کنی؟ چرا سرت را پایین می‌اندازی. آن وقت می‌گن فاطمه را دوست نداری‌ها؟ بالاخره به‌زحمت گردنبندم را بست. جشن عقد ما با خیلی از جشن‌ها فرق داشت ساده و بی‌سر‌و‌صدا برگزار شد و با خوشی به‌پایان رسید.❄️ هفت سفر عشق من و حسن از فردای عقدمان شروع شد. رفتیم، قم پابوس حضرت فاطمه معصومه(س) می‌گفت: ـ من هرچه دارم، از بی‌بی‌ دارم. حسن رفت قسمت مردانه، من هم از درب زنانه وارد شدم. گفته بود که عجله نکنم حسابی زیارت کردم. هردو تایی رأس ساعت آمدیم سر قرار از حرم بیرون آمدیم، آقایی داشت، جارو می‌زد. رفت یک کیک و آب میوه خرید، بهش داد و برد یک جا نشاند که بخورد و جارو را ازش گرفت و کوچه را جارو زد. وسط اشغال‌ها یک‌تکه نان پیدا کرد. نان را برداشت و یک گوشه گذاشت. گفت: ـ برکت خدا گناه داره توی دست و پا باشه. جارو را داد به آقا و رفتیم سمت بازار برای تک‌تک اعضای خانواده یک تبرک خرید. همه را داد به من که زیر چادرم نگه دارم. با خودم گفتم: ـ حسن چرا وسایل‌ها را می‌ده دست من نمی‌گه یک وقت دستم درد می‌گیره؟ در همین فکر بودم که گفت: ـ فاطمه مردم وضع مالی خوبی ندارند؛ اگر وسایل‌ها را من دستم بگیرم، می‌بینند و آن‌هایی که قدرت خرید ندارند، حسرت می‌خورند، زیر چادرت باشه، نمی‌بینند.❄️ در این سفر دو تا از خصلت‌ های زیبای حسن را شناختم که اوج و عصاره آن ویژگی، دلسوزی و مهربانی بود. چقدر خوشحال شدم که حسنِ من، خلق و خوی انسان‌دوستی و کمک به ضعفا رو داره. واقعاً نعمت بزرگی بود.❄️ بعد از زیارت بی‌بی فاطمه معصومه(س) به‌سمت جمکران حرکت کردیم و به‌محض اینکه گنبد مسجد را دید، ترمز کرد و پیاده شد. دعای فرج را خواند و به‌سمت مسجد حرکت کردیم. وارد جمکران شدیم. حس و حال خوبی داشتم شاد بودم. همانند لحظاتی که از معلم مهربانم یا از پدر و مادر خوبم جایزه می‌گرفتم. انگار این‌بار جایزه از طرف خدا بود. حسن عزیزم را به من هدیه داده بود. دل سیر زیارت‌نامه خواندم و به شکرانه داشتن حسن، از آقا امام زمان‌(عج) تشکر کردم. یکی از سفرهای عشقمان به اتمام رسید و به‌سمت تهران حرکت کردیم.❄️ 🌷 ✍هاجر‌پورواجد @ayatollah_haqshenas