eitaa logo
طب الرضا
846 دنبال‌کننده
3.3هزار عکس
1.1هزار ویدیو
75 فایل
مباحث آموزشی #رایگان حجامت ، ماساژ و مزاج شناسی انجام انواع حجامت تخصصی فصد زالو درمانی ماساژ درمانی #شهر_قدس ادمین کانال(مشاوره) : @Khademoreza888
مشاهده در ایتا
دانلود
🌷✨🌷✨🌷✨🌷 ✨🌷✨🌷✨🌷 🌷✨🌷✨🌷 ✨🌷✨🌷 🌷✨🌷 ✨🌷 🌷 🌻 مادر خانم شهید : یکی دو روز، به نوروز 1386 مانده بود. از ما خواست که با فاطمه بروند، حرم عبدالعظیم(ع) و سال تحویل در حرم باشند. پدرش اجازه نمی‌داد، می‌گفت: ـ سال تحویل دور هم باشیم، فاطمه هنوز عضو خانواده ماست. خلاصه با رأی‌زنی، اجازه پدرش را گرفتم و رفتند. بعد از اینکه فاطمه برگشت، یک کادو از کیفش درآورد. گفت: ـ مامان این هدیه را حسن آقا داد توی حیاط ایستاده بودیم. به‌محض اینکه سال تحویل شد، حسن از کیفش درآورد و به من داد، مامان خیلی بد شد! من اصلاً حواسم نبود یک هدیه برایش بگیرم. اشکالی نداره دخترم ما هم کم‌کم یاد می‌گیریم که چه‌کار کنیم.❄️ تا اینکه نزدیک تولدش شد، (25 شهریور 1386). یک متن «تولد مبارک» با عکسش زدیم، در روزنامه چاپ شد. روزنامه را گرفتم، لوله کردم و دادم به حسن آقا. پرسید: ـ این چیه؟ ـ لطفاً خودتون ببینید. روزنامه را باز کرد. عکس خودش را و تبریک تولدش را دید؛ خیلی خوشحال شد. یک خط شعر قشنگ برای فاطمه خواند و از تک‌تک ما تشکر کرد همه محارم را هم با جان صدا می‌کرد. بابا جان، مادر جان، فاطمه جان از همه شما ممنونم. خیلی خوشحال شدم.❄️❄️ 🌻خواهر خانم شهید: یکی از ویژگی‌های قشنگ حسن آقا که بیشتر از تمام خاطرات توی ذهنم مانده است که گویی حک‌شده و همیشه برای دوستانم تعریف می‌کنم، نحوه صدازدن ایشان نسبت به خواهرم بود. هرگز حتی برای یک‌بار هم نشنیدم، خواهرم را با فاطمه خالی صدا بزند. می‌گفت: ـ فاطمه جان فدات بشم، فاطمه جان قربونت برم، فاطمه جان عزیز دلم، این اخلاقش خیلی برایم جالب بود.❄️ یکی دیگر از خصلت‌های زیبای ایشان، این بود که به بزرگ‌ترها احترام خاصی می‌گذاشت. سر سفره تا همه نمی‌نشستند، دست به غذا نمی‌زد. مادرم همیشه دیر می‌آمد. تا ته‌دیگ‌ها را در بیاورد، بقیه شروع می‌کردند؛ الا شوهرِ خواهرم، منتظر می‌ماند تا مادرم بیاید. همیشه می‌گفت: ـ مادرها مظلومه هستند. با تک‌تک ما، با احترام و بزرگواری رفتار می‌کرد. با دوستان و آشنایان طوری برخورد می‌کرد که احساس می‌کردی آن فرد یک شخصیت ویژه‌ای دارد.❄️ هر وقت می‌رفتیم، منزلشان مهمانی، مدام سرپا بود. بدو‌بدو می‌کرد که کسی جا نماند همه غذا داشته باشند، کم و کسری نباشد. به فاطمه هم می‌گفت: ـ تو بشین حواست به مادر جون باشه من کم و کسری‌ها را می‌آرم. بعد از مهمانی هم با ادب و احترام بدرقه‌مان می‌کرد.❄️ توی سفرهایی که می‌رفتیم، مدام بدوبدو داشت. یک سفر رفتیم، اصفهان و یک سفر بابلسر، صبح بلند شدم، دیدم حسن آقا بیدار شده و بدون اینکه مزاحم خواب بقیه شود، نان تازه خریده بود سفره پهن کرده بود و تمام لوازم صبحانه را چیده بود، از قبل برنامه‌ها را می‌نوشت که چیزی از قلم نیفتد. تفریح، خورد و خوراک، خرید و رسیدگی به بزرگ و کوچک. هیچ‌کدام را جا نمی‌انداخت با حوصله و ادب و بدون اینکه تندی یا اوقات تلخی کند، سفرمان را با لذت و خوشی به‌پایان می‌رساندیم.❄️ 🌷 ✍هاجر‌پورواجد @ayatollah_haqshenas