🌷✨🌷✨🌷✨🌷
✨🌷✨🌷✨🌷
🌷✨🌷✨🌷
✨🌷✨🌷
🌷✨🌷
✨🌷
🌷
#درعا
#پارت_سی_و_شش
🌻 دایی همسر شهید :
حدوداً سال 1389 بود. یک روز جوار حرم حضرت عبدالعظیم(ع) دیدمش. پرسیدم:
ـ حسن آقا منزلتان را آوردید، نزدیک حرم؟
ـ بله؛ دایی اکبر، من که از خودم چیزی ندارم نزدیک این بزرگواران هستم، بلکه عنایتی به من داشته باشند.❄️
چند دقیقهای با هم صحبت کردیم از نوع حرفزدن حسن آقا متوجه شدم که به حضرت عبدالعظیم(ع) دلبستگی عجیبی دارد از شغلشان پرسیدم، گفت:
ـ برای شهرداری کار میکنم یک خدمتی به مردم میکنم، انشاءالله که خدا از من قبول کند. متوجه شدم بهلحاظ امنیتی مایل نیست، شغل واقعیش را مطرح کند؛ اما راست میگفت، هرازگاهی برای خدمتگزاران شهرداری کیک و آب میوه میخرید، یه گوشه مینشاندشان تا بخورند. جارو را ازشون میگرفت و کوچه و خیابان را جارو میزد.❄️
وقتی اولینبار باهاش صحبت کردم، بهقدری مهربان و خونگرم بود که انگار سالهاست، میشناسمش. پدر بزرگوار شهید غفاری خادم بودند و برادرانش حسین آقا و آقا داوود هم خادماند. از طریق حسین آقا غفاری با خانواده ایشان آشنا شدم. پسرشان علی آقا از دانشآموزان من بودند. حسن آقا
خیلی فعال بود. همیشه در تمام صحنهها حضور داشت؛ اما هرگز مایل نبود، از کارهایش سر دربیاوریم. حسن آقا غفاری و دیگر شهدا سیره حضرت امام(ره) را که فرمودند، انقلاب اسلامی باید صادر شود، عملاً اجرا کردند. یقین داشتم که شهید غفاری چند سالی مهمان ماست او گمنام زمین و مرد آسمانی بود. در واقع، مسیرش الیالله و برای رسیدن به محبوب بود، نگرانی خواهرزادهام و بچههایش را داشتم. وقتی مهلا جان به دنیا آمد، خوشحال شدم. با خودم گفتم که فاطمه دیگر تنها نیست و با تولد علی جان دیگر نورعلی نور شد.❄️
🌷#شهید_مدافع_حرم_حسن_غفاری
✍هاجرپورواجد
@ayatollah_haqshen