🌷✨🌷✨🌷✨🌷
✨🌷✨🌷✨🌷
🌷✨🌷✨🌷
✨🌷✨🌷
🌷✨🌷
✨🌷
🌷
#درعا
#پارت_سی_و_چهار
🌻 همسر شهید:
زندگی عادی ادامه داشت. حسن گاهگاهی مأموریت میرفت، من هم به درس و خانهداری مشغول بودم، کمکم از خانه مستأجری که میدان نارنج داشتیم، بیرون آمدیم. حوالی حرم، یک واحد در طبقه چهارم خریدیم. آسانسور نداشت، به همین خاطر پدرم راضی به خرید این خانه نبود. گفت:
ـ موقع فروش دچار مشکل میشوید.
حسن گفت:
ـ بابا جون، نگران نباشید، انشاءالله مشکلی پیش نمییاد.❄️
اثاثمان را بردیم و جابهجا کردیم؛ اما طولی نکشید که مجبور به فروشش شدیم.❄️
باردار شدم و رفتوآمد تا طبقه چهارم برایم سخت شد. چهار، پنجماه توی بنگاه ماند. خیلی میآمدند، میدیدند؛ اما بهخاطر پلهها نمیخریدند. بالاخره، یک بنده خدایی برای یک وراث چهار، پنجساله خرید که برایشان سرمایه شود. با پولش رفتیم، افسریه یک خونه خریدیم، وسایل را چیدیم؛ اما نمیدانم، چرا حسن خوشش نیامد. من هم خیلی دلچسبم نبود. بیشتر بهخاطر اینکه از حرم و پدر، مادرها دور افتاده بودیم و خیلی دلتنگ میشدیم.❄️
حسن هر روز صبح باید رو به حضرت عبدالعظیم(ع) و شیخ صدوق تمامقد میایستاد و دست روی سینه میگذاشت و سلام و احترام میکرد. میگفت:
ـ اینها برای آدم خیر و برکت میآورند. با توسل به این بزرگان دچار مشکل نمیشویم.
میگفت:
ـ فاطمه، هرجا گرفتار شدی، بدان که اشکالی توی کارت بوده و بگرد ببین اشکال کار کجاست.❄️
بالاخره آنجا هم پنجماه بیشتر دوام نیاوردیم. فروختیم و دوباره آمدیم شهرری. برای سومینبار بهدنبال خرید خانه بودیم دو تا پاشو کرده بود، توی یک کفش که من میخوام یک خانه دوبلکس بخرم اتاق بالا و پایین داشته باشد. هر زمان بچهها بزرگ شدند، برای خودشان راحت باشند بروند آنجا درس بخوانند تو هم طبقه پایین آشپزی کنی و به کارهایت برسی. حیاط داشته باشد و بچهها بازی کنند. حیاطش حوض داشته باشه در همه کارها هم از پدرم کمک فکری میخواست پدرم انصافاً، هم فکری و هم مالی خیلی کمکمون کرد.❄️
🌷#شهید_مدافع_حرم_حسن_غفاری
✍هاجرپورواجد
@ayatollah_haqshen