eitaa logo
تبیان
92 دنبال‌کننده
24 عکس
2 ویدیو
56 فایل
تبیان وَنَزَّلْنَا عَلَيْكَ الْكِتَابَ تِبْيَانًا لِّكُلِّ شَيْءٍ تبیین اصول مکتب قرآن و اهل بیت علیهم السلام در آثار آیت الله مرتضی رضوی پایگاه نشر آثار آیت اللّه رضوی : http://binesheno.com این کانال، ارتباطی با سایت تبیان ندارد.
مشاهده در ایتا
دانلود
🔰 خدا و زمان ( قسمت اول ) 🔰 روزی بود روزی نبود (🔷) غیر از خدا چیزی نبود، نه زمینی بود، نه زمانی، نه جمادی بود و نه جانداری. 👇👇👇 🔷 این جمله که استفاده از آن در آغاز داستان ها از قدیم رواج داشته و دارد ظاهراً یک سخن متناقض است. از طرفی می گوید: «روزی بود» از طرف دیگر می‌گوید: «روزی نبود». منظور گوینده این است که غیر از خدا چیزی وجود نداشت، ( كَانَ إِذْ لَمْ يَكُنْ شَيْ ءٌ - الحمد لله الذي كان إذ لم يكن شيء: بحار، ج۳، ص ۳۰۰-۲۹۸ ) حتی خود «زمان» هم وجود نداشت. و چون کلمه و لفظی برای این مطلب وجود ندارد، ناچار می گوید: زمانی بود که زمان هم نبود در آن وقت که غیر از خدا چیزی نبود خود وقت هم وجود نداشت. زیرا زمان عین مادّه است و سخن در مقام بیان «ما قبل مادّه» می باشد و بحث از نقطه ای آغاز می شود که مادّه ‌ای وجود نداشته است. @Tebyan314
🔰 خدا و زمان ( قسمت دوم ) 🔰 زمان چیست؟ در پاسخ به این سوال دو تعریف برای زمان گفته شده است: 👇👇👇 ۱- زمان یک برداشت کلی از تغییرات جهان است. در این تعریف زمان یک «برداشت ذهنی» است که واقعیت ندارد. ۲- زمان عبارت است از جریان عمومی تغییرات جهان. طبق این تعریف زمان یک «واقعیت» می باشد. 👈👈 از میان این دو تعریف، تعریف دوم مورد تایید مکتب اهل بیت - علیهم السلام - است. در سطرهای بعدی خواهیم دید که در زبان حدیث زمان یک پدیده معرفی می شود که حادث شده و پدید آمده است و درست مانند سایر واقعیت ها یک واقعیت است. و به قول اسحاق نیوتون: خداوند می توانست غیر از زمان چیز دیگری نیافریند. پس: زمان = تغییر. تغییر = حرکت. زیرا: تغییر _ حرکت = تغییر _ تغییر. پس: جهان _ حرکت = جهان _ تغییر. و: حرکت = ماده. زیرا: مادّه = اتم. و: اتم _حرکت = اتم _اتم. پس: زمان = اتم = ماده. در طول بحث های آینده بیان خواهد شد که ماده «پدیده» است. یعنی چیزی است که وجود نداشته و به وجود آمده است. پس زمان نیز که عین ماده است، پدیده می باشد. یعنی زمان را خدا آفریده است. بنابراین روزی بود که «روز» هم نبود غیر از خدا چیزی نبود. @Tebyan314
🔰 خدا و زمان ( قسمت سوم ) 🔰 از دیدگاه دیگر می‌گویند «زمان بعد چهارم ماده» است. همانگونه که: ماده _ طول = ماده _ ماده. ماده _ عرض = ماده _ ماده. ماده _ عمق = ماده _ ماده. همین‌طور: ماده _ زمان = ماده _ ماده. در این موضوع احادیث بسیاری وجود دارد. به چند نمونه از آنها توجه فرمایید: بحار: ج ۳، ص ۳۰۹، از امام صادق - علیه السلام - : إِنَّ اَللَّهَ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى لاَ يُوصَفُ بِزَمَانٍ وَ لاَ مَكَانٍ وَ لاَ حَرَكَةٍ وَ لاَ اِنْتِقَالٍ وَ لاَ سُكُونٍ بَلْ هُوَ خَالِقُ اَلزَّمَانِ وَ اَلْمَكَانِ وَ اَلْحَرَكَةِ وَ اَلسُّكُونِ وَ اَلْإنتِقالِ. خداوند نه به زمان و مکان موصوف می شود و نه به حرکت و انتقال و نه به سکون بل او خالق زمان و مکان و حرکت و سکون و انتقال، است. بحار: ج ۵۷، ص ۳۰، از امام علی - علیه السلام - آورده است :  لاَ تَصْحَبُهُ اَلْأَوْقَاتُ وَ لاَ تَرْفِدُهُ اَلْأَدَوَات.ُ سَبَقَ اَلْأَوْقَاتَ کَوْنُهُ وَ اَلْعَدَمَ وُجُودُهُ، وَ اَلاِبْتِدَاءَ أَزَلُهُ: زمان ها مصاحب او نمی شوند. آلات و اسباب او را یاری نمی کنند بودش بر زمان ها سبقت دارد، وجودش بر عدم پیشی دارد، ازلیت او بر «ابتداء» مقدم است. و باز می فرماید: لاَ یَجْرِی عَلَیْهِ اَلسُّکُونُ وَ اَلْحَرَکَةُ وَ کَیْفَ یَجْرِی عَلَیْهِ مَا هُوَ أَجْرَاهُ وَ یَعُودُ فِیهِ مَا هُوَ أَبْدَاهُ وَ یَحْدُثُ فِیهِ مَا هُوَ أَحْدَثَهُ: سکون و حرکت بر او جاری نمی شود و چگونه جاری شود بر او چیزی که خود او را به جریان انداخته است وچگونه برمی‌گردد به او چیزی که خود آن را ابداء کرده است. و چگونه پدید می شود در او چیزی که خودش آن را پدید آورده است. این تکه ها در خطبه ۲۳۲ نهج البلاغه (ابن ابی الحدید) نیز آمده است. و در یک حدیث عین همین جمله ها از امام رضا - علیه السلام - نیز آمده است: بحار: همان جلد، ص ۴۳، حدیث شماره ۱۷. @Tebyan314
🔰 خدا و زمان ( قسمت چهارم ) 🔰 سؤال: خداوند قبل از آفریدن جهان به چه چیز مشغول بود؟ کارش چه بود؟ پاسخ 👇👇👇 گفته شد که چیزی وجود نداشت. و اساساً این سوال از پایه غلط است. و به جز تصور ذهنی چیزی نیست. زیرا مقولاتی از قبیل «قبل» و «بعد» و «مشغول شدن» و «کار» و «پرداختن» و... همه و همه از مقولات این جهان هستند. روزی که روزی نبود، قبل و بعد هم وجود نداشت. یعنی خود قبل و بعد نیز پدیده و مخلوق خدا هستند. و «قبل» و «بعد» راهی بر خدا ندارد. ✅ امام رضا - علیه السلام - در ضمن خطبه مشروحی می فرماید: فَفَرَّقَ بَيْنَ «قَبْلٍ» وَ «بَعْدٍ» لِيُعْلَمَ أَنْ لاَ «قَبْلَ» لَهُ وَ لاَ «بَعْدَ»: پس شکافت میان «قبل» و «بعد» را، تا دانسته شود که نه قبلی بر او هست و نه بعدی. بحار: ج ۵۷، ص ۴۲، حدیث شماره ۱۷. 👇👇👇 برای درک این موضوع باید خود «عقل» را شناخت که حقیقت عقل چیست؟ عقل ما که این مقوله ها را درک می کند، خود پدیده است و در عرصه این جهان توان فعالیت دارد. تعقل یعنی سنجش قوانین و فرمول های این جهان که پدیده هستند. عقل و تعقل نمی‌تواند در خارج از این جهان فعالیتی داشته باشد و به داوری بنشیند. 👈👈 سوال بی پایه ای که زمینه ای نداشته و تخیل محض است که قوانین جهان را بر غیر جهان بار می کند، جواب ندارد. اگر یک سوال عقلی در مورد درون دایرۂ جهان باشد قابل پاسخ دادن است و گرنه، نه. عقل فقط این جهان را می تواند بشناسد. حتی عقل و تعقل برای شناخت خدا راهی ندارد مگر با شناخت این جهان. وقتی که عقل جهان را بشناسد و پدیده بودن آن را دریابد آن وقت پی می برد که این پدیده، پدید آورنده ای دارد. @Tebyan314
🔰 خدا و زمان ( قسمت پنجم ) 🔰 خدا «ازلی» است.🔷 پدیده نیست. 👇👇👇 ازلی است. یعنی پدیده نیست، از ازل بوده است. او عمر ندارد، پیر نمی‌شود، فرسایش بر او راه نمی یابد. چرا؟ ✅ پاسخ: عمر، سنّ، سال و سایر مقولات از این قبیل، همه از مقولات زمان و تغییر هستند. و در مطالب گذشته گفته شد که « زمان خود یک پدیده است. » زمان مخلوق خدا است، خداوند زمان را به وجود آورده است. پس زمان شامل همه چیز است اما شامل خدا نیست. ✔️ ازلی یعنی وجودی که «سابق بر زمان» است. از این نکته روشن می‌شود که خداوند احد و «تک» است. زیرا عدد و تعدد و متعدّد بودن، یعنی تغییر و متغیر بودن. ⏪ چون: جهان - تعدد = جهان - تغییر. ⏪ زیرا: جهان - تغییر = جهان - عدد و تعدد. پس: کثرت و تعدد از ذاتیّات جهان است. و هر متعددی قهراً متغیّر است. بیان گردید که خود «تغییر» مخلوق خداوند است. روزی بود روزی نبود غیر از خدا چیزی نبود، یعنی تغییری هم نبود. و به بیان ساده تر: خود « متعدد بودن» پدیده ای است که خدا ان را پدید آورده است. پس خداوند متغیّر نیست. 👈 و این معنای « قیّوم» است. او جفت و همسری نیز ندارد. زیرا «زوج بودن» همان « متعدد بودن» است. @Tebyan314
آیا خداوند «علة العلل» است؟ رابطه خدا با جهان و پدیده های جهان،رابطۀ علت و معلول نیست خداوند نه علت است و نه معلول، او خالق و ایجاد کننده قانون علت و معلول و خالق هر علت و معلول است. ارسطوئیان معتقد هستند که میان علت و معلول باید «سنخیت» باشد. بنابر این کسی که خدا را علّت یا «علة العلل» بداند در همین گام اول، خدا و خلق را همسنخ دانسته است. در حقیقت چنین کسی به وجود خدا باور ندارد. اگر کمی بیندیشید می بینید که میان این باور با عقاید مارکسیسم، دهریّون، مَلاحده و طبیعت پرستان و منکرین وجود خدا هیچ فرقی نیست حتی کوچک ترین فرق. در کتاب «انسان و چیستی زیبائی» در سایت بینش نو، توضیح داده ام که مارکس و ملاصدرا حتی در پیدایش حیات و روح نیز هم عقیده اند. رابطۀ خدا با خلق در چند مرحله باید بررسی شود: مرحله اول: ایجاد جهان در آغاز در این مرحله خداوند آن پدیدۀ اولیه را «ایجاد» کرده است، انشاء کرده است. آن را نه از چیز دیگر و نه از عدم و نه از وجود مقدس خودش خلق نکرده است. و یک رابطۀ «موجِد و موجَد»، رابطۀ «مُنشئ و مُنشَأ» است. در مرحله دوم: به محض ایجاد آن پدیده اولیه، قانون علّت و معلول را نیز ایجاد کرده و بر آن حاکم کرده است. یعنی رابطۀ خدا با قانون علت و معلول نیز یک رابطۀ موجِد و موجَد، منشئ و مُنشأ است. دو تبصره: تبصرۀ اول: خداوند همیشه و همین امروز هم ایجاد می کند. تبصرۀ دوم: قانون علت و معلول نیز به سر خود رها نشده. یعنی چنین نیست که خداوند جهان را مانند یک ساعت کوکی کوک کرده و به سر خود رها کرده که فقط با قانون علت و معلول کار کند. @tebyan314
آیا وجود مخلوقات در عرض وجود خداوند است؟ صدرائیان می گویند: توحید شما خالص نیست زیرا شما در کنار وجود خدا به وجود و وجودهائی به نام مخلوقات معتقد هستید. و در عرض وجود خدا وجودهای دیگری را قرار می دهید. هیچ چیزی غیر از خدا وجود ندارد هر چه هست خداست. پس همۀ موجودات را رسماً موهوم و خیال می پندارند و زمزمۀ رسمی و عملی شان است که: کلّما فی الکون وهمٌ او خیال او عکوسٌ فی المرایا او ظلال پاسخ: ۱- به این آقایان باید گفت: بنابر این شما و وجودتان «وهم» و خیال است و سخن و باورهای کسی که خودش واهی و موهوم است، نیز واهی و موهوم است. ۲- لازم است دربارۀ اصطلاح «در عرض هم بودن» درنگ کنیم: در عرض هم بودن یعنی در کنار هم بودن. و در طول هم بودن یعنی در راستای همدیگر بودن. شاید گفته شود: چه فرقی است میان در کنار هم بودن و در راستای هم بودن؟ جواب: اگر حضور چیزی را نسبت به چیز دیگر با عطف توجه به «زمان» در نظر بگیرید آن دو یا همزمان با همدیگر هستند یا یکی در ترتیب زمانی به دنبال دیگری قرار دارد؛ در صورت اول می گویند: این دو چیز در عرض هم هستند، مانند (مثلاً) دو فرد انسان در یک لحظه به دنیا آمده باشند. یا دو درخت یا دو کره، دو منظومه و... و در صورت دوم می گویند: این دو چیز در طول هم هستند. مانند (مثلاً) پسر، پدر، پدر بزرگ که از نظر زمان پیدایش شان در طول هم هستند. و اگر حضور چیزی را نسبت به چیز دیگر با عطف توجه به «مکان» در نظر بگیرید آن دو یا در عرض هم هستند و یا در طول همدیگرند. و در این مقال باید علاوه بر این که مکان را در نظر بگیرید، همراه با آن «جهت معین» ی را نیز در نظر بگیرید تا عرض یا طول با معیار آن جهت مشخص شود. بنابر این؛ وقتی «عرض» یا «طول» مصداق پیدا می کند که آن دو چیز، زمانمند و مکانمند باشند و اگر آن دو یا یکی از آن دو زمانمند و مکانمند نباشد محال است که در عرض هم باشند یا در طول هم باشند. خداوند متعال منزّه از زمان و مکان است؛ زمان و مکان پدیده اند، مخلوق هستند، وقتی که می گوئید «مخلوقات» شامل زمان و مکان هم هست. صدرائیان ابتدا خدا را زمانمند و مکانمند می کنند سپس می گویند شما در عرض خدا به وجودهای دیگر معتقد هستید. همان طور که یکی از آنان هم در درسش گفت و هم در کتابش نوشت: در ذرّه ذرّۀ کائنات وجود خدا هست پس مجالی برای موجود دیگر نمی ماند. دقیقاً اول خدا را مکانمند می کند به طوری که مکانی برای مخلوقات دیگر نمی ماند حتی مکانی برای خود مکان. توجه ندارد که خداوند در همه جا هست امّا هیچ جائی را نیز اشغال نمی کند. و اگر مکانمند باشد می شود «جسم»، جسم نیز مرکب و مخلوق است. @tebyan314
🔰سؤال از چیستی خدا🔰 ✅ پاسخ: «باز هم اساس سئوال غلط است»، زیرا لفظ «چیست» و معنای آن از مقولات این جهان است و در ماسوای این جهان کاربردی نداشته، بی معنی و بی زمینه می باشد. 👈👈 لفظِ «چیست» وقتی به کار می رود که «تعدد» و «چندتایی» باشد تا از میان آن متعدد ها بگوییم آن، یا این چیست؟ ✔️ به همین جهت به ما گفته اند که « لا تتکلّموا فی الله » در ذات خدا بحث نکنید که چیست. و « قُولُوا: لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ الْوَاحِدُ الَّذِی لَیْسَ کَمِثْلِهِ شَیْ ء.» و نیز فرموده اند: « إِيَّاكُمْ وَ اَلتَّفَكُّرَ فِي اَللَّهِ وَ لَكِنْ إِذَا أَرَدْتُمْ أَنْ تَنْظُرُوا إِلَى عَظَمَتِهِ فَانْظُرُوا إِلَى عَظِيمِ خَلْقِهِ. »: از اندیشه در ذات خدا بپرهیزید، و اگر خواستید عظمت او را مشاهده کنید، نگاه کنید به عظمت آفریده اش. و نیز فرموده اند « من نظر فی الله کیف هو، هلک » هر کس در این صدد باشد که خدا چگونه است، هلاک می شود. و همچنین « لا تَكَلَّمُوا فِي اَللَّهِ فَإِنَّ اَلْكَلاَمَ فِي اَللَّهِ لاَ يَزْدَادُ إِلاَّ تَحَيُّراً »: در ذات خدا بحث نکنید زیرا بحث در ذات خدا نمی افزاید مگر حیرت را. 📚 این احادیث را در کتاب «وسائل الشیعه: ابواب أمر به معروف باب ۲۳» می‌توانید مطالعه فرمایید. در احادیث ما اینگونه توصیه ها زیاد است و به جاست که در چون و چرای آنها کمی تامل شود. چرا باید در مورد مخلوقات خداوند اندیشید اما در ذات او نباید به تفکر پرداخت؟ 👈👈 چرا باید از عظمت انسان، کره، منظومه، کهکشان، فضا، حیات، حیوان، گیاه، میکروب، باکتری، ویروس و نیز از عظمت قوانین و فرمول‌های هستی به عظمت خداوند پی برد؟ ✅ برای اینکه عقل و اندیشه و فکر ما جزء این جهان است. و هر چه که در مورد خدا تصور یا تعقل و درک نماید قهراً سیمای این جهان و لباس و ماهیت این جهانی بدان خواهد داد. زیرا عقل چاره ای جز این که قوانین و خواص این جهانی به آن بدهد ندارد. پس در نتیجه قوانین و خصوصیات آفریده را به آفریدگار شامل خواهد کرد که نتیجه ای به جز افزایش حیرت ندارد. عقل و حیطه فعالیت آن شامل خدا نمی‌شود زیرا خود عقل پدیده ای است که خداوند آن را به وجود آورده است و « کَیْفَ یَجْرِی عَلَیْهِ مَا هُوَ أَجْرَاهُ ». این سخن نیوتن معروف است که « فیزیک از متافیزیک حذر کن». البته خودش نتوانست حذر کند. به گمان من اگر افرادی همانند نیوتون، موریس مترلینگ، انیشتین و ... در این قبیل مباحث و خصوصاً در موضوعات هستی شناسی و فضا، با معارف اسلامی آشنا می بودند، در پایان کار به آفت «حیرت» که آنان را دچار لطمه ی روحی و فکری نمود، دچار نمی شدند. @Tebyan314
🔰خدادرکی چیزی مثل خوددرکی است 🔰 خوددرکی اصیل ترین درک است. درک های دیگر (مانند درک لمسی، درک بصری، شنوایی، ذائقی و شمّی) پس از طی مرحله‌ای به رتبه خوددرکی می‌رسند. «من هستم» نزدیکترین درک برای انسان است و پس از آن نوبت به «من لامسه دارم» می‌رسد که فرع بر «من هستم» است. درک های پنجگانه خود مُدْرَک و مورد درکِ خود درکی هستند. و این تفاوت میان این دو تنها در باواسطه و بی واسطه بودن خلاصه نمی‌شود. بلکه یک تفاوت ماهوی است. ممکن است کسی همه حواس پنجگانه خود را از دست بدهد لیکن باز بتواند خوددرکی را داشته باشد. و همینطور نیز خدادرکی را. رابطه ادراکی انسان با خداوند بی واسطه ترین رابطه ای است که انسان با چیزی غیر از خودش دارد، به حدّی که درست با رابطه‌ای که با هستی خود دارد مساوی است. و این یک مبحث وجدانی است که هر کسی به دریافت آن در خود اعتراف دارد. @Tebyan314
🔰خدا و مکان قسمت اول 🔰 آن روز _ یعنی آن روزی که روزی نبود _ جایی هم نبود. «جا» و مکان هم چیزی است که خداوند آن را پدید آورده (۱) است خودش نیز مکانی برای چیز دیگری نیست (۲). مثلاً ما انسان ها برای چیزهای زیادی مکان هستیم و آنها در بدن ما جای گرفته اند به عنوان مثال علاوه بر اندام های متعددی که در بدن ما قرار دارند وجودمان مکانی است برای هوش، عقل و استعدادمان. لیکن هیچ چیز در وجود خداوند قرار نگرفته است. او نه ظرف است و نه مظروف. و در عین حال با همه چیز است بدون اینکه به معنای «با هم بودن» باشد. غیر از همه چیز است بدون اینکه از آنها بر کنار باشد. نه در آسمان است و نه در زمین و نه در روی کرسی، تخت یا عرش قرار گرفته است. (۳) خدا در همه جا هست و اگر او را در جهت بالا و آسمان مورد خطاب و دعا قرار می‌دهیم، صرفاً یک احترام و تعظیم است. همچنین اگر اشاره‌ای به سوی بالا میشود به این معنی نیست که او را در سمت بالا می‌دانیم. بنابراین تقسیم وجود به «فیزیک» و «متافیزیک» به معنای تقسیم موضعی و مکانی، صحیح نیست. او در جهان فیزیک حضور دارد همانگونه که در متافیزیک حضور دارد بدون کوچکترین تفاوتی. اصطلاح «طبیعت» و «ماوراء طبیعت» نیز همین طور است. ( توضیح مطالب بالا در قسمت های بعدی خواهد آمد ) @Tebyan314
🔰خدا و مکان قسمت دوم 🔰 توضیح مطلب شماره ۱ 👈👈 باید توجه کرد که حقیقت مکان چیست؟ ✅ در نگاه اول مکان عبارت است از چیزی که چیز دیگر را در خود جای میدهد. و در نگاه دیگر مکان عبارت است از تفاوت و نسبت میان دو بُعد. ✔️ و در هر صورت: مکان = بُعد. زیرا: جهان - بُعد = جهان - مکان. و: جهان - بُعد = جهان - جهان. پس: جهان = بُعد = مکان. و چون جهان پدیده است پس مکان نیز پدیده است و شمولی بر خداوند ندارد. جهان، زمان، مکان، عالم، ماده (مراد ماده و انرژی با هم است که بعدا شرح داده خواهد شد.) گیتی و طبیعت همه در حقیقت اسم هایی هستند به یک معنی و بسته به این است که گوینده از چه موضعی آنها را به کار می‌برد. 👂👂 خداوند در چیزی، در جایی، در محدوده ای و در مکانی جای نگرفته و نمی گیرد. هم میتوانید بگویید «او جای ندارد». و هم میتوانید بگویید «او در همه جا هست حتی جایی که جا وجود ندارد». باز رسیدیم به ضیق خناق یعنی چون لفظی برای ادای مطلب وجود ندارد به ناچار می گوییم: در جایی که جا هم وجود ندارد. 📚 احادیث بسیاری در این مورد وارد شده است و از آن جمله: بحار، ج ۵۷، ص۸۳، حدیث شماره ۶۳: از امیرالمومنین _علیه السلام_ پرسیدند: خداوند قبل از آنکه آسمانها و زمین را بیافریند در کجا بود؟ فرمود: سوال از «کجا» و پرسش از «مکان» است، در حالی که خداوند بود و «مکان» وجود نداشت. و همچنین حدیث شماره ۲۵، ص ۴۷ از همان جلد. و نیز در ص ۳۵ حدیث شماره ۷: امام رضا _علیه السلام_ فرمود: «هُوَ أَيَّنَ الْأَيْنَ وَ كَانَ وَ لَا أَيْنَ» او «کجا» را «کجا» کرده. او بود قبل از اینکه مکان وجود داشته باشد. @Tebyan314
🔰خدا و مکان قسمت سوم🔰 توضیح مطلب شماره ۲ 👈👈 سوال: در مبحث «اثبات وجود خدا» گفته شد که جهان محدود است و آن سوی این جهان بس بزرگ (باز هم بس بزرگ، هر قدر می توانید بگویید: بس بزرگ) عدم نبوده و وجود است و آن وجود بی نهایت، خدا است. آیا در این صورت -العیاذ بالله- جهان در درون خدا قرار نمی گیرد؟ و خدا مکان و ظرف جهان نمی شود؟ ✅ پاسخ: گفته شد که مکان در رابطه میان دو چیز مادی و دارای بُعد قابل تحقق است. یعنی هر دو تای آنها باید دارای بُعد و محکوم به بُعد باشند. و در موضوع بحث ما یک طرف که جهان است دارای بُعد است. ولی طرف دیگر که خداوند است از بُعد منزه است. ✔️ و در بیان دیگر: میان ظرف و مظروف «سنخیت» لازم است. و میان خالق و مخلوق همسنخی وجود ندارد. 👂👂 خداوند همه جا هست هم در درون جهان و هم در خارج از آن -البته باز هم به دلیل ضیق خناق از لفظ «در» استفاده می شود- نه جایی از او خالی است و نه جایی که جا نیست. امیرالمومنین -علیه السلام- می فرماید: و من قال فیم، فقد ضمّنه: کسی که بگوید خدا در چیست؟ پس او خدا را مضمون و محدود کرده است. و من حدّه فقد عدّه: و هر کس که خدا را محدود بداند، او را قابل عدد کرده است. (نهج البلاغه، خطبه اول) 👈👈 و قبلا بحث شد که متعدد بودن، و اساساً قابل عدد و شمارش بودن، از لوازم تغییر است. و خود تغییر مخلوق خداوند است. @Tebyan314
🔰خدا و مکان قسمت چهارم 🔰 توضیح مطلب شماره ۳ 📚 و (امیر المومنین -علیه السلام- باز)می‌فرماید: و من قال علی ما فقد اخلی منه: و هر کس بگوید خداوند بر روی چه چیزی است؟ جاهای دیگر را از او خالی کرده است. 🔷 تزاحم مکانی: گفته شد خداوند در همه جا هست. یعنی با هر ذرّه ای، و در دل هر صخره ای، در ته اقیانوس و در هر جایی که بتوان در عقل آورد خداوند واحد حضور دارد. زیرا میان خداوند و سایر اشیا تزاحم مکانی وجود ندارد. چیزهای دیگر با هم تزاحم مکانی دارند. مثلا این لیوان یا باید پر از آب باشد، یا پر از شیر و یا پر از هوا، و امکان ندارد که هم پر از شیر باشد و هم پر از هوا. و همینطور است همه اشیاء نسبت به همه مکان ها و ظرف ها. 👈👈 پرسشگری از امام صادق -علیه السلام- پرسید: اَیْنَ هُوَ: او کجاست؟ فرمود: هو اَینَ الْاَیْن: او کجا را کجا کرده است. یعنی حقیقت مکان را او پدید آورده است -احتجاج طبرسی، باب احتجاجات امام صادق علیه السلام- در اینجا وقتی مطلب کامل می‌شود و قلب آرامش می‌یابد که دوباره مسأله «در ذات خدا اندیشه نکنید» را به یاد بیاوریم. @Tebyan314
🔰 تعریف خدا در قرآن، قسمت اول 🔰 📚 گفته اند که سوره توحید شناسنامه خداوند است. ✅ اما این شناسنامه وجود خداوند را با تعریف «سلبی» معرفی می کند برخلاف سایر شناسنامه‌ها که با تعریف «ایجابی» به معرفی افراد و اشیاء می پردازند. 👂👂 بسم الله الرحمن الرحیم: به نام خداوند بخشنده مهربان. 👂👂 قل هو الله احد: بگو آن خدا تک است. 1⃣ تک: بدون جفت و بدون زوج - به معنای جنسی ( 🔷 ) 2⃣ تک: بدون هم مثل و بدون همنوع و بدون همجنس پاورقی: 👇👇👇 🔷 این معنی از دو جهت قابل بررسی است: 1⃣ همه چیز این جهان مؤنث و مذکر (مثبت و منفی) هستند. انسان، حیوان، نبات، اتم و ... و به قول قرآن همه چیز «شفْع» است و تنها خدا «وَتْر» است. 2⃣ به معنای صرفاً جنسی به صورتی که در انسان مطرح است. از این دیدگاه وقتی که می گوییم خداوند تک است و جفت ندارد در حقیقت نفی جفت به منزله نفی پدر و مادر (و آنچه در این معنی است) نیز می باشد. پس خداوند تک است به هر معنایی که از «تک بودن» اراده کنیم، و به هر معنایی که «ضد تک بودن» را تصور کنیم. اگر تنها در همین کلمه «احد» و «تک» بیاندیشیم و آن را از جنبه های مختلفی که دارد بررسی کنیم -مثلاً یک بار معنی آن را از دیدگاه فیزیک و بار دیگر از دیدگاه شیمی، بار سوم از دیدگاه حیاتی و تولید مثل و بار چهارم از دیدگاه نیاز به همکاری، تعاطی و تعاون میان موجودات در عرصه جماد و حیات- در کمال توحید، کافی خواهد بود. و آن وقت مشاهده خواهید نمود که ده ها کتاب در یک جمله قرار گرفته است. ⏪ احد در زبان عربی به دو معنی به کار رفته است: 1⃣ احد یعنی «تک» 2⃣ احد یعنی «کس». در آغاز سوره توحید به معنای اول، و در پایان آن (همانطور که خواهیم دید) به معنای دوم به کار رفته است. @Tebyan314
🔰 تعریف خدا در قرآن، قسمت دوم 🔰 👂👂 الله الصمد: خدایی که بی نیاز است_خداوند بی نیاز است. 👈👈 نیازها مختلف اند: نیاز به غذا، جنس، مکان، همدم و مونس و نیاز به ابزار تعاون و ... خداوند متعالی تر از آن است که نیازی داشته باشد به هر معنایی که نیاز را بتوان تصور کرد. ( 🔷 ) 📚 طبق روایتی از امام باقر -علیه السلام-صمد دارای معنی دو جانبه ای است یعنی «بی نیاز از همه چیز، که همه چیز به او نیازمند است.» که فرمود: «یصمد إلیه کل شیء» اصول کافی: کتاب التوحید، باب تأویل الصمد، حدیث دوم. و نیز: بحارالانوار، ج۳، ص ۲۲۰ از آن حضرت که فرمود: السیّد المصمود إلیه. ----------------------------------------------- پاورقی: 👇👇👇 🔷 لفظ صمد نیز مانند لفظ احد به تنهایی برای شرح و بیان همه جانبه توحید کافی است. بررسی همه جانبه این لفظ نشان می دهد که خداوند نه مادّه است و نه مادّی، نه انرژی است و نه محصول انرژی (مانند حرکت و انفعال) زیرا همه آنها در اصل پیدایش و هم در بقایشان نیازمند دیگری و دیگران هستند. ✅ نیاز نیز مانند زمان و مکان از ذاتیات جهان و پدیده های آن است. به طوری که یکی از دو فرمول زیر باید پذیرفته شود: 👇👇👇 1⃣ جهان - نیاز = خدا. این محال است زیرا هم قبلاً بحث گردید که وجود «دوئیّت» و دوگانگی و تعدد در خدا محال است، و هم در آینده بحث خواهد شد. 2⃣ جهان - نیاز = جهان - جهان. و این درست است. قبلاً گفته شد «جهان - حرکت = جهان - جهان» و در اینجا نیز صادق است که: جهان - نیاز = جهان - حرکت. ✔️ یعنی در عین حال که نیاز بزرگترین نقیصه و نکته ضعف این جهان است، در عین حال بزرگترین عامل هستی جهان نیز هست. امام حسین -علیه السلام- می فرماید: الصَّمَدُ الّذی لا جَوفَ لَهُ ، والصَّمَدُ الّذی قَدِ انتَهی سُؤدَدُهُ ، والصَّمَدُ الّذی لا یَأکُلُ ولا یَشرَبُ ، والصَّمَدُ الّذی لا یَنامُ ، والصَّمَدُ الدّائمُ الّذی لَم یَزَلْ ولا یَزالُ: صمد یعنی آنکه جوف ندارد و صمد یعنی آنکه کمال و بزرگواری اش بی نهایت است، و صمد یعنی آنکه نه می خورد و نه می آشامد، و صمد یعنی آنکه نمی خوابد و صمد یعنی آنکه دائم بوده و دائم بدون تغییر خواهد بود. ⏪ در این حدیث چندین چیز از خدا نفی شده است: جوف داشتن، محدود بودن، تغذیه کردن، خوابیدن و تغییر. راجع به محدود بودن و تغییر قبلاً بحث کردیم و راجع به جوف نیز بحث خواهد شد. در اینجا تنها راجع به تغذیه یعنی نیاز به غذا اشاره ای می شود: همه موجودات بدون استثناء نیازمند خوراک هستند. حتی ابر و باد و ماه و خورشید و سنگ و کره و اتم. در بازار گرم داد و ستد و تعاطی میان موجودات، هیچ موجودی غایب نیست. هر کدام به شکلی و صورتی از دیگری می گیرند و می خورند. و موضوع خواب نیز علی الخصوص برای امتیاز از انسان در تعریف آمده است. 👂👂 از امام باقر -علیه السلام- نقل شده که: اگر شاگردان و پیروان و همکاران کافی داشتند، همه توحید را تنها از «صمد» درآورده و منتشر می‌کردم. ⏪ با این همه معنای وسیع و همه جانبه که لفظ صمد دارد و به تنهایی برای اکمال توحید کافی است، می توانیم با پیروی از حدیث بالا کاربرد آن را در یک جهت خاص و معین بررسی کنیم: از امام صادق -علیه السلام- پرسیدند: ما الصّمد؟ فقال: الّذی لیس بمجوّف: صمد چیست؟ فرمود: آن که مجوف نیست. و نیز در کلام دیگری فرمود:  انّ الله تبارك و تعالي احد صمد ليس له جوف. و امام كاظم ـ عليه السّلام ـ فرمود: الصّمد الّذي لاجوف له: صمد يعني آنكه جوف ندارد. 📚 اين احاديث را همراه احاديث ديگر مي‌توانيد در بحار: ج3، ص220 و مابعدش مطالعه فرمائيد. و در كافي: كتاب التوحيد باب النسبة، حديث سوم، از امام سجاد ـ عليه السّلام ـ آورده است كه فرمود: خداي عزوجلّ مي‌دانست كه در آخر الزمان مردمي عميق‌نگر و محقق خواهند آمد، «قل هو الله احد» را براي آنان نازل كرده است. بر اساس اين احاديث كه صمد را در جهت خاص بررسي مي‌كنند، خلاصة معني آن اين است كه «خدا ماده نيست». زيرا ماده به هر صورت و با هر تركيبي، جوف دارد و اجوف است. يك سنگ، يك پاره آهن اجوف بوده و در درون‌شان خلاء هست و هيچ ماده‌اي «قرص» و «توپر» نيست. هر ماده‌اي از اتم است و اتم داراي جوف است. ☑️ ما نمي‌دانيم ذات خداوند چيست، قبلاً هم بحث كرديم كه انسان قادر به درك ذات خداوند نيست، لفظ صمد به ما مي‌گويد: خداوند هر چه كه هست ماده نيست. پس: اللهُ الصّمد: خداوند ماده نيست. ✳️ توضيح: منظور از خلاء و جوف در ماده و اتم به اين معني نيست كه در درون اتم «خلاء از وجود» هست. بلكه مراد اين است كه در ساختمان اتم كه خشت اول ماده است «خلاء از ماده» وجود دارد، به طوري كه اگر يك كره را به فرض محال بتوانيد تحت فشار پرس كنيد به يك چيز خيلي ريز و كوچك تبديل خواهد شد. @Tebyan314
🔰 تعریف خدا در قرآن، قسمت سوم 🔰 👂👂 لم يلد: نزاده است. ـ توليد مثل نكرده ـ چيزي را از خودش توليد نكرده. زايش به هر معني: زايش انسان از انسان، حيوان از حيوان، ميوه از گل، گل از شكوفه، شكوفه از شاخه، شاخه از درخت، درخت از هسته، زايش عطر از گل، زايش ماده از انرژي، حتي اتم از اتم و ويروس از ويروس.... 👈👈 خداوند هيچ چيزي را از وجود خود توليد نكرده و نمي‌كند و هيچ چيزي از عين وجود او نشأت نيافته است.[🔷] جهان و انسان نه از وجود خداوند نشأت يافته و جدا شده‌اند و نه از وجود او صادر شده‌اند. ----------------------------------------------- پاورقی: 👇👇👇 🔷 آيه را مي‌توان از دو جهت بررسي كرد: 1⃣ همه چيز زائيده است: انسان (اعمّ از زايش فرزند از پدر و نيز زايش او از مادر) خاك، هوا، آب، ابر، باد، ماه، خورشيد، كره، اتم و... و... و تنها خدا زايش ندارد. در اين بررسي همين آيه براي اكمال توحيد كافي است. 2⃣ بررسي اين آيه در جهت خاص (مانند آيه قبلي): در اينجا مي‌گوييم: اين آيه مي‌فرمايد: «خداوند انرژي نيست». زيرا انرژي زاينده است و ماده از آن به وجود مي‌آيد. پس: ✅ لم يلد: خدا انرژي هم نيست. ✔️ انرژي به ماده و ماده به انرژي تبديل مي‌شود. در حقيقت: ماده انرژي فشرده و انرژي ماده بسيط است. انرژي‌اي كه از خورشيد مي‌آيد، (مثلاً) به چوب تبديل مي‌شود. و چوب هم مي‌سوزد و به انرژي تبديل مي‌گردد. و هر گونه زايش در اين جهان غير از «تبديل» چيز ديگري نيست. @Tebyan314
🔰 تعریف خدا در قرآن، قسمت چهارم 🔰 👂👂 و لم يولد: و زاده نشده. ـ از چيزي به وجود نيامده. ـ از چيزي نشأت نيافته است. [🔷] ----------------------------------------------- پاورقی: 👇👇👇 🔷 اين آيه نيز همان جهت عامه و خاصه را دارد. در جهت عامّة آن بايد گفت: همه چيز زائيده و توليد شده‌اند. و هر چيزي از چيزي نشأت مي‌يابد حتي كره، منظومه، كهكشان، ماده، و انرژي. و همچنين جهان ريز مانند اتم و... و عطر از گل و محبت و غضب از جسم و جان انسان و... به همان معناي وسيع زايش كه بيان گرديد. ⏪ و در جهت خاصة آن بايد گفت: بر خلاف باور بعضي از ملت‌ها خداوند «عشق» هم نيست. زيرا عشق زائيچه است. و همين طور مهر و محبت. آنان كه مي‌گويند عشق جهان را اداره مي‌كند حتي چرخش كرات و گردش الكترون در اثر عشق است، بايد در انديشة‌شان تجديد نظر نمايند. زيرا موضوع هستي شناسي جدّي‌تر از اين سخن‌هاست. اين آيه در جهت خاصه‌اش اين گونه تصورات را (كه در طول تاريخ هم بوده) به طور تبيين گرانه ردّ مي‌كند. ✅ و لم يولد: و خداوند «نشأت يافته» نيست. ✔️ و لم يولد: و خداوند «حالات» هم نيست. 👈👈 مراد از حالات همان‌هايي است كه بر موجود جاندار عارض مي‌شودو گاهي در تعبيراتي به جهان جماد هم شمول داده مي‌شود مثل عشق. و همچنين غضب، مهر، محبت و هر چه كه از اين قبيل باشد. @Tebyan314
🔰 تعریف خدا در قرآن، قسمت پنجم🔰 👂👂 و لم يكن له كفواً احد: و نيست بر او همتا هيچ كس. ـ او هم‌سنخ هيچ كس نيست.[🔷] ☑️ نه هم‌سنخي در وجود دارد و نه در صفات. ----------------------------------------------- پاورقی: 👇👇👇 🔷 اين آيه در مقايسه با سه آيه قبلي، داراي دو جهت عامه و خاصه نيست. بلكه تنها يك جهت خاصه دارد كه خداوند را از موجودات جاندار ذي‌شعور جدا و ممتاز مي‌نمايد. و كاري با جهان صرفاً فيزيكي ندارد. ليكن در همين محدودة ذي‌شعورها باز هم داراي دو جهت است: 1⃣ هيچ كسي اعم از انسان، فرشته، روح و جن هم‌سنخ خدا نبوده و خدا با هيچ كدام از اينها هم‌سنخ نيست. 2⃣ نظر به اينكه به وسيلة آيات قبلي انسان از دايره خارج شده اما روح، فرشته و جن باقي مانده‌اند. پس: ✅ و لم يكن له كفواً احد: خداوند ملك، فرشته و جن هم نيست. شايد در آينده راجع به جن بحثي داشته باشيم. آنچه در اينجا لازم است نگاهي ديگر به خلاصة تفسير سورة توحيد، در جهت خاصه آيات مي‌باشد. 👈👈 مي‌دانيم كه موجودات هستي (غير از خدا) چهار قسم مي‌باشند: 1ـ ماده، 2ـ انرژي، 3ـ حالات، 4ـ روح و ملك و جن. البته اگر ملك و جن را نوعي موجود مادي بدانيم، فقط روح را در رديف چهارم قرار دهيم. و فعلاً وارد اين بحث نمي‌شويم. ✔️ سورة توحيد ـ كه نام ديگرش اخلاص است ـ با روش سلبي و نفيي در تعريف خدا همة موجودات چهارگانه را كنار مي‌زند: 👈👈 قل هو الله احد: بگو آن خدا تك است ـ آيه در جهت عامه است و ابتداء در يك برد كلي همة موجودات غير از خدا را يكجا از دايره تعريف كنار مي‌زند. 👈👈 الله الصمد: ماده نيست. 👈👈 لم يلد: انرژي نيست. 👈👈 و لم يولد: حالات نيست. 👈👈 و لم يكن له كفواً احد: روح نيست. ـ يا: روح، ملك و جن، نيست. 📚 توجه به يك حديث: در بحار، ج3، ص224 ـ 223 حديث مشروحي از امام ابي عبدالله الحسين ـ عليه السّلام ـ آمده است كه در تفسير سورة توحيد «زايش» را به معاني مختلف آن (همان گونه كه شرح داده شد) معني فرموده است و همچنين با تعبير «بدوات» يا «بداوات» حالات را نيز عنوان فرموده است. ✅ در ضمن بحث از آيه اول گفته شد كه لفظ «احد» در اين سوره يك بار در اول آمده كه به معناي «تك» و يك بار در آخر آمده كه به معناي «كس» مي‌باشد. 👂👂 چگونگي: شايد باز هم چنين سئوالي به ذهن انسان خطور نمايد كه: بالاخره خدا چيست؟ و چگونه است. راجع به سئوال اول قبلاً بحث شد كه «عقل بشر از درك ذات خدا عاجز و ناتوان است. زيرا عرصة عمل عقل تنها جهان و پديده‌هاي جهان است». و در پاسخ به سئوال دوم بايد گفت: باز هم اساس سئوال غلط است. زيرا چگونگي خود پديده است. امام صادق ـ عليه السّلام ـ در پاسخ پرسشگري فرمود «هو كيِّف الكيف»: خدا چگونگي را چگونگي كرد. ـ احتجاج طبرسي، باب احتجاجات امام صادق ـ عليه السّلام ـ و عين همين سخن از امام رضا ـ عليه السّلام ـ وارد شده است: بحار، ج57، ص35، حديث شمارة 7. @Tebyan314
🔰صفات خدا🔰 مرحوم کلینی در باب حدوث اسماء می گوید: اسامی خدا همگی پدیده اند این اسم ها همگی بعدها پدید شده اند، ازلی نیستند. باید بدانیم: خداوند «صفت» ندارد: نهج البلاغه خطبه اول: اوّل الدّين معرفته، وکمال معرفته التّصديق به، و کمال التّصديق به توحيده، و کمال توحيده الاخلاص له، و کمال الاخلاص له نفی الصفات عنه، لشهادة کل صفة انّها غيرالموصوف، فمن وصف الله سبحانه فقد قرنه، و من قرنه فقد ثنّاه، و من ثنّاه فقد جزّأه، و ... و نیز حدیث سوم از همان باب و در منابع دیگر. و از جانب دیگر می دانیم که همان صفات که برای خدا می شماریم اسم های خدا هستند مثلاً قادر هم صفت خدا است هم اسم خدا وهمین طور خالق، عادل، رحمان و... بنابراین خدا نه اسم دارد و نه صفت. حال که خدا نه اسم دارد نه صفت پس این همه اسامی و صفات چیست که برای خدا می شماریم و در قرآن نیز آمده اند؟ در حدیث دوم از همین باب می فرماید نام گذاری و انتخاب این اسماء برای خدا، به خاطر این است که انسان نمی تواند بدون اسم وصفت رابطه برقرار کند یعنی وجود این اسماء به خاطر «عجز انسان» است وگرنه خدا نه اسم دارد و نه صفت. این که می گوییم خدا عالم است یعنی «جهل به او راه ندارد»، خدا قادر است یعنی عاجز نیست، و هر اسم یا صفت خدا برای نفی یک نقص از خدا می باشد. نام ها و اسامی دیگر اشیاء همگی یک صفت را بر مسمّای شان اثبات می کنند: درخت، صفت درخت بودن را به آن گیاه اثبات می کند، حیوان صفت حیوانیت را بر آن موجود اثبات می کند. و همین طور است همۀ اسم های جنس، نوع، قسم و اسم های اعلام. اما اسامی و صفات خدا هیچ صفتی را برای خدا اثبات نمی کنند بل که هر کدام یک نقصی را از خدا نفی می کنند. این است فرق مهم اسم خدا با اسم مخلوق. یعنی در واقع نه اسمی برای خدا قائل هستیم و نه صفتی. بنابراین این اسم ها و صفت ها وقتی پدید آمده اند که انسان پدید آمده است تا اولاً انسان بتواند با خدای خویش رابطه برقرار کند زیرا انسان با چیزی که بی نام باشد نمی تواند رابطه برقرار کند و اساساً نمی تواند درباره آن فکر کند. ثانیاً: انسان بتواند به وسیله آن اسامی و صفات نواقصی را از ذات خداوند نفی و سلب کند. نکته مهم: بنابراین اسامی خدا «مخلوق» هستند، یعنی ازلی نبوده و پدیده هستند که لفظ آن ها با پیدایش زبان پدید شده و مفهوم شان نیز با پیدایش ذهن انسان پدید شده اند. @tebyan314
آخرين بحث در توحيد 🔰 توحید «شناخت، تصديق و اخلاص» 🔰 قسمت اول 👈👈 در فصل انسان شناسي ـ اگر موفق به بحث آن بشويم ـ خواهيم ديد كه اسلام انسان را داراي دو «مركز درّاك» مي‌داند: مغز و قلب. 👂👂 انسان با بكارگيري انديشة مغزي و استدلال مي‌تواند به «شناخت خدا» نايل شود. ليكن اين شناخت هر قدر هم كامل و دقيق باشد، كافي نيست. زيرا تا قلب و دل همراه نباشد بحث كلامي و استدلالي محض، ثمرة مطلوب را نمي‌دهد. بايد آنچه را كه انديشه درمي‌يابد دل هم تصديق نمايد. ✅ وقتي انسان با كار هماهنگ و متعاون مغز و قلب به مرحلة «تصديق» رسيد باز نوبت به فعاليت مغزي مي‌رسد كه در فروعات توحيد كار كند و به يك توحيد دقيق‌تر برسد. پس از اين مرحله نيز مجدداً نوبت كار قلب است كه محصولات مراحل قبلي را به اخلاص برساند.[🔷] -_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_ ⏪ پاورقی 🔷 امير المؤمنين (عليه السّلام) (در خطبه‌ي اول نهج البلاغه) مي‌فرمايد: اول الدّين معرفته ـ و كمال معرفته التصديق به ـ و كمال التصديق به توحيده ـ و كمال توحيده الإخاص له ـ و كمال الإخلاص له نفي الصفات عنه ـ لشهادة كل صفة اَنَّها غير الموصوف ـ و شهادةِ كل موصوف انّه غير الصفة ـ فمن وصف الله سبحانه فقد قرنه (ـ و من قرنه فقد ثنّاه ـ و من ثنّاه فقد جزّاه ـ و من جزّاه فقد جهله ـ و من جهله فقد اشار اليه ـ و من اشار اليه فقد حدّه. 👂👂 مهم اين است كه در عين حالي كه صفات را از خداوند نفي مي‌كنيم، دچار اشتباهي كه گروه «معطّله» شده‌اند نشويم. و يا مانند بعضي‌ها فكر نكنيم كه «اگر فرض كنيم خداوند قبل از پيدايش اين جهان مخلوقي نداشته و سپس تصميم گرفته است كه مخلوق را بيافريند، اين اراده موجب مي‌شود كه تغييري در وجود خداوند حاصل شود». زيرا اين گونه خيالات ناشي از اين است كه خدا را داراي صفات انگاشته و نيز او را مشمول قوانين اين جهان مي‌دانند. تغيير مذكور از قوانين اين جهان است، يعني خود اين قانون از مخلوقات خدا است. ✔️ عقل پديده‌اي است كه نبايد قدمي فراتر از جهان بگذارد. حكم او در مورد خداي جهان، محض فضولي است. و اگر اقدام به اين كار نمايد بي‌ترديد خدا را مشمول قوانين خلقت كرده است. عقل در مورد خدا فقط دو كلام مي‌تواند بگويد: 1⃣ جهان نيازمند پديد آورنده است، پس خدايي وجود دارد. 2⃣ خداوند غير از جهان و غير از پديده‌ها و قوانين و خواص اين جهان است. آنگاه مي‌تواند در شرح و بسط اين دو كلام داد سخن دهد، لا غير. و همين است كه در احاديث آن همه ما را از «انديشه در ذات خدا» بر حذر داشته‌اند، كه قبلاً بحث شد. @Tebyan314
آخرين بحث در توحيد 🔰 توحید «شناخت، تصديق و اخلاص» 🔰 قسمت دوم (پایان) 👂👂 اگر مغز قادر به خدا شناسي باشد از خدايابي عاجز است. خدايابي كار دل است. ✅ مرحلة اخلاص سخت دشوار است. اگر مغز در مرحلة شناخت بدون تصديق به نتايجي برسد، در مرحلة اخلاص از آن هم عاجز خواهد ماند. زيرا دچار تناقض مي‌گردد. ✔️ اخلاص توحيد وقتي حاصل مي‌شود كه صفات از خداوند نفي شود. و انسان هم به قدرت خدا ايمان داشته باشد و او را قادر بنامد و هم هر گونه صفت را از او نفي نمايد. تا با كل وجود خويش درك كند «صفت خدا عين وجودش مي‌باشد.» و يا بفهمد كه: .... الّذي خفي لشدّة ظهوره.[🔷] -_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_ ⏪ پاورقی 🔷 سئوال: چرا خداوند محسوس نيست؟ ✅ پاسخ: در جواب سئوال بالا مطالبي را شنيده‌ايد. اينك مطلب ديگري را بر آن بيافزاييد: مي‌دانيم كه خداوند محسوس نيست و محسوس بودن او محال است. ليكن سخن در اين است كه آيا اين محال «محال عقلي» مانند محال بودن «شريك باري» است؟ يا يك «محال طبيعي» است، و با شريك باري در محال بودن تفاوت دارد؟ در اينجا فرض بر صحت مورد دوم است. يعني محسوس بودن خدا يك محال طبيعي است. زيرا حس با دو شرط عمل مي‌كند: 1⃣ خارج بودن محسوس از حس كننده. حس وقتي كار مي‌كند كه محسوس از دستگاه آن خارج باشد. شخص سرماخورده از بوي دهان و دماغ خود خبر ندارد. چشم به جز خودش همه چيز را مي‌بيند و پوست انگشت به جز خودش همه چيز را لمس مي‌كند. 2⃣ تناوب: هر چيزي كه هميشه شنيده شود، ديگر شنيده نخواهد شد. مثل صداي مهيبي كه از گردش كرة زمين به وجود مي‌آيد. و نيز صداي گردش ساير كرات، جهان سرتاسر غوغا است. ⏪ ليكن چون اين غوغا دائمي است آن را نمي‌شنويم. و به همين دليل هر صدايي كه خيلي بزرگ بوده به فركانس بالايي برسد و همگام با غوغاي بزرگ، باشد ديگر براي ما قابل شنيدن نيست. 👂👂 مثال براي هر يك از اين دو مورد و همين طور براي مشترك‌شان زياد است. كه از اطالة كلام خودداري مي‌شود. 👈👈 وقتي كه يك شيء طبيعي محسوس به طور يكنواخت و مداوم حس شود، ديگر حس نمي‌شود، مسأله نسبت به خداوند روشن است. زيرا خداوند كي از لامسه كنار رفته است تا مجدداً لمس شود؟ كي از باصره دور بوده تا دوباره ديده شود؟ و همين طور ساير حواس. 👈👈 خداوند از شدّت ظهور خفاء دارد:         الذي خفي لشدة ظهوره. و: سبحان ربك ربّ العزّة عمّا يصفون. @Tebyan314
🔰تجلی خدا🔰 فلسفه قرآن و اهل بيت (عليهم السلام) هر چيز و هر كدام از اشياء جهان هستى را يك «آيت» مى داند. آيت يعنى نشانه، نشانه وجود قدرت خدا. و اگر لفظ «مظهر» يا «جلوه» يا «تجلّى» در ادبيات قرآن و اهل بيت، علماى شيعه و مردم شيعه، آمده يا بيايد مراد «مظهر آيتى»، «جلوه آيتى» و «تجلى آيتى» است نه جلوه وجود خدا، مظهر وجود خدا، تجلى وجود خدا. آيه «فلمّا تجلّى ربّه للجبل جعله دكّاً و خرّ موسى صعقاً» تجلى وجود خدا نيست، اين تجلى يك فعل از افعال خدا بود. مانند پيام اين حديث: از امام صادق(عليه السلام) :... زمانى كه موسى آن خواسته اش را از خدا خواست خداوند يكى از كرّوبيان را مأمور كرد او به آن كوه تجلى كرد و آن را متلاشى ساخت. در حديث ديگر از امام رضا (عليه السلام) آمده است: فلمّا تجلّى ربّه للجبل «بآية من آياته» جعله دكاً و خرّ موسى... وقتى كه خداى موسى به وسيله آيه اى از آياتش به آن كوه تجلى كرد آن را متلاشى كرد. در تفسير على بن ابراهيم حديثى آمده است كه تصريح دارد كه حجاب ها كنار زده شدند و خدا به كوه تجلى كرد و پيش تر به فرشتگان دستور داده بود كه نگذارند موسى فرار كند، پاى حرفش بايستد. كتابى كه به نام تفسير على ابن ابراهيم قمى ناميده شده و اعجوبه هاى زيادى در آن هست، ربطى به على ابن ابراهيم قمى كه استاد كلينى است ندارد. شخص مجهولى بدين نام آن را نوشته است و به نام اين مرد بزرگ تمام شده است كه متأسفانه از اين راه لطمات مؤثری به فرهنگ و بينش شيعه خورده است. حتى اگر تجلى را فعل بلاواسطه خدا بدانيم باز فعل اوست نه وجود او. صوفيان مراد از اين تجلّى را تجلى عين ذات و وجود خدا معنى مى كنند و بهانه بزرگى براى خودشان كرده اند كه وجود هر چيز تجلى خدا است. @tebyan314