eitaa logo
کانال رسمی سازمان دارالقرآن الکریم
17.9هزار دنبال‌کننده
9.7هزار عکس
2.1هزار ویدیو
44 فایل
کانال رسمی و اطلاع رسانی سازمان دارالقرآن الکریم پایگاه اطلاع رسانی: www.telavat.ir شماره تماس سازمان: ۰۲۱۶۶۹۵۶۱۱۰ آدرس: تهران.خیابان حافظ.پایین تر از طالقانی.خیابان رشت.شماره ۳۹
مشاهده در ایتا
دانلود
🍃 اعوذ بالله من الشیطان الرجیم🍃 ❤️ بسْمِ اللَّه الْرَّحْمَنِ الْرَّحِيمِ ❤️ وَ لَوْ نَزَّلْنَا عَلَيْكَ كِتَباً فِى قِرْطَاسٍ فَلَمَسُوهُ بِأَيْدِيهِمْ لَقَالَ الَّذِينَ كَفَرُواْ إِنْ هَذَآ إِلَّا سِحْرٌ مُبِينٌ (7) 📖 جزء 7 سوره انعام ✍ ترجمه و (كافران لجوج كه در پى بهانه جویى اند حتى) اگر نوشته اى را در كاغذى بر تو نازل مى كردیم كه آن را با دست هاى خود لمس مى كردند، باز هم كافران مى گفتند: این، جز جادویى آشكار نیست. 🍃نکته ها🍃 گروهى از مشركان مى گفتند: ما درصورتى ایمان مى آوریم كه نوشته اى بر كاغذ، همراه با فرشته اى بر ما نازل كنى. ولى دروغ مى گفتند و در پى بهانه جویى بودند. «قِرطاس» چیزى است كه بر روى آن بنویسند، چه كاغذ، چه چوب، یا پوست و سنگ، ولى امروز به كاغذ گفته مى شود. 📡پيام ها 📡 1⃣ وقتى پاى لجاجت در كار باشد، هیچ دلیلى كارساز نیست، حتّى محسوسات را منكر مى شوند. «فلمسوه بایدیهم... ان هذا الاّ سحر مبین» 2⃣ نسبت سحر، از رایج ترین نسبت هایى بود كه مشركان به پیامبر مى دادند. «ان هذا الاّ سحر مبین» 👇👇👇 ✅ @telaavat
چهل روز شکستن چهل روز بریدن چهل روز پی ناقه دویدن چهل روز فقط طعنه و دشنام شنیدن چه بگویم؟ چهل روز اسارت چهل روز جسارت چهل روز غم و غربت و غارت چهل روز پریشانی و حسرت چهل روز مصیبت چه بگویم؟ چهل روز نه صبری نه قراری نه یک محرم و یاری ز دیاری به دیاری عجب ناقه سواری فقط بود سرت بر سر نی قاری زینب چه بگویم؟ چهل روز تب و شیون و ناله ز خاکستر و دشنام ز هر بام حواله و از شدت اندوه و با خاطر مجروح جگر گوشه‌ی تو کنج خرابه همان آینه‌ی فاطمه جا ماند سه ساله چه بگویم؟ چهل روز فقط شیون و داغ و غم و درد فراق و فراق و ... فراق و ... چه بگویم؟ بگویم، کدامین گله ها را؟ غم فاصله ها را؟ تب آبله ها را؟ و یا زخم گلوگیر ترین سلسله ها را؟ و یا طعنه‌ی بی رحم ترین هلهله ها را؟ و یا مرحمت دم به دم حرمله ها را؟ چه بگويم...😭😭 السلام عليك يا اباعبدالله الحسين (ع) 👇👇👇 ✅ @telaavat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌷 وقتي فهميدند چند طبقه پايين تر،بدون ملاقات بادكتر بايك كپسول هميشگي كار تشخيص ودرمانم تمام شده همه خنديدند،اما خنده دارتر وقتي بود كه جيب هايم را خالي كردم.از تعجب شاخ درآورده بودند.نمي دانستيم از آن ها چگونه وبراي چه منظوري استفاده كنيم.هركدام پيشنهادي مي داد:يك رول ازگاز را با بخشي ازموهاي ريخته مان تركيب كنيم ودوباره يك طناب ببافيم. -واجب تراز همه استفاده ي بهداشتي آن است. -اگر سنجاقم بود براي تعمير لباس هايمان خوب بود. -براي روزي كه قرار شد يكديگر را خفه كنيم،به دردمان مي خورد! به هرترتيب دورول نگه داشتيم وبقيه را... آن شب"دكتر راحتي"آمد وبه همراه كپسول هميشگي دوتا كپسول ويك اسپري داد وگفت:اخذي نفسين.(دوپف بزن) اما سريع آن را پس گرفت.به برونشيت مزمن مبتلا شده بودم.تنگي نفس ودرد سينه وسرفه هاي خشك مثل سنجاق سينه به من چسبيده بود وبي قرارم مي كرد.گاهي از فرط دستپاچگي به در وديوار مي كوبيدم،شايد ذره اي هواي بيشتر وتازه تر از درزي يا دريچه اي به آن صندوقچه وارد شود.نفس مي خواستم اما درمقابل اين ضربه ها كه بي اختيار ازدرد به ديوار همسايه مي كوبيدم،سكوت تنها پاسخ زنداني عصباني سلول مجاور بود كه حتي حوصله ي كوبيدن به ديوار را نداشت.انگار خودش هم شبيه ديوار شده بود. گويا از زندانيان بسيار قديمي آن جا بود وبه همه ي قوانين زندان عادت كرده وتسليم شده بود.وقتي براي رفتن به درمانگاه مرا بدون عينك ازسلول بيرون آوردند،نيمرخ همسايه ي عراقي ميانسالمان را ديدم كه كف دو دستش رابه هم چسبانده وجلو آورده بود تاآن را ببندند وسرش را آماده نگه داشته بود تاعينك كوري را به چشمش بزنند.باخودم گفتم:وقتي لباس زندان را پذيرفتي ودست هايت را براي بسته شدن تقديم كردي،زندان وتسليم را پذيرفته اي وديوار براي هميشه بخشي از دارايي وزندگي تو مي شود وديگر هيچ حادثه واتفاقي را خارج ازاين سلول ها رصد نمي كني.ديگر توربطي به رخداد هاي بيرون نداري ورخداد هاي بيرون هم به تو ارتباطي ندارند.آنوقت است كه ضربه هاي ديوار تورا عصباني مي كند ومثل ديوار بي صدا وساكت مي شوي وفردا وآزادي برايت بي معني مي شود.اين شيوه ي زندگي درباره ي ما مصداق نداشت.نمي خواستيم مثل او باشيم.مادر عين اسارت آزاده بوديم،ما فرزند باورهاي بزرگ بوديم.به دنيا آمده بوديم تا انقلاب كنيم.بجنگيم وبراي آزادي اسير شويم.سهم ما ديوار وزندان نبود.هنوز مي گفتم ما فردا آزاد مي شويم،حتي وقتي نفس هايم به سختي بالا مي آمد،اميد به فردا داشتم. ادامه دارد...✒️ 👇👇👇 ✅ @telaavat
🔸🔶 صفحه 565 قرآن کریم 👇👇👇 ✅ @telaavat
4_5848123385443255118.mp3
886.3K
🔸🔶تلاوت صفحه 565 قرآن کریم 👇👇👇 ✅ @telaavat
🔸اعمال روز اربعین 1-خواندن زیارت اربعین 2-غسل اربعین وتوبه (قبل از نماز ظهر) 3-بعد از نماز صبح صد مرتبه(لاحول ولاقوة الا بالله علي العظيم) 4-هفتاد مرتبه تسببحات اربعه 5-بعد از نماز ظهر سوره والعصر بعد هفتاد مرتبه استغفار 6-غروب چهل مرتبه لا الة الا الله 7-بعد از نماز عشاء سوره یاسین هدیه به سیدالشهدا 🕊✨اللهم عجل لولیک الفرج✨ ✅ @telaavat
باز در جان جهان یکسره غوغاست حسین این چه شوری ست که از یاد تو برپاست حسین این چه رازی ست که صد شعله فرو مرد و هنوز روشن از داغ تو ظلمت کده ماست حسین ◼️فرا رسیدن اربعین حسینی علیه السلام بر شما تسلیت ✅ @telaavat
▪ 🍃 اعوذ بالله من الشیطان الرجیم🍃 ❤️ بسْمِ اللَّه الْرَّحْمَنِ الْرَّحِيمِ ❤️ 💭يَبَنِى ءَادَمَ إِمَّا يَأْتِيَنَّكُمْ رُسُلٌ مِّنكُمْ يَقُصُّونَ عَلَيْكُمْ ءَايَتِى فَمَنِ اتَّقَى وَأَصْلَحَ فَلَا خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَلَا هُمْ يَحْزَنُونَ (35) 💭وَ الَّذِينَ كَذَّبُواْ بَِايَتِنَا و اسْتَكْبَرُواْ عَنْهَآ أُوْلَئِكَ أصْحَبُ النَّارِ هُمْ فِيهَا خَلِدُونَ (36) 📖 جزء 8 سوره اعراف ✍ ترجمه اى فرزندان آدم! هرگاه پیامبرانى از خودتان به سوى شما بیایند كه آیات مرا بر شما بازگو كنند (از آنها پیروى كنید)، پس كسانى كه تقوا و صلاح پیشه كنند، هیچ ترسى بر آنان نیست و آنان اندوهگین نمى شوند. و كسانى كه آیات مارا تكذیب كنند و از روى استكبار از آن سرپیچى نمایند، آنان همدم آتشند و همیشه در آن خواهند بود. 🍃نکته ها🍃 «خوف» و ترس، مربوط به امور آینده و در مقابل امنیّت و آسایش است، امّا «حزن» و اندوه، مربوط به گذشته و آنچه از دست رفته مى باشد و در مقابل سرور و شادمانى است. 📡پيام ها 📡 1⃣ از سنّت هاى الهى، ارسال رسولان براى بیان وحى الهى است. «یأتینّكم... یقصّون علیكم آیاتى» 2⃣ از راههاى نفوذ و تأثیر سخن، سنخیّت پیامآور با خود مردم است. «منكم» 3⃣ انسان، آزاد و داراى اختیار است و سرنوشتش در گرو گرایش و عمل خود اوست. «فمن اتّقى و أصلح» 4⃣ متّقى، اصلاح گر و داراى فعّالیّت مثبت است، نه گوشه گیر. «اتّقى وأصلح» 5⃣ تقوا و خودسازى باید قبل از اصلاح دیگران باشد و اصلاح گران باید خود متّقى باشند. «اتّقى وأصلح» 6⃣ مؤمنان و پیروان واقعى انبیا، آنانند كه اهل تقوا و اصلاح باشند. «یاتینّكم رسل... فمن اتّقى و اصلح» و نفرمود: «فمن آمن بهم» 7⃣ آرامش حقیقى در سایه ى تقوا و اصلاح است. «اتّقى و اصلح فلا خوف علیهم» 8⃣ پیامد تكذیب، تكبّر و سرپیچى از انبیا، عذاب ابدى و دوزخ است. «استكبروا... اصحاب النّار... فیها خالدون» 👇👇👇 ✅ @telaavat
🌷 صبح ها گاهی هنوز چشم هایمان را باز نکرده بودیم ،مریم از من میپرسید: -آجی مگه به جان آقا قسم نخوردی ما فردا آزاد میشیم،پس چرا آزاد نشدیم. من درحالی که سرم را روی بازوهاش می گذاشتم می گفتم: من گفتم فردا آزاد می شیم،حالا که امروزه،فردانیست،هر صدایی،هر نگاهی،هر حرفی می توانست نهال امید را پربار و کاروان امید را به حرکت در آورد.اصلا معتقد بودیم که ناامیدی شرک است.کسی که خدا دارد یعنی امید دارد .ما چوب خط های را به امید رسیدن فردامی شمردیم.همسایه عصبانی و ناراحت ما گاهی در مقابل این همه ابراز احساسات که حکایت از بی خبری و تنهایی ما داشت لگدی محکم به دیوار می کوبید و ما از شدت ترس و وحشت ناخودآگاه به دیوار مریض که باهاش قهر بودیم پرتاپ می شدیم؛دیواری که از آن سو مرتب صدای ضربه و ویتم گرفتن روی دیوار شنیده می شد و آن اسیر با حرف های دری وری خودش را سرگرم می کرد اما هیچ پاسخی از سمت دریافت نمی کرد. زمستان دوباره با همه خشونتش به ما حمله ور شده بود.تن بی رمق مان توان تحمل سوز بادهای استخوان سوز را که از آن دریچه ی جهنمی بیرون می آمد نداشت .یک باردیگر که دچار تنگی نفس شده بودم و همگی به در و دیوار می کوبیدیم دکتر وارد سلول شد و بلافاصله با دستور او به درمانگاه اعزام شدم.اگر چه در درمانگاه هم اتفاق خاصی نمی افتاد اما برخلاف دفعه قبل که در گوشه ای ایستاده بودم این بار در کنار همان میزی که پنبه و گاز روی آن گذاشته شده بود نشستیم ناتوانی ام در دم و بازدم کلافه ام کرده بود.دلم می خواست تا می توانم بدوم ،دلم می خواست شیشه های پنجره را بشکنم،دلم می خواست فریاد بزنم،فحش بدهم ،ناسزا بگویم و در این نفس های آخر هرچه که از دستم بر می آید انجام دهم.اما گروهبان قراضه دائم تهدید می کرد که تکان نخورم و همان جا بشینم ،دکتری غیراز دکتر راحتی و آبکی آمد و همان اسپری آسم را داد و سه پف زدم و رفت.دور و برم را وارسی می کردم تا شاید چیز با ارزش و به دردبخوری پیدا و بلند کنم.این بار حرفه ای تر و جسورتر از دفعه ی قبل شده بودم .هرچه چشم انداختم چیزی ندیدم.همین طور که به دور و برم نگاه می کردم؛تکه روزنامه ی مچاله شده ای را کنار میز دیدم که نمی دانم قبلا دور چه چیزی پیچیده شده و از بد روزگار گذرش به زندان افتاده بود.بی خبری من را حریص یک تکه روزنامه ی باطله کرده بود.دوباره مانور عملیات سرقت را شروع کردم.دور و برم را می پاییدم دست هایم را از خودم دور کردم و گردن تاباندم و چشم چرخاندم،در آینه روبه رو هم جز تصویرمن هیج تصویر دیگری منعکس نمی شد.بی توجه به تالاپ تلوپ ضربان قلبم خودم را به تکه روزنامه نزدیک کردم تا در چشم به هم زدنی آن را به جیب بزنم.از مهارتی که کسب کرده بودم هم خوشحال و هم ناراحت بودم.باز شک و تردید به دلم هجوم آورد اما خودم را تسلی دادم که:معصومه ناگریزی ،اینکه تکه زباله ی بیشتر نیست.مثل آفتابه دزدی است. اما آقا می گفت:تخم مرغ دزد،عاقبت شتر دزد میشه. از عاقبتم می ترسیدم اما از موفقیتی که به دست آورده بودم مسرور و در دل از ترس عاقبتم ناخوش بودم.به خاطر تکه روزنامه ای که آن را بسیار حرفه ای به جیب زده بودم،شتابزده و مضطرب وارد سلول شدم.قیافه ی خواهر ها نشان می دادکه در انتظار خبر یا چیز جدیدی هستند.خواهرها می دانستند از بعثی ها خبری به ما نخواهید رسید و شفا دست خداست.یواشکی تکه روزنامه را بیرون آوردم و همه دور آن حلقه زدیم.نوشته ها برایمان حکم نقاشی داشت.خدای من چقدر کلمه!چقدر حرف!چقدر خبر!هرچه به کلمات خیره می شدیم چیزی نمی فهمیدیم.حلیمه کمی زبان عربی می دانست و بهتر از ما می فهمید ؛ دورش جمع شدیم و به دهانش چشم دوختیم.کلمات را ریشه یابی کردیم.اسم ها ،فعل ها و حروف را جدا کردیم.از روی همین یک تکه روزنامه حوادث بسیاری را حدس زدیم اما به صحت و درستی آن یقین نداشتیم. برای ترجمه ی کلمات عربی به همسایه عرب زبانمان که فقط گاه گاهی لگد می پراند هیچ امیدی نداشتیم. بعد از بحث و شور بسیار زیاد که چند روزی به طول انجامید ناچار توافق کردیم از قیس کمک بگیریم.اما چگونه؟بازهم نمی دانستیم او چقدر مورد اعتماد است،آیا همان گونه هست که می گوید؟هرکس نظری می داد:او حسن نیت خود را ثابت نکرده است.قرار بود تیغ به ما بدهد که نداد.به قیچی راضی شدیم که نداد،حتی یک ناخن گیرهم نداد. ادامه دارد...✒️ 👇👇👇 ✅ @telaavat