eitaa logo
کانال رسمی سازمان دارالقرآن الکریم
17.8هزار دنبال‌کننده
9.9هزار عکس
2.1هزار ویدیو
46 فایل
کانال رسمی و اطلاع رسانی سازمان دارالقرآن الکریم پایگاه اطلاع رسانی: www.telavat.ir شماره تماس سازمان: ۰۲۱۶۶۹۵۶۱۱۰ آدرس: تهران.خیابان حافظ.پایین تر از طالقانی.خیابان رشت.شماره ۳۹
مشاهده در ایتا
دانلود
﷽ 🌍اوقات شرعی به افق تهران🌍 🖼️امروز ‌یکشنبه17 شهریورماه 1398 🌞 اذان صبح: 05:13 ☀️ طلوع آفتاب: 06:41 🌝 اذان ظهر: 13:02 🌑 غروب آفتاب: 19:24 🌖 اذان مغرب: 19:41 🌓 نیمه شب شرعی00:19 🏴 @telaavat
🏴امام رضا علیه السلام: هر که روز عاشورا روز سوگواری و اندوه و گریه اش باشد، خداوند عزّ و جلّ روز قیامت را روز شادی و سرور او قرار دهد 📚میزان الحکمه جلد7 صفحه 410 🏴 @telaavat
⏪سوره مائده آيه 70 (بسم الله الرحمن الرحیم) ⤵️لَقَدْ أَخَذْنَا مِيثَقَ بَنِى إِسْرَ ءِيلَ وَأَرْسَلْنَآ إِلَيْهِمْ رُسُلًا كُلَّمَا جَآءَهُمْ رَسُولُ بِمَا لَا تَهْوَى‏ أَنفُسُهُمْ فَرِيقاً كَذَّبُواْ وَفَرِيقاً يَقْتُلُونَ ‏ ترجمه 🔻 ⤵️همانا ما از بنى ‏اسرائیل پیمان گرفتیم و پیامبرانى به سوى آنان فرستادیم. (امّا) هرگاه پیامبرى برایشان سخن و پیامى آورد كه دلخواهشان نبود، گروهى را تكذیب كرده و گروهى را كشتند. ┅═══🍃✼🌹✼🍃═══┅ نکته ها 🔻 ⤵️شاید مراد از میثاقِ بنى ‏اسرائیل، همان محتواى آیه ‏ى قبل یعنى ایمان به خدا و معاد و عمل صالح باشد و شاید مراد پیروى از انبیایى باشد كه در خود این آیه با كلمه «رُسلاً» مطرح شده و شاید همان پیمانى باشد كه در آیات 93 سوره‏ى بقره و 81 سوره آل‏عمران گذشت. یعنى عمل به آنچه خدا بر آنها نازل كرده بود. 🕯در آیه ‏ى قبل گفتیم كه صِرف وابستگى به ادیان آسمانى براى نجات از قهر خدا كافى نیست بلكه ایمان و عمل صالح لازم است. این آیه نمونه‏اى براى آیه‏ ى قبل است كه بنى ‏اسرائیل با اینكه وابسته به دین آسمانى بودند چه كارها كه نكردند؟! ⛲️اینكه این سوره با جمله‏ ى «اوفوا بالعقود» آغاز شده و ماجراى غدیر در آیه 67 مطرح شده و در این آیه پیمان‏شكنى و كشتن اولیاى خدا و تكذیب آنان مطرح شده، مى‏تواند ضمن افشاگرى از حالات بنى ‏اسرائیل، مایه ‏ى عبرت و زنگ خطرى براى مسلمین باشد تا پیام و پیمان غدیر خم را نادیده نگیرند. ┅═══🍃✼🌹✼🍃═══┅ پيام ها ⚡📬 1-🏝 بنى‏ اسرائیل، علاوه بر حضرت موسى، پیامبران دیگرى نیز داشتند. «ارسلنا الیهم رسلاً» 2-🏝 راه انبیا مطابق تمایلات نفسانى نیست. «جاءهم رسول بما لاتهوى انفسهم» 3-🏝 ریشه ‏ى تكذیب و كشتن انبیا، هواى نفس بنى ‏اسرائیل است. «بما لا تهوى انفسهم فریقاً كذّبوا» 4-🏝 پیمان‏شكنى، پیامبركشى، تكذیب و لجاجت، از صفات بنى‏اسرائیل است. «فریقاً كذّبوا و فریقاً یقتلون» 5 - 🏝در جامعه ‏ى فاسد، یا شخصیّت مردان خدا ترور مى‏شود (تكذیب)، یا شخص آنان (قتل). «فریقاً كذّبوا و فریقاً یقتلون» 6-🏝 انبیا در راه خدا تا پاى جان پیش مى ‏رفتند. «فریقاً یقتلون» 🏴 @telaavat
👌هر روز پای مادر و پدرت رو ببوس که حسینی بارِت آوردند... حسینی 🏴 @telaavat 🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴
⚫️ ☑️ در روز هشتم محرم امام حسین علیه ‏السلام و اصحابش از تشنگی سخت آزرده خاطر شده بودند؛ بنابراین امام علیه‏ السلام كلنگی برداشت و در پشت خیمه ‏ها به فاصله نوزده گام به طرف قبله، زمین را كَند. آبی گوارا بیرون آمد و همه نوشیدند و مشكها را پر كردند، سپس آن آب ناپدید شد و دیگر نشانی از آن دیده نشد. 🌾هنگامی كه خبر این ماجرا به عبیداللّه‏ بن زیاد رسید، پیكی نزد عمر بن سعد فرستاد كه: به من خبر رسیده است كه حسین چاه مي‏كَند و آب بدست مي‏آورد. 💠به محض اینكه این نامه به تو رسید، بیش از پیش مراقبت كن كه دست آنها به آب نرسد و كار را بر حسین علیه ‏السلام و یارانش سخت بگیر. عمر بن سعد دستور وی را عمل نمود. ✳️در این روز "یزید بن حصین همدانی" از امام علیه ‏السلام اجازه گرفت تا با عمر بن سعد گفتگو كند. 🌸حضرت اجازه داد و او بدون آنكه سلام كند بر عمر بن سعد وارد شد؛ عمر بن سعد گفت: ای مرد همدانی! چه چیز تو را از سلام كردن به من بازداشته است؟مگر من مسلمان نیستم؟ 🔰گفت: اگر تو خود را مسلمان مي‏پنداری پس چرا بر عترت پیامبر شوریده و تصمیم به كشتن آنها گرفته ‏ای و آب فرات را كه حتی حیوانات این وادی از آن مي‏نوشند از آنان مضایقه مي‏كنی؟ 🔥عمر بن سعد سر به زیر انداخت و گفت: ای همدانی! من مي‏دانم كه آزار دادن به این خاندان حرام است، من در لحظات حسّاسی قرار گرفته‏ ام و نمي‏دانم باید چه كنم؛ آیا حكومت ری را رها كنم، حكومتی كه در اشتیاقش مي‏سوزم؟ ⚡️ و یا دستانم به خون حسین آلوده گردد، در حالی كه مي‏دانم كیفر این كار، آتش است؟ 💥 ای مرد همدانی! حكومت ری به منزله نور چشمان من است و من در خود نمي‏بینم كه بتوانم از آن گذشت كنم. 🔆یزید بن حصین همدانی بازگشت و ماجرا را به عرض امام علیه ‏السلام رساند و گفت: عمر بن سعد حاضر شده است شما را در برابر حكومت ری به قتل برساند. 🌺امام علیه ‏السلام مردی از یاران خود را نزد ابن سعد فرستاد و از او خواست تا شب هنگام در فاصله دو سپاه با هم ملاقاتی داشته باشند. 🌙شب هنگام امام حسین علیه‏ السلام با 20 نفر و عمر بن سعد با 20 نفر در محل موعود حاضر شدند. 🌹 امام حسین علیه‏السلام به همراهان خود دستور داد تا برگردند و فقط برادر خود "عباس" و فرزندش "علي‏ اكبر" را نزد خود نگاه داشت. عمر بن سعد نیز فرزندش "حفص" و غلامش را نگه داشت و بقیه را مرخص كرد. 🍁در این ملاقات عمر بن سعد هر بار در برابر سؤال امام علیه ‏السلام كه فرمود: آیا مي‏خواهی با من مقاتله كنی؟ عذری آورد. 🔥یك بار گفت: مي‏ترسم خانه ‏ام را خراب كنند! امام علیه‏ السلام فرمود: من خانه‏ ات را مي‏سازم. 🔥ابن سعد گفت: مي‏ترسم اموال و املاكم را بگیرند! فرمود: من بهتر از آن را به تو خواهم داد، از اموالی كه در حجاز دارم. 🔥 عمر بن سعد گفت: من در كوفه بر جان افراد خانواده ‏ام از خشم ابن زیاد بیمناكم و مي‏ترسم آنها را از دم شمشیر بگذراند. 🌷حضرت هنگامی كه مشاهده كرد عمر بن سعد از تصمیم خود باز نمي‏گردد، از جای برخاست در حالی كه مي‏فرمود: تو را چه مي‏شود؟ خداوند جانت را در بسترت بگیرد و تو را در قیامت نیامرزد. ✨ به خدا سوگند! من مي‏دانم كه از گندم عراق نخواهی خورد! ⚡️ابن سعد با تمسخر گفت: جو ما را بس است. 💥 پس از این ماجرا، عمر بن سعد نامه ‏ای به عبیداللّه‏ نوشت و ضمن آن پیشنهاد كرد كه حسین علیه ‏السلام را رها كنند؛ چرا كه خودش گفته است كه یا به حجاز برمي‏گردم یا به مملكت دیگری مي‏روم. ♨️ عبیداللّه‏ در حضور یاران خود نامه ابن سعد را خواند، "شمر بن ذی الجوشن" سخت برآشفت و نگذاشت عبیداللّه‏ با پیشنهاد عمر بن سعد موافقت كند... 📒کشف الغمه،ج2،ص47 📘بحارالانوار،ج44،ص388 📕ارشاد،شیخ مفید،ج2،ص82 🏴 @telaavat
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ 📙 نام کتاب: نورالدین پسر ایران 📖 شماره صفحه: 425 ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ـ این چه مشهد آوردنیه؟! میخواستین اصلاً نیارین!... مگه با سه روز هم مشهد میشه؟! به هر حال با امام رضا وداع کردیم و ماشین راه افتاد. باید با مابقی پولی که برای کاروان مانده بود تا رسیدن به لشکر سر میکردیم. شب به یکی از شهرهای سرسبز شمال رسیدیم. در پارک جنگلی که رودخانه زیبایی هم وسط آن در جریان بود برای شام پیاده شدیم؛ اول اذان و نماز و بعد گرم کردن تن ماهی برای شام. از وقتی دستور بازگشت صادر شده بود، کسانی که جریان خواب من و آن پانزده روز را می دانستند یک جورهایی به من نگاه میکردند. وقتی داشتم نماز میخواندم آقا قلی هم از من عکس میگرفت. مرتب دوروبر من میچرخید و فیلمش را هدر میداد! آنجا هم طبیعت باصفا بود هم حال و روز بچه ها. غذا گرچه کم بود ولی خیلی چسبید. زیر نور چراغ قوه کمی آن دوروبر گشتیم و راه افتادیم اما مه چنان پایین آمده بود که ماشینها آرام حرکت میکردند. کار به جایی رسید که راننده ها گفتند با این وضع نمیتوانند رانندگی کنند. قرار شد در شهر کوچکی سر راه بمانیم. آنجا پر از درختان پرتقال، نارنگی و لیمو بود. برای ما که در منطقه سردسیر بزرگ شده بودیم منظره درختان پرتقال کنار خیابان جالب و تماشایی بود؛ کیف میکردیم از آن همه زیبایی. رفته رفته مردم دور ما را گرفتند و فهمیدند بچه تبریز و نیروی لشکر عاشوراییم. آنقدر به ما لطف و محبت کردند که خجالت می کشیدیم به مغازه هاشان برویم و چیزی بخواهیم چون اصلاً از ما پول نمی گرفتند. آن شب مهمان مهربانی آن مردم بودیم و بدون اینکه یک ریال خرج کنیم صبحانه خوردیم و راه افتادیم. ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ 📙 نام کتاب: نورالدین پسر ایران 📖 شماره صفحه: 426 ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ حدود ظهر به تهران رسیدیم و ماشینها جلوی چلوکبابی ایستادند. گفتند: «هر نفر فقط یک کوبیده با یک نوشابه میخوره. بیشتر نخورین چون پول نداریم!» با این حساب ناهار هر نفر هفتاد تومان میشد و پولمان کفاف میکرد اما گوش کسی بدهکار این حرفها نبود. هر کس هر چه دلش میخواست، سفارش میداد. چاره ای نبود، آقا قلی گفت: «عیب نداره! من از بچه هایی که پول دارند میگیرم و اینجا حساب میکنیم. به لشکر که رسیدیم پول بچه ها را پس میدهیم.» ما هم نشستیم سر غذایمان. همان وقت متوجه بنز مدل بالایی شدم که ایستاد و یک نفر با کت و شلوار سفید و کراوات قرمز وارد چلوکبابی شد. من کنار آقا جلال سر میزی نشسته بودم که به در نزدیکتر بود. نمیدانم چرا آن مرد هم یک راست سراغ من آمد. ـ آقا! ـ بله! ـ مسئول شما کیه؟! ـ امری داشتید؟ ـ کاری دارم! نمیخواستم اول آقا جلال را معرفی کنم. میخواستم ببینم با ما چه کار دارد. گفتم: «بفرمایید!» ـ میخوام پول غذای شما رو حساب کنم! این را که گفت جا خوردم. به آقا جلال اشاره کردم این برادر مسئول ما هستند. آقا جلال گفت: «متشکرم ولی ما خودمان پول داریم و حساب میکنیم.» ـ من نمیگم شما پول دارید یا ندارید. اجازه میخوام پول غذای شما رو بدم. ...ادامه دارد...✒️ 👇👇👇 ✅ @telaavat
جان و روح دلهایی تو.mp3
4.25M
#به_وقت_مداحی 🎙 جان و روح دلهایی تو 🎤 حاج سید مجید بنی فاطمه @telaavat
حضرت ابوالفضل العبّاس علیه السلام: والله اِن قَطعتموا یَمینی انی احامی ابداً عَن دینی بحار الأنوار، ج ۴۵، ص ۶۱ ◼️ ایام سوگواری سرور و سالار شهیدان و یاران ایشان تسلیت باد 🏴 @telaavat