#داستان_کوتاه
🔹کشاورزي يک مزرعه بزرگ گندم داشت زمين حاصلخيزي که گندم آن زبانزد خاص و عام بود.
🔹هنگام برداشت محصول بود شبي از شبها روباهي وارد گندمزار شد و بخش کوچکي از مزرعه را لگدمال کرد و به پيرمرد کمي ضررزد.
🔻پيرمردکينه روباه را به دل گرفت بعد از چند روز روباه را به دام انداخت و تصميم گرفت از حيوان انتقام بگيرد.
🔻مقداري پوشال را به روغن آغشته کرده به دم روباه بست و آتش زد.
🐕روباه شعله وردر مزرعه به اينطرف وآن طرف ميدويد وکشاورز بخت برگشته هم به دنبالش در اين تعقيب و گريز گندمزار به خاکستر تبديل شد.
🌹🌹وقتي کينه به دل گرفته ودر پي انتقام هستيم بايد بدانيم آتش اين انتقام دامن خودمان را هم خواهد گرفت بهتر است
ببخشيم وبگذريم ...
👇👇👇
@telaavat
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
📙 نام کتاب: نورالدین پسر ایران
📖 شماره صفحه: 393
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
واقعیت این بود که دیگر حال و حوصله ای برایم نمانده بود. فقط میخواستم زمان بگذرد و ببینم چه پیش می آید. از طرف دیگر زخم پایم خونریزی میکرد و حتی حوصله بستن آن را هم نداشتم. توی چاله آوار شدم. او هم سه چهار قدم رفت و دوباره برگشت. این دفعه با ناراحتی میگفت: «آخه من کجا برم وقتی تو اینجا موندی؟»
ـ پس همین جا بشین. صبح که شد معلوم میشه خاکریز ما کجاست و خاکریز عراقیها کجا. اون وقت راه میافتیم.
ـ بابا شب مییان میگیرنمون!
ـ نترس! اسیر نمیشیم.
این را گفتم، بعد یادم افتاد هیچ سلاحی با خودم ندارم. بلند شدم اسلحه ای از همان نزدیکی پیدا کردم و دوباره آمدم توی چاله نشستم. درد و خستگی از وجودم می بارید، به خاکها تکیه داده بودم و چشمم به آسمان بود. ستاره ها هنوز هم داشتند می درخشیدند. به روزهای رفته فکر میکردم. روزهایی که تازه داشتم با امیر دوست میشدم. خاطراتمان، خنده ها و گریه هامان، حرفهایمان، همه یک به یک از مقابل چشمانم عبور میکردند. از وقتی دوست شده بودیم در شهر و جبهه، هر جا کاری داشتیم با هم بودیم، حتی در بیمارستان، چه نجیب و دلسوز بود امیر! چه ساده و سریع رفت. میگفت تاب شهادت مرا ندارد. من چی؟ من تاب شهادت او را دارم. چه شبیست این شب خدایا!
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
📙 نام کتاب: نورالدین پسر ایران
📖 شماره صفحه: 394
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
همانطور که به سوسوی ستاره ها زل زده بودم و با اشک و درد خدا خدا میکردم، سرم پایین افتاد. نگاهم از آسمان به زمین رسید و ناگهان روی تیر برقی که درست رو به روی من بود، متوقف ماند. یادم آمد وقت حرکت از همین تیر برق علامت گذاشته بودم. گویا خدا راضی به آن همه گم گشتگی نبود. از چاله بیرون آمدم و به دوستم گفتم: «پاشو! راه رو پیدا کردم.» گفت: «آقا سید! مثل دفعه قبل میشه ها! بمونیم تا صبح بشه.»
ـ نه! نشانه ای رو که گذاشته بودم میبینم. بلند شو بیا.
این بار نوبت او بود که ساز مخالف بزند.
ـ من نمی آم سید.
حرفی نزدم. لنگ لنگان راه افتادم و متوجه شدم او هم دارد پشت سرم می آید. آمدیم و دقایقی بعد به خاکریز رسیدیم. همان خاکریزی که اول شب از آنجا حرکت کرده بودیم. خلوت آنجا نگرانم کرد با خودم گفتم: «نکنه نیروهامون از این منطقه عقب نشینی کرده باشن!» صدای دوستم هم بلند شده بود: «آقا سید! دیدی اینجا هم مال عراقیهاست! الانه که از جلو پیداشون بشه.»
ـ نه! مطمئنم اینجا خاکریز خودمونه. دیشب از همینجا حرکت کردیم اما بذار ببینم اینا کجا رفتن؟
جلوتر رفتیم و از خاکریز دوم که گذشتیم صدای بیسیم را شنیدم. گوش خواباندم و این بار صدای سید اژدر را شناختم، طولی نکشید که پیش بچه های خودی رسیدیم. سید اژدر دید که زخمی هستم اما ظاهراً متوجه شدت ناراحتی ام نشد.
..ادامه دارد...✒️
👇👇👇
✅ @telaavat
﷽
🌍اوقات شرعی به افق تهران🌍
🖼️️امروز جمعه 1شهریور ماه 1398
🌞 اذان صبح: 04:57
☀️ طلوع آفتاب: 06:28
🌝 اذان ظهر: 13:07
🌑 غروب آفتاب: 19:46
🌖 اذان مغرب: 20:03
🌓 نیمه شب شرعی00:22
@telaavat
☘امام سجّاد عليه السلام:
و امّا حقّ فرزندت اين است كه بدانى او از توست و با خوب و بدش در دنيا، منتسب به توست و بى گمان، تو درباره آنچه بر عهده ات است: خوب تربيت كردن او و او را به سوى خداوند عزّوجلّ راهنمايى كردن و به فرمان بردارى از او(خداوند) يارى كردن، مسئولى. پس در كار او، همانند كسى عمل كن كه مى داند براى نيكى كردن به او پاداش مى گيرد و بر بدى كردن به او مجازات مى شود
📚الخصال صفحه 568
🆔 @telaavat
#تفسیرنور
⏮سوره بقره آيه 46
(بسم الله الرحمن الرحیم)
⤵️الَّذِينَ يَظُنُّونَ أَنَّهُمْ مُّلَقُواْ رَبِّهِمْ وَأَنَّهُمْ إِلَيْهِ رَ جِعُونَ
🔷ترجمه
⤵️(خاشعان) كسانى هستند كه به (قیامت و) ملاقات (با حساب) پروردگارشان و بازگشت به او ایمان دارند.
┅════🌦✼🎑✼🌦════┅
🔷نکته ها
↩️«لقاء» به معنى دیدن نیست، بلكه به معنى حضور است. چنانكه اگر شخصى نابینا به حضور كسى برود، مى گوید با او ملاقات كردم، گرچه او را ندیده است.
✏️ صاحب مجمع البیان نیز مى گوید: مراد از لقاى پروردگارش، ملاقات با پاداش و كیفر خداست.
♻️شاید مراد از ملاقات پروردگار، همان حالت عرفانى باشد كه خاشعان در نماز پیدا مى كنند، زیرا نماز حضور در برابر خداست.
✏️اگر «ظنّ» و گمان در برابر علم باشد، مورد انتقاد است؛ «مالهم به من علم ان یتّبعون الاّ الظنّ»
♻️ امّا اگر مراد از گمان، اطمینان باشد ارزش است، گرچه یقین قوى نباشد. چنانكه خداوند نیز از رزمندگان شجاع و مخلص، به صاحبان گمان تعبیر نموده است: «قال الذّین یظنّون انّهم ملاقوا اللّه كم من فئة قلیلة غلبت فئةً كثیرةً»
┅════🌦✼🎑✼🌦════┅
🔷پيام ها ⚡️📨
1- ⭐️گمان به وجود قیامت هم، براى كنترل رفتارها كافى است. «یظنّونانّهم ملاقوا...»
2- ❄️خاشع، در نماز احساس ملاقات با خداوند را دارد. «الخاشعین الّذین یظنّون انّهم ملاقوا ربّهم»
@telaavat 👈👈
🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼 🍃🌼🍃🌼🍃
به رسم عاشقی میخوانیم:
دعای فرج حضرت حجة ابن الحسن( عج )
بسم الله الرّحمن الرّحیم
إِلَهِی عَظُمَ الْبَلاءُ وَ بَرِحَ الْخَفَاءُ وَ انْکَشَفَ الْغِطَاءُ وَ انْقَطَعَ الرَّجَاءُ وَ ضَاقَتِ الْأَرْضُ وَ مُنِعَتِ السَّمَاءُ وَ أَنْتَ الْمُسْتَعَانُ وَ إِلَیْکَ الْمُشْتَکَى وَ عَلَیْکَ الْمُعَوَّلُ فِی الشِّدَّهِ وَ الرَّخَاءِ اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ أُولِی الْأَمْرِ الَّذِینَ فَرَضْتَ عَلَیْنَا طَاعَتَهُمْ وَ عَرَّفْتَنَا بِذَلِکَ مَنْزِلَتَهُمْ فَفَرِّجْ عَنَّا بِحَقِّهِمْ فَرَجا عَاجِلا قَرِیبا کَلَمْحِ الْبَصَرِ أَوْ هُوَ أَقْرَبُ یَا مُحَمَّدُ یَا عَلِیُّ یَا عَلِیُّ یَا مُحَمَّدُ اکْفِیَانِی فَإِنَّکُمَا کَافِیَانِ وَ انْصُرَانِی فَإِنَّکُمَا نَاصِرَانِ یَا مَوْلانَا یَا صَاحِبَ الزَّمَانِ الْغَوْثَ الْغَوْثَ الْغَوْثَ أَدْرِکْنِی أَدْرِکْنِی أَدْرِکْنِی السَّاعَهَ السَّاعَهَ السَّاعَهَ الْعَجَلَ الْعَجَلَ الْعَجَلَ یَا أَرْحَمَ الرَّاحِمِینَ بِحَقِّ مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الطَّاهِرِین
🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼 🍃🌼🍃🌼🍃
✅ @telaavat👈
🔸ابن سیرین به كسی گفت: چگونه ای؟
گفت: چگونه است حال كسی كه پانصد درهم بدهكار است، عیالوار است و هیچ چیز ندارد؟
🔹ابن سیرین به خانه خود رفت و هزار درهم آورد و به وی داد و گفت: پانصد درهم به طلبكار بده و باقی را خرج خانه كن و لعنت بر من اگر پس از این حال كسی را بپرسم!
🔸گفتند: مجبور نبودی كه قرض و خرج او را بدهی.
🔹گفت: وقتی حال كسی را بپرسی و او حال خود بگوید و تو چاره ای برای او نیندیشی، در احوالپرسی منافق باشی...
➕رسم مردانگى و رفاقت اينچنين است
🌎 @telaavat
📖📖📖📖📖📖📖📖📖📖📖📖
✂️ برشی از یک کتاب
#نسلِ_جدید_آواره_یا_فاسد_یا_صالح
نسلی که با مدرن ترین اندیشه های امروز کم و بیش آشناست و مکتب های فلسفی از هر طرف به مغزش هجوم می آورد و در سطح علم امروز جهان قرار گرفته و نسلی است که در رشته های گوناگون علمی و ادبی و فکری درسطح بسیار بالایی تحصیل می کند ، نمی تواند در حدِ یک #مذهبِ_ارثیِ_تقلیدیِ_تعبدیِ_راکد پایین بیاید . دلایل ارثی ای که معمولاً یک مادر بزرگ یا دایه یا پدر بزرگ به کودک ارائه می دهند و او را تا کلاس پنجم و ششم ابتدایی می توانند ساکت نگه دارند ، قادر نخواهد بود دانشجویی را که در رشته های مختلف علمی درس می خواند قانع کند ، زیرا تعلیم مذهبیِ او نیز باید در همان (سطحِ علمیِ امروز) باشد .
بدیهی است وقتی رُشد علمی دانشجویی بالا برود و تفکر مذهبی او در همان سطحِ نازل تعلیمات دینی کلاس پنجم و ششم ابتدایی باقی بماند ، این اختلاف سطح موجب ایجاد تناقص در ذهن او خواهد شد و ناگزیر می گردد آن را که در سطح پائین تری قرار دارد قربانی کند . این که به نظر می رسد #مبانی_اعتقادی و #ایمانِ_مذهبی نسل جدید سست تر شده ، نه به خاطر این است که اصولاً روح این نسل روح لامذهبی و بیگانه با مذهب است ، بلکه به عکس ، امروز بیش از هر وقت دیگر نیاز به #معنویت در نسل جوان ، حتی در کشور ما ، احساس می شود و متاسفانه به این نیاز جواب کافی داده نمی شود و در نتیجه خلاء ناشی از آن موجب آوارگی و پریشانی و رنج بیشتر این نسل گردیده و یا با چیزهایی پر می شود که به فساد و تباهی منجر می گردد و جز این دو سرنوشت ، سرنوشت دیگری ندارد . و همین #نیاز است که #مسئولیت کسانی را که می اندیشند و کسانی را که نسل خویش را می شناسند ، تا این حد سنگین می کند .
📚 علی ، علی شریعتی ، ص ۳۵۶ و ۳۵۷
@telaavat
👆👆👆
🌸کلام امیر
✨أيُّهَا النَّاسُ، أَعِينُوني عَلَى أَنْفُسِکُمْ
وَايْمُ اللهِ لاَُنْصِفَنَّ الْمَظْلُومَ مِنْ ظَالِمِهِ، وَ لاََقُودَنَّ الظَّالِمَ بِخِزَامَتِهِ حَتَّى أُورِدَهُ مَنْهَلَ الْحَقِّ وَإنْ کَانَ کَارِهاً
💠اى مردم ! مرا براى اصلاح خودتان يارى دهيد
به خدا سوگند داد مظلوم را از ظالمش مى ستانم و افسار ظالم را مى کشم تا او را به آبشخور حق وارد سازم هر چند از اين کار ناخشنود باشد
📘نهج البلاغه.خطبه ۱۳۶
@telaavat
💐💐💐💐💐💐💐💐💐💐💐💐
⭕️ استغاثه ی مردی سنّی
🔹 شیخ علی رشتی نقل میکرد: از راه آب فرات به سمت نجف می رفتم. در کِشتی جماعتی را دیدم اهل حلّه که مشغول لهو و لعب بودند. جز یک نفر که آثار سکینه و وقار از او ظاهر بود و آن جماعت مذهب او را مورد تمسخر قرار داده و بر او عیب می گرفتند. با آن شخص هم صحبت و دلیل را جویا شدم.
🔸 گفت: آن جماعت خویشان من هستند و از اهل سنت. پدرم نیز از ایشان بود و مادرم از اهل ایمان و من نیز به برکت حضرت صاحب الزمان شیعه شدم. از کیفیت آن سوال کردم گفت:
🔺 برای تجارت همراه دوستان از حلّه بیرون رفتم. در مسیر برگشت دوستان خود را گم کردم. راه ما از صحرای بی آب و علفی بود که درّندگان بسیاری داشت. متحیر ماندم و از گرسنگی و عطش ترس داشتم. پس استغاثه کردم به خُلفا و مشایخ و ایشان را شفیع کردم و تضرّع نمودم. فرجی ظاهر نشد.
☑️ از مادرم شنیده بودم که میگفت: ما امام زنده ای داریم که کُنیه اش اباصالح است. گمشدگان را به راه و درماندگان را به فریاد میرسد. با خدا عهد کردم: من به آن حضرت استغاثه میکنم اگر مرا نجات داد، به دین مادرم درآیم.پس او را ندا کردم و استغاثه نمودم.
📝 ناگاه کسی را دیدم که با من راه میرود و بر سرش عمامه سبزی ست. آنگاه راه را به من نشان داد و فرمود که به دین مادرم درآیم. پس از نظرم غایب شد. پس از اندکی به حلّه رسیدم و روز بعد برای آموختن معالم دین نزد سید مهدی قزوینی رفتم.
📚 منتهی الامال، باب چهاردهم، ص۱۳۵۴
📌 مولای من، راه را گم کرده ایم، راه را نشانمان بده و نجاتمان ده...
💐اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجلفرجهم💐
🆔 @telaavat