eitaa logo
ترور رسانه
1.3هزار دنبال‌کننده
2.1هزار عکس
659 ویدیو
43 فایل
راهبردها و اقدامات #آمریکا در مواجهه با ایران💠 همراه با ✅ تاریخ معاصر مدیر @Konjnevis 📘جهت خرید #کتاب : @Adminketabb 💥لینک کانال کتاب های سیاسی تاریخی: https://eitaa.com/joinchat/562167825C0712bdfc96
مشاهده در ایتا
دانلود
بریم سراغ رمانمون😍😍😍❤️❤️❤️
⚡️ ⚡️⚡️ ⚡️💎⚡️ ⚡️💎💎⚡️ ⚡️💎💎💎⚡️ ❣بِــــسْمِ اللہِ الرَّحـــمانِ الرَّحــــیم❣ ✨ نویســـنده: وقتی خندیدم، نخست اخم کرد سپس با صدای بلند خندید و گفت: هنوز همان هستی که بودی... روزگار عوض شده اما تو هرگز! گفتم: اما من استادی چون تو دارم، بگویم کاغذ و دوات را بیاورند؟ گفت: تعجیلی نیست، حکمت را خواهم نوشت، اما نخست بگو میخواهی با علی چه کنی؟ چه ای در سر داری؟ گفتم: من یک هفته فرصت می خواهم تا درباره ی مردم شام کنم؛ باید دید مردم تا چه اندازه در کنار تو خواهند ماند. گفت: خیالت از جانب مردم شام آسوده باشد؛ آنها با ما دارند. گفتم: من تا خود این نکته را نیازمایم، باور نمی کنم. گفت: می پذیرم؛ یک هفته فرصت داری، سپس بگو چه باید کرد. بیست سال است که خاندان بر شام حکومت می کنند. مردم این سرزمین چون از مرکز حکومت دورند، علی را به خوبی نمی شناسند و با گذشته ی درخشان او ناآشنایند. پس می توان به راحتی علی را عثمان معرفی کرد. جنگ علی با عایشه همسر پیامبر در بصره و کشته شدن طلحه و زبیر دو تن از صحابه ی پیامبر نیز مزید بر علت است تا شامیان بر عليه على شورانیده شوند. ما دلایل کافی برای قاتل نمایاندن علی داریم؛ کافی است گسترده بر عليه على راه بیفتد، در این صورت مردم شام برای حفظ دین خود مقابل على خواهند ایستاد. امروز عصر من و معاویه خلوت کرده بودیم. همین نکات را به او گفتم و گفتم که اولین گام را باید او بردارد و امروز عصر پس از اقامه ی نماز، برای مردم سخنرانی کند؛ بگوید علی از دین خارج شده و او قاتل عثمان است. گفتم: به دنبال سخنرانی تو، ما عده ای را اجیر می کنیم و آنها را بین مردم خواهیم فرستاد تا بر علیه علی تبلیغ کنند، او را لعن نموده و اش بخوانند. باید هر روز، بلکه هر ساعت ضد على را گسترش دهیم. امامان جماعت مساجد شام را جمع کن و از آنان بخواه که از لعن و ناسزا و نفرين على . باید از علی ای وحشتناک در بین مردم بسازیم. معاویه سرش را تکان داد و گفت: خوب! دیگر چه؟ گفتم: دیگر این که به بزرگانی چون سعد بن ابی وقاص، عبدالله بن عمر، محمد بن مسلمه و اسامة بن یزید در مدینه نامه هایی بنویس. شنیده ام آنها با علی بیعت نکرده اند و راضی به جنگیدن علی در بصره نبوده اند. به آنها بنویس که على قاتل عثمان و برخی صحابه ی پیامبر اسلام است. اگر آنها با تو همراه شوند، خواهند توانست علی را در مدینه و مکه و سایر بلاد حجاز، تضعیف کنند. ایجاد شکاف در باران علی، قدم بعدی است که باید با جدیت پیگیری شود. معاویه با تبسم و نگاهی مشکوک که نمی توانستم بفهمم پشت آن چه نهفته است، پرسید: خوب! قدم بعدی؟ گفتم: باید به کوفه بفرستیم. آنها وظیفه خواهند داشت آنچه را در کوفه اتفاق می افتد مو به مو به ما گزارش کنند. ما باید بدانیم در جبهه ی علی چه می گذرد. معاویه گفت: خوب! بعد؟ گفتم: خودت را آماده کن؛ وقت نماز عصر نزدیک است، باید به مسجد برویم. با کنایه گفت: هم باید بگیریم. 🍃@chaharrah_majazi برا دوستان کپی کنید فقط با لینک😍
⚡️ ⚡️⚡️ ⚡️💎⚡️ ⚡️💎💎⚡️ ⚡️💎💎💎⚡️ ❣بِــــسْمِ اللہِ الرَّحـــمانِ الرَّحــــیم❣ ✨ نویســـنده: گفتم: برای لعن و نفرين على، وضو واجب است، اما برای نماز، تو بهتر می دانی... گفت: حالا خبری از من بشنو؛ عبيدالله از مدینه به شام آمده است. او اینک در نزد ماست. با تعجب پرسیدم: عبیدالله بن عمر؟ گفت: بله؛ عبيدالله بن عمر که در زمان عثمان سه نفر را به قتل رسانده بود. او از ترس على که گفته بود باید شود، فرار را بر قرار ترجیح داده است. گفتم: بهتر از این نمی شودا عبیدالله پسر خلیفه ی دوم است. نقشه هایمان با وجود او به خوبی پیش خواهد رفت. مردم خواهند دید که علی حتی قصد جان فرزند خلیفه ی متوفی را دارد. دقایقی بعد، با هم به طرف مسجد به راه افتادیم. نماز عصر به امامت او خوانده شد. بعد از نماز، به منبر رفت. فکر نمی کردم بتواند سخن به نکویی بگوید، اما الحق که بر اریکه ی سخن سوار بود. ای از علی ساخت که من هم باورم شده بود علی کافر شده است! بعد از سخنرانی، دوش به دوش هم از مسجد بیرون آمدیم و در حالی که در محاصره ی مأموران حفاظتی بودیم، به طرف کاخش که فاصله ی زیادی با مسجد نداشت به راه افتادیم. در بین راه، جوانی مقابلمان ایستاد و با صدای بلند گفت: عرضی دارم یا امیرا مأموران خواستند او را از سر راهمان کنار بزنند، من مانع شدم و گفتم: بگو ! چه میخواهی بگویی؟ جوان جلوتر آمد و گستاخانه گفت: یا امیرا این دروغ ها و تهمت هایی که به على روا داشتی چه بود؟ از خدا نمیترسی که پاک ترین مرد خدا در روی زمین را دشنام می دهی و او را قاتل و کافر می نامی؟! نگاهی به معاویه انداختم؛ چهره اش سرخ شده بود و زود هنگام او را در بر گرفته بود. فرماندهی محافظان جلو آمد و شمش و از غلاف بیرون کشید. مانع انجام کاری از سوی او شدم و گفتم: عقب بروید! بگذارید این جوان حرفش را بزند. معاویه گفت: چگونه اجازه بدهم او به من کند؟! دستور می دهم سرش را از بدنش کنند! گفتم: صبور باشید قربان، بگذارید حرفدهایش را بزند. جوان گفت: على قاتل عثمان نیست؛ اگر چنین بود، بسیاری از صحابه و همه ی مردم حجاز و عراق با علی بیعت نمی کردند. علی خلیفه ی مسلمین و جانشین رسول خداست و سر پیچی از او یعنی پشت و نمودن به دین خدا و سنت رسول الله ! جوان همچنان داشت یاوه سرایی می کرد که نفهمیدم چگونه معاویه به فرماندهی محافظان اشاره کرد و او با شمشیر چنان ضربتی بر گردن جوان زد که سرش مقابل پاهای معاویه بر زمین افتاد. هنوز لب های جوان تكان می خورد. ترجیح دادم سکوت کنم. معاویه چنان به خشم آمده بود که نمی توانست نگاه های خشم آلود مردمی را که در اطراف ما ایستاده بودند و نظاره مان می کردند حس کند. ... https://eitaa.com/chaharrah_majazi/2955 🌸🍃لینک☝️ رمان زیبای 🌸🍃 این رمان رو از دست ندید☺️ 🍃@chaharrah_majazi
ترور رسانه
👫 ماجرای مردی ۶۰ ساله با ۲۴۰ عروســک این مرد با دختران عروسکی اش بازی می کند و از کنار آن ها بودن لذت عجیبی می برد. جالب این جاست که حتی همسرش نیز به او کمک‌ می کند. او بر این باور است که توانسته در دنیا شکنی نماید. این مرد می‌گوید خیلی ها عروسک ها را برای مقاصد جنسی می گیرند اما من هیچ‌ موقع علاقه به این چنین کار نداشته ام. او با عروسک هایش مثل انسان می نماید. با آن ها می کند، می دهد تا بنوازند، می دهد تا مطالعه کنند و هر موقع با آن ها سوار ماشین می شود را می بندد. از آن جایی هم که جنس عروسک ها سیلیکونی است آن ها را برای تمییز نگه داشتن به می برد. 💠 با ما همراه باشید...👇 ‌@chaharrah_majazi
طرحِ لبخنــدِ تـــ❤️ـــو پایانِ پریشانـے هاست...💓 #قیصر_امین_پور 💌 @chaharrah_majazi
نظرتون در مورد پست #حرمســرای_عروسکــی 🌸
نظرتون در مورد #رمــــــــــــان🌸
ترور رسانه
⚡️ ⚡️⚡️ ⚡️💎⚡️ ⚡️💎💎⚡️ ⚡️💎💎💎⚡️ ❣بِــــسْمِ اللہِ الرَّحـــمانِ الرَّحــــیم❣ ✨ #قـدیـــــــس✨ #قسمت
عزیزان اگه میخواید بدونید که چرا مردم جامعه ما گاهی هرچی حرف بهشون زده میشه به دلشون نمیشینه و انتخاب اشتباه می کنند این قسمت ☝️رو بخونید : انقلاب و ایران با جلو میاند. و نزدیکی فکری و به مخالف ،،حب آنها را در دل می کارد و دوری فکری و فیزیکی از حق،، بغض را .... از مردم از خدمات درخشان رهبری مطلع نیستند! (ازباب مثال راه انداری طرح ملی نخبگان برای رشد علمی کشور و....) غربی های به ظاهر با ندای وااسلاما مردم را در مقابل نظام قرار میدهند از اول انقلاب یکی از نقاط قوت دشمن این بوده که دستگاه تبلیغاتی گسترده داشته و دارد اما ما...؟ زیادی در خود دولت و ... هستند که از قبل تلاش دارند چهره ی طلب از رهبری بسازند و خیلی ها هم باور کرده اند!! از بزرگترین حربه ها قرار دادن علما در مقابل رهبر فعلی انقلاب و هم امام راحل بوده تا مردم نسبت به اصل دین سست شوند و گاهی خود آن عالم مورد معامله هم،، نمی فهمد! چقدر شباهت از حکومت علی (ع) تا جمهوری اسلامی ! این رمان ماست ........ +کنــج نویـــس+ برای دیدن به ما حتما 👇 http://eitaa.com/joinchat/3815768065C75d9aa54b8
هدایت شده از ترور رسانه
ساعت ده شده و وقتشه بریم سراغ 😍 رو راجع به رمان برامون بفرستید حتما👇 @konjnevis حتما حتما رمان رو کنیدا قسمت های فوق جذابش تو راهه😍😃
🌱 🌱🌱 🌱🌼🌱 🌱🌼🌼🌱 🌱🌼🌼🌼🌱 ❣بِــــسْمِ اللہِ الرَّحـــمانِ الرَّحــــیم❣ ✨ نویســـنده: ڪشیش وقتے سر از روی ڪتاب برداشت ڪہ ایرینا با فنجان چاے سبز روبہ رویش ایستاده بود. ڪشیش عینڪش را برداشت و روے میز گذاشت و با کپڪف دست، صورتش را ماساژ داد. بہ ایرینا نگاه ڪرد، ایرینا فنجان چــاے را روے میز گذاشت و پرسید: ڪتـاب درباره ے چیست؟ ڪشیش صورتش را بہ فنجان چاے نزدیڪ ڪرد، بوے آن را استشمام ڪرد و گفت: چہ عطـرے دارد این چاے سبــز! بعد، آخـرین ورقے را ڪہ مشغول مطالعہ ے آن بود، بہ دست گرفت و گفت: ڪتـاب است، ظاهراً مربوط به وقایع تاریـخے در دیـن اسـلام است. گمان ڪنم چیزهایے درباره ے علــے باشد؛ همان ڪہ مسلمانان شیعــہ در لبنان بہ او امــام علــے مےگویند. ایرینا گفت: علــے را ڪہ . پس بایـد براے مسلمانان ڪتــاب با باشد... ڪشیش گفت: اشخاصے بہ نام معاویــہ و عمــروعــاص قصد دارند با علــے بجنگند. جالب است کہ این ڪتــاب در همان زمان توسط عمروعاص شده است. او در یادداشت هایش از وقایعے صحبت مےڪند ڪہ احتمالا منجر بہ جنگ با علــے شده است. ایرینا لبخنـد زد و گفت: این ڪہ چـہ مےشود، چندان مـہـم نیست؛ مہم این است ڪہ تو الان صاحــب یڪ ڪتاب بسیار و با هستـے. شاید بتوانے آن را بہ مبلغ زیادے بہ یڪے از موزه هاے بفروشے. شاید مسلمانان لبنان نیز طالـب آن باشند. کشیش گفت: من قصد آن را بہ هیچ عنوان ندارم. باید رابطہ اے بین این ڪتاب و رویایے ڪہ دیشب دیدم وجود داشته باشد. دلم مےخواهد هرچہ زودتر این رابطہ را ڪشف ڪنم. ایرینا گفت: تو در لبنان دوستے داشتے به نام جـرج ؛ همان نویسنده ے ڪہ درباره ے علــے ڪتابے بـود و تو مے گفتے دلت مےخواهد آن را بخوانی. اما یادم نمےآید آن را خوانده باشے. 🌙@chaharrah_majazi
🌱 🌱🌱 🌱🌼🌱 🌱🌼🌼🌱 🌱🌼🌼🌼🌱 ❣بِــــسْمِ اللہِ الرَّحـــمانِ الرَّحــــیم❣ ✨ نویســـنده:  ڪشیش انگشت اشاره اش را بہ طرف ایرینا گرفت و گفت: تو بہ نڪتــہ ے خوبــے اشاره ڪردے ایرینا. اصلا یادم بہ جرج جرداق و ڪتابش نبود. چقدر خوب مےشد ڪتــاب او را داشتم و مےخواندم. هر ڪتابے درباره ے علــے مے تواند مرا بہ درڪ بہتر این ڪتاب ڪمڪ ڪند. ایرینا صندلے اے را ڪہ ڪنار پنجره بود، برداشت و پہلوے میز گذاشت و روے آن نشست و گفت: پس خوب است تلفنے بہ او بزنے و بگویے ڪتابش را برایت بفرستد. ڪشیش سرش را تڪان داد گفت: پیشنہاد خوبے دادے ایرینا. او تنہا ڪسے است ڪہ مے تواند در این مورد ڪمڪم ڪند؛ چون اصلا دوست ندارم در این باره بہ سراغ مسلمانان بروم. ایرینا بہ فنجان چاے اشاره ڪرد و گفت: فعلا چایت را بخور تا سرد نشود. ڪشیش فنجان چاے را بہ دست گرفت، جرعہ اے از آن نوشید، بہ ساعت دیوارے نگاه ڪرد و گفت: بهتر است الان زنگے بہ سرگئی بزنم و بگویم شماره تلفن جرج را برایم ایمیل ڪند. سپس جرعہ ے دیگرے از چاے نوشید و گفت: ایرینا جان! برو گوشے موبایلم را برایم بیاور. ایرینا از جا بلند شد و گفت: تو باید به فڪر هزینہ هاے تلفن موبایلت هم باشے میخائیل. ڪشیش گفت: حق با توست، اما ڪار من الان از این حرف هاست. حتے هزار روبل پول تلفن، فداے سر این ڪتابے ڪہ امانت حضرت مسیح است. ایرینا از اتاق خارج شد و با گوشے موبایل برگشت. آن را بہ ڪشیش داد و گفت: جورے از حضرت حرف مےزنی ڪہ انگار واقعا او را اے! تو آن شب خستـہ بودے و گرفتــار توهــم شدے. ڪشیش در حالے ڪہ شماره ے تلفن سرگئے را جستجو مےڪرد، پاسخ داد: همیشه همین طور بوده است؛ با این ڪہ مریــم مقدس و حضرت عیســے، بارها بر مردمان خاڪے نازل شده اند، اما هنوز بسیارے گمان مےڪنند آن ها زمین را فرامـوش ڪرده اند، در حالے ڪہ آن ها از غصــہ ے زمین رنـج مےبرند. ایرینا خواست حرفے بزند ڪہ ڪشیش موبایل را روي گوشش گذاشت و با دست بہ ایرینا اشاره ڪرد ڪہ چیزے نگوید. انتظار ڪشیش بہ درازا نڪشید؛ صداے سرگئے از بیـروت واضح تر از همیشہ بہ گـوش رسید. 💞 ... https://eitaa.com/chaharrah_majazi/2955 🌸لینک☝️ رمان زیبای 🌸 این رمان رو از دست ندید☺️ 🌙@chaharrah_majazi