|•~•~•💚•~•~•💚•~•~•|
قـــــدم بہ قـــــدم...
عاشقان را مےبینم ڪه از مجنون شیدا ترند و با شتاب از هم سبقت مےگیرند ڪه به لیلــے برسند!
هرڪس ڪہ نداند،اولش مےگوید این جمعیت همگے دیوانــہ اند ڪه اینگونـہ به جاده و بیابان زده اند...
اما...نــــــہ!
این جمعیــت، همه دارنــد به #اصـل خودشـان رجعـت مےڪنند...
اصلا ڪل عالم باید جمـع شوند...
در نجــف به پابوســٻ مولا برسند و بعد با دعاے خیر پیش علــے،راهــے سفــــر #عشــق شوند!!
پاے پیاده، از نجــف،تا... #ڪربــلا
ذهنم با پاے برهنــہ مدام گریز مےزند...
اینجــا...
مسیــر ڪربلا به نجــف
سال شصـت و یڪ هجرٻ
همزمان با مہر ماه پنجاه و نہ شمســے...
خداے من...
چه خــبر بوده است اینجا؟؟
ڪاروانــے مےبینم...
سیاهــه اے از زنـان و ڪودڪان به زنجیــر ڪشیده شده!!
فقط یڪ مرد بیـن آنهاست..
امـا!!!
چـرا این همـہ زن و دختر بچــہ؟
چادر هایشان چرا #سوختــہ است؟
از ڪجا مے آیند؟
باز به خــودم مےآیم و خودم را در موڪب ریحانه الحسین،پاے روضه ے آسد مجید پیدا مےڪنم..
انگار سید هم از احوالم با خبــر است!!
روضه ے اسارت مےخواند!
تاب روضـ ہ ندارم!
جمع مےڪنم دل ماتـم زده ام را و راه مےافتم...
راستش...
دائما به سال شصـت و یڪ هجرے سفر مےڪنم
چقدر #فـــرق دارد..
اینجا همــہ چیــز هست...
غذاے گــرم، چاے موڪب،خــواب راحت و...
تازه،ڪســے هم #شلاق و #تازیانــہ ندارد..
اینجا ڪودڪان پشـت بوتــہ هاے خار،زَهره شان از ترس نمےترڪد...
اینجا...
ذهنم پا برهنــہ...
از وسط مقاتـل عبـور مےڪند!...
از روضه هایش ڪه بگذریم، راه عجیبیست!
در راه با سیـد اهل دلـے هم قدم شدم...
مےگفت: اینجا ملائڪ منتظرند... منتظرند تا یڪ نفر ڪمے اهل نظر باشد، تا حقایق عالم را بــہ جانش بنشانند!
مےگفت:
اینجا بایــد #التماس ڪرد ڪہ معرفــت بدهند...
این همــہ سختــے اگر معرفت چاشنــے اش نباشد به جایــے نمے رساند زائـــران را...
راست هم مٻگفت؛نفسش حـــق!
حالا... به #حـــرم رسیده ام!!
اینجا ڪربلاست، #بینالحرمین است و ڪرور ڪرور زائر...
دل به ارباب بےڪفن مےسپارم و در تصوراتم سلام مےدهم...
آقا جـــان، من از درونــم به حــرم رسیده ام...
ڪربلا نیامدم،اما زائرم..
"السـلام علیڪ یا ابـاعبــداللہ"
✍ #زهراافکارازاد
#دلنوشته ❣
#حب_الحسین_یجمعنا
#اربعین
#امام_حسین
#اربعین_حسینی
#کربلا
#زیارت_اربعین
#التماس_دعا
🏴@chaharrah_majazi