eitaa logo
متن برخط
59 دنبال‌کننده
10 عکس
0 ویدیو
0 فایل
متن‌های آموزشی، فرهنگی، مناسبتی، مذهبی، شعر و ... مدیر: @mohammad_moosapoor استفاده از مطالب کانال اشکالی ندارد
مشاهده در ایتا
دانلود
متن‌های آموزشی، فرهنگی، مناسبتی، مذهبی، شعر و ... مدیر: @mohammad_moosapoor استفاده از مطالب کانال اشکالی ندارد
عالم محضر خداست، در محضر خدا گناه نکنید. 📝 متن برخط : @text_online
جوانان باید به دو سلاح نه گفتن و تعیین هدف مجهز باشند توانایی"نه" گفتن و تعیین هدف مناسب، یکی از اصلی‌ترین مهارت‌هایی است که جوانان باید به آن مجهز باشند. انسان‌ها در روز با پیشنهاد‌های مختلفی روبه هستند که اگر نتوانند در مواقع مناسب پیشنهاد‌هایی را که باید رد کنند با مشکلات زیادی، برخورد خواهند کرد. این موضوع برای جوانان بسیار مهمتر از بقیه افراد افراد است. تعیین درست اهداف بسیار می‌تواند زندگی افراد را در جریان مناسب قراردهد. زندگی ما تحت تاثیر اهداف و انتخاب‌های ما است که اوج اهمیت این انتخاب‌ها و اهداف در سنین جوانی است. گاهی اوقات افراد با گفتن، یک کلمه نه می‌توانند خود را از خطرات و اتفاقاتی که منفی که در پی دارد دور کنند. ابراهیمی مقدم گفت: بسیاری از ما در دوران‌های مختلفی از زندگی با پیشنهاد‌هایی روبه رو شده ایم که با گفتن یک کلمه نه، می‌توانیم از خود مراقبت کنیم و یا قبول کردن آن پیشنهاد، وارد مسیری شویم که می‌تواند جریان زندگی ما را به سمتی نا معلوم هدایت کند. برای نه گفتن فرد باید توانایی‌هایی را کسب کند و در خانواده نیز آموزش داده شود. دوستان بعد از خانواده مهمترین نقش را در زندگی ما دارند وی ادامه داد: دوستان با تایید کردن و یا مخالفت کردن، احساسات روانی خوب و یا ناخوشایند را می توانند در افراد ایجاد کنند. در خیلی از مواقع ما شاهد هستیم که زمانی که جرم و جنایت و یا اعتیاد اتفاق می افتاد، وجود یک دوست ناباب را می توانیم در کنار آن شاهد باشیم و هنگامی که موفقیتی هم اتفاق می افتد نقش دوستانی که این فرد را تشویق کرده اند در آن پررنگ است. کسانی که اخلاق را سرلوحه خود قرار می دهند دوستان خوبی هستند. نقش دوستان خیلی پررنگ است و از اهمیت زیادی برخوردار است مخصوصا در دوران کودکی که فرزندان باید با کسانی دوستی داشته باشند که هم احساس روانی خوب و احساس امنیت را درآنها به وجود می آورند. هنر" نه" گفتن این روانشناس گفت: ما باید در زندگی بتوانیم به شکلی به بعضی از درخواست‌ها جواب منفی بدهیم که هم طرف درخواست کننده رنجیده نشود و هم طبق خواسته‌ای که درست است رفتار کنیم .ما باید یاد بگیریم که با آرامش ، نرم خویی واقتدار کار‌هایی که نباید انجام بدهیم را بتوانیم به راحتی نه بگوییم و دچار عذاب وجدان هم نشویم. وی ادامه داد: روزی فردی برای خرید کت و شلوار به لباس فروشی مراجعه کرد و صاحب مغازه متوجه این امر شد که این فرد توانایی نه گفتن را ندارد و به شاگرد خود اشاره کرد که کت و شلواری که خریداری ندارد بیاورد، با تعریف و تمجید کت و شلوار را به مشتری پوشاندند، در صورتی که با یک نه گفتن می‌توانست نارضایتی خود را از این لباس اعلام کند. نتیجه فردی که نمی‌تواند "نه" بگوید در این مورد یکی از افرادی که دچار اعتیاد است به خبرنگار باشگاه خبرنگاران جوان گفت: در سن ۱۵ سالگی زمانی که دانش آموز بودم، در جمع دوستانم سیگار به من پیشنهاد کردند، اما من علاقه‌ای به کشیدن نداشتم، ولی نتوانستم" نه" بگویم، دلیلش هم این بود که از تمسخر دوستانم و اینکه بگویند شجاعت کافی را ندارم ترسیدم. اگر در آن زمان توانایی رد این پیشنهاد داشتم، زندگی به گونه‌ی دیگری برای من رقم می‌خورد و مشکلات امروز را نداشتم. وی گفت: من زمانی درس می‌خواندم و علاقه‌ی بسیار زیادی به فوتبال داشتم، اما هیچ وقت اعتماد به نفس کافی برای"نه" گفتن را نداشتم. فکرنمی کردم به روزی دچار شوم که تبدیل به عبرت برای دیگران شوم. اهمیت داشتن هدف برای افراد ابراهیمی مقدم گفت: افراد اگر در زندگی خود هدف نداشته باشند یک حالت آشفتگی دارند. این هدف ممکن است که ازیک سفر شروع شود. اگر شما قصد سفر داشته باشید و همه وسایل را آماده کنید، اما ندانید که کجا می‌روید، ممکن است که ساعت‌ها معطل شوید و افکارتان درگیر باشد و زمان وانرژی را از دست دهید. افراد در هنگامی که زمان و انرژی را ازدست می‌دهند، احساس بسیار بدی را تجربه می‌کنند. هدف در جوانان از اهمیت بسیار بالایی برخوردار است به این دلیل که برای آینده خود و کشورشان هدفمند باشند. بسیاری از افراد موفق در بخش‌های مختلف، همیشه بر روی این نکته تاکید داشته اند که باید اهداف مناسب در زندگی داشته باشید تا بتوانید موفقیت کسب کنید. منبع: باشگاه خبرنگاران جوان 📝 متن برخط : @text_online
مثبت اندیشی شما را به هدف‌هایتان نزدیک می‌کند یک روانشناس اجتماعی گفت: معاشرت با افراد پرانرژی و مثبت‌اندیش به شما کمک می‌کند تا امید به زندگی در شما تقویت شود. علیرضا شریفی روانشناس اجتماعی در گفت‌وگو با باشگاه خبرنگاران جوان، اظهار کرد: مثبت اندیشی نقطه مقابل اندیشه منفی است. انسان‌هایی که از پدیده‌های پیرامون برداشت مثبتی دارند و تفکر آن‌ها به سمت راه‌حل های مثبت می‌رود، مثبت‌اندیش تلقی می‌شوند. شریفی در ادامه ویژگی افراد مثبت‌اندیش را برشمرد و گفت: ۱. امید به زندگی ۲. توجه به سلامت روان و جسم ۳. تعریف واقع‌بینانه نسبت به رخدادهای محیطی ۴. عدم ویژگی خطای شناختی در افراد مثبت‌اندیش ۵. استفاده از روش‌های صحیح برای تحلیل موقعیت ۶. اهداف روشن و قابل دسترسی و تلاش در جهت رسیدن به اهداف از ویژگی های افراد مثبت‌اندیش محسوب می‌شود. وی به راهکارهای تقویت مثبت‌اندیشی پرداخت و گفت: از راهکارهای مهم در این زمینه، تهیه لیستی از خواسته‌ها می‌باشد. سپس باید برای این اهداف برنامه ریزی کرده و آن‌ها را به اهداف کوچک و قابل دسترس تبدیل کرد. راهکار دیگر تقویت شناخت ویژگی فردی می‌باشد. هر فرد، دارای نقاط ضعف و مثبت بسیاری است. در گام اول لازم است تا آن‌ها را شناسایی کرده و در جهت کاهش نقاط ضعف و تقویت نقاط قوت عمل کند. شریفی درادامه به اهمیت هم‌نشینی با افراد مثبت اندیش و دوری از انسان‌های منفی‌باف و انجام ورزش منظم اشاره کرد و گفت: مطالعات نشان‌ می‌دهد افرادی که به صورت منظم ورزش می‌کنند افکار منفی کمتر به سراغ آن‌ها می‌رود. شریفی در انتها به تکنیک ساده‌ای جهت تقویت مثبت اندیشی پرداخت و گفت: هنگامی که افکار منفی ذهن ما را درگیر می‌کند، بهتر است که آن را یادداشت کرده و سپس نقاط قوتی را که می‌تواند بر افکار منفی ما غلبه کند، درنظر گرفته تا بتوانیم به سمت مثبت اندیشی حرکت کنیم. منبع: باشگاه خبرنگاران جوان 📝 متن برخط : @text_online
خدا حواسش به ما نیست؟ یا ما حواسمان به خدا نیست؟ خدا از رگ گردن به ما نزدیک تر است. فقط ما باید سراغ خدا بریم . خدا را یاد کنیم. باید سراغ خدا را بگیریم. دیدی یک وقتی کلیدی، گوشی، یا هر وسیله دیگری گم می کنیم به دیگران می گیم کجاست .. اون ها می گن توی دستت هست حواست کجاست. خدا هم به ما نزدیک هست ، حواس مان را باید جمع کنیم. 📝 متن برخط : @text_online
دوری از گناه، از اساسی‌ترین کارها است. 📝 متن برخط : @text_online
توبه یعنی برگشت توبه یعنی بازگشت از یک راه غلط 📝 متن برخط : @text_online
سوره مبارکه أعراف آیه ۲۰۱ إِنَّ الَّذینَ اتَّقَوا إِذا مَسَّهُم طائِفٌ مِنَ الشَّیطانِ تَذَکَّروا فَإِذا هُم مُبصِرونَ ﴿۲۰۱﴾ پرهیزگاران هنگامی که گرفتار وسوسه‌های شیطان شوند، به یاد (خدا و پاداش و کیفر او) می‌افتند؛ و (در پرتو یاد او، راه حق را می‌بینند و) ناگهان بینا می‌گردند. 📝 متن برخط : @text_online
کودکان و نوجوانان را در فضای بی انتهای مجازی رها نکنیم روان‌شناسان بر این باورند که عدم آگاهی والدین از فضای مجازی می‌تواند تهدیدی برای فرزندانشان در دنیای دیجیتال باشد. کودکان و نوجوانان امروزی با طیف وسیعی از بازی‌های رایانه‌ای، کنسولی و تبلت آشنا هستند درحالی که کودکان دیروز دنیایشان را با قایم باشک، گرگم به هوا و هفت‌سنگ پیوند می‌زدند. وقتی نزد کودکان و نوجوان امروزی بازی‌های گذشته را یادآوری می‌کنیم، نه‌تنها خوشحال نمی‌شوند بلکه به گفته خودشان «حوصله‌شان هم سر می‌رود». آن‌ها دوست دارند که تنها باشند و اوقاتشان را با موبایل‌های هوشمندی که در دست دارند، بگذرانند. جلالی، کارشناس فضای مجازی درباره اهداف پشت پرده‌ای که در بازی‌ها وجود دارد، گفت: در بازی‌هایی که بین کودک و نوجوان آموزش داده می‌شود، هدف این است که مرز‌های رفتاری جامعه را در بین نسل جدید تغییر داد و چه بهتر از این که جامعه هدفشان دختران باشند. یک روان‌شناس دیگر هم بر این باور است که باید خانواده‌ها پیامد‌های بازی را بدانند که اگر فرزندم این بازی یا اسباب‌بازی را انتخاب می‌کند، چه پیامد‌هایی ممکن است برای فرزندم داشته باشد. معمولاً خانواده‌هایی که در زمینه‌های تربیتی دچار مشکل‌اند، در فضای مجازی هم با چالش روبه‌رو هستند. پدر و مادری که در بحث روزمرگی‌های کودک، با مشکل روبه‌رو است، در فضای مجازی هم نمی‌تواند به صورت کارآمد کودکش را مدیریت کند. روان‌شناس گفت: در بحث فضای مجازی دو نکته مهم وجود دارد: ۱. والدین چگونه می‌توانند ارتباط صمیمی با فرزندشان داشته باشند. ۲. وضع قوانین در فضای مجازی است که اگر والدین نتوانند با فرزندشان ارتباط صمیمی برقرار کنند، مدیریت فضای مجازی هم نمی‌توانند عهده‌دار شوند. از آنجایی که رویکرد والدین هم در وضع قوانین باید و نبایدی و از بالا به پایین است، در نتیجه نمی‌تواند ارتباط موثر را با فرزندان به وجود بیاورد و از طرفی هم عدم آگاهی در والدین به این رهاشدگی کودک در فضای مجازی دامن می‌زند. ، منبع: باشگاه خبرنگاران جوان 📝 متن برخط : @text_online
بازی‌های سنتی، روز‌های در خانه ماندن را شیرین‌تر می‌کند یزدان آباد که از بخش‌های شهرستان زرند در شمال استان کرمان است یکی از خاستگاه‌های این بازی‌های سنتی است. از قدیم بازی‌های گوناگونی در بخش یزدان آباد اجرا می‌شده است از جمله می توان به بازی‌های سنگ شیشو، چوب بازی، چپر چپر، چشم گیرو (قایم باشک بازی)، گل یا پوچ، گردو بازی، خم چکو، الک ودولک، گرگم به هوا (بالا بلندی)، تیله بازی ، چهار خونه بازی (دوز)، شش خونه بازی (لی بازی)، هفت سنگ، هوپ هوپ اشاره کرد. [گل یا پوچ] برای این بازی به یک مهره کوچک (می توان از یک دانه عدس، لوبیا، نخود، هسته پرتقال یا سیب استفاده کرد) و حداقل ۲ نفر (بازیکنان باید زوج باشند) نیاز است، اگر تعداد بازیکنان ۲ نفر باشد بازی به صورت انفرادی و بیشتر از ۲ نفر به صورت تیمی انجام می‌شود. بازیکنان به صورت قرعه کشی مهره را در اختیار تیم شروع کننده قرار می‌دهند و بازیکنان تیم مهره را در دست‌های خود می‌چرخانند به طوری که تیم مقابل متوجه نشود که مهره در دستان چه افرادی می‌چرخد و بعد دست‌های خود را به صورت بسته طوری که پشت دست به طرف بالا و جلوی تیم مقابل می‌گیرند و تیم مقابل می توانند بعضی از دست هارا که اطمینان دارند مهره در آن‌ها نیست پوچ کنند و از دور بازی حذف کنند. به هر دست که گفتند پوچ باید سریع آن دست باز شود اگر پوچ بود برنده و اگر مهره در آن بود بازنده و دور بعدی بازی شروع می‌شود. تیم مقابل می تواند مستقیما تشخیص دهد که مهره در کدام دست است و اگر است واگر درست باشد مهره را تحویل می‌گیرد و بازی را به نفع خود می‌کنند. این بازی امتیاز خاصی ندارد و هر دور بازی را که برنده شوند می‌توان یک امتیاز حساب کرد و یا تیمی که بیشتر بازی را در دست داشته باشد برنده است. [چشم گیرو (قایم باشک)] این بازی بین حداقل ۲ نفر (بازیکنان باید زوج باشند) اجرا می‌شود، ولی هیچ وسیله‌ای مورد نیاز نیست فقط بازیکنان برای پنهان شدن از هر وسیله‌ای که خواستند استفاده می‌کنند بازی به این گونه است که یک محلی را به عنوان قلعه انتخاب می‌کنند و به قید قرعه یکی از بازیکنان در قلعه می ماند و رو به دیوار می‌ایستد وچشمان خود را می بندد تا ده شمارش می‌کند و شعر هر جا هستی قایم باش مواظب خودت باش را می‌خواند سپس چشمانش را باز می‌کند و از قلعه بیرون می‌اید تا محل قایم (پنهان) شدن بازیکنان را پیدا کند. زمانی که رییس از قلعه بیرون رفته اگر بازیکنی به دور از دید چشم او خود را به قلعه برساند نجات پیدا کرده است و رییس قلعه هر کدام از بازیکنان را در پناهگاهشان دید به آن‌ها اعلام می کند و محل پناه گرفتنشان را هم اعلام می کند مثلا با صدای بلند میگوید: (علی پشت تخت است) وسریع به قلعه برمی گردد و علی در این مرحله بازنده شده است و برای مرحله بعد باید در قلعه بماند و چشم بگیرد. منبع: باشگاه خبرنگاران جوان 📝 متن برخط : @text_online
صدقه بدهیم تا سفری ایمن داشته باشیم اهمیت حدیث در میان مسلمانان به این دلیل است که کلام معصوم، از منابع اصلی استنباط احکام در فقه و عقاید در علم کلام محسوب می‌شود و همچنین، احادیث از منابع اولیه پژوهش‌های تاریخی هستند. امام صادق (ع): اِفتَتِحْ سَفَرَکَ بالصَّدقَةِ و اخرُجْ إذا بَدا لکَ؛ فإنَّکَ تَشتَرِی سلامَةَ سَفَرِکَ. مسافرت خود را با صدقه دادن آغاز کن و هرگاه خواستى بیرون برو؛ زیرا [با صدقه دادن] سلامت سفرت را مى خرید. بحار الأنوار: ١٠٠/١٠٣/٥ منبع: باشگاه خبرنگاران جوان 📝 متن برخط : @text_online
راهکار‌های داشتن یک برنامه ریزی موفق یک روانشناس اجتماعی گفت: یک برنامه ریزی موفق، می‌تواند شما را در مسیر رسیدن به اهداف یاری کرده تا احساس بهتری از زندگی خود داشته باشید. محسن منصوبی فر روانشناس اجتماعی در مورد راهکار‌های برنامه ریزی موفق بیان کرد: هدف باید قابل دسترس در بُعد زمان و توانمندی هر فرد تدوین شود و حداکثر توانایی خود را در رسیدن به هدف، درنظر بگیرید. مرحله بعد تبدیل هدف به گام‌های کوچک‌تر است تا بتوان در زمان کمتری به اهداف رسید. وی به اهمیت تعهد و احساس مسئولیت اشاره کرد و گفت: اگر خانواده و دوستان حمایتگری دارید، هدف گذاری خود و برداشتن گام اول را به آنان اطلاع دهید، زیرا حمایت و تشویق آنان، شما را به ادامه راه امیدوار می‌کند و نکته بسیار مهم در یک برنامه ریزی، توکل به خداوند است. استعانت از پروردگار سبب می‌شود تا مسیر صحیح را انتخاب کنیم. توکل و طلب کمک از خداوند که مافوق همه‌ی قدرت هاست به ما امیدواری و انگیزه‌ی حرکت در مسیر اهداف را می‌دهد. منبع: باشگاه خبرنگاران جوان 📝 متن برخط : @text_online
نقش خوش بینی در سلامت روان یکی از ابعاد سلامت، بعد روانی آن بوده و در واقع سلامت روانی فقط شامل نداشتن بیماری روانی نیست، شامل توانایی فرد برای لذت بردن از زندگی است. اگر اتفاقات بد را با کلماتی مثل همیشه و هرگز توصیف کنید سبک فکری شما بدبینانه است؛ برای این که مانند یک فرد خوشبین فکر کنید باید از کلماتی مثل گاهی اوقات و اخیرا استفاده کنید. این مطلب نشان می‌دهد که آدم خوش بین، مشکلات و گرفتاری‌ها را موقتی می‌داند در حالی که آدم بد بین، آن‌ها را ماندگار و همیشگی تلقی می‌کند. شخصی کردن مسائل شامل سرزنش خود بابت شکست‌ها و شخصی کردن مسائل، از کار‌های افراد بدبین است و افراد خوش بین، آنچه را که اتفاق افتاده می‌سنجد و خود را به شکل واقع بینانه سرزنش می‌کند. همچنین فرد خوش بین تصویر کلی تری نسبت به موضوع دارد و واکنش مثبتی به مشکلات عادی نشان می‌دهند و در برابر اتفاقات دردناک هم به سرعت به حالت اول بر می‌گردد آن‌ها به هدف‌های خود بیشتر می‌رسند و حس خوبی نسبت به خود خواهند داشت. منبع: باشگاه خبرنگاران جوان 📝 متن برخط : @text_online
خاطره شنیدنی از شهید حاج قاسم سلیمانی از زبان همراه همیشگی او شهید حسین پور جعفری رئیس دفتر و همراه همیشگی سردار سپهبد پاسدار حاج قاسم سلیمانی می‌گفت: روزی در منطقه‌ای در سوریه حاجی خواست با دوربین دید بزنه، خیلی محل خطرناکی بود. من بلوکی را که سوراخی داشت بلند کردم که بذارم بالای دیوار که دوربین استتار بشه. همین که گذاشتمش بالا، تک تیرانداز بلوک رو طوری زد که تکه تکه شد ریخت روی سر و صورت ما. حاجی کمی فاصله گرفت. خواست دوباره با دوربین دید بزنه که این بار، گلوله‌ای نشست کنار گوشش روی دیوار، خلاصه شناسایی به خیر گذشت. بعد از شناسایی داخل خانه‌ای شدیم برای تجدید وضو، احساس کردم اوضاع اصلا مناسب نیست؛ به اصرار زیاد حاجی رو سوار ماشین کردیم و راه افتادیم. هنوز زیاد دور نشده بودیم که همون خونه در جا منفجر شد و حدود هفده تن شهید شدند. بعداز این اتفاق حاجی به من گفت: حسین امروز چند بار نزدیک بود شهید بشیم، اما حیف... روایت کننده: سردار محمدرضا حسنی سعدی در تاریخ ۸ بهمن ۱۳۹۸ منبع: باشگاه خبرنگاران جوان 📝 متن برخط : @text_online
خاطره‌ای از گفت‌وگوی سپهبد شهید حاج قاسم سلیمانی با رهبر انقلاب سردار سپهبد شهید حاج قاسم سلیمانی با اشاره به خاطره‌ای از گفت‌وگوی خود با رهبر انقلاب، این خاطره را چنین نقل می‌کند؛ یک‌بار آقا مرا صدا زدند و اشاره کردند که جلو بیا، وقتی نزدیک رفتم، کتابی را که در دستان‌شان بود، باز کردند و عکس چند تن از شهدا را نشان من دادند؛ شهید باکری، شهید باقری و شهید زین‌الدین. یکی از عکس‌ها، عکس خودم بود. آقا به من گفتند که عکس شما با بقیه عکس‌ها چه مطابقتی دارد؟ من هم از این‌که عکس دوران جوانیم بود، عرض کردم ما هم سن و سال بودیم. آقا فرمودند: آن‌ها وظایف خود را انجام دادند و رفتند. مصلحت خداوند بر این بود که شما بمانید و باشید و کاری که چه بسا سخت‌تر از کار آن‌هاست، انجام دهید. اگر شما نباشید، چه کسی می‌خواهد این کار را انجام دهد؟ منبع: باشگاه خبرنگاران جوان 📝 متن برخط : @text_online
فراز‌هایی از زندگی‌نامه خودنوشت شهید سردار سلیمانی بخش اول: شیرینی سخاوت، در عین نیاز «تمام زمستان تا ماهِ دوم بهار، همه چشم ما به جَوال گندم‌ها بود که یکی پس از دیگری تمام می‌شدند. مادرم به شدت مراقب بود که دچار مشکل نشویم؛ لذا برای برکت گندم‌ها، بعضی وقت‌ها مقداری کُرد (نخود سبز) داخل گندم‌ها می‌کرد. هفته‌ای یکی دوبار هم، وسط آن‌ها، نان سیلک (ارزن) می‌پخت و به ما می‌داد که نانِ فقیرترین مردم بود. در عین حال، در همین نداری، روزی نبود که خانه ما خالی از مهمان باشد ... در همسایگی ما خانه‌ای بود که آه در بساط نداشت. مادرم که نان می‌پخت، بچه‌های او می‌ایستادند به تماشا. هنوز ایستادن آن دو دختر در ذهنم مجسّم است. مادرم چند دسته نان به آن‌ها می‌داد و این عمل هر روز تکرار می‌شد. بعضی وقت‌ها هم برادرم، حسین، ناراحت می‌شد و آن‌ها را دعوا می‌کرد؛ اما گرسنگی باعث می‌شد تکان نخورند تا دسته‌های نان را دریافت کنند!» منبع: باشگاه خبرنگاران جوان 📝 متن برخط : @text_online
فراز‌هایی از زندگی‌نامه خودنوشت شهید سردار سلیمانی بخش دوم: مهمان حبیب خداست «سیدمحمد آمده بود. سید روضه می‌خواند. سالی سه چهار ماه خانه ما می‌ماند. بهترین غذا مالِ او بود. پدر و مادرم خیلی به او احترام می‌گذاشتند. با آمدن سید، ما‌ها سیر می‌شدیم. با پدرم رفیق صمیمی بود. بعد از این‌که خرش را آب بُرد، دیگر کمتر خانه ما می‌آمد. آن روز خیلی توجه نداشتم. بعداً فهمیدم در عشیرۀ بزرگ ما، هیچ‌کس مثل پدر و مادرم مهمان‌نواز نیستند. همیشه در خانه ما مهمان بود؛ در حالی که من و چهار خواهر و برادر دیگرم که دوتای آن‌ها از من بزرگ‌تر بودند، همیشه چشممان به جَوال (کیسه) آرد بود ... به دلیل اعتقادی جدّی که در خانه‌مان وجود داشت که «مهمان حبیب خداست»، هرگز یادم نمی‌آید که اخمی یا بی‌توجهی [به مهمان]شده‌باشد. عمده مهمان‌ها غریبه بودند که در راه، به سمت روستا‌های دیگر، ظهر به محل ایلِ ما می‌رسیدند و درخواست چای داشتند: چای با هِل و قَلَمفُر (نوعی گل میخک). مادرم به ما اصلاً نمی‌داد. معرکه بود! بعد هم اگر نزدیک ظهر بود، ناهار یا شام می‌خوردند: بعضاً نان و ماست یا نان و گوره‌ماست (مخلوط شیر و ماست) یا تخم‌مرغ یا آب‌گرمو (اشکنه کرمانی). اگر مهمان خیلی مهم بود، برای او خروس می‌کشتند و پلو بار می‌گذاشتند.» منبع: باشگاه خبرنگاران جوان 📝 متن برخط : @text_online
فراز‌هایی از زندگی‌نامه خودنوشت شهید سردار سلیمانی بخش سوم: قصه غصه پدرم «پدرم اهل نماز بود. شاید در آن وقت چند نفر نماز می‌خواندند؛ اما پدرم به شدت تقیّد به نماز اول وقت داشت. نماز صبح را از روی ستاره و نماز ظهر را از روی سایه تشخیص می‌داد ... همان‌گونه که به نماز تقیّد داشت، به حلال و حرام هم همین‌گونه بود. همه اهل عشیره‌مان او را به درستی می‌شناختند. آن وقت‌ها ایشان مشهد رفته‌بود و به «مشدی حسن» مشهور بود. زکات مالش را، چه در گندم و جو و چه در گوسفندها، به موقع به سیدمحمد می‌داد ... پدرم نُهصد تومان [به بانک تعاونِ روستایی]بدهکار بود. به همین دلیل هی به خانه کدخدا رفت و آمد می‌کرد که به نوعی [مشکل را]حل کند. بدهی پدرم مرا از [بیماری]مادرم بیشتر نگران کرد. به خاطر ترس از به زندان افتادن پدرم، بار‌ها گریه کردم. بالاخره، برادرم حسین تصمیم گرفت برای کارکردن به شهر برود تا شاید پولی برای دادنِ قرض پدرم پیدا کند. او با گریه مادرم بدرقه شد، رفت. پس از دو هفته بازگشت. کاری نتوانسته بود پیدا کند. حالا ترسم چندبرابر شده‌بود.» کارگر نمی‌خواهید؟ «تصمیم گرفتم من به شهر بروم و به هر قیمتی، قرض پدرم را ادا بکنم. پدر و مادرم هر دو مخالفت کردند. من تازه وارد چهارده‌سال شده بودم؛ آن هم یک بچه ضعیف که تا حالا فقط رابُر (شهر رابُر در استان کرمان) را دیده بود. اصرار زیاد کردم. با احمد و تاجعلی که مثل سه برادر بودیم ... راهی شهر [کرمان]شدیم. درِ هر مغازه و کافه و رستوران و کارگاه را می‌زدم و سوال می‌کردم: «آیا کارگر نمی‌خواهید؟» همه یک نگاهی به قد کوچک و جثه نحیف من می‌کردند و جواب رد می‌دادند. آخر، در یک ساختمان در حال ساخت وارد شدم. چند نوجوان و جوان سیاه‌چُرده مثل خودم، اما زبل و زرنگ، مشغول کار بودند ... استادعلی که از صدا زدن بچه‌ها فهمیدم نامش «اوستا علی» است، نگاهی به من کرد و گفت: «اسمت چیست؟» گفتم: «قاسم.» [پرسید:]«چند سالته؟» گفتم: «سیزده سال.» [ادامه داد:]«مگه درس نمی‌خونی؟» [گفتم:]«ول کردم.» [پرسید:]«چرا؟» [جواب دادم:]«پدرم قرض دارد.» اشک در چشمانم جمع شد. منظره دستبند زدن به دست پدرم، جلوی چشمم آمد ... اوستا که دلش به رحم آمده‌بود، گفت: «می‌تونی آجر بیاری؟» گفتم: «بله.» گفت: «روزی دو تومان می‌دم، به شرطی که کار کنی.» خوشحال شدم که کار پیدا کردم ... [چند ماه بعد]، یک شب، آهسته پول‌هایم را شمردم: همه دو تومانی و تعداد زیادی هم دوریالی، پنج ریالی و ده‌شاهی بود؛ سرجمع ۱۲۵۰ تومان! از خوشحالی در پوست خود نمی‌گنجیدم، موفق شدم بعد از پنج ماه، هزار تومان برای پدرم پول بفرستم ... بالاخره موفق شدم قرض پدرم را ادا کنم.» منبع: باشگاه خبرنگاران جوان 📝 متن برخط : @text_online
فراز‌هایی از زندگی‌نامه خودنوشت شهید سردار سلیمانی بخش چهارم: نخستین کلمه علیه شاه «اولین بار که کلمه‌ای برعلیه شاه شنیدم، در سال ۵۳ بود. در سالن غذاخوری با علی یزدان‌پناه مشغول صحبت بودیم. چهارم آبان ۵۳ بود، روز تولد شاه. من داشتم شعری را در روزنامه که به مناسبت تولد ولیعهد نوشته شده‌بود، می‌خواندم. دیدم او ناراحت شد. گفت: «شما می‌دونید همه این فساد‌ها زیر سر همین خانواده‌است؟» ناراحت شدم و گفتم: «کدوم فسادها؟» علی از لُختی زن‌ها و مراکز فساد حرف زد. حرف‌های او مرا ساکت کرد. آن‌وقت شاه هنوز در ذهنم ارزشمند بود. این حرف مثل پتکی بود بر افکار من! ... شبی در خانه مشغول صحبت بودیم. بهرام فرجی که پدرش پسردایی پدرم بود، آن‌جا بود. دیدم بهرام هم حرف‌های شبیه علی یزدان‌پناه می‌زند؛ اما نه از فساد شاه بلکه از ظلم شاه که مردم را می‌گیرند، زندانی می‌کنند و می‌کُشند ... با صدای بلند گفتم: «غلط می‌کنه!» با این کلمه، رنگ بهرام مثل گچ سفید شد. با دستپاچگی گفت: «می‌خواهی بگیرنمون؟» ....» منبع: باشگاه خبرنگاران جوان 📝 متن برخط : @text_online
فراز‌هایی از زندگی‌نامه خودنوشت شهید سردار سلیمانی بخش پنجم: عملیات گاردن پارتی! «تابستان سال ۵۵ گاردن‌پارتی را به کرمان آوردند ... آن روز همه خواننده‌ها و رقاصه‌های معروف آمده‌بودند در یک زمینِ باز، در انتهای خیابان ابوحامد که در آن زمان به خیابان صمصام معروف بود. خیمه بسیار عظیمی برپا کرده بودند ... با دوستم فتحعلی که اهل جَواران بود و علی یزدان‌پناه، تصمیم به مقابله و خرابکاری گرفتیم. شب که همه مشغول تماشای اجرای برنامه‌ها در محل گاردن‌پارتی بودند، ۱۵۰ کِرمَک چرخ و موتور را کشیدیم و همه را پنچر نمودیم و بی‌سر و صدا فرار کردیم! در دوران نوجوانی، این نوع مبارزه با فساد را با افتخار انجام می‌دادیم و هیچ ترسی از کسی هم نداشتیم.» منبع: باشگاه خبرنگاران جوان 📝 متن برخط : @text_online
فراز‌هایی از زندگی‌نامه خودنوشت شهید سردار سلیمانی بخش ششم: آشنایی با دو نام جدید؛ خمینی و شریعتی «سال ۵۶ برای اولین‌بار با اتوبوس به زیارت مشهد مقدس رفتم ... بعد از زیارت به دنبال باشگاه ورزشی می‌گشتم. چشمم به یک زورخانه در نزدیکی حرم افتاد. حالا دیگر هم میل می‌گرفتم و هم کبّاده می‌زدم و هم بیش از هفتاد مرتبه شنا می‌رفتم. یک جوان خوش‌تیپی که آقاسیدجواد صدایش می‌کردند، تعارفم کرد. با یک لُنگِ ورزشی وارد گود شدم ... سیدجواد از من سوال کرد: «بچه کجایی؟» گفتم: «کرمان.» اسمم را سوال کرد. به او گفتم.... اصرار کرد هر روز عصر به باشگاه آن‌ها بروم ... روز بعد همراه سیدجواد جوان دیگری هم آمده‌بود که او را حسن صدا می‌زدند ... سه‌تایی روی یکی از میز‌های ورزشی نشستیم. سیدجواد سوال کرد: «تا حالا نام دکتر شریعتی را شنیده‌ای؟» گفتم: «نه، کیه مگه؟» سید بدون واهمه خاصی توضیح داد: «شریعتی معلّمه و چند کتاب نوشته. او ضدّ شاهه.» ... دوستش حسن به سخن آمد. سوال کرد: «آیت‌الله خمینی رو می‌شناسی؟» گفتم: «نه.» گفت: «تو مقلّد کی هستی؟» گفتم: «مقلّد چیه؟» و هر دو به هم نگاه کردند ... سید و دوستش توضیح مفصلی درباره مردی دادند که او را آیت‌الله خمینی معرفی می‌کردند. بعد [سیدجواد]نگاه عمیقی به اطراف کرد و از زیر پیراهنش عکسی را درآورد. عکس را برابر چشمانم قرار داد: عکس یک مرد روحانیِ میان‌سال که عینک بر چشم، مشغول مطالعه بود و زیر آن نوشته بود: «آیت‌الله العظمی سید روح‌الله خمینی». از من سوال کرد: «می‌خوای این عکس رو به تو بدم؟» به سرعت جواب دادم: «بله، می‌خوام.» حسن، دوست سیدجواد، گفت: «نباید این عکس رو کسی ببینه وگرنه ساواک تو رو دستگیر می‌کنه.» عکس را گرفتم و در زیر پیراهنم پنهان کردم. خداحافظی کردم و از آن‌ها جدا شدم. «شریعتی و خمینی» دو نام جدیدی بود که می‌شنیدم.» منبع: باشگاه خبرنگاران جوان 📝 متن برخط : @text_online
فراز‌هایی از زندگی‌نامه خودنوشت شهید سردار سلیمانی بخش هفتم: یک انقلابی «دو آتیشه» «حالا من یک «انقلابی دوآتیشه»، شدیدتر از علی یزدان‌پناه بودم و بدون ترس از احدی، بی‌محابا [علیه رژیم]حرف می‌زدم ... اواخر سال ۵۶ بود. مدت‌ها امتحان برای گواهی‌نامه رانندگی می‌دادم. قبول شده‌بودم. به مرکز راهنمایی و رانندگی برای گرفتن گواهی‌نامه خود مراجعه کردم. افسری بود به نام آذری‌نسب. گفت: «بیا تو، اتفاقاً گواهی‌نامه‌ات رو خمینی امضا کرده؛ آماده‌است تحویل بگیری.» من از طعنه او خیلی متوجه چیزی نشدم. مرا به داخل اتاقی هدایت کردند. دو نفر درجه‌دار دیگر هم وارد شدند و شروع به دادن فحش‌های رکیک کردند. من در محاصره آن‌ها قرار داشتم و هیچ راه گریزی نبود. آن‌ها با سیلی و لگد و ناسزای غیرقابل بیان می‌گفتند: «تو شب‌ها می‌روی دیوارنویسی می‌کنی؟!» آن‌قدر مرا زدند که بی‌حال روی زمین افتادم. از بینی و صورتم خون جاری بود. یکی از آن‌ها با پوتین روی شکمم ایستاد و آن‌چنان ضربه‌ای به شکمم زد که احساس کردم همه احشای درونم نابود شد. به‌رغم ورزشکار بودن و تمرینات سختی که در ورزش کاراته و زورخانه می‌کردم، توانم تمام شد و بیهوش شدم ... سه روز از شدت درد تکان نمی‌توانستم بخورم؛ اما انرژی جدیدی در خود احساس می‌کردم. ترس از کتک خوردن و شکنجه فروریخته بود. فکر کردم هر چه باید بشود، شد! ... با هر ضربه و لگدی کلمه «خمینی» در عمق وجود من حک شده‌بود.» منبع: باشگاه خبرنگاران جوان 📝 متن برخط : @text_online
❌ آنلاین ✅ برخط 📝 متن برخط : @text_online
❌ پی وی ✅ گفتگوی شخصی 📝 متن برخط : @text_online
کانال سواد فجازی به جهت بالابردن سطح سواد رسانه ای برای استفاده درست از فضای مجازی فعالیت می کند. لطفاً عضو شوید 👇👇👇 https://eitaa.com/joinchat/2142372025C9e398f3cbd