eitaa logo
خاکستر زرد''
366 دنبال‌کننده
847 عکس
66 ویدیو
0 فایل
توکل به نام و نامی حق' ناشناس: https://harfeto.timefriend.net/17086711257614 چنل زاپاس: @the_yellow_moon2 قتلگاه: https://eitaa.com/Slaughterhouse گپ: https://eitaa.com/joinchat/1578369907Caf0fdd0007
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از "تُهے"
تو تنها ترین ورژن خودمم
خاکستر زرد''
تو تنها ترین ورژن خودمم
دیگه وقتشه برگردین به تهی!!!
خاکستر زرد''
جسدش روزها میان سرفه های ایستاده به مرگ مزاری از گلبرگ ها ساخت. نوشته هایش دنباله ی زخمی یکطرفه بودن
آسمان برای باریدن تقلا می کند، شاید هم آسمان حنجره ی یک عاشق دیگر بود... گلخانه ای داشت و گل های رز را پرورش می داد و باران ، دردِ زخم ها شده بود. زمین دچار یک جنون بی وقفه از گردش ، خورشید محکوم به غروب و ماه به طلوع! اینجا زندگی ، یک جهنم برای پرستش عُشاق بود، همان جایی که شیطان حسرت یک سجده را می کشید در برابر خالقِ معشوق. و همه ی ما عاشق بودیم، محکوم به یک هاناهاکیِ حبس شده در گلو! ⇦خاکستر زرد
خاکستر زرد''
آسمان برای باریدن تقلا می کند، شاید هم آسمان حنجره ی یک عاشق دیگر بود... گلخانه ای داشت و گل های رز
و پایان '' هاناهاکی'' لا به لای نوشته های من! این داستان چندین ماه پیش نوشته شد و حالا نمیدونم قابل خوندن هست و یا نه... پ.ن: هاناهاکی یک افسانه ی ژاپنی برای عشق های یک طرفه است که در اون عاشقی که درگیر شده داخل ریه هاش گل رشد میکنه و وقتی معشوق متوجه نمیشه گل ها انقدر رشد میکنن تا عاشق با هر سرفه که با خون و گلبرگِ سرخ آغشته است به مرگ برسه . نظری بود شنوا هستم!
و بازهم یه زمانی محدود برای شلوغ کردن اینجا!
طعمِ تلخِ تنهایی ته حلقمه
چقدر خسته و تنها
من حتی حق خسته بودن ندارم حق یه استراحت و خودم بودن...
حالا که فکر میکنم من حتی با خودمم لجبازم!
چقدر سوال دارم تا از خودم بپرسم اصلا من خودم رو شناختم؟ من خودم بودن رو دوست داشتم؟
هیچ غمی ارزش شکستن رو داشت؟
همه ما برای شروع آماده میشیم شروعِ یه سقوط شروعی که آخرش رو با چشم باز دیدیم شروعی که انتها داشت
بیستمِ مهر ماه رو یادتون باشه!
هدایت شده از خاکستر زرد''
یه دردی بالاتر از خونریزی معده انفجار مغز پاره شدن رگ ها بدتر از هر بیماری و بالاتر از حسِ هر گناه ... من از پرتگاه پرت شدم بدون احیا باقی موندم اما هنوز هم تنهام و درک نشده
زمانی از تنهایی میترسیدم و بعدش قوی شدن رو توی تنهایی دیدم و حالا شکست خورده نفس می کشم از فرط دلایلی که منتهی به هیچ کدوم از تفکراتم نمیشن
به دلتنگی شبیهم به جایی که نگاهم رو بهش تکیه دادم و از بی اعتمادی حالا تنها ساکن اونجاست به حسی که تجربش طعم شیرینیه و حالا چرا هر چی که شیرینه ز گناهه؟
جوری بهم روز جهانی بتمن رو تبریک گفتن که این تعداد حتی برای تولدمم نبود!!
امسال از تابستون تا پاییز من فرقی وجود نداره حداقل میتونم هودی زرد بپوشم✅
من و اون دوستم در حال برنامه ریختن که فردا رو یه کاری انجام بدیم ... همچنان ما که فردا امتحان فیزیک داریم:
درود عزیزانِ عمو حال قشنگ همگی؟
قبلش یه کار نیمه تموم رو تمومش کنیم!
خاکستر زرد''
از طرف خاکستر زرد به: @Nemesiss
سلام ، اوم خب باید چی بگم؟ خیلی خستم ، چقدر درموندم که دارم با برگه های دفتر راجبش حرف میزنم. خدای من ، رقت انگیز به نظر میرسه همچی زندگیم همیشه دنبال رنگی ترین قسمتای پازلش رفته در حالی که محکومه به سیاه و سفید بودن ، به برفکی شدن خاطرات شیرین... اصلا کسی هست که من رو درک کنه؟ اصلا کسی رو دارم؟ درک نه ، فقط منو بفهمه منو بشناسه و منِ واقعی رو دوست داشته باشه ، نمی خوام تا تکیه گاه کسی باشم ؛ خستم از لبخندای فیک که حتی نمیدونم کدومشون برای کی بوده ! ماهیچه های لبخندم کم کم خسته شدن ؛ مثل من ، مثل قسمتی که نتیجه اش بوده.. حتی دیگه نمیتونم خودم رو گول بزنم ، زندگی واقعا انقدر سخت بود؟ فکر نکنم ، زندگی یه دورانی واقعا قشنگی هایی داشت... اما چرا سخت شد؟ نمیدونم ، یعنی جایی رو اشتباه کردم ؟ اصلا تاوان کدوم اشتباه؟ کدوم سیبِ نخورده؟ کاش میتونستم جلوی هر کسی که طردم میکنه رو بگیرم و بگم لعنتی من با تمام خستگی هام حاضر شدم برات لبخند بزنم ، اونا رو بهم برگردون خودم بودن رو برگردون... اصلا پینه زدن تیکه های قبلی قراره بهم کمک کنه؟ حتی این رو هم نمیدونم کاش فقط محکوم نباشم به این سیاهی من خستم ، خیلی خسته... خیر نباید همگانی باشد وگرنه دیگر خیر نیست زیرا چیزهای همگانی ارزشی ندارند. _فریدریش نیچه امروز ؟ ۱۴۰۳/۲/۲۳ ● ● از طرف خاکستر زرد به: @Nemesiss
خاکستر زرد''
از طرف خاکستر زرد به: رز
هیم حیحی خیخی اوکی ، سلام چقده قشنگم مخصوصا لاک جدیدم به خوبی روی ناخونم نشسته راضیم ازش ، هیم.. عادت به نوشتن توی دفترچه ی خاطرات ندارم ، عجیب غریبه ؛ خیلی خیلی عجیب غریب... من توی زندگیم بیشتر به کسی نیاز داشتم تا حرفامو بشنوه و گاهاً درکم کنه؟ اما حالا اغلب از اون تومار لیست رفیقام هر روز کم و کمتر میشه و من اون آدم بده ی داستانم ، شاید هم نیستم... نمیدونم! تنهایی رو دوست ندارم ، نمیخوام برگردم به واقعیتی که تنهام و مشکلات کنارم پرسه میزنن من عاشق دوران طلاییم ، دورانی که توش بی نقصم ، دورانی که اگه آدم بده ی داستان خودمم آدم خوبه ی داستان بقیه باشم البته عکس این قضیه هم هست... به هر حال نوشتن هم بد نیست با اینکه به پای حرف زدن با یه دوست نمیرسه اما برای روزای تنهایی مثل الان(؟) آره ، خوبه... نمیخوام طرد بشم باعث میشه گاهی وقتا از خودم بترسم و من از این ترس هم خوشم نمیاد زندگی کسالت باره... به پوچیه خنده های الکی و گریه هایی که ارزشی نداشتن اما قبل از اون یادم اومد باید یکی رو بلاک کنم پس زودتر اینکار رو میکنم ، شاید چون میخوام غیر قابل پیش بینی به نظر برسم و یا حتی ... خب نمیدونم من کسی باشم که اون رو ول کرد؟ به هر حال این منم نه تنها آدم بده ی داستان خودم، بلکه آدم بده ی داستان بقیه! امروز: دو روز مونده به تولدم :> ● ● از طرف خاکستر زرد به: رز