خاکستر زرد''
''مرا یاد کن در خاطراتت من دچار یک فراموشی از تو شده ام'' ۰۳/۴/۳ ⇦خاکستر زرد #چرک_نویس
اینجا کسی نوشته های یک هبوط کرده را
نمی خواند؛
شاید من، باید من بماند!
۰۳/۸/۲۱
⇦خاکستر زرد
#چرک_نویس
هدایت شده از خاکستر زرد''
بهمن بر روی سریرش غلت زد، دِی شیفته شد و زمستان سرد تر ؛ بهار از نرسیدن اسفند ترسید و کاخ آسمان از هجوم آرزو ها ترک برداشت، اشک یخ بست و برف آمد.
قدم های بهمن بر زمین حاکم شد و اصواتِ گناه در سفیدی غرق شدند.
⇦خاکستر زرد
#چرک_نویس
رفته ای...
آن چنان که اسفند
مرگ زمستان را می بیند
رفته ای...
آن چنان که سراب
در خیال گَند می خورد
رفته ای ...
آن چنان که تاریخ می رود
شاید هم مانده ای...
در زمستانت ،
در خیال من ،
در انقضای تاریخ...
⇦خاکستر زرد
#چرک_نویس
هدایت شده از خاکستر زرد''
بالهایم درد یک پرواز بدون سقوط دارند ،
حسِ آزادی ای که ندیدمش
اما سالهاست آرزویش می کنم.
⇦خاکستر زرد
#چرک_نویس
خاکستر زرد''
احساس میکنم نمیتونم بنویسم انگار که مغزم از کنترل خودم خارج شده جمله ها تبدیل به کلمات و کلمات تبدیل
صندلی فلزی گهگداری از جبر انتظار مویه می کنه.
گذاشتم تا سرما جسمم رو بسوزونه...
روحِ برگشته ی من رو به خواب زمستونی ببره ، تنهایی رو قاب بگیره
و کنارش روی صندلیِ فلزیِ یخ زده بزاره!
حالا من خمیده تر از تصور انتظارم ؛ خمیده تر از اولین بار خستگی...
شاید تراژدیِ یک کلیشه رو به دوش می کشم .
⇦خاکستر زرد
#چرک_نویس
خاکستر زرد''
صندلی فلزی گهگداری از جبر انتظار مویه می کنه. گذاشتم تا سرما جسمم رو بسوزونه... روحِ برگشته ی من رو
اما به آفرینشت نگاه کردی؟!
خستگیِ من رو نفس کشیدی؟
نوازش شکستگی های من انگشت هات رو بُریده؟
فرسودگی من برای هر برگه از چرک نویس ها رو دیدی؟
کلیشه ی با تو بودن رو باور کردی؟
⇦خاکستر زرد
#چرک_نویس
خاکستر زرد''
اما به آفرینشت نگاه کردی؟! خستگیِ من رو نفس کشیدی؟ نوازش شکستگی های من انگشت هات رو بُریده؟ فرسودگی
نوشته هام رو خوندی اما هیچ کلمه ای برای من بودن نگفتی...
گذاشتی تا از نگاهت سقوط کنم،
گذاشتی تا برف پشت نگاهت ذوب بشه!
دردِ جوونه زده ی من رو پرورش دادی و به اشک هام نعمت بخشیدی...
اما وَهم تو هنوزم زیباست!
⇦خاکستر زرد
#چرک_نویس
هدایت شده از خاکستر زرد''
اینجا کسی نوشته های یک هبوط کرده را
نمی خواند؛
شاید من، باید من بماند!
۰۳/۸/۲۱
⇦خاکستر زرد
#چرک_نویس
نگهبان جهنم قلاده ی مرگ را روی تلی از مردگی می کشید و نوایِ برگ های زرد شده از زندگی را دوباره رنگ می زد ...
رنگ ها اینبار نه از جنس خون ، بلکه از اشک های منجمد خالق بودند و هر قطره جهانی را محکوم به تباهی می کرد!
جهانی که نه گرمایی داشت نه سرمایی!
مثالی از پاییز که فقط فسادی ملایم بود و برگ هایش را به زبان های آتش ترجمه می کرد.
⇦خاکستر زرد
#چرک_نویس
هدایت شده از خاکستر زرد''
بغض ها ، غده های ریزِ فرسوده ای که خاک میخوردند ، یک عتیقه که سال ها پیش در گلو رسوب کرد و حالا قطره ها گناه، عشق و عذاب بود که جاری می شد؛
دعوتنامه ای که فرشته ی مرگ برای قتل هر احساس می فرستاد.
#چرک_نویس
خاکستر زرد''
یه رسمی توی دفتر نوشته هام هست که متعلق فقط و فقط به روزهای جمعه است. حس و حال اون روز کل صفحات و ک
در هر صورت از یه جمعه ی نوشته شده بخونیم:
شاید باید بروم ، هفته ها کوچ کنم ، نا امیدی را ترک کنم، نوشته هایم را بسوزانم و خاطراتم را مجدد بسازم...
شاید تو هم روزی از جمعه ها من را آرزو کردی ، شاید من هم به تاریخ پیوستم.
شاید ما هم مانند جمعه بودیم.
تنها ، کز کرده ، فرسوده و از دست رفته...
#چرک_نویس
⇦خاکستر زرد