"اندر احوالاتی با من"
. داشتم برگه های دانشجوهامو تصحیح میکردم... یکی از برگه های خالی حواسمو به خودش جلب کرد. به هیچ کدام
اسمش مجید بود ؛ تو محل همه بهش میگفتن مجید سه تاری . .
همیشه خدا سه تارش همراهش بود و هر بار که رد میشد بوی ادکلن کاپیتان بلکش پر میشد توی کوچه . .
هرشب مینشست تو حیاط خونشون که دیوار به دیوار خونه ما بود و شروع میکرد به سه تار زدن . .
منم وایمیستادم کنار پنجره و با خودم می گفتم کاش وقتی بزرگ شدم مثل مجید سه تاری بشم ؛ خوشتیپ ، مهربون . .
دوس داشتم مثل مجید وقتی تو کوچه راه میرم همه بهم سلام کنن و احترام بذارن ؛ خودم با گوش هام چند باری شنیده بودم که زن های همسایه به مادرم گفته بودن که کاش مجید دامادشون بشه اما مجید تو حال و هوای خوش بود.انگار چشم هاش کسی رو نمیدید . .
بعد از یه مدت تو محل پیچید که مجید عاشق دختری شده که تازه اومده بودن تو کوچمون . .
اسمش ریحان بود ؛ من یک دفعه بیشتر ندیده بودمش . .
مادر مجید چند باری با پدر ریحان حرف زده بود اما پدرش هربار گفته بود که دختر به مطرب جماعت نمیده . .
چند ماه بعد تلخ ترین آهنگ عروسی که تا امروز شنیدم از خونه ریحان بلند شد ؛ درست شبی که مجید نشسته بود تو حیاطشون و با سوز برای دختر میخوند : " عالم سَنه حیران ریحان ؛ جانیم سَنه قربان ریحان . . "
از اون به بعد دیگه مجید رو زیاد نمیدیدیم نه من ؛ نه هیچکس دیگهای ؛ فقط شب ها با صدای سوزناکش غم عجیبی پر میکرد تو دل آدم های محل . .
تو این سالها چند بار اونم آخر شب ها دیدمش ؛ موهاش بلند شده بود و به جای بوی ادکلن بوی سیگار از تنش بلند میشد انگار خودش هم خودش رو نمیشناخت ؛ درست مثل وقت هایی که آدم خودش رو گم میکنه . .
هر بارم که سلام میکردم یه جوری نگاهم میکرد که فکر میکردم صدام رو نشنیده و جوابی هم نمیداد . .
امروز وقتی میومدم خونه دیدم کلی آدم موبایل به دست وایستادن سر کوچه و تماشا میکنن . . صدای گریه میومد ؛ همیشه صدای گریه ترس عجیبی به جونم میندازه فهمیدم که اتفاق بدی افتاده ؛ پاهام میلرزید ؛ رفتم جلو ؛ دیدم مجید افتاده رو زمین و یه قاب سرخ دورش نقش بسته . .
نشستم کنار دیوار و زیر لب گفتم : عالم سنه حیران ریحان . !
"اندر احوالاتی با من"
اسمش مجید بود ؛ تو محل همه بهش میگفتن مجید سه تاری . . همیشه خدا سه تارش همراهش بود و هر بار که رد
نصف دیوارای شهر نوشته بودم برگرد. دیوارای کوچمون که افتضاح شده بود.هی شهر داری میومد پاک میکرد هی من دوباره می نوشتم.
تهشم منو بردن بازداشتگاه
بابام اومد گفت:آقا این پسره من دسته شما هر کاری دوسدارین بکنین باهاش،
نگاه پلیس اونشب هیچوقت یادم نمیره
از اون دلسوزیای واقعی بود
میدونی ولی کم کم پیدا کردما خودمو
کم کم خودمو پیدا کردم انقدر دنبالت گشتم تا اینکه خودمو پیدا کردم
بعد از تقریبا ۴ سال طول کشید ولی ارزش داشت
پول اومد خونه اومد ماشین اومد زندگی ساختم خلاصه
تنها چیزی که عوض نشده بود اون قرصای لنتی بود که اگه یه شب نمیخوردم تا صب باید زیره دوش آب گریه میکردم و مشتامو میکوییدم به دیوار
فک کنم سه شنبه هفته پیش بود داشتم تو پارک به پرنده ها غذا میدادمو همون آهنگی که باهم گوش میکردیمو زمزمه میکردم
یه پسر بچه خوشگل اومد سمتم،ازم دونه میخواست بهش یکم دونه دادم تا بریزه واسه پرنده ها..
یهو صدات اومد! داشتی صدام میزدی
گفتی بیا اینجا. پاهام شل شد پلاستیک دونه ها از دستم افتاد
بی اختیار برگشتم سمت صدا و دیدمت
تو دلم گفتم چرا میخواد برم پیشش، ینی برگشته؟
بعده این همه سااال
حواسم رفت سمت پسر بچه ای که کنارم وایساده بود
تازه فهمیدم جریان چیه، توام منو دیدی اومدی جلو اونقدی جلو که صورتت جفته صورتم بود
بغضمو قورت دادمو دستمو مشت کردم
چی شد چرا برای چی؟؟
اندازه یه کوه سوال اومد تو سرم
تنها چیزی که تونستم به زبون بیارم یه سلام ساده بود که خودمم بزور شنیدم،
فقط نگام کردی بعده چند ثانیه برام اندازه ۱۰ سال گذشت
رفتی سمت همونی که هم اسمم بود،دستشو گرفتیو گفتی چند بار بگم سمت غریبه ها نباید بری؟
هه غریبه؟ حالا دیگه منم شدم غریبه مثل رفتن جان از بدن بودی و من با چشم خویشتن دیدم که جان از بدن میرود.
رفتی.
"اندر احوالاتی با من"
نصف دیوارای شهر نوشته بودم برگرد. دیوارای کوچمون که افتضاح شده بود.هی شهر داری میومد پاک میکرد هی م
-قصهیِ امشب ؛
زنگ آخر مدرسه بود ، با عجله کیفم را برداشتم ،
از بچهها جدا شدم ، رژی که تو جیب مانتویِ مدرسم بود را در آوردم ، زدم ،کمرنگ بود به چشم نمیآمد ،
تو همان کافهای که قرار گذاشتیم رفتم ..
ولی او هنوز نیامده بود ؛
کمی صبر کردم ،
ده دقیقه گذشت باز هم نیامد ؛
یه قهوه سفارش دادم ، قهوهام تمام شد باز هم نیامد ،
پیام آخرش را خوانده بودم ، خوشحال بود از اینکه یه شانس دیگه بهش داده بودم ،
ولی چرا نیامده بود ؟
1 ساعت که گذشت داشتم ناامید میشدم در تعجب بودم که چرا نیامده ،
-آخرین شانستو خراب کردی جانِ من
با کلافگی و سردرد شدید از کافه بیرون اومدم اشک سردی از چشمانم جاری شد .
وقتی به خونه رسیدم بهش پیغام فرستادم ،
-تو که منو هرگز دوست نداشتی چرا دروغ گفتی منو و علافم کردی
چندروزی گذشت پیغامم بهش نرسیده بود ..
کم کم نگران شدم ؛
..
حدود دو هفته گذشت تا اینکه یه شماره بهم زنگ زد ،
-سلام
+سلام ، شما؟
-من دوست ماهان هستم ..
+بفرمایید میشنوم
-میشه به این آدرسی که براتون میفرستم بیاید ؟
+خیر ، من شمارو نمیشناسم
-کارم واجبه درمورد ماهان
گوشی رو قطع کردم ، آدرس رو فرستاده بود
نمیدونستم باید چیکار کنم برم ، یا نرم ،
اون شب تا صبح فکر کردم دیدم باید برم شاید دلیلی برای قانع کردنم باشه ..
وقتی به اون کافهای که آدرسش را فرستاد رسیدم رفیق ماهان را دیده بودم ..
رفتم و نشستم ،
گفت:
-میدونستم میای
+بفرمایید آقا میشنوم
-حقیقتش نمیدونم چطوری بهتون بگم ،
با این حرفش نگرانیم بیشتر شد ..
+بفرمایید میشنوم
-اونروز که با ماهان قرار داشتی اون قالت نزاشت ، اومد و . . .
+دارید نگرانم میکنید بگید چی شده ؟
-حقیقتش تو راه تصادف کرد دو روزی تو بیمارستان بود ، و بعدش تحمل نداشت و فوت شد ..
با این حرفش قلبم به درد آمد و هیچ چیز رو حس نمیکردم ، نمیتونستم نفس بکشم ..
اشک از چشمانم جاری شد ..
رفیق ماهان یه نامه بهم داد و گفت که وقتی ماهان تو بیمارستان بود این را برای تو نوشت ..
نامه را گرفتم از کافه بیرون رفتم ، حس پوچی بهم دست داد اشک هایم بند نمیآمد تا راه خانه گریه میکردم ..
وقتی به خانه رسیدم نامهی ماهان رو خواندم نوشته بود :
-فرشتهیمن اینجا نشد اون دنیا قرارِ منو تو ؛
روزها رفتند و من دیگر نمیدانم که هستم
جانِ من ، تو را که هیچ ، من خود را هم از دست دادم .
یه دختر موفرفری از کل دنیا چی میخواد مگه؟
دلش یه عاشقی رو میخواد که هی بهش بگه فرفری موی غزل ساز منی...
که بهش بگه آدم تو پیچ و تاب موهات گم میشه
گاهی هم به شوخی بگه : تاحالا پشه ای چیزی تو موهات گیر نکرده؟
و قش قش بخنده...
یه دختر موفرفری دلش که بگیره
میخواد موهاشو صافه صاف کنه تا موهاش مثل بازیگرای هالیوودی ابریشمی شه
اما هرچی هم صاف کنه، مثل ابریشم نمیشه که نمیشه
راسته میگن دخترای موفرفری شاعرای زیادی دارن....
گاهی روزا خسته میشه از موهاش
از این فرفری های وحشی که دورشو گرفته...
از اینهمه حجم دلتنگی که توی موهاش قایم شده. فقط به یه دستی نیاز داره که با حوصله این دلتنگیا رو از سرش باز کنه اونوقت حتما موهاش صاف میشه درست مثل ابریشم!👩🏻🦱