فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#هوالعشق
#خاطره۱
🔹از در مدرسه آمد تو، رفتم طرفش، دست دادم، پوستش زبر بود ، مثل همیشه.
🔹درس و بازی مان که تمام میشد، میرفت پای مینی بوس کمک پدرش.
همه کار میکرد؛ از پنچرگیری تا جارو کردن کف مینی بوس.
🔹 تک پسر بود، ولی لوس بارش نیاورده بودند.
از همهمان پوست کلفت تر بود.
#همراه_با_ستاره_ها
#هوالعشق
#خاطره۲
🔹دبیرستان، سال اول، نفری سه چهارتا تجدید آوردیم. سال دوم رفتیم رشته ی ریاضی ، افتادیم دنبال درس.
مسئلههای جبر، مثلثات و هندسه را که کسی توی کلاس از پسشان برنمی آمد، حل می کردیم.
🔹صبح اول وقت قرار میگذاشتیم میآمدیم مدرسه، یک مسئله سخت را میگذاشتیم وسط، هر کسی که زودتر ابتکار میزد و به جواب میرسید، برنده بود. حالی بهمان میداد.
🔹درس های دیگرمان مثل تاریخ و ادبیات زیاد خوب نبود، ولی توی درسهای فکری و ابتکاری همیشه نمرهی اول کلاس بودیم.
مصطفی کیفی میکرد وقتی یک مسئله را از دو راه حل میکرد.
#همراه_با_ستاره_ها
#هوالعشق
#خاطره۳
🔹از آن بچه های شب امتحانی بود.
کنکور هم همین طور خواند از سر جلسه امتحان کنکور که آمد، گفت: «رتبه م سه رقمی میشه، فقط هم مهندسی شیمی شریف».
🔹همین هم شد، 729، مهندسی شیمی شریف.
#همراه_با_ستاره_ها
#هوالعشق
#خاطره۴
🔹از حرم امام رضا(ع) آمدیم بیرون.
نیمه شب بود؛ زمستان. هوا عجیب سرد بود. پیرمرد میرفت سمت حرم.
- سلام حاجی!
🔹جوابمان را داد. از زور سرما خودش را مچاله کرده بود.آب توی چشمهایش جمع شده بود.
🔹مصطفی شال گردنش را باز کرد، انداخت دور گردن پیرمرد.
- حاج آقا! التماس دعا.
#همراه_با_ستاره_ها
#هوالعشق
#خاطره۵
🔹یکی از ارگانهای نظامی دنبال نیروهای فنیمهندسی بود. مصطفی داوطلب شد و رفت.
🔹روی سوخت موشک کار میکردند. بعضی از آنهایی که آنجا بودند، تخصص نداشتند. روش هایی که به کار میبردند، غیر علمی بود.
🔹مصطفی باهاشون بحث میکرد. کوتاه نمی آمد. رئیس و مسئول هم نمیشناخت. بهشان میگفت مثل زمان جنگ جهانی دوم کار می کنید.»
#همراه_با_ستاره_ها
#هوالعشق
#خاطره۸
🔹دوستانم توی بسیج بودند
میگفتند: مصطفی ازم خواستگاری کرده.
از این طرف و آن طرف به گوشم می رساندند که «قبول نکن، متعصبه ».
🔹با خانمها که حرف میزد، سرش را بالا نمیگرفت.
سر برنامه های بسیج اگر فکر می کرد حرفش درست است، کوتاه نمی آمد.
🔹به قول بچه ها حرف، حرف خودش بود. معذرت خواهی در کارش نبود.
🔹بعد از ازدواج، محبتش به من آنقدر زیاد بود که دوستانم باور نمی کردند این همان مصطفایی باشد که قبل از ازدواج می شناختند.
طاقت نداشت سردرد من را ببیند.
#همراه_با_ستاره_ها