eitaa logo
شمع
247 دنبال‌کننده
7.7هزار عکس
4.3هزار ویدیو
353 فایل
نكاتي از مهارت هاي زندكي ارتباط با ادمين👇 @Naderiiii
مشاهده در ایتا
دانلود
قصه سنگ کوچولو یک سنگ کوچولو وسط کوچه ای افتاده بود. هرکسی از کوچه رد ميشد، لگدی به سنگ میزد و پرتش میکرد یک گوشه ی ديگر. سنگ کوچولو خيلي غمگین بود. تمام بدنش درد میکرد. هرروز از گوشه ای به گوشه ای می افتاد و تکه هایی از بدنش کنده ميشد. سنگ کوچولو اصلا حوصله نداشت. دلش می خواست از سر راه مردم کنار برود و در گوشه ای مخفی شود تا کسی او را نبیند و به او لگد نزند. یک روز مردی با یک وانت پر از هندوانه از راه رسید. وانت را کنار کوچه گذاشت و توی بلندگوی دستیش داد زد: « هندونه ی قرمز و شیرین دارم. هندونه به شرط کارد. ببین و ببر.» مردم هم آمدند و هندوانه ها راخریدند و بردند. مرد تمام هندوانه ها را فروخت. فقط یک هندوانه کوچک براي خود باقی ماند. مرد نگاهی به روی زمین و زیر پایش انداخت. چشمش به سنگ کوچولو افتاد. آنرا برداشت و طوری کنار هندوانه گذاشت که موقع حرکت، هندوانه حرکت نکند و قل نخورد. بعد هم با ماشین بسوی رودخانه ای بیرون شهر رفت. کنار رودخانه ایستاد، سنگ کوچولو را برداشت و درون آب رودخانه انداخت. بعد هم هندوانه را پاره کرد و کنار رودخانه نشست و آنرا خورد و سوار وانت شد و حرکت کرد و رفت. سنگ کوچولوی قصه ی ما توی رودخانه بود و از اینکه ديگر توی آن کوچه ی پرسر و صدا نیست و کسی لگدش نمی زند، شادمان بود و خدا را شکر میکرد. روزها گذشت. فصل تابستان رفت و پائیز و بعد هم زمستان آمدند و رفتند. سنگ کوچولو همان جا کف رودخانه افتاده بود. گاهی جریان آب وی را اندکی جا به جا میکرد و این جابجایی تن کوچک وی را به حرکت وامی داشت. او روی سنگ های ديگر می غلتید و ناهمواری های روی بدنش از بین میرفتند . وی آرام آرام به یک سنگ صاف و صیقلی تبدیل شد. یک روز تعدادی پسر بچه همراه معلمشان به کنار رودخانه آمدند تا سنگها را ببینند. آن ها می خواستند بدانند به چه دلیل سنگ های کف رودخانه صاف هستند. یکی از آن ها سنگ کوچولوی قصه ی ما را مشاهده کرد. آن را برداشت و به منزل برد. آن را رنگ زد و برایش صورت و زلف و لباس کشید. سنگ کوچولو به صورت یک آدمک بامزه در آمد. پسرک سنگ را که اکنون شکل جدیدی  پیدا کرده بود به مادرش نشان داد. مامان از آن خوشش آمد. یک تکه روبان قرمز به سنگ کوچولو بست و آن را به دیوار اتاق خواب پسرک آویزان کرد. اکنون سنگ کوچولوی داستان ی ما روی دیوار اتاق پسرک آویزان است و ديگر نگران لگد خوردن و پرتاب شدن به بین کوچه نیست. پسری هم که او را به صورت عروسک درآورده، هرروز نگاهش ميکند و او را خيلی دوست دارد. 🍁🍁🍁🍀🍀🍀🍁🍁🍁🍀🍀🍀🍁🍁🍁 تلاش برای تربیت بچه ها بی فایده است! آنها شبیه خودمان خواهند شد. خودمان را که تربیت کنیم آنها هم تربیت می شوند! شخصیت کودکان محصول یادگیری های آنهاست. 💦💫💦💫💦💫💦💫💦💫💦💫💦💫💦💫 🌺 علیه السلام ماه پشت ابر نشسته دستاشو برده بالا زیر لب خود داره دعا می خونه حالا سلام ماه مدینه که می کنی تو دعا خبر بده کی امشب قدم گذاشت به دنیا سید ساجدینه امام عارفینه آقا امام سجاد (ع) امام چهارمینه شاعر: رضا علی نیا 💖💞💖💞💖💞💖💞💖💞💖💞💖💞 ⛔️ در تربیت کودکان از استفاده نکنید! ⬇️ وقتی کودک در حال انجام کار اشتباهی است؛ نگویید: _ آفرین! _ باریکلا! _ آفرین، رفتی سر وسایل مامان! _ باریکلا، چقدر مشق هات را بدخط نوشتی ↩️ با این نوع صحبت کردن طرف مقابل( کودک) دچار سردرگمی و می‌شود. نمیداند در حال است یا ! روش صحیح را نمی‌آموزد. تفاوت کار درست و غلط را نمی‌فهمد. و خودش از تن صدا، لحن و زبان بدن شما باید حدس بزند که کارش چطور ارزیابی شده !! که این برای بچه‌ها کار دشواری است. ✅ پس به جای آن، روش صحیح را آموزش دهید و از آفرین و باریکلا و احسنت فقط برای «تشویق واقعی» استفاده کنید. 💠بگویید: ✅ وقتی میخوای از وسایل مامان استفاده کنی، اجازه بگیر. ✅ آفرین که مشقهایت را نوشتی، ولی سعی کن آرامتر بنویسی که خوش‌خط‌تر بشه... ─┅═ঊঈ🌸ঊঈ═┅─
🍃 خانواده گل گلی در یکی از جنگل‌های زیبا خرس کوچولوی ما به نام گل گلی با مامان و بابا خرسه و بابا بزرگ و سه تا خواهر برادر خرسش زندگی می‌کرد. آن‌ها خانواده‌ی شاد و مهربانی بودند. همه با هم روز‌ها به جنگل می‌رفتند و میوه‌های جنگلی جمع می‌کردند و به خانه می‌آوردند و برای زمستانشان انبار می‌کردند. اما گل گلی قصه‌ی ما خانواده‌ی شلوغ و پرجمعیت را دوست نداشت و هر روز غر می‌زد: من دلم می‌خواد تنها باشم و داشتن خانواده رو دوست ندارم، چون همه منو اذیت می‌کنن. یکی از این روزا گل گلی به همراه خانواده اش به عروسی دایی بزرگش دعوت شد. خرس کوچولو گفت: من کلی کار دارم و نمی‌خوام با شما بیام. اولش مامان و بابا خرسه قبول نکردند، ولی بعد که اصرار گل گلی را دیدند پذیرفتند که او را تنها در خانه بگذارند. بالاخره اون روز گل گلی در خانه تنها شد و تصمیم گرفت دوستانش را دعوت کند. او به هر کدام از دوستانش که زنگ می‌زد آن‌ها برنامه‌ای با خانواده‌هایشان داشتند. بالاخره بهترین دوستش پیرهن قرمزی به دیدن او آمد. همین طور که آن دو در خانه بازی می‌کردند گل گلی به زمین خورد و پایش زخم شد. پیرهن قرمزی به مامان و بابای گل گلی زنگ زد و آن‌ها سریع به خانه برگشتند و گل گلی را به دکتر بردند. دکتر گفت که او باید چند روز در خانه استراحت کند تا پایش خوب شود. هر روز گل گلی در خانه روی تخت دراز می‌کشید و شاهد محبت خانواده اش بود. مامان خرسه برای او غذا‌های مورد علاقه اش را درست می‌کرد و بابا خرسه کنار تخت می‌نشست و برایش داستان‌های جذاب را می‌خواند. خواهر و برادرهای گل گلی پیش او می‌آمدند و با او بازی می‌کردند تا حوصله اش سر نرود و هر وقت او احساس درد یا ناراحتی می‌کرد آن‌ها پایش را ماساژ می‌دادند و بغلش می‌کردند. برادر گل گلی هر روز درس‌هایی را که در مدرسه یاد می‌گرفت به او نیز یاد می‌داد تا خرس کوچولو از درس‌هایش عقب نیوفتد. پدربزرگ خرسه هم برای او تعریف کرد که در بچگی او هم با شیطنت پایش را زخم کرده است و از گل گلی خواست ناراحت نباشد که به زودی خوب می‌شود. گل گلی در آن چند روز فهمید که چقدر داشتن خانواده با ارزش است و آن‌ها بسیار به او اهمیت می‌دهند. اگر آن‌ها نبودند گل گلی تنها بود و با خود گفت: اگر آن‌ها نبودند من باید تنهایی چیکار می‌کردم! همه‌ی آن‌ها به من کمک کردند تا زودتر خوب شوم و من اصلا نمیتوانم زندگی بدون آن‌ها را تصور کنم. بعد از آن اتفاق زمانی که دیگر گل گلی درمان شد هیچ وقت از اینکه با خانواده وقت بگذراند غر نزد و ۰همیشه خوشحال بود که خانواده‌ای بزرگ دارد. 🔻بازی های تعادل و توازن راه رفتن روی چوب تعادل، لبه باغچه، لبه جوب و ... چه قدر به بچه ها گفته ايد كه "اونجا راه نرو! اين راه صاف را برای من و شما ساختند"؟!!! ✅ كودک به هدايت فطرت و سائق رشدش روی لبه ها راه می رود؛ ما به او می گوييم "بی تربيت" چون نه ادب بازی را بلديم و نه اخلاق بازی را 😶 بعد هم به او فرمان می دهيم كه "بيا پايين" ⛔️ در تربیت کودکان از استفاده نکنید! ⬇️ وقتی کودک در حال انجام کار اشتباهی است؛ نگویید: _ آفرین! _ باریکلا! _ آفرین، رفتی سر وسایل مامان! _ باریکلا، چقدر مشق هات را بدخط نوشتی ↩️ با این نوع صحبت کردن طرف مقابل( کودک) دچار سردرگمی و می‌شود. نمیداند در حال است یا ! روش صحیح را نمی‌آموزد. تفاوت کار درست و غلط را نمی‌فهمد. و خودش از تن صدا، لحن و زبان بدن شما باید حدس بزند که کارش چطور ارزیابی شده !! که این برای بچه‌ها کار دشواری است. ✅ پس به جای آن، روش صحیح را آموزش دهید و از آفرین و باریکلا و احسنت فقط برای «تشویق واقعی» استفاده کنید. 💠بگویید: ✅ وقتی میخوای از وسایل مامان استفاده کنی، اجازه بگیر. ✅ آفرین که مشقهایت را نوشتی، ولی سعی کن آرامتر بنویسی که خوش‌خط‌تر بشه... ─┅═ঊঈ🌸ঊঈ═┅─
⛔️ در تربیت کودکان از استفاده نکنید! ⬇️ وقتی کودک در حال انجام کار اشتباهی است؛ نگویید: _ آفرین! _ باریکلا! _ آفرین، رفتی سر وسایل مامان! _ باریکلا، چقدر مشق هات را بدخط نوشتی ↩️ با این نوع صحبت کردن طرف مقابل( کودک) دچار سردرگمی و می‌شود. نمیداند در حال است یا ! روش صحیح را نمی‌آموزد. تفاوت کار درست و غلط را نمی‌فهمد. و خودش از تن صدا، لحن و زبان بدن شما باید حدس بزند که کارش چطور ارزیابی شده !! که این برای بچه‌ها کار دشواری است. ✅ پس به جای آن، روش صحیح را آموزش دهید و از آفرین و باریکلا و احسنت فقط برای «تشویق واقعی» استفاده کنید. 💠بگویید: ✅ وقتی میخوای از وسایل مامان استفاده کنی، اجازه بگیر. ✅ آفرین که مشقهایت را نوشتی، ولی سعی کن آرامتر بنویسی که خوش‌خط‌تر بشه... ─┅═ঊঈ🌸ঊঈ═┅─ اون نمی‌تونه! جغد گفت: «اون دختره رو نگاه کنین. من هر روز می‌بینمش که با مادرش میاد جای صندوق پست. امروز تنهاست و یک نامه هم تو دستشه که می‌خواد پست کنه. من می‌گم نمی‌تونه پستش کنه. آخه قدش خیلی کوتاهه.» کرکس گفت: «من می‌گم می‌تونه. حالا دیگه قدش بلند شده. مادرش از مدت‌ها پیش باید بهش اجازه می‌داد که اون خودش این کار رو انجام بده.» و بعد با نوکش فوت محکم و صداداری کرد. – «من می‌گم نمی‌تونه.» – «من می‌گم می‌تونه.» جغد گفت: «اگه بتونه، من می‌رم و می‌گردم و یک موش صحرایی برات پیدا می‌کنم، میارم که بخوری.» و بال‌هاش رو پر باد کرد. کرکس خندید: «اگه نتونه، من می‌رم و می‌گردم و یک مار برات پیدا می‌کنم و میارم. می‌دونم که چقدر مار دوست داری؛ اما می‌دونم که اون می‌تونه.» و دمش رو بالا و پایین کرد. جغد سقلمه‌ای به کرکس زد: «داره میاد. تقریباً رسیده. حالا می‌تونه یا نمی‌تونه؟» دخترک به سمت صندوق پست  دوید. روی نوک پنجهٔ پاهاش ایستاد و پاکت نامه رو توی صندوق انداخت. کرکس بال‌هاش رو بالا و پایین برد و به هم زد: «من بردم! من بردم! می‌دونستم که می‌تونه. می‌دونستم. می‌دونستم. می‌دونستم. هاهاهاهااااااا!» جغد ابروهاش رو به هم کشید: «فکر می‌کنم که این یعنی که من باید برم برات یک موش صحرایی پیدا کنم بیارم.» – «آره، درسته. و حواست باشه که یک موش چاق‌وچله باشه.» کرکس، جغد رو که پروازکنان دور می‌شد تماشا کرد: «هه‌هه‌هه‌هه. حقشه. من می‌دونستم که دختره می‌تونه.» کرکس نگاه کرد و دخترک رو دید که دوان‌دوان داره دور می‌شه: «من می‌دونستم که تو می‌تونی.» مدتی بعد، کرکس کنار جغد نشسته بود و داشت بزرگ‌ترین موشی رو که تو عمرش دیده بود با اشتها می‌خورد. چیزی نگذشت که پسربچه‌ای همراه با پدرش به اون طرف اومدن. «نگاه کن. باباهه می‌خواد به پسرش دوچرخه‌سواری یاد بده. میدونم که بچه‌هه می‌افته.» «من قول میدم که یاد می‌گیره.» کرکس این رو گفت و یک لقمهٔ دیگه از غذاش خورد. جغد گفت: «ای بابا، باز هم که شروع کردیم!» و به کرکس که به موش صحرایی نوک می‌زد نگاه کرد: «خیلی‌خوب، اشکالی نداره. مثل این که خودم باید برم برای خودم یک مار پیدا کنم.»
اون نمی‌تونه! جغد گفت: «اون دختره رو نگاه کنین. من هر روز می‌بینمش که با مادرش میاد جای صندوق پست. امروز تنهاست و یک نامه هم تو دستشه که می‌خواد پست کنه. من می‌گم نمی‌تونه پستش کنه. آخه قدش خیلی کوتاهه.» کرکس گفت: «من می‌گم می‌تونه. حالا دیگه قدش بلند شده. مادرش از مدت‌ها پیش باید بهش اجازه می‌داد که اون خودش این کار رو انجام بده.» و بعد با نوکش فوت محکم و صداداری کرد. – «من می‌گم نمی‌تونه.» – «من می‌گم می‌تونه.» جغد گفت: «اگه بتونه، من می‌رم و می‌گردم و یک موش صحرایی برات پیدا می‌کنم، میارم که بخوری.» و بال‌هاش رو پر باد کرد. کرکس خندید: «اگه نتونه، من می‌رم و می‌گردم و یک مار برات پیدا می‌کنم و میارم. می‌دونم که چقدر مار دوست داری؛ اما می‌دونم که اون می‌تونه.» و دمش رو بالا و پایین کرد. جغد سقلمه‌ای به کرکس زد: «داره میاد. تقریباً رسیده. حالا می‌تونه یا نمی‌تونه؟» دخترک به سمت صندوق پست  دوید. روی نوک پنجهٔ پاهاش ایستاد و پاکت نامه رو توی صندوق انداخت. کرکس بال‌هاش رو بالا و پایین برد و به هم زد: «من بردم! من بردم! می‌دونستم که می‌تونه. می‌دونستم. می‌دونستم. می‌دونستم. هاهاهاهااااااا!» جغد ابروهاش رو به هم کشید: «فکر می‌کنم که این یعنی که من باید برم برات یک موش صحرایی پیدا کنم بیارم.» – «آره، درسته. و حواست باشه که یک موش چاق‌وچله باشه.» کرکس، جغد رو که پروازکنان دور می‌شد تماشا کرد: «هه‌هه‌هه‌هه. حقشه. من می‌دونستم که دختره می‌تونه.» کرکس نگاه کرد و دخترک رو دید که دوان‌دوان داره دور می‌شه: «من می‌دونستم که تو می‌تونی.» مدتی بعد، کرکس کنار جغد نشسته بود و داشت بزرگ‌ترین موشی رو که تو عمرش دیده بود با اشتها می‌خورد. چیزی نگذشت که پسربچه‌ای همراه با پدرش به اون طرف اومدن. «نگاه کن. باباهه می‌خواد به پسرش دوچرخه‌سواری یاد بده. میدونم که بچه‌هه می‌افته.» «من قول میدم که یاد می‌گیره.» کرکس این رو گفت و یک لقمهٔ دیگه از غذاش خورد. جغد گفت: «ای بابا، باز هم که شروع کردیم!» و به کرکس که به موش صحرایی نوک می‌زد نگاه کرد: «خیلی‌خوب، اشکالی نداره. مثل این که خودم باید برم برای خودم یک مار پیدا کنم.» 🍁🍁🍀🍀🍁🍁🍀🍀🍁🍁⚘⚘🥀🥀 ⛔️ در تربیت کودکان از استفاده نکنید! ⬇️ وقتی کودک در حال انجام کار اشتباهی است؛ نگویید: _ آفرین! _ باریکلا! _ آفرین، رفتی سر وسایل مامان! _ باریکلا، چقدر مشق هات را بدخط نوشتی ↩️ با این نوع صحبت کردن طرف مقابل( کودک) دچار سردرگمی و می‌شود. نمیداند در حال است یا ! روش صحیح را نمی‌آموزد. تفاوت کار درست و غلط را نمی‌فهمد. و خودش از تن صدا، لحن و زبان بدن شما باید حدس بزند که کارش چطور ارزیابی شده !! که این برای بچه‌ها کار دشواری است. ✅ پس به جای آن، روش صحیح را آموزش دهید و از آفرین و باریکلا و احسنت فقط برای «تشویق واقعی» استفاده کنید. 💠بگویید: ✅ وقتی میخوای از وسایل مامان استفاده کنی، اجازه بگیر. ✅ آفرین که مشقهایت را نوشتی، ولی سعی کن آرامتر بنویسی که خوش‌خط‌تر بشه... 🥀🌱🥀🌱🥀🌱🥀🌱🥀🌱🥀 〰〰〰〰〰〰〰 نام زینب دلنشین و دلرباست دختر مشگل گشا، مشگل گشاست هر که خواهد با حسین گیرد تماس ابتدا باید شود زینب شناس عشق هر جا خود نمایی میکند نام زینب دلربایی میکند 🎊 علیها السلام اسوه صبر و استقامت و مبارڪ باد🌺 〰〰〰〰〰〰〰