#داستانک
#قصه_ی_عاشورا
4⃣#از قبیله ی جوانمردان
در را که باز کردم ، شوذب پشت در بود . گفت : " همه در خانه ی مختار جمع شده اند ، فرستاده ی حسین بن علی آمده است ."
شوذب غلام عابس بود . باهم به منزل مختار رفتیم .مسلم بن عقیل فرستاده ی حسین بن علی از مکه آمده بود تا برای حسین از کوفیان بیعت بگیرد .
صحبت های مسلم که تمام شداولین نفر، عابس برخاست و گفت : "من به بقیه کاری ندارم، من با حسین بیعت می کنم ."
عابس بن ابی شبیب در قبیله ی ما به سخن وری ، عبادت و شب زنده داری معروف است .
شنیدم که چند روز بعد عابس وغلامش شوذب نامه ای از مسلم برای حسین بن علی به مکه برده اند .
اسم قبیله ی ما بنی شاکر است . شهرت قبیله ی ما به اخلاص و فداکاری در راه امام علی است .قبیله ی ما را جوانمردان عرب میگویند .
بعدها شنیدم که عابس روز عاشورا در میدان مبارزه ، فریاد می زده و مبارز می طلبیده . اما از سپاهیان عمر سعد کسی جرأت نمی کرده به میدان برود و با او بجنگد .
او حمله می کرده و آرایش سپاه عمرسعد را بهم می ریخته .
ظهر عاشورابعد از اینکه نماز ظهر را با امام می خواند وموقع نماز با بدنش از امام در مقابل تیرها محافظت می کند ، با شوذب به میدان می روند .
عمرسعد که دلاوری های عابس را میبیند،دستور می دهد تا لشکریانش او را سنگ باران کنند.بعد از شهادت شوذب ، عابس رشادت های زیادی می کند و در دفاع از امامش به شهادت می رسد .
#بازگفت
#قهرمانان_کربلا
#عابس_بن_ابی_شبیب
#شوذب
•┈┈••✾❀✾••┈┈•
@bazgoft_media