eitaa logo
تیزبین 🇵🇸🇮🇷
111 دنبال‌کننده
4.1هزار عکس
2.9هزار ویدیو
170 فایل
بصیرت، علم یقینی است؛ علمی که باور انسان را به‌گونه‌اے شکل دهد که گویی‌ انسان، بدون واسطه، حقیقت را درک کرده و مےبیند.
مشاهده در ایتا
دانلود
📌 جنگ نرم... ▫️ در حال آماده شدن برای رفتن به دانشگاه بودم که ناگهان چشمم به یادگاری پدرم افتاد. به پوتین‌هایش! ▪️ با خودم گفتم: «به لطف شهدا دیگر لازم نیست برای نبرد با دشمن بند‌ پوتین ببندم!» پس به جاش کفش‌هام رو پوشیدم و برای رفتن به نبردی جدید آماده شدم. نبردی به ظاهر نرم، اما به واقع سخت برای رویارویی با امپراطوری رسانه‌ای دشمن! ▫️ نبردی که فقط یک هدف دارد؛ تلاش برای برافراشتن پرچم امام زمان و نجات بشریت از وضع موجود. ▪️ اما این نبرد نیروی فعال می‌خواهد. نیرویی هم‌چون شهید دکتر چمران؛ یک شخصیت علمی، انقلابی، مبارز، مومن و عارف‌مسلک. 📖 ویژه سالروز شهادت شهید ✅ واحد مهدویت مصاف (مهدیاران)
📌 کنکور مهدوی... ▫️ مثل بیشتر داوطلب‌ها مضطرب و در عین حال مشغول آماده کردن وسایل مورد نیاز کنکور فردا بودم که چشمم به تابلوی روی دیوار افتاد: «آرمان‌شَهرت، آرزوی عالم است.» یاد حرف استاد افتادم که می‌گفت: «دنیا عرصهٔ رقابت برای موثر بودن در آرمان‌شهر ایجادشده به‌دست منجی عالم است.» 🔅 امید رسیدن به روزهای خوش ظهور باعث قوت قلبم شد. رو به قبله نشستم و صمیمانه و بی‌‌هیچ واسطه‌ای شروع به دردِ دل کردن با پدرم شدم: «سلام امام زمانم! فردا قرارست مهم‌ترین قدم را برای ساختن آینده‌ام بردارم؛ با شما عهد می‌بندم که تمام زحمات و تلاش‌هایم‌ را نذر ظهورتان کنم. آقاجان! ایمان دارم که شما دلسوزترین حامی و پشتیبان من هستید. پدرجان! برایم دعا کنید که نتیجهٔ خیری برایم حاصل شود که به لبخندِ رضایت شما ختم شود.» 📖 ✅ واحد مهدویت مصاف (مهدیاران)
📌 یاوران مهدیِ فاطمه ▫️ بارها برای این‌که مدافع حرم بی‌بی زینب شود اقدام کرده بود، اما مصلحت نبود که عازم سوریه شود. رفیقش اما به سوریه رفت و شهید شد. ▪️ دوست شهیدش یک‌شب به خوابش آمد و گفت: «خوشا به حالت که هر لحظه برای یاری امامت، جانفشانی می‌کنی. غصه نخور! به زودی در روزهایی سرنوشت‌ساز، ما شهدا، به حال شما یاوران مهدیِ فاطمه غبطه خواهیم خورد. خودت را برای شب عملیات آماده کن. گره پوتینت را محکم ببند. شهادتت نزدیک است.» 🗓 روز بزرگداشت شهدای مدافع حرم و پنجمین سالگرد شهادت شهید محسن حججی گرامی باد. ☑️ واحد مهدویت مصاف (مهدیاران)
4⃣ قبیله ی جوانمردان در را که باز کردم ، شوذب پشت در بود . گفت : " همه در خانه ی مختار جمع شده اند ، فرستاده ی حسین بن علی آمده است ." شوذب غلام عابس بود . باهم به منزل مختار رفتیم .مسلم بن عقیل فرستاده ی حسین بن علی از مکه آمده بود تا برای حسین از کوفیان بیعت بگیرد . صحبت های مسلم که تمام شداولین نفر، عابس برخاست و گفت : "من به بقیه کاری ندارم، من با حسین بیعت می کنم ." عابس بن ابی شبیب در قبیله ی ما به سخن وری ، عبادت و شب زنده داری معروف است . شنیدم که چند روز بعد عابس وغلامش شوذب نامه ای از مسلم برای حسین بن علی به مکه برده اند . اسم قبیله ی ما بنی شاکر است . شهرت قبیله ی ما به اخلاص و فداکاری در راه امام علی است .قبیله ی ما را جوانمردان عرب می‌گویند . بعدها شنیدم که عابس روز عاشورا در میدان مبارزه ، فریاد می زده و مبارز می طلبیده . اما از سپاهیان عمر سعد کسی جرأت نمی کرده به میدان برود و با او بجنگد . او حمله می کرده و آرایش سپاه عمرسعد را بهم می ریخته . ظهر عاشورابعد از اینکه نماز ظهر را با امام می خواند وموقع نماز با بدنش از امام در مقابل تیرها محافظت می کند ، با شوذب به میدان می روند . عمرسعد که دلاوری های عابس را می‌بیند،دستور می دهد تا لشکریانش او را سنگ باران کنند.بعد از شهادت شوذب ، عابس رشادت های زیادی می کند و در دفاع از امامش به شهادت می رسد . •┈┈••✾❀✾••┈┈• @bazgoft_media
بمباران تازه تمام شده . چراغ قوه ی گوشی را روشن کردیم . با یکی از بچه های گروه امداد راه افتادیم تا شاید کمکی باشیم . اطراف منطقه ی بمباران شده توی تاریکی جلو می رفتیم . تقریبا خانه های خراب شده را رد کردیم، در تاریکی با نور کم گوشی کنار یک درخت انگارچیزی دیدیم، سریع به سمتش دویدیم. خدای من... یک بچه بود !!! انفجاربمب لباس‌هایش راپاره پاره کرده بود از سروصورتش و دستهای لاغرش خون می آمد ، اما گریه نمی کرد . با دو دست کوچکش ، تنه ی باریک یک درخت را گرفته بود . گویا در آن تاریکی ، آن درخت تنها پناهش شده بود . درختی مثل خودش لاغر و درد کشیده که برگهایش از رنج انفجار ،پاره پاره در هوای تاریک فرو می افتادند . نمی دانم از شوک انفجاربود ... از صدای مهیب سوت بمب ها بود... از خیسی پیراهنش بود ... از سردی هوا بود ... از تنهایی بود ... از تاریکی بود ... از چی بود که ؛ بدن کوچولویش می لرزید ، دوستم کاپشنش را در آورد و دور کودک مظلوم و بی پناه مان پیچید . او را بغل کردیم و راه افتادیم هیچ نمی گفت ، هیچ ... •┈┈••✾❀✾••┈┈• @bazgoft_media