سی و چند روز بیشتر از حملهی رژیم بعث به ایران نگذشته بود که چهار نفر از دختران امام خمینی دست نامحرمان اسیر شدند! «بناتالخمینی» عنوانی بود که سربازان صدام به چهار بانوی امدادگر ایرانی داده بودند. بعثیها اول که ماشینشان را محاصره میکنند، از خوشحالی پایکوبی میکنند و پشت بیسیم به فرماندهانشان اعلام میکنند که دختران خمینی را گرفتیم! بعدتر برخی دیگر از افسران بازجو به این بانوان غیرنظامی میگویند از نظر ما شما ژنرالهای ایرانی هستید! #من_زنده_ام #معصومه_آباد @tkpavqom
وقتی ما را داخل گودال انداختند، برادرها جا باز کردند. روی دست و پای همدیگر نشستند تا ما دو تا راحت بنشینیم و معذب نباشیم. سربازهای عراقی که این صحنه را دیدند، به آنها تشر زدند که چرا جا باز میکنید و روی دست و پای هم نشستهاید؟ و با اسلحههایشان برادرها را از هم دور میکردند. نگاههای چندشآور و کشدارشان از روی ما برداشته نمیشد. یکباره یکی از برادرها که لباس شخصی و هیکل بلند و درشتی داشت با سر تراشیده و سبیلهای پرپشت و با لهجهی غلیظ آبادانی، جواد [مترجم ایرانی عراقیها] را صدا کرد و گفت: هرچی گفتم راست و حسینی براشون ترجمه کن تا شیرفهم بشن! رو به سربازهای بعثی کرد و گفت: به من میگن اسمال یخی، بچهی آخر خطم، نگاه به سرم کن ببین چقدر خط خطیه، هرخطش برای دفاع از ناموسمونه. ما به سر ناموسمون قسم میخوریم، فهمیدی؟ جوانمرد مردن و با غیرت و شرف مردن برای ما افتخاره. دست به سبیلش برد و یک نخ از آن را کند و گفت ما به سبیلمون قسم میخوریم. چشمی که ندونه به مردم چطور نگاه کنه مستحق کور شدنه. وقتی شما زنها رو به اسارت میگیرید یعنی از غیرت و شرف و مردانگی شما چیزی باقی نمونده... .» #من_زنده_ام #معصومه_آباد @tkpavqom
نامه دیگر سردار سلیمانی به معصومه آباد: «خواهر خوبم. در آن اسارت، اسارت را به اسارت گرفتی
سعی کن در این آزادی اسیر نشوی
انشالله کتابت را به همه زبان ها ترجمه می کنم تا همه بدانند زینب بنت رسول الله چگونه بوده است وقتی کنیز او معصومه اینگونه معصوم بوده است.
به تو بعنوان خواهرم، بعنوان معرف دختر مسلمان شیعه، معرف ایران اسلامی، معرف تربیت خمینی افتخار می کنیم.
حقیقتا شگفت زده شدم و هزاران بار به تو و دوستانت مرحبا گفتم
ساعت ۲۳
(نینوا)
«سلیمانی»
📗کتابی برای افراد درون گرا، دوستان معنوی خوان و اهل فکر🤔 جوانانی که متفاوت بودن😎 را طالب اند و می خواهند یک جوانی 👨🏫پر بار و نتیجه بخش داشته باشند👌👌
سلمان یک فصل بهاری🌸 از زندگی انسان هاست. سلمان یک فرد نیست، مسیر 🛤تاریخی انسانی است که می خواهد از صفر 0️⃣بگذرد و به بی نهایت برسد و پا در گل زمین نماند.
نوجوانی زرتشتی 🔥که جایگاه دینی، اقتصادی💰💰، سیاسی بالایی در میان زرتشتیان و حکومت دارد، اما فطرت حق طلبش نمی گذارد که به ثروت و لذت 😋بسنده کند.
از خانه فرار می کند🏃🏽♂️ در جوانی، تا به هدف خلقت 🌏برسد هرچند در پیری 👨🦳و۳۰۰ سالگی به آن می رسد.
شبکه کتابخوانی پروانه ها
راهب پير👨🦳 دريافت که جان روزبه 👨پيش از اين پرسش ها ❓❓حقيقت ☀️را دريافته است اما ايمان چنين جواني يک زنگ خطر 🔔بود. زنگ خطري که حکومت ساساني را عليه مسيحيت شوراند يا نسبت به آن بدبين سازد. اما اين ايمان چيزي نيست که بتوان از قلب کسي زدود.
-از که آموخته ايد؟
-از مسيح.
-مسيح؟ کيست؟
-پيامبر خدا.
-مثل زرتشت؟
-پيامبران بسياري از جانب خداوند مأمور هدايت بشر شده اند.
- مثل زرتشت؟
روزبه تکرار کرد تا ايمان خود را به رخ راهب بکشد.
و راهب سکوت کرد اما پس از لحظه اي به چشم هاي😟 منتظر روزبه نگريست و مي گفت: مثل زرتشت.
-مي دانستم، مي دانستم که زرتشت پيامبر خداست. من به او ايمان دارم اما به آنچه که به نام او تعليم داده مي شود، بدبينم.
-من هم به آنچه مسيح گفته مؤمنم، اما به بسيار چيزها که به نام او بيان مي شود ايمان ندارم.
-يعني در دين شما هم اهريمن👿 رخنه کرده است؟
راهب پير به اطرافيانش نگريست و از جواب دادن باز ماند، معلوم بود که احتياط مي کرد. معلوم بود که به همه اعتماد ندارد. همين چند ماه پيش بود که به تحريک عده اي او را از کليسا رانده بودند که کفر مي گويد ... #او_سلمان_شد #ناصر_هاشم_زاده @tkpavqom
پیشنهاد میکنم این کتاب رو حتما مطالعه بفرمایید
برای امانت کتاب به این ایدی مراجعه کنید
@tanhamasir_14