eitaa logo
🌻🌻🌻🌻 طلوع 🌻🌻🌻🌻
1.9هزار دنبال‌کننده
64.5هزار عکس
67هزار ویدیو
2.7هزار فایل
اسیرزمان شده ایم! مرکب شهادت ازافق می آیدتاسوارخویش رابه سفرابدی کربلاببرد اماواماندگان وادی حیرانی هنوزبین عقل وعشق جامانده اند اگراسیرزمان نشوی زمان شهادتت فراخواهدرسید. @tofirmo
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💥 سِحر و جادو روی چه کسانی تاثیر می‌گذارد؟ (برای دریافت محتوای بیشتر در این زمینه، به صفحه اختصاصی صحیفه جامعه سجادیه در وب سایت «بلاگ منتظر» به آدرس زیر مراجعه فرمایید) blog.montazer.ir/sahife
جنگی با طعم رولت روسی - @mrtahlilgar.mp3
11.13M
🔗 ایران اسرائیل ؛ جنگی با طعم رولت روسی 🎙 این روزها رسانه های دنیا به تنش بین ایران و "رژیم صهیونیستی، آمریکا، انگلیس، فرانسه، اردن و..." که در یک شب کوشیدند با ایران مقابله کنند پرداخته اند. در گزارشی در همین خصوص در یکی از اندیشکده های آمریکایی آمده: تصورات به طور کامل به هم ریخته و در حال حاضر همه حکام عرب به موشک های ایران و سامانه های پدافندی ما فکر کرده و پیگیر جزئیاتی دقیق تر در خصوص حمله ایران و دفاع ما در آن شب خاص هستند...
40.38M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔗 ایران اسرائیل ؛ جنگی با طعم رولت روسی 🎥 این روزها رسانه های دنیا به تنش بین ایران و "رژیم صهیونیستی، آمریکا، انگلیس، فرانسه، اردن و..." که در یک شب کوشیدند با ایران مقابله کنند پرداخته اند. در گزارشی در همین خصوص در یکی از اندیشکده های آمریکایی آمده: تصورات به طور کامل به هم ریخته و در حال حاضر همه حکام عرب به موشک های ایران و سامانه های پدافندی ما فکر کرده و پیگیر جزئیاتی دقیق تر در خصوص حمله ایران و دفاع ما در آن شب خاص هستند...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔻 میگوید: اینها تا توانستند نظم دانشگاه‌ها را به هم ریختند و برای خودشان هزینه درست کردند و حالا امیدوارم بفهمند چه غلطی کرده‌اند همین بی وطن ها در ماجرای فتنه ی زاعشی ها کوشیدند با تحریک مخاطبین خود آنها را به فنا بدهند...... این جماعتِ بی هنرِ خود تحقیرِ ضد ایران موجوداتی هستند که هنری جز فارسی حرف زدن و پول در آوردن از تحریک هم وطن های خود برابر دوربین ندارند. این همه ایرانی در خارج از کشور شرافتمندانه کار میکنند اما این بی هنر ها تنها راهی که برای پول در آوردن پیدا کرده اند استفاده از زبان فارسی برای فریب ایرانیان است..... ارزشمند میدانید کجاست؟ اینجاست که روزی ارزو داشتند گزارش هایشان روایت آشوب های ایران باشد، اما حالا باید اوضاع جهان غرب را روایت کنند، آن هم درحالی که خلاف خواست و علاقه ی آنها پیش میرود....
🔸کدام امام معصوم (ع) نام گروه شهید نواب صفوی را تعیین کرد؟! شهید سید مجتبی نواب صفوی می گفت: خوابِ امام حسین (ع) رو دیدم؛ حضرت بازوبندی رو به دست راستم بستند؛ روی بازوبند نوشته شده بود: فدائیان اسلام... به همین خاطر اسم گروهمون شد فدائیان اسلام... 👤خاطره ای از زندگی روحانی شهید سید مجتبی میرلوحی نواب صفوی 📚منبع: کتاب دانشجویی نگاهی به زندگی و مبارزات رهبر فدائیان اسلام خاکریز خاطرات ۵۱ 🌐 https://btid.org/fa/ 📎 📎 📎 📎
‌ جزئیات توافق پیشنهادی آتش‌بس در غزه 🔹نایب‌رئیس حماس: پیشنهادی که قطر و مصر به ما ارائه کردند ۳ مرحله است که شامل خروج کامل نظامیان صهیونیست از غزه، بازگشت آوارگان و تبادل اسراست. 🔹تبادل اسرا نیز در ۳ مرحله انجام خواهد شد. این طرح از نظر مراحل اجرایی باهم مرتبط است. در مرحلۀ دوم، توقف عملیات‌های نظامی و خصمانه به‌صورت دائمی اعلام خواهد شد. 🔹اسرائیل در مرحلۀ نخست توافق، به مناطق مجاور داخل غزه عقب‌نشینی خواهد کرد. در حال حاضر، توپ در زمین اسرائیل است.
رئیس سازمان انرژی اتمی: آمادۀ همکاری هسته‌ای با عربستان هستیم 🔹اسلامی در دیدار سفیر عربستان: ریاض رویکرد جدیدی را در پیش گرفته و به دنبال توسعۀ فناوری هسته‌ای است و ما آمادۀ همکاری با کشورهای منطقه به‌ویژه عربستان هستیم. 🔹سالانه یک میلیون بیمار ایرانی از رادیوداروها استفاده می‌کنند و ما در زمینۀ رادیوداروها آمادۀ همکاری با سایر کشورها هستیم.
تماس تلفنی رئیس دفتر سياسی حماس با امیرعبداللهیان 🔹اسماعیل هنیه در تماس با امیرعبداللهیان، او را در جریان پاسخ حماس به طرح سیاسی ارائه‌شده برای توقف جنگ علیه غزه قرار داد. 🔹هنیه گفت: «ما پاسخ حماس به طرح پیشنهادی مصر و قطر را برای توقف حملات رژیم اسراییل، تبادل اسرا، رفع محاصره انسانی و سایر شروط خود ارسال کردیم. اکنون توپ در زمین مقابل است. هنیه تاکید کرد ما در نیات خود صادق هستیم.»
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
صهیونیست‌ها مقابل دفتر نتانیاهو رفتند 🔹رسانه‌ها از ناآرامی در قدس اشغالی پس از اعلام پذیرش آتش‌بس پیشنهادی قطر و مصر از سوی حماس خبر دادند. 🔹راشاتودی نوشته معترضان با تجمع مقابل دفتر نتانیاهو در قدس اشغالی از او خواستند توافق آتش‌بس با حماس را بپذیرد.
📌هنیه امیرعبداللهیان را در جریان موافقت حماس با طرح پیشنهادی برای آتش‌بس قرار داد جنبش مقاومت اسلامی حماس طی بیانیه‌ای اعلام کرد که اسماعیل هنیه رئیس دفتر سیاسی این جنبش تلفنی با حسین امیرعبداللهیان وزیر امور خارجه ایران گفتگو کرده و او را در جریان موافقت حماس با طرح پیشنهادی برای آتش‌بس در غزه که دو روز پیش از طرف‌های واسطه دریافت کرده بود و جزئیات این طرح، قرار داده است
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📌شهرک‌نشینان صهیونیست خیابان بیگن در تل آویو را بسته و آتش به پا کردند و خواستار امضای فوری توافق مبادله اسرا با مقاومت هست
🔺مهمترین رویداد‌های ایران وجهان در روزی که گذشت 🔹در دیدار مسئولان و کارگزاران حج مطرح شد؛ تاکید رهبر معظم انقلاب بر برائت از دشمن جنایتکار صهیونیستی و حامیانش در حج امسال/برای دفاع از فلسطین منتظر دیگران نمی‌مانیم 🔸دیدار نیچروان بارزانی با رهبر معظم انقلاب 🔹 اسلامی: همکاری با آژانس انرژی اتمی در چارچوب پادمان در سرلوحه کار ایران است 🔸 شهادت ۲۲ فلسطینی در حمله هوایی رژیم صهیونیستی به جنوب غزه/ زخمی شدن ۲ صهیونیست در حمله پهپادی حزب الله به ارتش رژیم اسراییل/ کشته‌های حمله به پایگاه کرم ابو سالم رژیم صهیونیستی به ۴ نفر افزایش یافت/حمله پهپادی مقاومت عراق به پایگاه هوایی رژیم صهیونیستی 🔹ارتش رژیم صهیونیستی دستور "تخلیه فوری" رفح را صادر کرد 🔸موافقت حماس با پیشنهاد مصر و قطر برای آتش‌بس در غزه 🔹مسئول دفاع مدنی غزه: صدها هزار آواره از رفح امشب هیچ سرپناهی ندارند 🔸بلینکن خطاب به نتانیاهو: عملیات نظامی در رفح با مخالفت واشنگتن مواجه می‌شود 🔹 رسانه‌های صهیونیستی: احتمال صدور حکم جلب جهانی، خواب را از چشمان نتانیاهو ربوده است 🔸مخالفت تشکیلات خودگردان فلسطین با آزادی مروان البرغوثی 🔹 اعتراض شخصیت‌های علمی و دانشگاهی آمریکا علیه روسای خشونت‌طلب مراکز دانشگاهی 🔸شکست جاسوسی آمریکا و انگلیس در یمن 🔹ادعای اوکراین: پیروزی روسیه به «جنگ جهانی سوم» منجر می‌شود 🔸 هشدار جدید روسیه به غرب با برگزاری رزمایش تسلیحات تاکتیکی اتمی 🔹 دیدار روسای جمهور فرانسه و چین در پاریس/ تاکید مکرون بر اهمیت گفت‌وگوهای اروپا و پکن •____________________________•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
😳 اخیراً استفاده یهود از جنّ برای ضربه به مسلمین جدی شده ...‼️ ⚠️ مراقب خودتون و خانواده‌هاتون باشید. ‏ 🌍 اللّٰھـُم ؏جِّل لِوَلیڪَ الفَرَجْـ 🌤 ✾‌✾࿐༅❤️🤍💚༅࿐✾‌✾
enc_16475124594031416939993.mp3
2.65M
🎞 نماهنگ قرار ما 🎙 محمدحسین حدادیان  🌍 اللّٰھـُم ؏جِّل لِوَلیڪَ الفَرَجْـ 🌤 ✾‌✾࿐༅❤️🤍💚༅࿐✾‌✾
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🕌نماهنگ بابا رضا۲ 🎤با صدای روح الله رحیمیان 🔜به زودی...
بسم الله الرحمن الرحیم کار جهادی به معنای کار برخاسته از ایمان و به کارگیرنده هرچه بیشتر از ظرفیت وجودی انسان است مقام معظم رهبری (مدظله العالی) ۱۷ اردیبهشت ماه در تقویم تاریخی میهن اسلامی مزین به نام " بسیج سازندگی" از نهادهای روییده از بطن حقیقت انقلاب اسلامی است؛ امروز بسیج سازندگی ارائه تعریف نوینی از مدیریت جهادی در عرصه‌های سرنوشت و دلدادگی و ولایتمداری در مسیر تابناک آرمان‌های انقلاب اسلامی به شمار می‌رود. بسیج سازندگی طی سال‌های فعالیت خود با اتکا به انگیزه و همت والای جوانان مومن و انقلابی و ورود به میدان‌های سازندگی ،خدمت رسانی و محرومیت زدایی و دیگر عرصه‌های مختلف نیاز کشور به ویژه عمرانی، آبرسانی ، نهضت کمک‌های مومنانه، اقتصاد مقاومتی و .... به شایستگی از توانمندی‌های شگفت آور و غیر قابل انکار خود برای آبادانی ایران عزیز رونمایی کرد و با ترسیم نقش موثر پویا و حیاتبخش تجربه گرانبها و الهام بخشی فراروی علاقمندان به انقلاب و نظام اسلامی فراتر از جغرافیای این سرزمین گشود. حضور مجاهدانه و هوشمندانه در صحنه‌های پرمسئوولیت خدمت رسانی و مردم یاری با نصب العین قرار دادن منویات و رهنمودهای حکیمانه رهبر عظیم الشأن انقلاب اسلامی حضرت آیت الله العظمی امام خامنه‌ای (مد ظله العالی) از شاخصه‌های برجسته ی " سازمان بسیج سازندگی" است که موجبات گسترش فرهنگ و تفکر ناب جهادی بعنوان یادگار ارزشمند حضرت امام خمینی (ره ) را بین جوانان ایران اسلامی رقم زده است. اینک در گام دوم انقلاب اسلامی که تجلی عزت مداری، اقتدار ، پیشرفت و شکوه ایران عزیز در مسیر تمدن سازی و درک عصر ظهور است، باور داریم رفع محرومیت ننها با اتکال به خداوند متعال و برخورداری از تفکر و روحیه جهادی و عمل انقلابی و اعتماد به نیروی انسانی مخلص و شیفته خدمت و فداکاری امکان‌پذیر خواهد بود. اینجانب سالروز تشکیل بسیج سازندگی را به مسئولین ارجمند و یکایک جهادگران خدوم این نهاد مقدس تبریک می‌گویم و امیدوارم حرکت متعهدانه و مخلصانه جهادگران ولایی و انقلابی تحت تعالیم اسلام ناب محمدی (ص) و آموزه‌های تاریخی انقلاب ، در راستای جلب رضای پروردگار ، خرسندی مقام عظمای ولایت و رهبری (مدظله العالی) و رضایت ملت شریف ایران، شکوهمندانه و پرفروغ تر از گذشته تداوم یابد. سرلشکر پاسدار حسین سلامی فرمانده کل سپاه پاسداران انقلاب اسلامی 🌐@Abyek_fars
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
ماشین خیابان را دور می زند و به سمت راه آهن حرکت می کند. چادرم را روی صورتم می کشم و پشت سرم را نگاه می کنم و از شیشه عقب به گنبد طلایی خیره می شوم. “چقدر زود گذشت! حقا که بهشت جای عجیبی نیست! همین جاست. می دانی آقا؟ دلم برایت تنگ می شود. خیلی زود!” نمی دانم چرا به دلم افتاده بار بعدی تنها می آیم. کاش می شد نرفت! هنوز نرفته، دلم تنگ شده. بغض چنگ به گلویم می اندازد. اشک از کنار چشمم روی چادرم می چکد. نگاهت می کنم.  پیشانی ات را به شیشه چسبانده ای و به خیابان نگاه می کنی. می دانم که هم خوشحالی، هم ناراحت. خوشحالی به خاطر جواز رفتنت. ناراحتی به خاطر دو چیز. این که مثل من هنوز نرفته دلت برای مشهد پر می زند و دوم این که نمی دانی چطور به خانواده ات بگویی که می خواهی بروی. می ترسی نکند پدرت زیر قول و قرارش بزند. دستم را روی دستت می گذارم و فشار می دهم. می خواهم دلگرمی ات باشم. – علی! – جان! – بسپار به خدا. لبخند می زنی و دستم را می گیری.    زمان حرکت غروب بود و ما دقیقاً لحظه حرکت قطار رسیدیم. تو با عجله ساک را دنبال خودت می کشیدی و من هم پشت سرت تقریباً می دویدم. بلیط ها را نشان می دهی و می خندی. – بدو ریحانه! جا می مونیما. تا رسیدن به قطار و سوار شدن، مدام مرا می ترساندی که “الآن جا می مونیم.” واگن اتوبوسی بود و من مثل بچه ها گفتم حتماً باید کنار پنجره بشینم. تو هم کنار آمدی و من روی صندلی ولو شدم. لبخند می زنی و کنارم می نشینی. – خب بگو ببینم خانوم! سفر چطور بود؟ چشم هایت را رصد می کنم. نزدیک می آیم و در گوشت آرام می گویم: تو که باشی همه چیز خوبه. چانه ام را می گیری و فقط نگاهم می کنی. آخ که همین نگاهت مرا رسوا کرد. – ریحانه از وقتی اومدی توی زندگیم، همه چیز خوب شد. همه چیز. سرم را روی شانه ات می گذارم که خودت را یک دفعه جمع می کنی. – خانوم حواسم نیست، تو هم چیزی نمیگی! زشته عزیزم! این کارا رو نکن. دو تا جوون می بینن و دلشون می خواد. اون وقت من بیچاره دوباره دم رفتن پام گیر میشه. می خندم و جواب می دهم: چشششششم آقاااا! شما امر کن! البته جای اون واسه جوونا دعا کن. – اون که روی چشم. دعا می کنم خدا یه حوری بهشون بده. ذوق زده لبخند می زنم که ادامه می دهی: البته بعد از شهادت. و بعد بلند می خندی. لبم را کج می کنم و به حالت قهر می گویم: خیلی بدی! فکر کردم منظورت از حوری منم. – خب منظورم شما بودی دیگه. بعد از شهادت، شما می شی حوری عزیزم. رویم را سمت شیشه برمی گردانم و می گویم: نه خیر دیگه قبول نیست. قهر قهر تا روز قیامت. – قیامت که نوکرتم ولی حالا قَهر نکن، گناه دارما. یه روز دلت تنگ می شه برام خانوم. دوباره رو می کنم سمتت و نگاهت می کنم. در دلم می گذرد: ” آره دلم برات تنگ می شه. برای امروز. برای این نگاه خاصی که بهم می کنی.” یک دفعه بلند می شوم و از جایگاه کیف و ساکها، کیفم را برمی دارم و از داخلش دوربینم را بیرون می آورم. سر جایم می نشینم و دوربین را جلوی صورتم می گیرم. – خب می خوام یه عکس یادگاری بگیرم. زود باش بگو سیب. می خندی و دستت را روی لنز می گذاری. – با این قیافه ی کج و کوله من؟ – نه خیر. به سید توهین نکنا! – اوه اوه چه غیرتی! و نیشت را به طرز مسخره ای باز می کنی. به قدری که تمام دندان هایت پیدا می شود. – این جوری خوبه؟ می خندم و دستم را روی صورتت می گذارم. – اِاِاِ نکن دیگه! تو رو خدا یه لبخند خوشگل بزن. لبخند می زنی و دلم را می بری. – بفرما خانوم. – بگو سیب! – نه….نمیگم سیب. – باز اذیت کردی؟ – میگم… میگم. دوربین را تنظیم می کنم. – یک… دو… سه. بگو! – شهیییید. قلبم با ایده ات کنده و یادگاریمان ثبت می شود. ***    حسین آقا یک دستش را پشت دست دیگرش می زند و روی مبل مقابلت می نشیند. سرش را تکان می دهد و درحالی که پای چپش از استرس می لرزد، نگاهش را به من می دوزد. – بابا! تو قبول کردی؟ سکوت می کنم. لب می گزم و سرم را پایین می اندازم. – دخترم؛ ازت سؤال کردم! تو جداً قبول کردی؟ تو گلویت را صاف می کنی و در ادامه سؤال پدرت، از من می پرسی: ریحان! بگو که مشکلی نداری. دسته ای از موهای تیره رنگم که جلوی صورتم ریخته است را پشت گوشم می دهم و آهسته جواب می دهم: بله. حسین آقا دستش را در هوا تکان می دهد. – بله چیه بابا؟ واضح جواب بده دخترم. سرم را بالا می گیرم و در حالی که نگاهم را از نگاه پرنفوذ پدرت می دزدم، جواب می دهم: یعنی قبول کردم که علی بره. این حرف من آتشی بود به جان زهرا خانوم تا یک دفعه از جا بپرد و از لبه پنجره رو به حیاط بلند شود و وسط هال بیاید. – می بینی حسین آقا؟ عروسمون قبول کرده! رو می کند به سمت قبله و دست هایش را با حالی رنجیده بالا می آورد: ای خدا. 🌴💎📚💎🌴
بی اختیار نیم خیز می شوم به سمتت و به صورتت فوت می کنم. چند تار مو روی پیشانی ات تکان می خورد. می خندی و تو هم به سمت صورتم فوت می کنی. نفست را دوست دارم. خنده ات ناگهان محو می شود و غم به چهره ات می نشیند. – ریحانه… حلال کن منو! جا می خورم. عقب می روم و می پرسم: چی شد یهو!؟ همان طورکه با انگشتانت بازی می کنی، جواب می دهی: تو دلت پره. حقم داری. ولی تا وقتی که این تو… (دستت را روی سینه ات می گذاری. درست روی قلبت) این تو سنگینه… منم پام بسته است. اگر تو دلت رو خالی کنی، شک ندارم اول تو ثواب شهادت رو می بری. از بس که اذیت شدی. تبسم تلخی می کنم و دستم را روی زانوات می گذارم. – من خیلی وقته توی دلمو خالی کردم. خیلی وقته. نفست را با صدا بیرون می دهی. از لبه پنجره بلند می شوی و چند قدم به جلو و عقب برمی داری. آخر سر به سمت من رو می کنی و نزدیکم می شوی. با تعجب نگاهت می کنم. دستت را بالا می آوری و با سر انگشتانت موهای روی پیشانی ام را کمی کنار می زنی. خجالت می کشم و به پاهایت نگاه می کنم. لحن آرام صدایت دلم را می لرزاند. – چرا خجالت می کشی؟ چیزی نمی گویم. منی که تا چند وقت پیش به دنبال این بودم که ببوسمت حالا… خم می شوی سمت صورتم و به چشم هایم زل می زنی. با دو دستت دو طرف صورتم را می گیری و لب هایت را روی پیشانی ام می گذاری. آهسته و عمیق. شوکه، چند لحظه بی حرکت می ایستم و بعد دست هایم را روی دستانت می گذارم. صورتت را که عقب می بری دلم را می کشی. روی محاسنت از اشک برق می زند. با حالتی خاص التماس می کنی: حلال کن منو! ***    همان طور که لقمه ام را گاز می زنم و لی لی کنان سمت خانه تان می آیم، پدرت را از انتهای کوچه می بینم که با قدم های آرام می آید. در فکر فرو رفته. حتماً با خودش درگیر شده. جمله آخر من درگیرش کرده. چند قدم دیگر لی لی می کنم که صدایت را از پشت سرم می شنوم: آفرین! خانوم کوچولوی پنج ساله. خوب لی لی می کنیا! برمی گردم و ازخجالت فقط لبخند می زنم. – یه وقت نگی یکی می بینتتا وسط کوچه! و اخمی ساختگی می کنی. البته می دانم جداً دوست نداری رفتار سبک از من ببینی. از بس که غیرت داری. ولی خب در کوچه بلند و باریک شما که پرنده هم پر نمی زند چه کسی ممکن است مرا ببیند؟ با این حال چیزی جز یک ببخشید کوتاه نمی گویم. از موتور پیاده می شوی تا چند قدم باقی مانده را کنار من قدم بزنی. نگاهت به پدرت که می افتد می ایستی و آرام زمزمه می کنی: چقدر بابا زود داره میاد خونه! متعجب بهم نگاه می کنیم. دوباره راه میفتیم. به جلوی در که می رسیم منتظر می مانیم تا پدرت هم برسد. نگاهش جدی ولی غمگین است. مشخص است با دیدن ما به زور لبخند می زند و سلام می کند. – چرا نمی رید تو؟ هر دو با هم سلام می کنیم و من در جواب سؤال پدرت پیش دستی می کنم و می گویم: گفتیم اول بزرگتر بره داخل ما هم پشت سر شما. چیزی نمی گوید و کلید را در قفل می اندازد و در را باز می کند. فاطمه روی تخت حیاط لم داده و چیپس با ماست می خورد. حسین آقا بدون توجه به دخترش فقط سلامی می کند و داخل می رود.  می خندم و می گویم: سلام بچه! چرا کلاس نرفتی؟ – اولاً سلام. دوماً بچه خودتی. سوماً مریضم. حالم خوب نبود، نرفتم. تو می خندی و همان طور که موتورت را گوشه ای از حیاط می گذاری می گویی: آره. مشخصه داری می میری. و اشاره می کنی به چیپس و ماست. فاطمه اخم می کند و جواب می دهد: خب چیه مگه؟ حسودیت میشه که من این قدر خوب مریض میشم؟ تو باز می خندی ولی جواب نمی دهی. کفش هایت را در می آوری و داخل می روی. من هم روی تخت کنار فاطمه می نشینم و دستم را تا آرنج در پاکت چیپس فرو می برم که صدایش درمی آید: اوووییی …چی کار می کنی؟ – خسیس نباش دیگه. و یک مشت از محتویات پاکت را داخل دهانم می چپانم. – الهی نمیری ریحانه! نیم ساعته دارم می خورم. اندازه اینی که الآن کردی توی دهنت نخوردم. کاسه ماست را برمی دارم و کمی سر می کشم. پشت بندش سرم را تکان می دهم و می گویم: به به! این جوری باید بخوری. یاد بگیر. پشت چشمی برایم نازک می کند. پاکت را از جلوی دستم دور می کند. می خندم و بند کتونی ام را باز می کنم که تو به حیاط می آیی و با چهره ای جدی صدایم می کنی. – ریحانه!… بیا تو بابا کارمون داره. 🌴📚🌹📚🌴 💐شادے ارواح طیبہ شهدا صلوات💐 بامــــاهمـــراه باشــید.😊
با عجله کتونی هایم را گوشه ای پرت می کنم و به خانه می روم. در راهرو ایستاده ای که با دیدن من به آشپزخانه اشاره می کنی. پاورچین پاروچین به آشپزخانه می روم و تو هم پشت سرم می آیی. حسین آقا سرش پایین است و پشت میز ناهار خوری نشسته و سه فنجان چای ریخته. به هم نگاه می کنیم و بعد پشت میز می نشینیم. بدون اینکه سرش را بالا بگیرد شروع می کند. – علی…بابا! از دیشب تا صبح نخوابیدم. کلی فکر کردم… فنجان چایش را برمی دارید و داخلش با بغض فوت می کند. بغض مرد جنگی که خسته است. ادامه می دهد: برو بابا… برو پسرم. سرش را بیشتر پایین می اندازد و من افتادن اشکش در چای را می بینم. دلم می لرزد و قلبم تیر می کشد. خدایا…چقدر سخته! – علی؛ من وظیفه ام این بود که بزرگت کنم. مادرت تربیتت کنه. این جور قد بکشی. وظیفه ام بود برات یه زن خوب بگیرم. زندگیت رو سامون بدم. پسر…خیلی سخته خیلی! اگر خودم نرفته بودم، هیچ وقت نمی ذاشتم تو بری. البته تو خودت باید راهت رو انتخاب کنی. باعث افتخارمی پسرم. سرش را بالا می گیرد. ما هر دو انعکاس نور روی قطرات اشک، بین چین و چروک صورتش را می بینیم. یک دفعه خم می شوی و دستش را می بوسی. – چاکرتم به خدا. دستش را کنار می کشد و ادامه می دهد: ولی باید به خانواده زنت اطلاع بدی بعد بری. راضی کردن مادرت هم با من. بلند می شود و فنجانش را برمی دارد و می رود. هر دو می دانیم که غرور پدرت مانع می شود که بخواهد ما بیشتر شاهد گریه اش باشیم. او که می رود از جا می پری و از خوشحالی بلندم می کنی و بازوهایم را فشار می دهی. – دیدی؟ دیدی رفتنی شدم؟ رفتنی. این جمله را که می گویی دلم می ترکد. رفتنی شدی. به همین راحتی؟ ***    پدرت به مادرت گفت و تا چند روز خانه شده بود فقط و فقط صدای گریه های زهرا خانوم. بالاخره مادرت به سختی پذیرفت. قرار گذاشتیم به خانواده من تا روز رفتنت اطلاع ندهیم و همین هم شد. روز هفتاد و پنجم، موقع بستن ساکت خودم کنارت بودم. لباست را با چه ذوقی به تن می کردی، به دور مچ دستت پارچه سبز متبرک به حرم حضرت علی (ع) می بستی. من هم روی تخت نشسته بودم و نگاهت می کردم. تمام سعیم در این بود که یک وقت با اشک، مخالفتم را نشان ندهم. پس تمام مدت لبخند می زدم. ساکت را که بستی، در اتاقت را باز کردی که بروی، از جا بلند شدم و از روی میز سر بندت را برداشتم. – رزمنده؛ اینو جا گذاشتی. برگشتی و به دستم نگاه کردی. سمتت آمدم. پشت سرت ایستادم و به پیشانی ات بستم. بستن سربند که نه… با هر گره راه نفسم را بستم. آخر سر از همان پشت سرت پیشانی ام را روی کتفت گذاشتم و بغضم را رها کردم. برمی گردی و نگاهم می کنی. با پشت دست صورتم را لمس می کنی. – قرار بود این جوری کنی؟ لب هایم را روی هم فشار می دهم. – مراقب خودت باش. دست هایم را می گیری. – خدا مراقبه. خم می شوی و ساکت را برمی داری. – روسری و چادرت رو سرکن. متعجب نگاهت می کنم. – چرا؟ مگه نامحرم هست؟ – شما سرکن بعداً می فهمی. شانه بالا می اندازم و از روی صندلی میز تحریرت روسری ام را برمی دارم و روی سرم می اندازم و گره می زنم که می گویی: نه نه. اون مدلی ببند. نگاهت می کنم که با دست صورتت را قاب می کنی. – همونی که گرد می شه، لبنانی. می خندم. لبنانی می بندم و چادر رنگی ام را روی سرم می اندازم. سمتت می آیم با دست راستت چادرم را روی صورتم می کشی. – روبگیر. به خاطر من! نمی دانم چرا به حرفهایت گوش می دهم، درحالی که در اتاق هیچ کس نیست جز خودم و خودت! رو می گیرم و می پرسم: این جوری خوبه؟ – عالیه عروس خانوم. ذوق می کنم. – عروس؟ هنوز نشدم. – چرا نشدی؟ من دومادم، شما هم عروس منی دیگه. خیلی به حرفت دقت نمی کنم و فقط جمله ات را نوعی ابراز علاقه برداشت می کنم. از اتاق بیرون می روی و تأکید می کنی با چادر پشت سرت بیایم. می خواهم همه چیز هر طور که تو می خواهی باشد. از پله ها پایین می رویم. همه در راهرو جلوی در حیاط ایستاده اند و گریه می کنند. تنها کسی که بی خیال تمام عالم به نظر می رسد علی اصغر است که مات و مبهوت گوشه ای ایستاده. مادرت ظرف آب را دستش گرفته و حسین آقا کنارش ایستاده. فاطمه درست کنار در ایستاده و بغض کرده. زینب و همسرش هم آمده اند برای بدرقه. پدر و مادر من هم قراربود به فرودگاه بیایند. نگاهت را در جمع می چرخانی و لبخند می زنی. – خب صبر کنید که یه مهمون دیگه هم داریم. همه با چشم ازت می پرسند: کی؟ کی مهمونه؟ روی آخرین پله می نشینی و به ساعت مچی ات نگاه می کنی. زینب می پرسد: کی قراره بیاد داداش؟ .دارد... 💐شادے ارواح طیبہ شهدا صلوات💐 بامــــاهمـــراه باشــید. 🌴📚🌼📚🌴
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا