eitaa logo
🌻🌻🌻🌻 طلوع 🌻🌻🌻🌻
2.4هزار دنبال‌کننده
108.5هزار عکس
118.2هزار ویدیو
4.3هزار فایل
اسیرزمان شده ایم! مرکب شهادت ازافق می آیدتاسوارخویش رابه سفرابدی کربلاببرد اماواماندگان وادی حیرانی هنوزبین عقل وعشق جامانده اند اگراسیرزمان نشوی زمان شهادتت فراخواهدرسید. @tofirmo
مشاهده در ایتا
دانلود
❧࿐༅𑁍❃📻📚❃𑁍༅࿐❧ 🎧 کتاب صوتی : ✍ نویسنده : احمد حسینیا ✨ موضوع : و شهید سپهبد علی صیاد شیرازی
https://naserkaveh.ir/2023/05/22/khoramshahr/ 🌷سلام: با کلیک روی آدرس☝️ با شهدای سوم خردادو روز آزاد سازی خرمشهر، بیشتر آشنا شوید
بچه خرمشهر /۵ خاطرات علی ماجد از شروع جنگ 🔹 خروج از خرمشهر بعد از یک ماه سپاه مستقر شد و همه ما را وادار کرد تا از شهر خارج بشویم! ما گفتیم: ما را مسلح کنید تا بمانیم و دفاع کنیم، اما گفتند: نه! کار شما نیست و باید تا پل را نزدند بروید! جهان آرا و نیروهایش با عراقی ها درگیر شده بودند و مقاومت می کردند. بالاخره مجبور شدیم برویم، ولی چون فکر می کردیم به سرعت برمی گردیم، هیچ چیز همراهمان نبود. با خانواده رفتیم قم توی مسافرخانه و بعد پیش پسرعمویم در تهران که مهندس بود. او بعداً آمد خرمشهر و برخی مدارک ما از قبیل شناسنامه و گواهینامه را با خودش آورد. نیمی از خرمشهر دست عراقی ها بود و بچه ها از طریق آب داخل شهر می آمدند، عملیات می کردند و برمی گشتند. تا اینکه عراقی ها فهمیدند و توی آب بنزین می ریختند و آتش می زدند تا بچه ها نتوانند داخل شوند. بچه ها یک طناب نزدیک آب وصل کرده بودند و طوری که فقط سرشان از آب بیرون بود از آن می گرفتند و عبور می کردند.
بچه خرمشهر خاطرات علی ماجد از شروع جنگ 🔹 بازدید از خرمشهر تخریب شده خرمشهر که آزاد شد رفتیم و سری به خانه و کاشانه مان زدیم. قبل از اینکه بروم یک نفر گفت: برو که توی خانه ات اسباب و وسایل دیدم! تعجب کردم! گفتم: همچنین چیزی ممکن نیست! رفتم و دیدم هیچی نیست! فقط عکس و آلبوم و چند تکه لباس پیدا کردیم. همه چیز را برده بودند! عراقی ها آن مقدار از وسایل مردم را که سالم بود و نبرده بودند، به عنوان سنگر استفاده کرده بودند، که تخریب شده بود! سه سال بعد باز آمدیم و یک سری زدیم و برگشتیم. ما آنجا مستأجر بودیم ولی خانه پدری ام که در زمان اشغال توسط عراقی ها به عنوان بیمارستان استفاده شده بود، بعداً تحویل شان شد و الان در آن ساکن اند. آن ها هم زمان جنگ به شیراز رفته و آنجا مستقر بودند. ستاد جنگ زدگان می گفت: بروید خانه اجاره ای پیدا کنید، ما هزینه آن را می دهیم و پدرم مدتی این طوری زندگی کرده بودند. خدا به ما صبری داده بود که این مسائل برای مان مهم نبود. ولی بودند کسانی که وقتی شنیدند خانه شان خراب شده همانجا افتادند و سکته کردند. البته دیدن خرمشهر سرسبز و پرجنب و جوش در آن وضعیت ساده نبود. همه آشناها و فامیل مان پراکنده شده اند و خیلی ها را سال هاست که ندیده ایم و فقط با برخی تلفنی ارتباط داریم. ‌‌‍
دلفین های اروند.mp3
زمان: حجم: 47.1M
🎧 کتاب صوتی : ️⃣ ❧࿐༅𑁍❃📻📚❃𑁍༅࿐❧ 🎧 کتاب صوتی : ✍️ نویسنده : مصطفی یاری ✨ موضوع : سردار رحیم انصاری فرمانده یگان دریایی لشکر ۲۵ کربلا 🎙راوی : مسعود خواجه وند 🖇 قالب : روایی 🎬 تولید شده در پایگاه کتاب گویای ایران صدا
ماه برکه.pdf
حجم: 1.98M
═•☆✦𑁍❧📚📖❧𑁍✦☆ 📕 عنوان کتاب : ✍️ نویسنده : مریم صباغ زاده ایرانی 📚 ناشر : ✨ موضوع : بر اساس سید محمد جواد موسوی 📄 تعداد صفحات : ۲۵۲ صفحه
🟧 نفوذ از گذشته تا امروز ✍خاطره حضرت علامه حاج شیخ ابوالحسن ایازی (ره) از استادشان آیت الله العظمی امامی امیرکلائی(ره): 🔻 روزی در کشتی نشسته بودم شخصیتی صاحب منصب و ژنرال که لباس ارتش به تن داشت از دور با صدای بلند گفت :شیخ مهدی!! من توجهی نکردم زیرا با فردی ارتشی سابقه آشنایی نداشتم، کم کم نزدیک‌ شد گفت: شیخ مهدی مرا نمی‌شناسی؟ گفتم:هرچه به ذهنم فشار می‌آورم چیزی به نظرم نمی‌آید، شما خودت را معرفی کنید. گفت: آیا شما در مدرسه کبری آخوند خراسانی در نجف نبودید؟ گفتم: بله 🔻گفت: یادت هست یک طلبه بود به نام شیخ حسین معروف بود به شیخ مقدس که در اتاق فوقانی سکنی داشت؟ گفتم:بله گفت:یادت هست که شیخ حسین در طهارت و نجاست خیلی وسواس بود حتی برای گرفتن وضو مدت‌ها در کنار حوض معطل می‌شد و مکرر وضو می‌گرفت، طلاب دور اوجمع می‌شدند و فریاد می‌زدند شیخ حسین وضویت صحیح است چرا این همه وسواس داری؟ گفتم: بله یادم هست. پرسید:می‌دانی اهل کجا بود؟ گفتم: اهل ایران بود ولی نمی‌دانم چه منطقه ای پرسید: هنوز در آن مدرسه هست؟ گفتم: مدتی است از نجف رفته و او را نمی‌بینم. 🔻 گفت:شیخ مهدی! شیخ حسین را اگر ببینی می‌شناسی؟ گفتم :بله . گفت :پس چطور نشناختی؟! آن شخص من هستم. پرسیدم: یا للعجب با آن همه مقدس مآبی چرا وارد ارتش شدی؟ گفت:جریان کار این است که من یک انگلیسی هستم و در ارتش انگلیس افسر بودم چون به دو زبان عربی و فارسی تسلط کامل داشتم دولت انگلستان به من پیشنهاد ماموریتی داد که درقبال آن ترفیع درجه بگیرم. 🔻 پرسیدم: چه ماموریتی به شما محول شده بود؟ گفت: مامور شدم به عنوان یک طلبه در یکی از مدارس نجف مشغول تحصیل باشم و در نهضت مشروطیت که به پرچمداری علمای بزرگ نجف هدایت می‌شد گزارشات خود را محرمانه و مخفیانه به دولت خود برسانم لذا در روزهایی که طلاب اجتماع می‌کردند و با تظاهرات دسته جمعی به منازل علما می‌رفتند و خواسته‌های خود را مطرح می کردند و از حکومت دیکتاتوری ایران سخن می‌گفتند وشخصیت‌های سیاسی و علمی و مذهبی که از ایران به عتبات می‌آمدند و وضع ناهنجار کشور را به اطلاع مجتهدین بزرگ می رساندند، من همه این‌ها را گزارش می‌کردم تا زمانی که ماموریتم پایان پذیرفت و دوباره به ارتش برگشتم. 🔻پرسیدم: برای چه این همه خودت را به مهلکه وسواس می‌انداختی ؟ گفت: برای اینکه با ظاهر فریبنده بتوانم به عنوان یک طلبه متدین ماموریتم را بدون آنکه کسی بویی ببرد، انجام دهم. 📚 کتاب آفتاب خوبان
🟧 نفوذ از گذشته تا امروز ✍خاطره حضرت علامه حاج شیخ ابوالحسن ایازی (ره) از استادشان آیت الله العظمی امامی امیرکلائی(ره): 🔻 روزی در کشتی نشسته بودم شخصیتی صاحب منصب و ژنرال که لباس ارتش به تن داشت از دور با صدای بلند گفت :شیخ مهدی!! من توجهی نکردم زیرا با فردی ارتشی سابقه آشنایی نداشتم، کم کم نزدیک‌ شد گفت: شیخ مهدی مرا نمی‌شناسی؟ گفتم:هرچه به ذهنم فشار می‌آورم چیزی به نظرم نمی‌آید، شما خودت را معرفی کنید. گفت: آیا شما در مدرسه کبری آخوند خراسانی در نجف نبودید؟ گفتم: بله 🔻گفت: یادت هست یک طلبه بود به نام شیخ حسین معروف بود به شیخ مقدس که در اتاق فوقانی سکنی داشت؟ گفتم:بله گفت:یادت هست که شیخ حسین در طهارت و نجاست خیلی وسواس بود حتی برای گرفتن وضو مدت‌ها در کنار حوض معطل می‌شد و مکرر وضو می‌گرفت، طلاب دور اوجمع می‌شدند و فریاد می‌زدند شیخ حسین وضویت صحیح است چرا این همه وسواس داری؟ گفتم: بله یادم هست. پرسید:می‌دانی اهل کجا بود؟ گفتم: اهل ایران بود ولی نمی‌دانم چه منطقه ای پرسید: هنوز در آن مدرسه هست؟ گفتم: مدتی است از نجف رفته و او را نمی‌بینم. 🔻 گفت:شیخ مهدی! شیخ حسین را اگر ببینی می‌شناسی؟ گفتم :بله . گفت :پس چطور نشناختی؟! آن شخص من هستم. پرسیدم: یا للعجب با آن همه مقدس مآبی چرا وارد ارتش شدی؟ گفت:جریان کار این است که من یک انگلیسی هستم و در ارتش انگلیس افسر بودم چون به دو زبان عربی و فارسی تسلط کامل داشتم دولت انگلستان به من پیشنهاد ماموریتی داد که درقبال آن ترفیع درجه بگیرم. 🔻 پرسیدم: چه ماموریتی به شما محول شده بود؟ گفت: مامور شدم به عنوان یک طلبه در یکی از مدارس نجف مشغول تحصیل باشم و در نهضت مشروطیت که به پرچمداری علمای بزرگ نجف هدایت می‌شد گزارشات خود را محرمانه و مخفیانه به دولت خود برسانم لذا در روزهایی که طلاب اجتماع می‌کردند و با تظاهرات دسته جمعی به منازل علما می‌رفتند و خواسته‌های خود را مطرح می کردند و از حکومت دیکتاتوری ایران سخن می‌گفتند وشخصیت‌های سیاسی و علمی و مذهبی که از ایران به عتبات می‌آمدند و وضع ناهنجار کشور را به اطلاع مجتهدین بزرگ می رساندند، من همه این‌ها را گزارش می‌کردم تا زمانی که ماموریتم پایان پذیرفت و دوباره به ارتش برگشتم. 🔻پرسیدم: برای چه این همه خودت را به مهلکه وسواس می‌انداختی ؟ گفت: برای اینکه با ظاهر فریبنده بتوانم به عنوان یک طلبه متدین ماموریتم را بدون آنکه کسی بویی ببرد، انجام دهم. 📚 کتاب آفتاب خوبان 🇮🇷
اش رو خراب کرد‼️
﷽ ☠ ماجرای حمله‌ شیمیایی‌ حاج‌قاسم‌ به‌ عراق😨 👀 قضیه از این قرار بود؛ روز اول بعد از اینکه نیروهای ایرانی تا پشت خط عراق یعنی آن سوی نخلستان پیش رفته و جاده البحار را تصرف کرده بودند، صدام نیروهای گارد ریاست جمهوری را برای باز پس گیری فاو به منطقه اعزام می کند. 💢غافل از اینکه نیروهای ايرانی  آنقدر به عمق نفوذ کرده اند که جاده پشتیبانی و استراتژیک البحار را که بیشتر نقل و انتقالات مهم ارتش عراق از آن صورت می گرفت، تسخیر کرده بودند. ♻️ خبرهای خوشحال کننده ای به سنگر فرماندهی می رسید‌. بچه های لشکر ، اتوبوس های لشکر گارد را روی جاده، یک به یک با آر پی چی و توپ ۱۰۶ میزدند. و نیروهای گارد هندز به خط مقدم نرسیده، می‌رفتند رو هوا. 💢عراق آتشی شدید، اما بی نظم روی خط ایران می ریخت‌. این نحوه اجرای آتش بی نظم عراق نشان از آن داشت که نیروهای پشت خاکریز نظام دفاعی خود را از دست داده اند و به شدت اعصابشان خرد شده است.. ♻️نیروهای تشنه و گرسنه عراق که بوی تعفن جنازه ها و ناله های همرزمان شان روحیه آنها را به شدت داغان کرده بود، تنها به یک تلنگر نیاز داشتند تا تسلیم شوند و خط را تحویل دهند. 💢اما این تلنگر فقط به فکر حاج‌ قاسم رسید و آن فکر چیزی نبود جز حمله شیمیایی به خطوط دفاعی عراق..‌ ♻️بعد از ظهر بود که حاج‌ قاسم دستور حمله شیمیایی را به واحد تدارکات لشکر داد. واحد تدارکات چند نقطه را در پشت خاکریز ها در نظر گرفت و شروع به ریختن بمب های شیمیایی روی خط عراق کرد. بمب های شیمیایی عراق بیشتر بوی قورمه سبزی و موز میداد، اما بمب شیمیایی حاج‌ قاسم بوی کباب کوبیده می داد؛ بوی دنبه داغ...😳 ♻️اما از حمله شیمیایی بگم. حاج‌ قاسم به واحد تدارکات لشکر دستور داده بود که چند کیلو دنبه به خط ارسال کنند. دنبه ها که به خط رسید، حاج‌ قاسم دستور داد آتش درست کنند و دنبه ها رو داخل آتش ها بیندازند. دنبه ها شروع به سوختن کرد و بوی کباب تمام خط را برداشت😋 💢روز اول و دوم حاج‌ قاسم به تدارکات دستور داده بود برای تقویت روحیه رزمنده ها در خط مقدم، غذایی گرم و خوشمزه آماده کند. آن روز غذای خط مقدم چلوکباب و نوشابه با قوطی های خنک بود. 👈سال ۱۳۶۴، نوشابه با قوطی یک نوشیدنی خیلی اعیانی بود که فقط مال از ما بهتران بود؛ نوشابه ای ایرانی به نام ...👉 ♻️ حاج‌ قاسم به بچه های لشکر دستور داد به جای اینکه روی خط دشمن آتش بریزند، قوطی های نوشابه شان را مثل نارنجک بیندازند پشت خاکریز عراقی ها. باران قوطی های خالی از خط ما به پشت خاکریز عراقی ها باریدن گرفت..😂💧 💢قوطی ها هم مثل نارنجک عمل کردند. طوری که معده سرباز های عراقی گرسنه و تشنه را دچار انفجار اسیدی کرده بودند. بوی دنبه کباب شده و قوطی های خالی نوشابه، زلزله ای در خط پدافندی عراق به راه انداخته بود.😊😆 ♻️هنوز چند دقیقه نگذشته بود که اولین سرباز عراقی با زیر پیراهن سفید رکابی و دست هایی بالا به نشانه تسلیم بین دو خاکریز ظاهر شد...😓😂 ♻️سرباز عراقی به دو آمد و خودش را انداخت پشت خاکریز ما. بچه‌ها اورا بردند پیش حاج‌ قاسم 💯حاج‌ قاسم دستور داد یک پرس چلوکباب با نوشابه خنک به او بدهند. غذای سرباز عراقی که تمام شد، حاج‌ قاسم دستور داد که اورا آزاد کنند.🤨 💢سرباز اول باورش نمیشد که آزاد شده است، اما بچه ها به او فهماندند که می تواند برود.سرباز عراقی فکر میکرد که او را آزاد کرده اند که حین راه رفتن با تیر از پشت بزننش. برای همین هر چند قدم که می رفت برمی گشت و پشت سرش را نگاه می کرد تا اینکه رسید به خاکریز خودشان و پشت خاکریز ناپدید شد.😌😅 ♻️چند دقیقه بعد ستونی از سربازان عراقی مانند ماری که بی رمق روی زمین می خزد، از پشت خاکریز ظاهر شدند. آنها حدود ۲۰ نفر بودند.😎 💢خبر تسلیم شدن ۲۰ سرباز عراقی که به حاج‌ قاسم رسید به تدارکات لشکر دستور داد که چند صد پرس چلو کباب گرم به خط ارسال کنند.😝😋 💌نقشه حمله شیمیایی حاج‌ قاسم درست از آب درآمد و تیرش درست به هدف خورد. در کمتر از یک ساعت تمام نیروهای آن خاکریز، گروه گروه با صدای الموت لصدام دخیل الخمینی، تسلیم نیروهای لشکر ۴۱ ثارالله شدند. حاج‌ قاسم بدون شلیک حتی یک تیر و بدون خونریزی، خاکریز عراق را فتح کرد.🤣 🤏من تا چند روز بعداز شنیدن این ماجرا، هر وقت به یاد حمله‌ شیمیایی حاج‌ قاسم می افتادم، مثل آدم های شیرین عقل بی اختیار میزدم زیر خنده. همین کارهای حاج‌ قاسم بود که اورا در چشم من خاص و خواستنی کرده بود.😍😂 📚حاج‌ قاسم سلام ص۲۵۱ تا ۲۵۳ : حمیدرضا فراهانی
recording-20250130-093431.mp3
زمان: حجم: 5.32M
سخنرانی حجت‌الاسلام دکتر علی مصباح در مورد برخی از ابعاد شخصیتی و علمی آیت الله مصباح ره در عرصه کلامی 🔺 ارائه شده در همایش نکوداشت اندیشه های کلامی علامه مصباح یزدی ره |