فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
قبول شدگان در آزمون کنکور دانشگاه اباعبدالله الحسین علیه السلام
🌹کانال طلاب بصیر
@tolabebasir
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
👓 سگها با وفاترین موجوداتن
اونها با کودکان هم هیچ کاری ندارن!
جمهوری اسلامی همیشه از وفاداری میترسیده (تو غربم که اصلا ممنوعیت سگ گردانی در پارک نیست!! خودم از مهناز افشار شنیدم!)
🌹کانال طلاب بصیر
@tolabebasir
📸 جولان سگان در پارکهای تهران
🔹تا کنون دهها هزار نفر از مردم با ثبت کمپینی در سامانه فارس من خواهان ممنوعیت سگ گردانی در پارکها و میادین شهری شدهاند.
https://farsnews.ir/my/c/77256
🌹کانال طلاب بصیر
@tolabebasir
همین حدود صدسال پیش، بلژیک نایس برای اینکه از بقیه کشورای اروپایی تو استعمار کردن عقب نمونه، به کنگو حمله کرد، مردمش رو تو زمینای خودشون به بردگی گرفت و برای تنبیه کردن دست و پاشون رو قطع میکرد و گفته شده تا ۱۰ میلیون نفر رو کشتن!
حالا هم به یاد اون دوران شکلات دست درست
می کنند.
🌹کانال طلاب بصیر
@tolabebasir
*ویروس ضد دین این بار در مکه!!!!!
📌 تصویر همزمان از دو مکان یکی کعبه در شهر مکه و دیگری کنسرت محمد عبده آوازه خوان عرب در شهر جده
📌 خودتان ببینید و قضاوت کنید که چگونه به بهانه کرونا طواف خانه خدا در فضای باز را تعطیل کرده اند اما همزمان کنسرت رقاصهها و آوازه خوانها در فضای بسته و انبوه جمعیت در شهر مجاور برگزار میشود!
🌹کانال طلاب بصیر
@tolabebasir
🍂 #پایی_که_جا_ماند ( ۱۸
خاطرات اسارت
سید ناصر حسینی پور
🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿
🔅 شنبه ۴ تير ۱۳۶۷
جزیره ی مجنون - جاده خندق
لحظات آخر فقط صدای گریه اش را از پشت بی سیم شنیدم و دیگر آن ارتباط یک طرفه قطع شد. این تنها صدایی بود که از عقبه شنیدم. دوست داشتم می توانستم خودم را به بی سیم برسانم و بگویم: امروز در جاده ی خندق چه شد. دلم می خواست به او بگویم بچه ها امروز مردانه ماندند و حسین وار شهید شدند. دلم می خواست در لحظات آخر، به او می گفتم هر یک از بچه ها چطوری شهید شد.
خود سالار هم می دانست هیچ راهی جز این که در انتظار آمدن عراقی ها باشم، ندارم. لحظه سختی است، انتظار آمدن دشمن! حس پروانه ای را داشتم که لابه لای تار عنکبوت ها گیر کرده و هر لحظه متظر است عنکبوت او را بخورد. سالار کتار نیزار رفت که درون آبراه کناری بپرد. با دست هایش نیها را باز می کرد، برمی گشت، نگاهم می کرد، دودل و مردد بود که بماند یا برود. این نرفتن او خیلی حرصم میداد. برایش سخت بود تنهایم بگذارد. خودش را از میان نیزارها که به درون آبراه انداخت، نفس راحتی کشیدم..
تنها نبودم. شهدا کنارم بودند. شهدایی که نشد جنازه هایشان را عقب ببرند. نمیدانم چرا با بودن کنار شهدا آن همه احساس آرامش داشتم. وقتی به اسارت فکر می کردم، با خودم می گفتم من و این شهدا با هم اسیر عراقی ها می شویم. نمی دانم این فکر از تنهایی بود، تنفر از اسارت و یا از این که بین این همه آدم چرا من باید اسیر شوم!
فکرهای عجیب و غریبی خوره جانم شده بود. درد پایم شدید شد. می خواستم پاشنه ی پایم را از پوتین دراورم، نمی توانستم. پاشنه پایم توی پوتین مانده بود. پایی که به هیچ استخوانی وصل نبود. پوتین روی پاشنه ام سنگینی می کرد؛ آنقدر که انگار یک نفر گلویم را گرفته بود و نمی گذاشت نفس بکشم. پوتینم پر از خون بود. از بند آخر پوتینم استخوان های پایم خرد شده بود. باید به خودم می قبولاندم دارم اسیر می شوم. سعی کردم همان لحظه، از تمام دلبستگی هایم دل بکنم. دل بریدن از خانواده و تعلقات دنیایی سخت بود. گویا جزو کسانی بودم که هنوز برای شهادت آماده نشده بودم. همه تعلقات و دلبستگی هایم در مقابلم رژه می رفت. از دنیا فقط یک دوچرخه
۲۸ داشتم. بعد از ماه ها که از جبهه برمیگشتم، با برادرم سید شجاع الدین که او هم یک دوچرخه ۲۶ داشت، روزهای خوبی داشتیم. دوربین عکاسی و خیلی از عکس هایی که دوستشان داشتم، مخصوصأ عکس هایی که روز قبل در سنگر اطلاعات گرفته بودم، توی سنگر بود؛ سنگری که حالا در تصرف عراقی ها بود. برای این که راحت تر جان دهم باید از دلبستگی هایم دل می کندم. از پدرم، خانواده ام، خودم، دوچرخه ام، عکس هایم، هم کلاسی هایم، کوچه و خیابان شهرم، میدان فوتبال خاکی کنار خانه، باغ انارمان و عزیز ترین دوستم حسن. به خودم تلقین کردم دیگر خانواده ام، دوستان جبهه و هم کلاسی هایم را نخواهم دید.
دانستنی هایم از کینه شان نسبت به پاسداران و بسیجیان مرا به این باور رسانده بود عراقی ها که سر برسند، با یک تیر خلاص کارم را تمام می کنند. یک نفر مرتب این جمله را درونم تکرار می کرد. برایم یقین شده بود می گشتم. این یقین قدری مرا سبک کرده بود، باور کرده بودم این طور مردن حق یک اسیر بسیجی مجروح است و من باید این طوری کشته شوم و این جور کشته شدن تقدیر من است. با این جور فکرها آماده جان دادن شدم. در نگاهم بالای سنگر و جاده بود ببینم کی سر می رسند. پاشنه پای مجروحم را در دست راستم گرفتم، با کمک دست چپم خودم را روی زمین کشیدم و از توی کانال به طرف سنگر کوچکی که ده، پانزده متری پشت سرم بود، رفتم. دستم پر از خونهای لخته شده بود. لباس هایم خون آلود و خاکی بود. از بس لباس هایم خونی بود که رنگ تیره گرفته و مثل چوب خشک شده بود. می خواستم در لحظات آخر کاری کرده باشم. در همان فاصله ده، پانزده متری که خودم را عقب می کشیدم، سعی کردم تنها اسلحه کلاش به زمین افتاده یکی از شهدا را پرت کنم داخل آبراه کناری ام!
شدت درد کلافه ام کرده بود و انتظار این که بالاخره چه خواهد شد، عذابم میداد. تحمل درد استخوان هایی که لابه لای گوشت ساق پایم مانده بودند و با هر تکان دادن پاشنه مثل چاقو درون زخم هایم فرو می رفتند، عذاب آور بود. از تشنگی نا نداشتم. لب هایم خشک شده بود.
🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿
✨ ادامه در قسمت بعد
🌹کانال طلاب بصیر
@tolabebasir
🌷ورود پیکر 43 شهید از مرز شلمچه به کشور
🔹فرمانده کمیته جستجوی مفقودان ستاد کل نیروهای مسلح گفت: پیکرهای این شهدا با تلاشهای انجام شده در دو ماه گذشته در مناطق عملیاتی فکه، جزایر مجنون، شرق دجله و شلمچه کشف کردند.
🌹کانال طلاب بصیر
@tolabebasir
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥فیلم کوتاه «نبأ السما» (قصه آسمان) که این روزها در فضای مجازی دست به دست میشود و از لحاظ تکنیکهای ساخت مورد توجه سینماگران قرار گرفته، توسط عباس یوسفی کارگردان جوان ایرانی-کویتی به تولید رسیده است.
این فیلم کوتاه بر اساس زندگی حضرت علی (ع) ساخته شده که به طور گذرا و در مدت سه دقیقه ماجرای ولادت تا ماجرای غدیر( ولایت ایشان) را با صحنههای بسیار جذاب روایت میکند. ساخت این فیلم به زبان عربی باعث شده تا از شبکههای مختلف تلویزیونی کشورهای حوزه خلیج فارس به صورت گسترده به نمایش درآید. عباس یوسفی در سال ۱۹۸۶ از پدر و مادری ایرانی در دمشق متولد شده و در کویت و سایر کشورهای حوزه خلیج فارس زندگی کرده است.
🌹کانال طلاب بصیر
@tolabebasir
کتاب «سرو و طوفان» با موضوع پاسخ به شبهات درباره مرحوم آیت الله مصباح یزدی به همت گروه تاریخ اندیشه معاصر مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمینی (ره) منتشر شد.
+ دانلود
👇
https://hawzahnews.com/xbfhQ
🌹کانال طلاب بصیر
@tolabebasir
فایل PDF همه کتاب های آیت الله شهید مرتضی مطهری
🕌 بنیاد علمی و فرهنگی استاد شهید مرتضی مطهری با همکاری انتشارات صدرا برای اولین بار اقدام به تهیه نسخه PDF همه کتاب های آیت الله مرتضی مطهری باکیفیت بالا و عرضه رایگان آن در فضای مجازی نموده است.
✅ لازم به ذکر است که تاکنون نسخه های گوناگونی از متن و فایل PDF کتاب های استاد در محیط مجازی منتشر شده بود که اولا شامل همه آثار آن استاد شهید نمی شد. ثانیا دارای اغلاط فراوان تایپی و نگارشی بود و ثالثا با نسخه چاپی کتاب ها منطبق نبود.
🔷 از امکانات و مزایای نسخه فعلی میتوان موارد زیر را برشمرد:
🔹 تطبیق کامل نسخه PDF کتاب ها با آخرین نسخه چاپی آنها
🔹 درج فهرست تفصیلی کتاب ها در کنار متن هر کتاب
🔹 حجم پایین اغلب فایل ها
📤🌐برای دریافت فایل PDF کتابهای آیت الله شهید مرتضی مطهری به لینک ذیل بروید:
https://3danet.ir/morteza-motahhari-books-pdf/
🌹کانال طلاب بصیر
@tolabebasir
رئیس قوه قضاییه وارد ایلام شد.
♦️حجه الاسلام اژه ای رئیس قوه قضاییه صبح امروز پنجشنبه با استقبال مسئولان استانی وارد فرودگاه شهدای ایلام شد.
♦️شرکت در شورای اداری، شورای تامین، شورای قضا، دیدار با کارکنان دادگستری استان و نشست خبری با اصحاب رسانه از مهمترین برنامههای سفر رئیس قوه قضاییه در ایلام است.
🌹کانال طلاب بصیر
@tolabebasir
موافقت کمیته کارشناسی ستاد کرونا با عزاداری محرم
♦️معاون امور فرهنگی و تبلیغ سازمان تبلیغات:کمیته کارشناسی ستاد کرونا برگزاری عزاداری محرم را تایید کرده و دستورالعملی هم تهیه شده، امیدواریم ستاد ملی مقابله با کرونا شنبه دستورالعمل نهایی را تصویب و ابلاغ کند.
🌹کانال طلاب بصیر
@tolabebasir
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
پرچم این انقلاب به دست صاحب اصلیش خواهد رسید.
🌹کانال طلاب بصیر
@tolabebasir
#فوری
🔴 حجت الاسلام اژه ای رییس قوه قضاییه، روز جمعه به قم می آید و با مراجع عظام تقلید دیدار خواهد کرد.
🌹کانال طلاب بصیر
@tolabebasir
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
تولد حضرت عشق.... ❤
🌹کانال طلاب بصیر
@tolabebasir
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
گسترش فساد شبکه نمایش خانگی با کوتاهی صداوسیما و ارشاد
♦️ماجرای محتوای سریالهای شبکه نمایش خانگی و نظارتی که بر آن وجود ندارد پایانی ندارد. هربار که سریال تازهای منتشر میشود، باید منتظر موج جدیدی از اعتراضات باشیم. اعتراضات درستی که از سوی مخاطبان این آثار است.
♦️همه این اتفاقات در حالی می افتد که از طرف دیگر ظاهرا دعوای ساترا و وزارت ارشاد در خصوص شبکه نمایش خانگی تمامی ندارد!
♦️این نابهنجاریها و محتواهای نامناسب کار را به جایی رساند که برای مدتی صدور مجوز تولید سریال زخم کاری از طرف ارشاد لغو شد.
♦️حالا که بناست صفر تا صد کار تولید و پخش برنامهها در شبکه نمایش خانگی بر عهده ساترا باشد، از این به بعد باید دید که آیا زمان ترویج و اشاعه فساد به شکلهای گوناگون به پایان رسیده یا ساترا مغلوب پلتفرمها میشود و آنها همچنان فضای شبکه نمایش خانگی را به نفع خود جلو میبرند؟
♦️نکته قابل توجهی که در این باره مورد توجه قرار نمیگیرد، موضوع ردهبندی سنی است. چیزی که در کشورهای غربی هم مورد استفاده قرار میگیرد و مدتی است که در ایران نیز باب شده ولی هیچ سنخیتی با جامعه دینی و فرهنگ ما ندارد.
🌹کانال طلاب بصیر
@tolabebasir
🍂 #پایی_که_جا_ماند ( ۱۹
خاطرات اسارت
سید ناصر حسینی پور
🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿
🔅 شنبه ۴ تير ۱۳۶۷
جزیره ی مجنون - جاده خندق
گرما چنان سوزان بود که گوشت از استخوان زمین جدا می کرد. نم دهانم را به زور قورت میدادم. بزاقم ترشحی نداشت و زبانم خیس نمی شد. از شدت درد نمی توانستم پایم را از جایش تکان دهم. با کوچکترین تکانی چنان درد استخوان سوزی سراغم می آمد که چشمانم سیاهی می رفت و آرزوی مرگ داشتم. هنوز سر و کله ی عراقی ها پیدا نشده بود.
مدارک و عکس هایی همرام بود. در آخرین لحظات، کارت شناسایی، کارت آموزش تخریب، کارت پایان دورهی آموزش تخصصی انفجارات که از سوی قرارگاه نجف اشرف کرمانشاه صادر شده بود، عکس های پدرم، سه برادرم، سیدهدایت الله، سیدقدرت الله و سیدنصرت الله همراهم بود. عکس های سیدهدایت الله و سیدنصرت الله با لباس فرم پاسداری بود. هفتصد و پنجاه تومان پول همراهم بود. همهی مدارک و عکس ها را داخل چاله کناری ام خاک کردم. پلاکم را به گوشه ای پرت کردم تا اگر عراقی ها کشتنم، روزی محل شهادتم را پیدا کنند.
از بس تشنه بودم سعی کردم از آبراه کناری آب بخورم. دیگر تحمل تشنگی را نداشتم. میزان درد زخم پایم و تشنگی ام را که در دو کفه ترازو می گذاشتم، برابری می کردند. آب آبراه کناری آشامیدنی نبود. سطح آب از جاده حدود یک متری پایین تر بود. دردش را تحمل کردم و با سینه خیز خودم را روی زمین کشیدم و نزدیک نیزارهاشدم. پای مجروحم که از ساق به هیچ استخوانی وصل نبود، دنبالم کشیده می شد کلاه آهنی یکی از شهدا را از لابه لای نی ها توی آب جزیره فرو بردم دستم به آب نمی رسید. سعی کردم کلاه را توی آب فرو کنم، نمی توانستم. اگر از سینه به پایین بدنم را بیشتر از این به سمت آب میکشیدم، درون آب می افتادم و غرق میشدم. ضعف جسمی باعث شد کلاه آهنی از دستم بیفتد و توی آب های جزیره شناور شود.
با سختی دور گرفتم و برگشتم. چند نارنجک کنارم منفجر شد. عراقی ها چند متری پشت سنگر روبه رویم بودند. ساعت دوازه و نیم ظهر بود. چشمانم روبه رو را میپاییدند. نمی دانستم کی عراقی هاسر می رسند، پشت به فلکه چراغچی رو به پد بیت اللهی نشسته بودم. دو دستم را از پشت روی زمین قرار دادم تا تکیه گاهم باشند.
چشمم به نوک سنگر بود که ناگهان سه، چهار نظامی عراقی سرو کله شان پیدا شد. از سنگر بالا آمدند. از نگاهشان فهمیدم از این طرف سنگر یعنی جایی که من بودم می ترسیدند. چند نارنجک به پشت سنگر در فاصله ده، دوازده متری ام پرتاب کردند. ترکش یکی از نارنجک ها به دست راستم خورد. یکی از آنها چشمش به من افتاد، تیربارش را به طرفم نشانه رفت و با صدای بلند گفت: .
- لاتحرک! (تكان نخور)! نگاهم به نگاهش بود که ادامه داد:
- ارفع یدیک. (دست هاتو ببر بالا). دستهایم را که بالا بردم با صدای بلند گفت:
- ارمی سلاحک. (سلاحتو بنداز).
سلاحی نداشتم که بیندازم. نظامی ای که تیربار گرینف اش را به طرفم گرفته بود، ادامه داد:
- یالا تعال، یالا تقدم، بالسرعه .. (بیا، یالا بیا جلو، زود باش ....)
این کلمات را آنقدر تکرار کرد که هنوز در ذهنم مانده. فکر می کنم از مقاومت بچه ها به ستوه آمده بودند که چند بار تکرار کرد. ليش الاستلمو انفسكم ...! (چرا تسلیم نمی شدید ...!
اسلحه ام را توی آبراه کناری انداخته بودم. دیگر نظامی همراهش پرچم عراق را روی نوک سنگر به زمین کوبید. تصویری از اولین نظامی عراقی که اسیرم کرد، در ذهنم نقش بسته است. آدم لاغر اندام با چشمان ریز و صورت سبزه که لباس پلنگی پوشیده بود و خال سیاهی روی پیشانی اش بود. لباس هایش شلخته و نامرتب بود. چند گلوله دور و برم شلیک کرد. گویا نمی خواست مرا بکشد؛ ساکت بودم. پای مجروحم را نمی دید. برای بار سوم تکرار کردن
- یالاقُم. (بلند شو).
با تکرار لا تحرک، سعی داشت به من بفهماند دستهایم را بالای سرم ببرم. وقتی دست هایم را بالا بردم، سخت و دردآلود بود. این دست بالا بردن، سخت ترین لحظه برای هر سربازی در هر گوشه ای از جهان است. دست هایم که بالا بود، احساس کردم غرور جنگی ام شکست. در آن لحظه بدجوری پیش خودم و عراقی ها شکستم. حتی از شهدایی که کنارم بودند خجالت کشیدم. خیال می کردم یکی از شهدا می گوید: سید! تو و اسارت! دست هایم که بالا بود، احساس حقارت، تسلیم و به تعبیری کم آوردن عذابم میداد. در جنگ اسارت را گناهی می دانستم که مرتکب آن شده بودم.
هرگاه دوستانم شهید می شدند، نسبت به آنها حس خوبی داشتم. برای اولین بار وقتی چند نفر از دوستانم از جمله کاووس محمودی در عملیات نصر چهار در کردستان به اسارت عراقی ها در آمدند، نسبت به آنها حس بدی داشتم و با خودم می گفتم: آنها باید تا دم مرگ می جنگیدند و اسیر نمیشدند. اسیر که شدم با خودم گفتم: حتما دیگران هم همین حس را نسبت به من دارند!
ضعف شدید به خاطر خونریزی، عطش و شدت گرمای سوزان بر من مستولی شده بود. شرجی هوا اذی
تم می کرد. تنگی نفس و خفگی بهم دست داده بود. احساس می کردم در هوا اکسیژن وجود ندارد. پشه ها و مورچه ها دور زخم پایم جمع شده بودند و خونم را می مکیدند. دیگر در هیچ نقطه ای از جاده خندق صدای تیراندازی و درگیری به گوش نمی رسید.
هنوز دست هایم بالا بود که نظامی عراقی لوله اسلحه اش را به طرفم نشانه رفت، با اشاره دستش و کلماتی که تکرار کرد، سعی داشت به من بفهماند بلند شوم و به طرفش بروم. دستم را به طرف پایم کشیدم و سعی کردم به او بفهمانم نمی توانم راه بروم. یکی از آنها که اندامی متوسط و صورتی گندمگون داشت، نزدیکم شد، با اسلحه به سینه ام کوبید، از پشت به زمین افتادم. همه حواسم به پایم بود که ضربه نبیند. نظامی عراقی کتفم را گرفت و به حالت نشسته قرارم داد. دست هایم بالا و سرم پایین بود تا چشمم به قیافه شان نیفتد. یکیشان دست هایم را با سیم تلفن صحرایی از پشت بست. وقتی نظامی ها از کنارم رد می شدند و به طرف چراغچی می رفتند، برایم لحظه دردناکی بود. سی، چهل نظامی دور تا دورم ایستاده بودند. آنها ساعت مچی انگشتر، تسبیح، پول، فانسقه و وسایل شخصی شهدا را بر می داشتند و همه محتویات جیبشان را خالی می کردند.
🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿
✨ ادامه در قسمت بعد
🌹کانال طلاب بصیر
@tolabebasir