طلاب الکریمه
در سوگ بزرگتر و بزرگتری
.
.
💠 فقدان مجاهدانی که در نهضت امام نقش پیشرانهای فکری و عقیدتی را ایفا میکردند، رخنهای جبران ناپذیر است. انقلاب اسلامی، گام دوم خود را با از دست دادن بیش از پیش رهبران نهضت برداشته است. اما سوگ عظیمتر، فقدان «بزرگتری» در مناسبات اجتماعی جریان انقلاب اسلامی است. ما پیش از «بزرگترها»، «بزرگتری» را از دست دادیم
.
💠قریب به یک دهه است که عرصه عمومی متمرکز در شبکههای اجتماعی در انقطاع کامل از رهبران فکری، دچار التهاب و تشتت و تکروی است. فرایند اجتماعی شدن و مسئولیتپذیری و اثرگذاری اجتماعی به گونهای است که نه تنها کسی نیازی به «بزرگتر» ندارد، بلکه این کنشگران برتر شبکه (!) هستند که حیات اجتماعی بزرگترها را تضمین میکنند و یا امتداد میبخشند
.
💠 درست است که ما همه سوگوار این عزیزان هستیم. اما پیش از آنکه به سوگ بنشینم، کدامیک از این بزرگان نقش راهبری در مناسبات اجتماعی و سیاسی ما داشتند؟ ما با سیاستورزی تکلیفگرایانه علامه مصباح یزدی چه کردیم؟ عدالتخواهی مرحوم حکیمی چه نسبتی با رفتارهای غیرمتعهدانه ما داشت؟ و تا چه اندازه توانستیم سنت تربیتی مرحوم حاج حیدر رحیمپور را ادامه دهیم و جبهه انقلاب را تقویت کنیم؟
💠 بزرگترها مانند هر پدیده دیگری در این زمانه، مصادره و مصرف میشوند. میدانداری متشتت سلبریتیهای حزباللهی نیازی به سنت بزرگتری اندیشمندان و مصلحان فرهیخته ندارد. همین امر است که اساتید حوزه و دانشگاه رغبتی برای ایفای نقش به عنوان مصلحان اجتماعی ندارند. چرا که شاید ورود به این عرصه در اختیار آنان باشد، اما قطعا مدیریت چنین میدانی دست آنها نخواهد بود و معلوم نیست معادلات حاکم بر جهان فضای مجازی با آینده و سنت فکری آنان چه میکند؟
💠 از سوی دیگر، در دوران دولت اسلامی ما به بزرگترهایی نیازمندیم که علاوه بر جایگاه نظری، بتوانند جامعه را در تشکیل دولت مطلوب یاری دهند. چنین امری نیازمند نزدیک شدن به امر سیاسی و حتی کنش سیاسی مطلوب است. این در حالی است که سنت فرهنگی ما میانهای با «بزرگتر مقتدر و سیاستورز» ندارد. ما عموما از بزرگتر «مظلوم و گوشهنشین» [و البته در عین حال معترض] استقبال میکنیم. هر چه زهد نسبت به قدرت بیشتر، برای ما محترمتر!
.
💠 لذا سوال اینجاست؛ در دوران حاکمیت سلبریتیهای حزباللهی بر مناسبات اجتماعی جریان انقلاب اسلامی و بینیازی آنها از راهبری بزرگترها و نیز مذمومانگاری قدرت و تقدیسانگاری گوشهنشینی معترضانه، چگونه میتوان به حضور بزرگان در قدرت امیدوار بودو به دولت اسلامی اندیشید؟
✍حجت الاسلام و المسلمین سیدیاسر تقوی
@tollabolkarimeh
الان دولت رئیسی به FATF پیوسته که تونسته این قدر واکسن وارد کشور کنه ؟؟؟
شرف نداشتید که معیشت و جان مردم رو به این طرح های صهیونیستی گره زدین..
@tollabolkarimeh
♦️میزبان داشمشدی
یک مبل تک نفره را گذاشته بودند کنار در آشپزخانه. زن صاحبخانه همزمان که با دستهایش مرا به سمت آن مبل تک نفره راهنمایی میکرد آدامسش را چند دور در دهان چرخاند و صدای چرت چرتش را دراورد. توجهی نکردم و نشستم. بعد از بسم الله سه چهار جملهی مقدماتی را گفتم که "زینگ" صدای زنگ آمد. همهی صورتها برگشت سمت آیفون. زن دکمه را زد و بعد سرش را از پنجرهی کنار من بیرون گرفت و داد زد:《هی خانم با شمام سنگ بذار جلوی در》
-بله عرض میکردم خدمتتون انسان ناسپاس هیچ وقت...
"زینگ" دوباره جملهام بریده شد و زن زیر لب غر زد و گوشی آیفون را برداشت: 《بله؟》 بعد گوشی را محکم گذاشت سرجایش. انگار که چیزی یادش آمده باشد ننشسته پرید جلوی پنجره: 《سنگ رو بذار جلو در》
میخواستم با بلندتر کردن صدایم صورت مستمعینم را از پنجره به سمت خودم برگردانم:
《انسان ناسپاس هیچ وقت از زندگیش...》
در باز شد و مهمان بین چارچوب در ظاهر شد. زن آدامس را گوشهی لپش پنهان کرد و گفت: 《چرا زنگ زدی؟》مهمان گفت:《در بسته بود خب》
زن گردنش را کج کرد سمت مهمان قبلی: 《خانم مجیدی مگه سنگ نذاشتی جلوی در؟》 خانم مجیدی هم که روبری من تکیه داد بود به دیوار گفت《واللا من اون آجر رو گذاشتم جلو در شاید باد بسته》
صورتم سرخ شده بود، به زحمت خودم را کنترل کردم، گلویم را صاف کردم تا آمدم بگویم صلواتی ختم کنند و این پیام بازرگانیهای وسط سخنرانیام جمع شود صدای زنگ بعدی آیفون به قلبم اصابت کرد!
#خاطرات_استاد
#خاطرات_تبلیغ
به قلم: فاطمه ترکاشوند
@tollabolkarimeh
#المراقبه
ابن عباس روایت کرده :
« ﻫﻨﮕﺎﻣﻰ ﻛﻪ ﻧﺨﺴﺘﻴﻦ ﺳﻜﻪ ﺩﺭﻫﻢ ﻭ ﺩﻳﻨﺎﺭ ﺩﺭ ﺟﻬﺎﻥ ﺯﺩﻩ ﺷﺪ، ﺍﺑﻠﻴﺲ ﻧﮕﺎﻫﻰ ﺑﻪ ﺁﻧﻬﺎ ﺍﻓﻜﻨﺪ، ﻭﻗﺘﻰ ﺁﻧﻬﺎ ﺭﺍ ﺗﻤﺎﺷﺎ ﻛﺮﺩ، ﺁﻥ ﺩﻭ ﺭﺍ ﮔﺮﻓﺖ ﻭ ﺑﺮ ﭼﺸﻤﺎﻧﺶ ﮔﺬﺍﺷﺖ، ﺳﭙﺲ ﺑﺮﺩﺍﺷﺖ ﻭ ﺑﻪ ﺳﻴﻨﻪ ﺍﺵ ﭼﺴﺒﺎﻧﺪ! ﺑﻌﺪ ﻓﺮﻳﺎﺩ ﻋﺎﺷﻘﺎﻧﻪ ﺍﻯ ﻛﺸﻴﺪ! ﺩﮔﺮ ﺑﺎﺭ ﺑﻪ ﺳﻴﻨﻪ ﺍﺵ ﭼﺴﺒﺎﻧﺪ، ﺳﭙﺲ ﮔﻔﺖ: ﺷﻤﺎ (ﺧﻄﺎﺏ ﺑﻪ ﺩﺭﻫﻢ ﻭ ﺩﻳﻨﺎﺭ) ﻧﻮﺭ ﭼﺸﻤﺎﻥ ﻣﻨﻴﺪ ﻭ ﻣﻴﻮﻩ ﺩﻝ ﻣﻦ! ﺍﮔﺮ ﺍﻧﺴﺎﻧﻬﺎ ﺷﻤﺎ ﺭﺍ ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺭﻧﺪ ﺑﺮﺍﻯ ﻣﻦ ﻣﻬﻢ ﻧﻴﺴﺖ ﻛﻪ ﺑﺖ ﭘﺮﺳﺘﻰ ﻧﻜﻨﻨﺪ. ﻫﻤﻴﻦ ﻛﻪ ﺷﻤﺎ ﺭﺍ ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺭﻧﺪ ﺑﺮﺍﻯ ﻣﻦ ﻛﺎﻓﻰ ﺍﺳﺖ» .
حالا نباید خیلی تعجب کرد ، اون کسی که دو تا اسیر فلسطینی را که بعد از پنج روز گرسنگی و تشنگی ، از او کمک خواسته بودند ، در ازای گرفتن پول از نظامیان صهیونیستی لو داده است !!
جمله « پول کثیف است » را زیاد به بچه ها بگیم ! شاید یادشون بمونه که در ازای پول ، دین و شرافت خودشون نفروشند!!
#طرید
منبع: کانال #شمیم_ملکوت
@tollabolkarimeh
🌟 آن قبر کوچک در گوشهی خرابهی شام یک ستاره است که هزار و چهارصد سال بگذشته و همچنان میدرخشد.
🌕 قبر سلاطین عالم محو شد ولی قبر این دختر سه ساله مثل پارهی ماه میدرخشد.
☝️🏻 «أَنَّ الله تَعَالَى حَافِظُكُمْ»؛ خدا اینچنین نگه دارنده است؛ نام عالمیان گم شود، اسم شما از میان نرود.
@tollabolkarimeh
#اسمتومصطفاست #قسمت_دوم
به مامان که گفتم فاطمه و محمدعلی پیش شما باشند تا برم بهشت رضوان و برگردم،بانگرانی پرسید:《تنها؟!》
_چرا فکر میکنی تنها؟
+پس باکی؟
_آقا مصطفی!
پلک چپش پرید:《بسم الله الرحمن الرحیم.》چشم هایش پر از اشک شد.زیر لب دعایی خواند و به سمتم فوت کرد.لابد خیال کرد مخم تاب برداشته.در را که خواستم ببندم،گفت:《حداقل با آژانس برو،خیالم راحت تره!》
اما من پیاده آمدم.به خصوص که هوا بارانی بود و تو همراهم. صدایت زدم و تو آمدی،شانه به شانه ام.حالا هم نشسته ام اینجا روی این سنگ سفید مقابل عکست. آن وقت ها هیچ موقع تنهایم نمیگذاشتی.
آن وقت هایی که بودی و می توانستی کنارم باشی اگر می گفتم مرا برسان،از اینجا تا آن سر دنیا هم که بود می آمدی،مگر اوقاتی که به قول خودت احساس میکردی تکلیف شرعی به گردنت هست و غیب میشدی.
حالا هم میخواهم مرا برسانی.مخصوصا که این رسیدن با خیلی از رسیدن ها فرق دارد.این بار میخواهم برسم به آن بالا،به آن بالابالاها تا بفهمم چه خبر است.هرچند 《آن را که خبر شد خبری باز نیامد》.
هوا نمور است،اما این گل آفتاب با سماجت میان دوخط ابرویت جا خوش کرده.میگفتی:《تو بچه شمالِ بارون دیده کجا سمیه خانم و من بچه جنوب آفتاب دیده کجا؟قلیه ماهی و خورشت بامیه وماهی هَشوُ و فلافل کجا،میرزا قاسمی و فسنجون ترش و کاله کباب و ماهی شکم پر کجا؟ولی قدرت خداروببین!تو با چه لذتی قلیه ماهی و ماهی هشو میخوری و من میرزا قاسمی و فسنجون ترش!این نشونه این نیست که روح ما به قواره جسم همدیگه س؟نشونه این نیست که از روز اول ناف مارو به نام هم بریدن؟》
@tollabolkarimeh
چطور استرس بچهها رو موقع کلاس آنلاین کم کنیم؟
با فرزندتون مهربون باشید
🔸به هیچ عنوان فرزندتون رو بخاطر عدمیادگیری سرزنش نکنید.
به کودک استراحت بدید
🔸بچهها در کنار درس خوندن، نیاز به استراحت دارند، به نیازها و خواستههای فرزندتون توجه کنید.
گفتگوی آزاد داشته باشید
🔸فرزندتون رو تشویق کنید تا در مورد موضوعی که باعث استرساش شده، صحبت کنه.
🔸به کودکتون اجازه بدید از طریق تماس تصویری با دوستاش ارتباط برقرار کنه
ازمزایای آموزش آنلاین به فرزندتون بگید
🔸امکان ضبط تدریس معلم و دیدن مجدد ویدیو، ارسال مکتوب اشکالات و سؤالات، مدتزمانکوتاه،انعطافپذیری و عدم رفتوآمد به مدرسه درسرما، گرما و ترافیک ازجمله مزایای کلاس آنلاین هست که میتونید برای کمک به کاهش استرس کودک واسش توضیح بدید.
عوامل حواس پرتی روازکودک دورکنید
🔸گاهی حتی حضور والدین در کنار کودک میتونه باعث استرس و عدمیادگیریش بشه.
ترس ونگرانی خودتون رو به فرزندتون انتقال ندید
🔸درحضور کودک، چیزی ازسختیها ومشکلات درس خوندن از طریق فضای مجازی نگید؛بلکه با حمایت و راهنماییهاتون تشویقش کنید در این شرایط درس بخونه.
@tollabolkarimeh
طلاب الکریمه
#روایت_زنان_گمنام_کربلا
توی قصهها همیشه مردها عاشقند، مثل خسرو، مثل فرهاد، مثل مجنون و زنها معشوقند مثل شیرین، مثل لیلی.
توی زندگی واقعی اما همشه این طور نیست.
گاهی زنها عاشق می شوند و مردها معشوقند، گاهی هر دو عاشق میشوند و هر دو معشوقند. زندگی واقعی بعضی چیزهایش شبیه قصههاست، بعضی چیزهایش هم بی ربط به قصهها.
عشقها ولی همهشان یک طور نیستند، بعضی زود میروند، بعضی میمانند، بعضی تمام نمیشوند.
چند هفته پیش صفحه اینستاگرام من پر شد از تصویر استاد جوانی که انگار من و او دوستان
مشترک زیادی داشتیم اما من هیچ وقت ندیده بودمش. استاد جوان تصادف کرده بود و خودش و همسرش و بچههایش همه با هم کشته شده بودند. خیلی سخت بود اما خیلی خوب هم بود.
یک طورهایی مرگ هم بر عشق شان خدشه نینداخته بود. فکرش را بکنید دو نفر طوری با هم گره بخورند که زندگی و مرگشان یکی بشود. عشق بعد از این هم می تواند چیزی داشته باشد؟
سید محمد ساجدی هم یکی دو سال پیش همین طور از دنیا رفت، از پیاده روی اربعین برمیگشت که با خانوادهاش آسمانی شد.
یک طورهایی غبطه برانگیز است، انگار یک پایان خوش است که سهم قصه زندگی خیلیها نمیشود.
روز عاشورا روز پایان زندگی خیلیها بود. تقریبا همه مردان سپاه امام کشته شدند اما یک خانواده سهمشان ویژه و خاص است، خانواده عبدالله بن عمیر. نمیدانم عبدالله چطور با همسرش زندگی کرده بود و چه عشقی بینشان بود که وقتی عبدالله شمشیر کشیده در میدان رجز میخواند یک باره اموهب هم عمود خیمهای را برداشت و دوان دوان خودش را به عبدالله رساند و گفت پیشت میمانم تا با هم در راه خانواده پیامبر جهاد کنیم.
فکرش را بکنید برای لحظه ای وسط میدان پر کشته رزم، زنی پشت به پشت مردی ایستاده و رجز میخواند. امام اما خیلی زود جلو رفتند و به ام وهب گفتند برگرد، خدا جهاد را برای زنان واحب نکرده. اموهب برگشت، بی آن که بهانه بیاورد، بی آن که هیجانش بر عقل پیشی بگیرد.
ماجرای اموهب با ماجرای بحیره که دیشب نوشتم خیلی شباهت دارد اما راستش را بخواهید اموهب یک مدال بیشتر از بحیره دارد.
مدالی که اموهب را یگانه کرد.
عبدالله بن عمیر خیالش از اموهب که راحت شد شمشیر کشید و با هرکس که پیش میآمد جنگید تا این که بالاخره ضربهای خورد و سخت مجروح شد و روی زمین افتاد. اموهب گوشهای ایستاده بود و رزم همسرش را تماشا می کرد. عبدالله که روی زمین افتاد هر چه توان داشت جمع کرد و سمت پیکر عبدالله دوید.
نشست. خون از صورت همسرش پاک کرد. حتما توی دلش حسرت می خورد که کاش من هم این جا با بدن پر زخم افتاده بودم.
اموهب خودش ندید اما همه آن ها که از خیمه ها بیرون بودند دیدند که کسی از دور جلو آمد، چوب بزرگی را برداشته بود و آن چنان چوب را بر سر اموهب کوبید که جهان به چشمش سیاه شد و همان جا پیکر بیجانش کنار عبدالله افتاد. ام وهب تنها زنی است که از سپاه امام شهید شد. تنها بانوی شهید روز عاشورا.
خدا بعضیها را طوری عزیز و دردانه می کند که وقت تعریف ماجرای زندگیشان همه وجود آدم حسرت میشود، آه میشود، کاش میشود.
✍حجت الاسلام والمسلمین محمدرضا جوان آراسته
@tollabolkarimeh
5.77M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
السلام علی یتیمه الحسین علیهما السلام
@tollabolkarimeh