📣 طلاب الکریمه برگزار میکند:
سری مسابقات #ماه_مبارک_رمضان به همراه جایزه 🎁 برای دو نفر 🏆
برای شرکت در #مسابقه کافیه روی #لینک زیر کلیک کنید 👇🏻
http://eitaa.com/joinchat/1530134534C7bb56a0513
🔹 شرایط مسابقه:
سوالات در موضوعات #احکام ، #نهج_البلاغه و #قرآن.
بصورت پاسخ کوتاه و چهار گزینهای
⏳ مدت زمان مسابقه از ششم ماه مبارک رمضان تا شب تولد امام حسن مجتبی (ع) .
#نفر_اول 🥇 از بین کسایی که تعداد سوالات بیشتری جواب دادند
#نفر_دوم 🥈 کسی که بتونه به سوال ویژه ما پاسخ بده. و این سوال ویژه مربوط به سفرنامه #خاطرات_تبلیغ هستش .
پس بجنب تا جا نموندی 😉
http://eitaa.com/joinchat/1530134534C7bb56a0513
1️⃣ پرسش روز اول
📌طبق روایات چرا به ماه رمضان ،
ماه مهمانی خدا میگویند؟
❌مهلت پاسخ گویی به اتمام رسیده.
✍️ پاسخ:
باسمه تعالی؛ بهخاطر خطبهای که پیامبر اکرم(ص) در ابتدای این ماه برای مردم خواندند و در آن نام این ماه را بیان کردند و فرمودند که ماه «ضیافت الله» است، یعنی میهمانی خدا.
#مسابقه
═════════❖═════════
@tollabolkarimeh
طلاب الکریمه
7⃣ قسمت هفت
از ماشین که پیاده شدیم دو طرفمان کوههایی از تَل خاک بود. چشمچشم را نمیدید. سید چراغ جلو ماشین را روشن کرد تا نمازمان را راحتتر بخوانیم. از دور تکوتوک چراغ چندتا خانه روشن بود. زیرانداز را روی خاک پهن کردیم و شروع کردیم به خواندن نماز.
توی سجدهی رکعت اول بودم که یکدفعه صدای داد و بیدادی از دور بهگوشم رسید. پشت بندش هم صدای روشن شدن موتورسیکلتی که لحظهبهلحظه نزدیکتر میشد.
هرچقدرخواستم تمرکز کنم، تاریکی و صدای فریاد دلم را آشوب میکرد. سیدرضا هم که انگار قصد داشت همهی قرائت و تجویدی را که تا آن روز آموخته بود به رُخم بکشد. گوشهایم تیز شده بود، حتی صدای حرکت مورچههای روی تل خاک را هم میشنیدم.
تا سلام آخر نماز را بدهیم موتورسیکلت هم سر رسید. سرم را به طرف صدا برگرداندم. دوتا جوان با صورتهایی پوشیده روی موتور نشسته بودند.
سریع بلند شدم و پشت سید رضا قایم شدم. سید تا خواست به طرف دوجوان برود یکی از آنها پیاده شد و با لهجه گفت:" اینجا چیکار میکنید؟" سید هم مُهر توی دستش را نشان داد و گفت:" میبینید که داشتیم نماز میخوندیم" جوان قد بلند که از حاضر جوابی سید ناراحت شده بود نزدیک آمد و یک لگد به لاستیک ماشین زد:" میگم اینجا چیکار میکنید؟"
از نگرانی مدام توی گوش سید پچپچ میکردم:" توروخدا جوابش رو بده تا بره پی کارش"
سید مرا روی صندلی جلو نشاند و خودش به طرف جوان رفت و با ملایمت گفت:" چرا عصبانی میشی؟ من طلبم قراره بریم روستای بالایی اونجا امام جماعت هستم." جوان تا فهمید سیدرضا طلبهست یک نگاه به رفیقش انداخت. رفیقش هم موتور را خاموش کرد و نزدیک شد. جفتشان همزمام دست سید را گرفتند و شروع کردند به معذرت خواهی.
-ببخشید توروخدا حاجاقا خیلی کم پیش میاد اینجا ماشین رفت و آمد کنه. برای همین مشکوک شدیم"
سید رضا خندید و گفت:" حالا اجازه میدید ما بریم؟؟؟ یک روستا منتظر ما هستند خدارو خوش نمیادا"
جوان قدبلند دست سید را دوباره کشید و گفت:" نه حاج آقا کنا با این عجله خدا شمارو برای ما فرستاده" سید رضا که چشمان پر از نگرانی مرا از توی آینه میدید دوباره گفت:" باید بریم، هوا تاریکتر بشه توی جاده میمونیم ما هم غریبیم"
اینبار رفیق جوان که موهای لختش روی چشمهایش ریخته بود به حرف آمد :" حاجی نمیدونم صدای دعوای مارو شنیدید یا نه، اما امشب خدا خواسته که شما اینجا وایسید و نماز بخونید اگه میشه با ما بیاید و کمکمون کنید"
سید رضا یک نگاهی به من کرد و به سمت ماشین آمد:" -خانمم شما توی ماشین بشین تا من برم و برگردم" بدون معطلی گفتم:" نه نه توروخدا منو اینجا توی این تاریکی تنها نذار. میترسم" سید که تاب و تحمل ناراحتی مرا نداشت، دوباره به سمت دو جوان برگشت و گفت:" من چه کاری میتونم براتون کنم؟"
جوان قدبلند که تازه فهمیدم اسمش جواد است سید را در آغوش کشید و گفت....
ادامه دارد... ☺️
#خاطرات_تبلیغ
#سفرنامه
#طلبه_نوشت
#ماه_رمضان
@tollabolkarimeh
🌙 فرازی از خطبه پیامبر اکرم(ص) درباره ماه مبارک رمضان (فراز اول)
#عکس_نوشته
#ماه_رمضان
#ماه_مبارک_رمضان
2️⃣ سوال روز دوم
چند نوع روزه داریم ؟ و کدام مورد جزو
شرایط صحت روزه نمیباشد؟(به ترتیب)
الف) ۳ _ داشتن نیت
ب ) ۴ _ مسافر ✔️
ج) ۴_ بی هوش نبودن
د ) ۳ _ عاقل بودن
❌مدت پاسخ گویی به اتمام رسیده.
پاسخ: گزینه ب صحیح است.
روزه از یک نظر بر چهار نوع است:
۱. روزهی واجب، مثل روزهی ماه مبارک رمضان.
۲. روزهی مستحب، مثل روزهی ماه رجب و شعبان.
۳. روزهی مکروه، مثل روزهی روز عاشورا.
۴. روزهی حرام مثل روزهی عید فطر(اول ماه شوال) و قربان(دهم ماه ذیالحجه).
و بیهوش نبودن، داشتن نیت و عاقل بودن از شرایط صحت روزه است . مسافر بودن اگر شرایط خاص نداشته باشد روزهش صحیح نمیشه.
#مسابقه
═════════❖═════════
@tollabolkarimeh
پاسخ سوالات هرروز بعد مدت زمان تعیین شده ، گذاشته میشود. میتوانید با #مسابقه پاسخ صحیح را مشاهده کنید.
طلاب الکریمه
7⃣ قسمت هفت از ماشین که پیاده شدیم دو طرفمان کوههایی از تَل خاک بود. چشمچشم را نمیدید. سید چرا
8⃣ قسمت هشت
جوان قدبلند که تازه فهمیدم اسمش جواد است سید را در آغوش گرفت و گفت:" حاجآقا اگر عبا و عمامه هم دارید بیزحمت بپوشید که لازممون میشه" سید سرش را از روی شانهی جواد بیرون آورد و گفت:" با من کارداری یا با لباسام؟"
جواد همانطور که دستمال دور گردنش را باز میکرد، با صدای آرام گفت:" حاجی لباس شما شاید دلشون رو به رحم بیاره" سید دوباره یک نگاه به من انداخت و گفت:" اگه مشکلت با لباس من حل میشه باشه چشم میپوشم فقط اینکه شما جلو برید، ما با ماشین پشت سر شما حرکت میکنیم"
جواد لبخند زد و یک اشاره به دوستش کرد و نشست تَرکِ موتور و منتظر سید شد.
سید رضا به سمت صندوق عقب ماشین آمد و ساک لباسش را باز کرد. عبا و عمامهاش را بیرون آورد و پوشید و سوار ماشین شد، قبل از اینکه استارت بزند، تسبیحش را از توی داشبورد درآورد و استخاره گرفت. چشم دوخته بودم به لبهای سیدرضا تا جواب استخاره را بگوید. لبخندی زد و گفت:" توکل بهخدا" یک نفس عمیق کشیدم. جواد و دوستش جلوتر از ما حرکت میکردند و ما با فاصلهی کمی دنبالشان میرفتیم.
وارد روستا شدیم و کنار یک خانهی کلنگی که هرلحظه امکان داشت، سقفش روی سر اهالی خانه بریزد ایستادیم. سید تاخواست پیاده شود بازویش را گرفتم و با نگرانی گفتم:" مراقب باشیا" سری تکان داد و پیاده شد.
جواد و دوستش قیافهی بهظاهر آرامی داشتند. تا سید نزدیک شد کمی حرف زدند و بعد از چند دقیقه وارد خانه شدند. از اینکه توی ماشین تکوتنها بودم کمی میترسیدم. صدای هوهوی باد که به شاخههای درخت میخورد منظره را ترسناکتر کرده بود. گوشم حتی صدای بَعبَع ضعیف گوسفندانی را که توی آغُل بودند میشنوید.
داشتم با ترس و لرز اطرافم را میپاییدم که یکدفعه با صدای عرعر الاغ سیاهی که به در طویلهی بسته شده بود سرم محکم به سقف ماشین خورد. آنلحظه یاد حرف مادربزرگم افتادم که همیشه میگفت:" هروقت دیدی الاغی عرعر میکنه نگاه به ساعتت کن. چون الاغها سر ساعت عرعر میکنن" ناخودآگاه مچ سمت چپم را بالا آوردم و دیدم ساعت ۹ شب است. الحق که مادربزرگم راست میگفت.
فقط چند دقیقه میشد که سید رفته بود اما برای من اندازه ۴۰سال طول کشید. سرم از درد تیر میکشید. سید سراسیمه برگشت. تا در را باز کرد بدون مقدمه گفتم:" چیشد؟؟" سید هم درجوابم گفت:" کیفت رو بردار بریم بالا. عمه جواد بالاست خیالت راحت امنه"
توی دلم شروع کردم به خواندن آیتالکرسی و وارد خانه شدم. اول از همه چشمم به آغل گوسفندان خورد.
سرم را چرخاندم تا حیاط را وارَسی کنم که سید زد به شانهام و گفت:" حواست باشه پلههارو که میری بالا چادرت گیر نکنه"
پای راستم را که روی اولین پله گذاشتم، تازه فهمیدم چقدر پلههای آهنی بافاصله از هم نصب شدهاند. با یک بیدقتی سقوط از آن بالا توی کاههایی که زیر پله ریخته شده بود حتمی بود. اصلا دلم نمیخواست توی آنها پرت شوم. پلهی آخر را که رد کردم آیتالکرسی هم تمام شد. جواد هم به استقبالمان آمد.
وارد خانه که شدم. پیرزنی زیر پتو دراز کشیده بود و با لبخند گرمی از من استقبال کرد. به سمت پیرزن رفتم. در همان نگاه اول چشمم خورد به گیسهایی که از دو طرف روسریاش آویزان بود. سلام کردم و دوزانو کنارش نشستم. پیرزن با لهجهی غلیظ ترکی گفت:" سلام قیزیم نجورسَن؟ نَخبَر؟"
سریع کلماتی که توی دفترم ننوشته بودم را توی ذهنم بهخط کردم و با دستپاچگی گفتم:" ساغول ننهجان سلامت اولسون. حالی یاخچیدی؟" بعد یک نگاهی به سیدرضا انداختم که داشت با خنده به مکالمه منو پیرزن نگاه میکرد. از خندهی سید من هم خندیدم و اضطرابم کم شد.
جواد کنار سیدرضا نشسته بود و مدام به دوستش که توی آشپزخانه بود، دستور میداد و میگفت:"احمد چای دم کشید یانه؟"
احمد هم با یک سینی چای به ما اضافه شد.
جواد یک استکان و نعلبکی جلوی سید رضا گذاشت و گفت:" آقا سید قربون جدت برم. خدا شمارو برای ما رسوند" بعد همانطور که قند را تعارف کرد ادامه داد:" من چندساله میرم خواستگاری دختر یکی از اهالی این روستا اما چون بیکس و کارم بهم دختر نمیدن، امشب هم سر همین داشتم با برادراش دعوا میکردم"
اصلا فکرش را هم نمیکردم آن همه ترس من فقط برای عشق و عاشقی جواد باشد.
سیدرضا هم که از قیافهاش معلوم بود از حرفهای جواد جا خورده است. استکان خالی را روی نعلبکی گذاشت و گفت:" نگران نباش. توکلت به خدا باشه. انشاءالله تو هم به مراد دلت میرسی اما خونسرد باش. با دعوا که کسی بهت زن نمیده"
ادامه دارد ....
#طلبه_نوشت
#خاطرات_تبلیغ
#سفرنامه
#ماه_رمضان
═════════❖═════════
@tollabolkarimeh
3️⃣سوال روز سوم
کسی که در ماه رمضان، هنگام فرا رسیدن اذان صبح، عمداً نیت روزه نمیکند، اگر در اثنای روز نیت روزه کند، روزهاش چه حکمی دارد ؟
الف) روزه اش صحیح است و به روزهداری ادامه دهد .
ب) روزه اش باطل است . ✔️
پاسخ: گزینه ب
کسی که در ماه رمضان از روی فراموشی یا بی اطلاعی، نیت روزه نکرده و در اثنای روز ملتفت شود، در صورتی که کاری که روزه را باطل میکند انجام داده باشد، روزهی آن روز باطل است ولی تا غروب از کارهای باطل کنندهی روزه خودداری کند
❌ مهلت پاسخ گویی به اتمام رسیده.
═════════❖═════════
@tollabolkarimeh