لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
۹ بهمن ۱۴۰۰
۹ بهمن ۱۴۰۰
ليس كل شيء في القلب يقال،
لذلك خلق الله التنهيدة،
الدموع، النوم الطويل، الإبتسامة الباردة،
ورجف اليدين
هر آنچه در قلب میگذرد را
نمیتوان گفت،
برای همین خدا آه، اشک،
خواب طولانی، لبخند سرد و
لرزش دستان را خلق کرد
#نزار_قبانی
@Tolou1400
۹ بهمن ۱۴۰۰
۹ بهمن ۱۴۰۰
دوستان عزیز طلوع سلام 🤚شب سرد زمستونیتون بخیر❄️😁امیدواریم حالتون خوب باشه 🍃یه خبر داریم براتون؛ از امشب با یه کتاب خواندنی دیگه در خدمتتون هستیم. روایت یه قهرمان ملی دیگه.کتاب ستوده شده و جذاب که باید برا نسلهای بعد به یادگار بمونه.《من زنده ام》خاطرات خانم معصومه آباد. یه دختر دلیر آبادانی که در روزهای ابتدایی جنگ به اسارت دشمن درمیاد. با ما همراه باشید🙏💐
@Tolou1400
۹ بهمن ۱۴۰۰
بسمالله الرحمن الرحیم
كتاب را با احساس دوگانهی اندوه و افتخار و گاه از پشت پردهی اشك، خواندم و بر آن صبر و همت و پاكی و صفا، و بر این هنرمندی در مجسّم كردن زیبائیها و زشتیها و رنجها و شادیها آفرین گفتم. گنجینهی یادها و خاطرههای مجاهدان و آزادگان، ذخیرهی عظیم و ارزشمندی است كه تاریخ را پربار و درسها و آموختنیها را پرشمار میكند. خدمت بزرگی است آنها را از ذهنها و حافظهها بیرون كشیدن و به قلم و هنر و نمایش سپردن.
این نیز از نوشتههائی است كه ترجمهاش لازم است. به چهار بانوی قهرمان این كتاب بویژه نویسنده و راوی هنرمند آن سلام میفرستم.
92/7/5
#تقریظ
#من_زنده_ام 📚
@Tolou1400
۹ بهمن ۱۴۰۰
۹ بهمن ۱۴۰۰
#من_زنده_ام📚
#فصل_اول
#قسمت_اول
به روزهای دور نگاه میکنم ؛ به اولین لحظات حرکت قطار زندگی از مبدأ کودکی ام.
قطاری که در هر پیچ، بارش سنگینتر میشود. باری پر از خاطره، لبخند، گریه، درد، شادی، عشق و عشق و عشق.
امروز در پس روزهای رفته، در جستجوی کودکی ام، آبادان را در ذهن مرور میکنم و در کوچه های شهر زیر آفتاب داغ که قدم می زنم، گونه هایم سرخ و پیشانی ام عرق کرده وتب دار میشود.
طعم خاطرات کودکی ام به طعم خرما میماند؛ دلپذیر و شیرین. قطار زندگی را به عقب برمیگردانم تا به اولین واگن آن برسم؛ به واگن بچگیهایم .
هنوز صدای خندهی بچهها به گوش میرسد. میدوم تا گمشدههایم را پیدا کنم. چقدر در این سالها همه چیز عوض شده است. من به دنبال روزهای پنجاه سال پیش هستم. تنها نیم قرن از آن خاطرات گذشته اما گویی، قرنها با امروز فاصله دارد. از پنجرهی واگن، در میان خانههای شهر جستوجو میکنم. آهان! خانه ام را پیدا کردم. آنجاست؛ بین خانههای یکشکل و یک اندازه ی محله ی کارگری پیروزآباد. خانه ها را گویی
انگشتان کودکی نازپرورده که شهر آرمانیاش را به تصویر کشیده نقاشی کرده است.
شانزده خانه، شانزده خانواده ی محله ی پیروزآباد. کوچه ی بیست و سه، پلاک یک.
یک خانه صد متری سر نبش کوچه که اصطلاحا به آن میگفتیم کواترها*(۱)
، و همهی سهم ما از دنیا همین صد متر بود. آن روزها فکر میکردم دنیا همین آبادان و محلهی خودمان است. همه چیز در همین خانه خلاصه میشد. خانهی ما آبادانیها، کوچک اما شلوغ بود. من و دو خواهر و هشت برادرم؛ کریم ، فاطمه، رحیم ، رحمان، محمد، سلمان،
احمد، علی، حمید و مریم . فاصلهی سنی ما حدودا یک سال و سه ماه بود،
سبزینههایی بودیم که از دامن پرمهر مادر بر دیوارهای این خانه ی کوچک قد کشیده بودیم . به این گُردان کوچک عبدالله اضافه شده بود. عبدالله دوست و هم کلاس برادرم کریم بود که به دلیل دور بودن مدرسه از
خانهشان با ما زندگی میکرد.
همهی خانهها دو در داشتند؛ یکی در ورودی که از کوچه وارد آن میشدیم و دیگری در پشتی که مشرف به باغ بود. باغها روبهروی شانزده
خانهی دیگر قرار داشتند که کوچهی بعدی را شکل میدادند. داخل هر خانه دو باغ بود؛ یکی داخل حیاط که هر کسی به فراخور سلیقهاش در آن درخت و گل و چمن میکاشت. دیگری باغ پشتی بود که بعد از طارمه*(۲) شروع میشد؛ خانهها با دیوارهای کوتاه از هم جدا شده بود و این دیوارهای کوتاه مرز همسایگی را به فامیلی و خویشاوندی تبدیل کرده بود.
#ادامه_دارد
*۱.کواترها: در زبان انگلیسی به معنی محل استراحت است. در آبادان به خانههای شرکتی کواتر میگفتند.
*۲.طارمه: اتاقی که سقف داشت اما در و پیكر نداشت و به روی باغ باز میشد. تقریبا شبیه به بهارخواب ها یا
تراسهای امروزی.
@Tolou1400
۹ بهمن ۱۴۰۰
۹ بهمن ۱۴۰۰
۹ بهمن ۱۴۰۰
۱۰ بهمن ۱۴۰۰