پیامبراکرمﷺ:
ایستادگی و استواری دین،
تنها در شمشیر علی علیهالسلام
و ثروت خدیجه سلامﷲعلیها بود.
#وفات_حضرت_خدیجه
#ماه_رمضان
#طلوع🌻
https://eitaa.com/joinchat/2990276745C178e103edf
آقا میرزا میفرمود؛
میگویند خداوند
داستان ابلیس را تعریف کرد
تا بدانی که نمیشود
به عبادتت، به تقربت،
به جایگاهت اطمینان کنی؛
خدا هیچ تعهدی برای آنکه
تو همان که هستی بمانی،
نداده است؛
شاید به همین دلیل است
که سفارش شده
وقتی حال خوبی داری،
عاقبت به خیریات را بطلبی.
#اللهم_اجعل_عواقب_امورنا_خیرا
#طلوع🌻
https://eitaa.com/joinchat/2990276745C178e103edf
می گفت:
به پشت سرم که نگاه می کنم
روزایی رو می بینم که اگر خدا نبود
هیچوقت نمی تونستم بگذرونمشون.
#یا_رفیقَ_من_لا_رفیقَ_له
#استوری
#طلوع🌻
https://eitaa.com/joinchat/2990276745C178e103edf
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
اَنیسَ النُّفوس به کسی گفته می شود که وقتی با او صحبت می کنید، با جان و دل به شما گوش می دهد و به راحتی با شما اُنس می گیرد...❤️🌈
#چهارشنبه_زیارتی_امام_رضا_ع
#یا_انیس_النفوس
#استوری
#طلوع🌻
https://eitaa.com/joinchat/2990276745C178e103edf
تحدیر(تندخوانی)جزء ۱۱ قرآن کریم - <unknown>.mp3
4.07M
💌 به دوستان خود هدیه دهید.
#تحدیر
#جزء_يازدهم
#طلوع🌻
https://eitaa.com/joinchat/2990276745C178e103edf
طلوع
#من_زنده_ام #فصل_چهارم #قسمت_سیوچهارم حالا دیگر معنی این دو کلمه را فهمیده بودم. گفتم: مدنی هست
#من_زنده_ام
#فصل_چهارم
#قسمت_سیوپنجم
متاسفانه زمانی که جاده در دست عراقی ها افتاده بود هردومان اسیر شدیم. نادر را به اتاق برادران بردند و مرا ه اینجا آوردند.
اگرچه نمی خواستیم تنهایی ما با اسارت خواهران دیگر پر شود اما حالا یک جمع چهار نفره شده بودیم. هرچند عقاید و سلایق متفاوتی داشتیم اما سعی کردیم در مقابل دشمن یک دست و یک صدا باشیم.
به هم امید می دادیم و ترس را از هم دور می کردیم، به هم کمک می کردیم و با هم شادی می کردیم. با هم گریه می کردیم و تنهایی های همدیگر را پر می کردیم. به سرعت در همه چیز همدل و همزبان شدیم.
فردا صبح دوباره شلوغ شد و همه مشغول بر وبیا سرو صدا بودند. پشت پنجره کشیک می کشیدیم. از دور پیدا بود که خبری در راه هست اما این بار به جای کامیون های نظامی، ماشین های مدل بالای خودشان را می دیدیم. عقب تر رفتیم. از همان دور ده پانزده نفر از زنان نظامی عراقی با بلوز و شلوارهای سبز اتو کشیده و مزین به درجه و نشان هایی که بر دوش و سینه هایشان بود به سمت اتاق ما آمدند. دیدن آنها هم برایمان جالب و هم عجیب بود. به همه چیز شباهت داشتند جز نیروهای نظامی جنگی. زنانی که تنها دغدغه شان دوری از آیینه بود. چهره های بزک کرده با موهایی سشوار زده. معلوم بود چندین ساعت وقت صرف آرایش کرده بودند. وقتی نزدیک شدند متوجه شدیم رنگ لاک ناخن هایشان با لباسشان هماهنگ است. از همه جالب تر زیور آلاتی بود که با تمام سنگینی به دست و گردن و گوش هایشان آویزان کرده بودند. کج کلاه های سرخ رنگی بر سر داشتند و آدامس می جویدند. با تعجب به ظاهر آنها نگاه می کردم. در عروسی ها هم چنین صورت های بزک کرده ای ندیده بودم.
مریم گفت: باز خوبه چند تا زن دیدیم تا باهاشون راجع به نیازهای بهداشتی زنانه صحبت کنیم، بالاخره اینها هم جنس خودمان هستند و می شه دو کلمه باهاشون حرف زد.
وقتی رسیدند ما را در مقابل نگاه ها و پوزخندهای تحقیر آمیز آنها به صف کردند. در لبخندهای تلخشان چنان غضبی بود که می ترسیدم همین الان با دندان ما را تکه پاره کنند. فرماندهی که آنها را هدایت می کرد گفت: هذن جنرالات عراقیات شوفن اشگد جمیلات.( اینها ژنرال های زن عراق هستند، ببینید چقدر زیبا هستند.)
مثل اینکه قرار بود ملکه ی زیبایی را از بین آنها انتخاب کنند پشت سرهم می گفت: حلو حلو(زیبا، زیبا)
گفت: شوفن ارواحچن او شوفنهن، شوفن اهدومچن او بدلاتچن.( قیافه های خودتان را با این خانم ها مقایسه کنید، به لباس ها و فرم هایتان نگاه کنید.)
در حالیکه روبه رویشان به خط شده بودیم یک به یک از کنار ما می گذشتند و آب دهانشان را روی صورتمان پرتاب می کردند و فحش و ناسزا بود که نثارمان می کردند.
در حالی که هیچ کدام از ما را بی نصیب نگذاشته بودند و از تمام سر و صورتمان اب دهان می چکید پشت به ما کردند و رفتند.
فرمانده پرسید: اتاذیتن؟(ناراحت شدید؟)
حلیمه گفت: نه خوشحال شدیم که شما تا این اندازه از ما عصبانی هستید.
تا چند ساعت موضوع خوبی برای بحث و خندیدن بود. برای عصبانی کردن ما چه تدارکاتی دیده بودند.
#ادامه_دارد…
@Tolou1400
دیزاین مناسب کلاس های حضوری😐😂
#شوخی_طوری
#کلاس_حضوری
#طلوع🌻
https://eitaa.com/joinchat/2990276745C178e103edf
AUD-20220404-WA0001.mp3
4.57M
عَصَیْنَاکَ وَ نَحْنُ نَرْجُو أَنْ تَسْتُرَ عَلَیْنَا
…من بر پوشانندگیت یقین دارم…✨🍃
#دعای_ابوحمزه_ثمالی
#سیدمصطفی_الموسوی
#ماه_مبارک
#طلوع🌻
https://eitaa.com/joinchat/2990276745C178e103edf
طلوع
مراقب افکارت باش...🌻 #انگیزشی #استوری #طلوع🌻 https://eitaa.com/joinchat/2990276745C178e103edf
مراقب افکارت باش
مراقب رفتارت باش
مراقبت گفتارت باش...
فکر میکنی موجود کوچکی هستی؟
در حالی که دنیایی بزرگ در تو نهفته است...
خودت را اسیر کردی؟
اسیر غم،
اسیر گرفتاری،
اسیر مشکلات...
تو نمیدانی که خداوند چه قدرتی درونت گذاشته،
حالا بشین گریه کن،
ناله کن،
ناامید باش...
خب آخرش که چی؟
حیف که یادت رفته اشرف مخلوقاتی،
معجزه خداوند را خواهی دید
وقتی ایمانت قلبی باشد...
#انگیزشی
#طلوع🌻
https://eitaa.com/joinchat/2990276745C178e103edf
طلوع
#من_زنده_ام #فصل_چهارم #قسمت_سیوپنجم متاسفانه زمانی که جاده در دست عراقی ها افتاده بود هردومان ا
#من_زنده_ام
#فصل_چهارم
#قسمت_سیوششم
معلوم نبود اینها را از کجا آورده بودند تا فقط آب دهان روی ما بریزند و بروند.
بعد از آوردن همان ظرف غذای همیشگی، ناگهان در را باز کردند و ما را به اتاق مجاور بردند. حدود دویست نفر از برادران اسیر در آن اتاق فشرده کنار هم چمباتمه زده بودند. وقتی وارد شدیم برای اینکه راحت تر بنشینیم تعدادی از برادران اسیر سرپا ایستادند اما عراقی ها تشر زدند که همه بنشینند. بچه¬ها به هر سختی که بود بغل هم نشستند و ما را گوشه ای زیر پنجره جا دادند که از تیررس نگاه سربازان بعث عراقی دور باشیم. چشمانم مثل فرفره دور اتاق می چرخید.
می خواستم تک تک آنها را شناسایی کنم. اولین آشنایی که دیدم اسمال یخی بود که در آن گودال میگفت: چشمی که نمیداند به ناموس مردم چطور نگاه کند مستحق کور شدن است.
با فاصله کمی از ما زیر آن یکی پنجره چمباتمه زده بود. اما زیر چشمانش آنقدر کبود و صورتش ورم کرده بود که فقط از لباسش او را شناختم. آشنای دوم عزیز چوپون اهل کاشان بود که مثل پسته ی خندان وسط جمع نشسته بود و هنوز هم میخندید. دقیق تر شدم؛درست می بینم؟ کاش خطای چشم باشد و من اشتباه میکنم اما نه اشتباه نمیکردم؛ کمی آنطرف تر طلبه های مسجد مهدی موعود، معلم های قرآن و اخلاق که بچه های محله ی خودمان، دوستان رحیم و سلمان بودند؛
محمود حسین زاده، رضا ضربت، علی مصیبی و زارع. حالا دیگر فهمیده بودم که سلام کردن هم ممنوع است. یواشکی سلام دادم و جواب گرفتم.
برای این طلبه ها فرق نمیکرد کجا باشند. همانطور که در مسجد سخنرانی می کردند در بازداشتگاه تنومه و بیخ گوش صدام و زیر ضربات شلاق هم یواشکی سخنرانی می کردند. تعدادی از بچه مسجدی ها دورشان حلقه زده بودند و یواشکی سوال می پرسیدند. آنها هم یواشکی پاسخ می دادند و حدیث و روایت می گفتند و بچه ها را به رضای حق دعوت کردند تا بتوانند به تقدیر الهی سر تسلیم فرود آورند.
یک نفر به آرامی از حسین زاده پرسید. این چه تقدیر و مصلحتی بود. ما آمده بودیم بجنگیم تا در راه خدا کشته شویم آن وقت نجنگیده اسیر شدیم. یعنی خدا اینجا نشستن و کتک خوردن را از ما قبول می کند؟
حسین زاده گفت: همه ی شما به یک نیت از خانه هایتان خارج شده اید اما باید این نیت ها را برای خدا خالص کنید و اگر توفیق به اجرا درآمدن نیت خالص فراهم نشد، چون هدف قرب الهی است، از فضل خدا به ثواب عمل آن نیت رسیده و خدا از شما پذیرفته است. و در تائید این حرف روایتی به این مضمون نقل کرد:
علی(ع) در یکی از جنگ ها، مشغول تقسیم غنیمت شد و به هرکس چند درهم داد و اندکی را نزد خود نگاه داشت. ناگهان یکی از یارانش آهی کشید. حضرت از او علت این آه را جویا شد. آن مرد گفت: وقتی می خواستم در رکاب شما حرکت کنم به دنبال برادرم رفتم اما او سخت در بستر بیماری بود و توفیق یاری نداشت. هنگام خداحافظی گفت: ای کاش سالم بودم و می توانستم در کنار علی با دشمنان حق بجنگم. حضرت بلافاصله سهم غنیمت خودش را به آن سرباز داد و فرمود چون به دیدار برادرت رفتی ، این سهم را به او بده و بگو به خاطر نیت خالصت این سهم حق توست و مثل این است که تو در تمام راه همراه ما بودی. امروز که قدرت جوانی دارید و اراده ی قوی و درخت معصیت در شما تنومند نیست، نیت ها و قدم هایتان را برای خدا خالص کنید.
در ادامه ی همین بحث رضا ضربت از حضرت رضا علیه السلام روایتی نقل کرد: در قیامت نامه سیئات مومن را نشانش میدهند و او دچار ترس و لرز میشود، حسناتش را نشانش می دهند چشمش روشن و خوشحال می گردد.
خداوند میفرماید حالا دفتری را که حسنات به جا نیاورده اش در اوست نشان دهید، وقتی که می بیند میگوید: پروردگارا به بزرگی ات قسم من این حسنات را به جا نیاورده ام.
خداوند میفرماید: راست میگویی ولی چون نیت آنها را داشتی من برای تو ثبت کرده ام، آنگاه ثواب حسنات را به او می دهند.
#ادامه_دارد
@Tolou1400