eitaa logo
طلوع
358 دنبال‌کننده
2.9هزار عکس
2.1هزار ویدیو
86 فایل
لینک دعوت https://eitaa.com/joinchat/2990276745C178e103edf ناشناس https://harfeto.timefriend.net/16474090467803 هرچی میخواید بگید.👆🌻 @Tolou12 👈 ارتباط با ما🌻 کپی با ذکر صلوات برای سلامتی و تعجیل در فرج امام زمان(عج) آزاد است🌺
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
بسم الله الرحمن الرحیم 💓
نكات كليدى جزء هفدهم🔑✨ @Tolou1400
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
در انتظار توست که روزها فصل ها و سال ها به هم تکیه داده اند✨ دقایق سر روی شانه ی هم گذاشته اند✨ که نگاه تـو تاریخ را درست می کند ...🌿 🌻 https://eitaa.com/joinchat/2990276745C178e103edf
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
تو به ما یاد دادی جنگ فقط سرباز نمی‌خواهد سلاح فقط تفنگ نیست و عشق مرگـ ندارد ... 🌹 🌻 https://eitaa.com/joinchat/2990276745C178e103edf
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
طلوع
#من_زنده_ام #فصل_چهارم #قسمت_سی‌‌و‌نهم تمام بدنم از عرق سرد، خیس شده بود. سرم را تا آنجا که خم میش
دکتر چهار تا قرص لوموتیل به دستم داد و به سرباز گفت: اخذوها(ببریدش) وقتی به سلول برگشتم خواهرها خیلی نگران شده بودند. بلافاصله فاطمه پرسید: حالت خوبه؟ درمانگاه بیرون از اینجا بود، با ماشین بردنت؟ گفتم : نه پشت همین سیاهچال ها یک عمارت آینه کاری درست کرده‌اند که هیچ شباهتی به درمانگاه ندارد و برای بازجویی از مریض و مجروحین آنجا نشسته بودند. این امامزاده شفا که نمیدهد کور هم میکند. اسم داروها را در همان مدت کوتاهی که در مرکز امداد جبهه (مدرسه‌ی کودکان استثنایی) با خانم عباسی کار میکردم، یاد گرفته بودم اما باز هم از فاطمه پرسیدم: این قرص ریزها همان لوموتیل است؟ نفری یکی از اینها را بخوریم . گفت: اینها که آب نبات نیست تقسیمش میکنی، تمام آب بدنت رفته، باید هر چهار تا را با هم بخوری. بدون آب چهار تا قرص را خوردم. خواهرها به هر شکل بود تا صبح مرا تحمل کردند و من با همان شرایط نماز خواندم. روشنی صبح در این سیاهچال‌ها پیدا نبود اما گذر زمان نشان از سپیده‌ی صبح داشت. دو نگهبان در را باز کردند و گفتند: گومن اطلعن برّا. (بلند شید بیایید بیرون) چشم‌هایم را آماده‌ی بستن کرده بودم اما این بار ما را بدون عینک از سلول بیرون بردند. نسیم صبحگاهی صورتم را نوازش می‌داد. بادهای پاییزی چند درخت نخلی را که در مسیر عبور ما بودند تکاند و چند خرمای خشک (دیری) را بر زمین انداخت. به آن خرمای خشک لبخندی زدم. خرما تنها عنصر آشنای آن حیاط بیگانه بود که نتوانستم بی‌تفاوت از کنارش عبور کنم. بی‌اعتنا به لوله‌ی تفنگی که به کمرم کوبیده می‌شد خم شدم و یک چنگ خرما از روی زمین برداشتم. همزمان با خم شدن من یکی از سربازهای بعثی گفت: امشن، ذبی هم. (راه بیوفت، بندازشون). اعتنا نکردم شمردم؛ در چنگ من به اندازه‌ی شش تا خرما بود. به هر کدام از بچه‌ها یکی دادم و دو تا را هم به دو سرباز عراقی دادم که با اسلحه ما را بدرقه می‌کردند. حلیمه می‌گفت: هیچوقت مزه‌ی خرما را اینقدر خوب احساس نکرده بودم. این دانه‌های خرما تا بیست و چهار ساعت ما را نگه داشت. برای این که دوباره چیزی را از زمین برنداریم عینک‌های امنیتی را آوردند و روی چشممان گذاشتند. تمام مسیر هر چهار نفرمان دست‌های یکدیگر را گرفته بودیم و تلوتلوخوران می‌رفتیم. البته با هر مانعی به زمین می‌خوردیم. سوار ماشین آمبولانس تویوتای نویی شدیم که هنوز روکش‌های صندلی آن را جدا نکرده بودند. عراق با همه‌ی تجهیزات رزمی و بهداری کامل و مجهز پا به جنگ گذاشته بود. برخلاف مسیر تنومه به بصره، کسی پشت ننشست. راننده و یک سرنشین جلو نشستند. بصره مانند آبادان شهر مرزی بود. گاهی عینک امنیتی را بالا و پایین می‌کردیم تا چیزی ببینیم. هیچ خبری از سر و صدای توپ و خمپاره و بمباران هواپیماها نبود. مردم در شرایط عادی زندگی می‌کردند. حتی بچه‌های مدرسه با کیف و کتاب و روپوش مرتب در مسیر مدرسه بودند . نبض زندگی مردم، عادی می‌زد. هیچ نگاهی مضطرب و هیچ چهره‌ای پریشان نبود. هیچ خانه‌ای بر سر اهل و عیال صاحب‌خانه آوار نشده بود. خانه‌ها سنگربندی نشده بود. خدایا آبادان کجا، بصره کجا؟ خرمشهر کجا، بصره کجا؟ بعثی‌ها با مردم می‌جنگیدند و ایران با ارتش بعث و سربازان نظامی. اسیران ما سربازان و نظامیان عراقی و اسیران آنها مردم غیرنظامی و ساکنین شهرها و مسافران جاده‌های شهرها بودند. @Tolou1400
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
کارگاه خویشتن داری1 @Tolou1400
کارگاه خویشتن داری_1.mp3
14.54M
۱ ▫️آتش، هم گرما می‌دهد، هم نور ... و ... هـــم می‌سوزاند! برای بهره گرفتن از گرما و نورِ آتش و درامان ماندن از سوزانندگی‌اش، باید به حریمِ سوزانندگی آن وارد نشد. 🔥 حرام ؛ یعنی حریمِ سوزانندگیِ هر چیز! 🌻 https://eitaa.com/joinchat/2990276745C178e103edf
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
📖 جزء هجدهم قرآن کریم @Tolou1400
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
هر جا‌ خدا امتحانت کرد و یک خورده‌ عقب رفتی غصه‌ نخور!... این‌ امتحان‌ لازم‌ بود تا به‌ ناقص‌ بودن‌ خود پی‌‌ ببری، یک کمی‌ تلاش‌ کنی‌ جبران‌ می‌شود... امتحان‌ فضل‌ خداست؛ و برایِ‌ رشد نافع‌ و لازم! 🌻 https://eitaa.com/joinchat/2990276745C178e103edf
حضرت علامه حسن زاده رضوان الله علیه) میفرمود: شما نمی بینید ، من میبینم اعمال شما از شما دور نمیشود، در جانتان مینشیند ! وقتی مردید و پرده افتاد میفهمید چه چیز را در خود نهادینه کرده اید ! میفرمود: این لقمه ها که میخورید، بو دارد، کاش میفهمیدید این لقمه برخی ها چه بویی دارد ! میفرمود: دهان باب الله است صادرات و ‌وارداتش را کنترل و‌ مواظبت کنید ! برخی ها از دهانشان آتش زبانه میکشد ! و برخی دهانشان معطر و منزه است ! 🌻 https://eitaa.com/joinchat/2990276745C178e103edf