فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
در انتظار توست که روزها
فصل ها و سال ها به هم
تکیه داده اند✨
دقایق سر روی شانه ی هم
گذاشته اند✨
که نگاه تـو تاریخ را درست می کند ...🌿
#اللهمعجللولیکالفرج
#استوری
#طلوع🌻
https://eitaa.com/joinchat/2990276745C178e103edf
تو به ما یاد دادی
جنگ فقط سرباز نمیخواهد
سلاح فقط تفنگ نیست
و عشق مرگـ ندارد ...
#سید_مرتضی_آوینی🌹
#شهادت
#طلوع🌻
https://eitaa.com/joinchat/2990276745C178e103edf
طلوع
#من_زنده_ام #فصل_چهارم #قسمت_سیونهم تمام بدنم از عرق سرد، خیس شده بود. سرم را تا آنجا که خم میش
#من_زنده_ام
#فصل_چهارم
#قسمت_چهلم
دکتر چهار تا قرص لوموتیل به دستم داد و به سرباز گفت: اخذوها(ببریدش)
وقتی به سلول برگشتم خواهرها خیلی نگران شده بودند. بلافاصله فاطمه پرسید: حالت خوبه؟ درمانگاه بیرون از اینجا بود، با ماشین بردنت؟
گفتم : نه پشت همین سیاهچال ها یک عمارت آینه کاری درست کردهاند که هیچ شباهتی به درمانگاه ندارد و برای بازجویی از مریض و مجروحین آنجا نشسته بودند. این امامزاده شفا که نمیدهد کور هم میکند.
اسم داروها را در همان مدت کوتاهی که در مرکز امداد جبهه (مدرسهی کودکان استثنایی) با خانم عباسی کار میکردم، یاد گرفته بودم
اما باز هم از فاطمه پرسیدم: این قرص ریزها همان لوموتیل است؟ نفری یکی از اینها را بخوریم .
گفت: اینها که آب نبات نیست تقسیمش میکنی، تمام آب بدنت رفته، باید هر چهار تا را با هم بخوری.
بدون آب چهار تا قرص را خوردم. خواهرها به هر شکل بود تا صبح مرا تحمل کردند و من با همان شرایط نماز خواندم. روشنی صبح در این سیاهچالها پیدا نبود اما گذر زمان نشان از سپیدهی صبح داشت. دو نگهبان در را باز کردند و گفتند: گومن اطلعن برّا. (بلند شید بیایید بیرون)
چشمهایم را آمادهی بستن کرده بودم اما این بار ما را بدون عینک از سلول بیرون بردند. نسیم صبحگاهی صورتم را نوازش میداد. بادهای پاییزی چند درخت نخلی را که در مسیر عبور ما بودند تکاند و چند خرمای خشک (دیری) را بر زمین انداخت. به آن خرمای خشک لبخندی زدم. خرما تنها عنصر آشنای آن حیاط بیگانه بود که نتوانستم بیتفاوت از کنارش عبور کنم. بیاعتنا به لولهی تفنگی که به کمرم کوبیده میشد خم شدم و یک چنگ خرما از روی زمین برداشتم. همزمان با خم شدن من یکی از سربازهای بعثی گفت: امشن، ذبی هم. (راه بیوفت، بندازشون).
اعتنا نکردم شمردم؛ در چنگ من به اندازهی شش تا خرما بود. به هر کدام از بچهها یکی دادم و دو تا را هم به دو سرباز عراقی دادم که با اسلحه ما را بدرقه میکردند.
حلیمه میگفت: هیچوقت مزهی خرما را اینقدر خوب احساس نکرده بودم.
این دانههای خرما تا بیست و چهار ساعت ما را نگه داشت.
برای این که دوباره چیزی را از زمین برنداریم عینکهای امنیتی را آوردند و روی چشممان گذاشتند. تمام مسیر هر چهار نفرمان دستهای یکدیگر را گرفته بودیم و تلوتلوخوران میرفتیم. البته با هر مانعی به زمین میخوردیم.
سوار ماشین آمبولانس تویوتای نویی شدیم که هنوز روکشهای صندلی آن را جدا نکرده بودند. عراق با همهی تجهیزات رزمی و بهداری کامل و مجهز پا به جنگ گذاشته بود. برخلاف مسیر تنومه به بصره، کسی پشت ننشست. راننده و یک سرنشین جلو نشستند. بصره مانند آبادان شهر مرزی بود. گاهی عینک امنیتی را بالا و پایین میکردیم تا چیزی ببینیم. هیچ خبری از سر و صدای توپ و خمپاره و بمباران هواپیماها نبود. مردم در شرایط عادی زندگی میکردند. حتی بچههای مدرسه با کیف و کتاب و روپوش مرتب در مسیر مدرسه بودند . نبض زندگی مردم، عادی میزد. هیچ نگاهی مضطرب و هیچ چهرهای پریشان نبود. هیچ خانهای بر سر اهل و عیال صاحبخانه آوار نشده بود. خانهها سنگربندی نشده بود. خدایا آبادان کجا، بصره کجا؟ خرمشهر کجا، بصره کجا؟ بعثیها با مردم میجنگیدند و ایران با ارتش بعث و سربازان نظامی. اسیران ما سربازان و نظامیان عراقی و اسیران آنها مردم غیرنظامی و ساکنین شهرها و مسافران جادههای شهرها بودند.
#ادامه_دارد
@Tolou1400
کارگاه خویشتن داری_1.mp3
14.54M
#کارگاه_خویشتن_داری ۱
▫️آتش، هم گرما میدهد، هم نور ...
و ... هـــم میسوزاند!
برای بهره گرفتن از گرما و نورِ آتش
و درامان ماندن از سوزانندگیاش،
باید به حریمِ سوزانندگی آن وارد نشد.
🔥 حرام ؛ یعنی حریمِ سوزانندگیِ هر چیز!
#استاد_شجاعی
#استاد_پناهیان
#تقوا
#طلوع🌻
https://eitaa.com/joinchat/2990276745C178e103edf
هر جا خدا امتحانت کرد و یک خورده عقب رفتی غصه نخور!...
این امتحان لازم بود تا به ناقص بودن خود پی ببری، یک کمی تلاش کنی جبران میشود... امتحان فضل خداست؛ و برایِ رشد نافع و لازم!
#حاج_اسماعیل_دولابی
#امتحان
#طلوع🌻
https://eitaa.com/joinchat/2990276745C178e103edf
حضرت علامه حسن زاده
رضوان الله علیه) میفرمود:
شما نمی بینید ، من میبینم
اعمال شما از شما دور نمیشود،
در جانتان مینشیند !
وقتی مردید و پرده افتاد میفهمید
چه چیز را در خود نهادینه کرده اید !
میفرمود: این لقمه ها که میخورید،
بو دارد، کاش میفهمیدید این لقمه
برخی ها چه بویی دارد !
میفرمود: دهان باب الله است
صادرات و وارداتش را کنترل و
مواظبت کنید !
برخی ها از دهانشان آتش زبانه میکشد !
و برخی دهانشان معطر و منزه است !
#علامه_حسن_زاده_آملی
#طلوع🌻
https://eitaa.com/joinchat/2990276745C178e103edf