eitaa logo
طلوع
766 دنبال‌کننده
3هزار عکس
2.2هزار ویدیو
86 فایل
لینک دعوت https://eitaa.com/joinchat/2990276745C178e103edf ناشناس https://harfeto.timefriend.net/16474090467803 هرچی میخواید بگید.👆🌻 @Tolou12 👈 ارتباط با ما🌻 کپی با ذکر صلوات برای سلامتی و تعجیل در فرج امام زمان(عج) آزاد است🌺
مشاهده در ایتا
دانلود
سالروز تشکیل سپاه پاسداران انقلاب اسلامی به دستور امام خمینی"ره" گرامی باد. 🌻 https://eitaa.com/joinchat/2990276745C178e103edf
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
طلوع
#من_زنده_ام #فصل_پنجم(زندان الرشید) #قسمت_اول همه‌ی حواسمان متوجه آنها بود و اینکه با هیچ دست‌انداز
من آخرین نفر بودم. با وجود این همه دقت و وسواس تفتیش‌کننده فقط توانستم سنجاق شلوارم را نجات دهم و به زیرکی خودم احسنت گفتم. او رفت و ما ماندیم و صندوقچه‌ی سحرآمیزی که صاحب ما شده بود. روی دیوارهای سرد و سنگی آن خطوطی نقش بسته بود که یادگار ساکنان قبلی صندوقچه بود. چقدر خوب بود که حلیمه بهتر از ما عربی می‌دانست. از او پرسیدم: حلیمه چی نوشته؟ گفت: اسم و تاریخ و محل شهادت ساکنان قبلی این دخمه‌هاست. دوباره پرسیدم: یعنی ساکنان قبلی این صندوقچه را کشته‌اند؟ او توضیح داد که نام دختری به نام بنت الهدی هم بر یکی از سنگ‌ها حک شده که در فلان خیابان در فلان تاریخ اعدام می‌شود. چه صندوقچه‌ی رازآلودی! ما خط به خط این نوشته‌ها را می‌خواندیم و رمزگشایی می‌کردیم و خود را در صف اعدام می‌دیدیم. دوباره صدای چرخش کلید در قفل آهنی و فریادهایی خشمگین و جمله هایی مبهم و گنگ از سمتی ناپیدا تا ته گوشم پیچید. چهار پتو به داخل انداختند. فاطمه گفت: این پتو یعنی اینکه می‌توانید بنشینید. - نه، یعنی اینکه اینجا ماندنی هستیم. - نه، فقط برای امشب است چون فردا سی‌ام مهر و پایان جنگ است. - ما ماندنی نیستیم. از لابلای چند نرده‌ی آهنی که در دیوار مقابل فرو رفته بود شعاع‌هایی از نور خورشید خود را به سختی به داخل صندوقچه می‌رساندند. این رشته‌های نازک نور برایمان حکم ساعت را داشتند. هر چهار پتو را روی هم انداختیم و به نماز ایستادیم. خواهرها نماز کامل خواندند اما من که قصد ده روزه نکرده بودم، نمازم را شکسته خواندم. هر چند دقیقه یکبار دریچه باز می‌شد و یک نفر می‌آمد و می‌گفت: اربعه بنات الخمینی و دریچه در نهایت عصبانیت بسته می‌شد. اما این بار به جای دریچه، در باز شد. نگهبان پرسید: - چم نفر، شنو اسمهن؟ (چند نفرید و اسمتان چیست؟) از روی ورقه‌ای که در دستش بود خواند و گفت: فاطمه ابراهیم؟ حلیمه محمد؟ مریم طالب؟ معصومه طالب؟ اسم پدرم (طالب) را که شنیدم قوت گرفتم. از آن به بعد مرا معصومه طالب صدا می‌زدند. نام پدرم پسوند نامم شد. و این یعنی اینکه پدرم همیشه با من خواهد بود، کسی که تکیه‌گاه و نقطه‌ی قوت زندگی‌ام بود، کسی که در خیال من به جنگ دیو و جادو می‌رفت، کسی که می‌توانست از آب تندروی کودکی‌ام بپرد، کسی که می‌توانست مسئله‌های سخت زندگی و خانواده را حل کند، کسی که در نبودش، عکس قاب گرفته‌اش به میهمانخانه‌مان جذبه و به برادرانم اقتدار می‌داد. از آن به بعد اسمش همراه من بود. شب دو کاسه‌ی سبز پلاستیکی و چهار لیوان قرمز پلاستیکی را به دستمان دادند. در کاسه‌ها مقداری آب رب گوجه ریخته بودند. چهار تا نان ساندویچی هم به ما داده بودند لای آنها هر نوع آشغال و زباله‌ای را می‌توانستی پیدا کنی. تقریباً یک هفته از آمدنم به عراق می‌گذشت اما هنوز به غذا میل نداشتم. مریم هم که تازه از مسمومیت خلاص شده بود وضعی مثل من داشت. تقریباً هر سه تایی آب به آب شده بودیم. هر بار که صدای باز شدن در را می‌شنیدیم کفش‌هایمان را می‌پوشیدیم و سرپا می‌ایستادیم. این بار که در باز شد دو سه ساعت از رفتن آن رگه‌های نور گذشته و شب شده بود، نگهبان بعثی وارد صندوقچه شد و گفت: معصومه طالب. عینک کوری را به دستم داد و گفت: کظی. (بگیر). بدون هیچ‌گونه مقاومتی عینک را گرفتم و بر چشم زدم. چه راحت پذیرفته بودم که باید از دیدن محروم شوم. اگرچه عینک زده بودم اما سرم را به عقب می‌کشیدم یا چانه‌ام را به سینه می‌چسباندم تا بتوانم مسیری را که در آن هستم، ببینم اما بعد از ضربه‌ای که به سرم کوبیده شد، دیگر سرم را نچرخاندم. سرباز بعثی گوشه‌ی مقنعه ام را می‌کشید تا سرعتم را بیشتر کنم. از فریادش فهمیدم که باید تندتر بروم. قدم‌هایم که تند شد… آخ یکباره زمین زیر پایم خالی شد و از وحشت یک سقوط بی‌انتها با تمام وجود جیغ کشیدم و هوا را چنگ زدم. افتادنم باعث شده بود عینک کوری‌ام کمی جابجا شود. پاهای گنده‌ای را دیدم که در کفش‌هایی به اندازه‌ی یک پارو بر تن و بدنم می‌کوبید. @Tolou1400
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
11.78M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥روایت یک تجربه‌گر مرگ موقت از دیدن چهره مبارک امام حسین علیه السلام و ماجرای شفاعت شدن توسط ایشان. که باعث شد برای لحظاتی برنامه متوقف بشه 👤تجربه‌گر: آقای میثم عباسیان @Tolou1400 ✅کانال زندگی پس از زندگی https://eitaa.com/joinchat/1979252750C33ed740bf9
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
📖 جزء بیست‌ویکم قرآن کریم 🔑✨ @Tolou1400
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
چه بسیار افرادی که خاک در بر گرفته در حالی که می خواستند، خوب بشوند. 🌻 https://eitaa.com/joinchat/2990276745C178e103edf