کسی که رفتار و عملش او را
به جایی نرساند افتخارات خاندانش
نیز او را به جایی نخواهد رساند.
#امام_على_عليه_السلام
#حدیثنوشته
#طلوع🌻
https://eitaa.com/joinchat/2990276745C178e103edf
اصلا گناهکار کجا آه میکشید
آغوش باز شاه خراسان اگر نبود
#امام_رضا_علیه_السلام
#طلوع🌻
https://eitaa.com/joinchat/2990276745C178e103edf
فرمول آرامش در زندگی:
هرچه روح تو بزرگتر باشد، اشتباهات دیگران را کوچکتر میبینی....
هرچه بزرگتر باشی، از دیگران کمتر توقع داری....
هرچه توقعت از دیگران کمتر باشد، کمتر از آنان دلگیر میشوی
هرچه کمتر دلگیر شوی، کمتر آسیب میبینی...
هرچه کمتر آسیب ببینی، راحتتر میبخشی...
هرچه راحتتر ببخشی، آرامش زندگیات بیشتر میشود...
ظرفیت روحتان افزون باد....🌈
@Tol0u1400
بهجای نابغه، انسان با مهارتهای اجتماعی تربیت کنید
🔸 برخی خانوادهها دوست دارن بچههاشون رو فلان کلاس و موسسه ثبتنام کنن، تا نابغه بشن و بعد از کلی رفت و آمد، نتیجهای جز خشم و اضطراب و افسردگی برای فرزندشون نداره!
🔸گیریم که کودک شما بتونه یک عدد ۸ رقمی رو در یک عدد ۵ رقمی ضرب کنه و جوابش رو در یک صدم ثانیه بگه، یا بتونه در ۱۵ سالگی لیسانس بگیره.
آیا اون وقت میتونه هدف زندگی و شیوه درست زندگی را بشناسه؟ از زندگی لذت ببره؟ مسایلش رو حل کنه؟ درست تصمیم بگیره؟ دوست پیدا کنه؟ اصلا میتونه بخنده؟
کودکان ما نیازی به نابغه شدن ندارن، اما نیاز دارن که بدونن چرا و چطور زندگی کنن...
#فرزند_پروری
#والدگری
#طلوع🌻
https://eitaa.com/joinchat/2990276745C178e103edf
وقتی مادربزرگتو دو دقیقه با بیسکوییت تنها میذاری 😂😂
#شوخی_طوری
#طلوع🌻
https://eitaa.com/joinchat/2990276745C178e103edf
از گذشته ات نترس
هر چقدر هم که گذشته ات آلوده باشد
آینده ات هنوز یک لکه هم ندارد
زندگی هر روزت را با تکه شکسته دیروزت شروع نکن
با توکل به خدا
گذشته را رها کن
هر چه خاطره بد و اتفاق بد بود را
کنار بگذار
تو هنوز داری نفس میکشی
و این بهترین بهانه برای گذشتن از مشکلات گذشته است
فکر شگفت انگیزیه که
برخی از بهترین روزهای زندگی ما هنوز اتفاق نیفتاده است.
@Tolou1400
طلوع
#من_زنده_ام #فصل_پنجم #قسمت_چهلوهفتم مریم گفت از دایره ی قول خارج نشو، قول دادیم فقط به هدف اعتص
#من_زنده_ام
#فصل_پنجم
#قسمت_چهلوهشتم
بعد از مدتی با این زندانبان ، نسبت خویشاوندی و دوستی پیدا خواهید کرد. بستگانتان را به فراموشی می سپارید و آرزوهایتان کوچک و ناچیز می شود و بزرگترین آرزویتان این می شود که خورشید را چند لحظه ای ببینید یا یک ملاقه شوربا اضافه بگیرید یا فراتر و روحانی تر یک کتاب قرآن یا روزنامه هم به شما بدهند. او با زبانی هرچند نارسا، الهام بخش یک رنج بزرگ بود. دوباره پرسیدم: پس اینها کی هستند، چرا فارسی نمی دانند؟
- اینها اجدادشان ایرانی بوده و خودشان عرب یا کرد هستند. سیاسی نیستند و تنها محکومیتشان ایرانی بودنشان است. تنها شانسی که ما داریم
این است که ممکن است ما را در مرزها رها کنند تا بتوانیم خود را به ایران
برسانیم که این هم محال است چون مردان ما اعدام شده اند. پرسیدم: پس با این وضع چرااینها اینفدر خوشند و میخوانند و می رقصند .
گفت: برای فراموشی، برای فرار از واقعیت.
واقعیت زندان تلخ است و همه ی عمر در زندان بودن تلخ تر، اما این رفتار یک نوع فراموشی است. بعد از دو سال با شنیدن این اخبار ناگوار غمی بزرگ به غم های دیگرم اضافه شد. در فکر فرو رفتم و با خودم گفتم انهایی که نیمه شان ایرانی و نیمه شان عراقی است و فقط تاوان آن نیمه ی ایرانی بودن خود را می دهند، اینها آدمهای بی گناه و از همه جا بیخبرکه حتی یک کلمه فارسی نمی توانند حرف بزنند، اما از نیمه ی اجدادی انها چه دشمن سرسختی ساخته اند. ایرانی بودن کفش و کلاه نیست که بتوانند آن را عوض کنند یا پس بدهند آنها نمی دانستند چه کسی آنها را ایرانی کرده و کی ایرانی شده اند. همسایگی بین ما و عراق جز رنج و مصیبت و محنت هیج معنایی نداشت. جایی که بین ما و آنها شباهتی نیست همسایگی معنا ندارد. این همسایگی مکانی بسیار دور دور دور است. سفارشهای پدرم در حرمت و کرامت همسایه مثل زنگ در گوشم صدا می داد.
بعد از چند روز من و مریم را از میان همهمه ی زنان زندانی بیرون کشیدند. عده ای از آنها زیر لب صلوات و تکبیر فرستادند؛ عده ای متلک میگفتند و عده ای هم با پوزخند ما را بدرقه کردند. اگر چه چند روز بیشتر در جمع انها نبودیم اما اوضاع و احوال جسمی مان به شدت افت کرده بود. راهرو زندان مثل تونل بی انتهایی بود که دستهایم را می کشید و دوباره به جای اول پرتابم می کرد. ترجیح میدادم در گوشه ای از راهرو خودم را روی زمین بکشانم تا اینکه روی زانو بایستم یا راه بروم، خوشحال بودم که جانم آرام آرام از بدنم خارج می شود. دستهای من و مریم چنان در هم گره خورده بود که بقین داشتم اخرین عضو من که جان را تقدیم کند دستهایی است که به دست مریم گره خورده لست.
من آماده ی رفتن بودم اما دلتنگ مریم می شدم، مرگ انتخاب من نبود این میل ہه آزادگی و زندگی ہود کہ راہ مرگ را پیش پای من می گذاشت .
برای رها شدن از این رنج نبود که میخواستم بمیرم، اگر این چنین بود کار ما خودکشی نام داشت و اصلاً ارزشمند نبود. در تمام راهرو بوی غذا پیچیده بود اما بوی غذا به جای آنکه اشتهایم را باز کند برایم حالتی تهوع اور داشت. برای فرار از این حال، دلم می خواست بدوم۔ مریم هم حالی بہتر ارمن نداشت، اوهم گاھی می نشست و پایش را دراز می کرد و سرش را به دیوار تکیه می داد. سرم رابر شانه ی رنجور او پناه می دادم و تنها لگدهای بی رحم نکبت بود که مارا تکان می داد و به راه می انداخت.
اما این بار ما را کجا می بردند. دلم هوای فاطمه و حلیمه را کرده بود. گاهی چشم می چرخاندم تا شاید آنها را در گوشه ای از زندان ببینم. آیا آنها تحمل کرده و زنده مانده اند؟ آیا تن ظریف و جان نحیف حلیمه این همه گرسنگی و تشنگی را تاب آورده؟ کاش می توانستم مثل همیشه بلند حرف بزنم و جمله ای را تکرار کنم، شاید پشت این سلول ها فاطمه یا حلیمه یا آشنای دیگری جوابم دهد. بالاخره به هر جان کندنی بود این راهروها و طبقات پر پیح و خم را گذراندیم تا دوباره مقابل یک صندوقچه قرار گرفتیم و در باز شد. وقتی وارد سلول شدیم، کوهی از تاریکی و ظلمت بر چشمانم تلنبار شد. چشمم جایی را نمی دید، تازه فهمیدم چرا هر روز ما را زیر نور شمارش می کردند و آمار می گرفتند و می پرسیدند آن یکی کجاست؟
زمانی گذشت، تا چشمانم توانست بر تاریکی غلبه کند. خدای من ! فاطمه را دیدم که در گوشه ای از سلول مثل حلزون جمع شده بود، آنقدر نحیف و رنجور که گویی آماده ی استقبال از فرشته ی مرگ است حتی نتوانست از جا بلند شود و به استقبال ما بیاید.
هنوز به هم لبخند می زدیم. در راهی قدم برمیداشتیم که هر روز سختی آن بیشتر می شد،اما انگار ما راحت تر می شدیم.
گویی مرگ گواراترین جرعه ای بود که قرار بود در حلقمان ریخته شود خود را هر لحظه به نقطه ی پایان نزدیک تر می دیدیم.
ادامه دارد…✒️
@Tolou1400
گذشته ی امروزت سپری شد.
و آینده اش مورد تردید است،
و زمان حال غنیمت است.
#امام_على_عليه_السلام
#حدیثنوشته
#طلوع🌻
https://eitaa.com/joinchat/2990276745C178e103edf
بکوش تا صبوری پیشه کنی
با خطاها و معایب دیگران مدارا کن،
زیرا در تو نیز بسیاری خطاها هست که دیگران باید آن را تاب آورند.
تشبّه مسیح📚
مترجم: سایه میثمی
@Tolou1400
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
هنر و علم و سیاست
همه خوبند ولی، ای به قربان همانی که رفاقت بلد است....❣
#دوستی
#استوری
#طلوع🌻
https://eitaa.com/joinchat/2990276745C178e103edf
تکبر باور است. من باور دارم بهتر از آن فرد هستم اما عُجب آن است آدم از کارهای خوب خودش خوشش بیاید. عُجب حرام نیست اما تکبر از گناهان کبیره است. اشکال عُجب این است که آدم را از حرکت باز میدارد. وقتی از خودش خوشش آمد دیگر سعی نمیکند جلو برود، متوقف میشود ولی تکبر فینفسه حرام است.
#آیتﷲخوشوقت
#خودسازی
#طلوع🌻
https://eitaa.com/joinchat/2990276745C178e103edf