#من_زنده_ام
#فصل_هفتم_اردوگاه_موصل_و_عنبر
#قسمت_سوم
گفتند این شماره اسارت برای اسیر، ارزشمند است و شما برای به دست آوردن این شماره رنج و سختی زیادی کشیدهاید و مطمئن باشید به زندان بر نمی گردید اما شرایط تغذیهای و بهداشتی اردوگاه سخت است و هنوز توان رفتن به آنجا را ندارید.
از آنها خواستیم که دیگر اجازه ندهند کسی برای تماشا و یا سؤال و جواب بیاید.
بعد از گذشت دو ماه که وضع جسمیمان بهتر شده بود و میتوانستیم غذای عادی بخوریم، با یک کیسه دارو سوار بر یک ماشین امنیتی، بیمارستان الرشید بغداد را ترک کردیم.
بعد از شش ساعت وارد محوطهای با دیوارهای سر به فلک کشیده شدیم که برج های نگهبانی چهار گوشهی آن ما را به یاد زندانهای مخوف داستانهای علی بابا و چهل دزد بغداد میانداخت. در ورودی بسیار بزرگی داشت. راهروی ورودی و محوطه و دیوارهای داخلی آن از سنگ های محکم کوهستانی بنا شده بود. اردوگاه دو طبقه بود و هر طبقه چهارده آسایشگاه داشت و در هر آسایشگاه صدوهفتاد اسیر زندگی میکردند. جلوی هر آسایشگاه قطعه زمینی با درختان بلند سرو بود که میتوانست برای لحظاتی ما را از فضای اردوگاه و زندان دور کند. نگهبانی که ما را همراهی میکرد اشتیاق ما را برای آمدن به اردوگاه اسرا میدانست. در را باز کرد و گفت:
- هذا قفس الاسرا.
واژه قفس مفهوم اردوگاه را سخت و رقت بار می کرد . ساختمانی با سیم های خاردار و دژهای بلند به یاد یکی از قصه های بی بی افتادم که درآن دختری زیبا در قلعه ای با دیوار های بلند و دست نیافتنی گرفتار و زندانی بود بلافاصله بعد از پیاده شدن ما را به اتاق فرمانده اردوگاه بردند . او خودش را نقیب احمد معرفی کرد و گفت :
- اهنانه قفص اسری ، للوصل وعده قوانین الخاصه انتن لازم اتکونن داخل وکت اللی ایطلعون الرجال الاسری ممنوع تتکلمن مع الاسری الاخرین اذا تحتاجن شی اتکلمن ویا الحارس العراقی ،هو مثل اخوجن (اینجا قفس اسرای موصل است و قوانین خودش را دارد . شما نباید زمانی که اسرای مرد بیرون هستند ازآاسایشگاه بیرون بیایید ، حرف زدن بااسیران دیگر ممنوع است ،اگر تقاضایی داشتید از نگهبان عراقی بخواهید او مثل برادر شماست )
تصور روشنی از اردوگاه نداشتم جز آنچه که در فیلم های جنگی دیده بودم فقط می دانستم همه اسیران جنگی در اردوگاه نگهداری می شوند . بی قرار دیدن بقیه اسرا بودم ولی به هر جا چشم می چرخاندم فقط نیروهای چاق و سرحال یعنی با کلاه های قرمز و مشکی را می دیدم که در حال قدم زدن بودند همراه با سه سرباز دیگر و نقیب احمد وارد اردوگاه شدیم هیچ کس در محوطه نبود و هیچ صدایی شنیده نمی شد تمام اسرا را در داخل آسایشگاه هایشان برده بودند نقیب احمد می خواست اردوگاه را به ما نشان دهد .
به سمت آسایشگاه ها که نزدیک شدیم از پشت تمام پنجره های آسایشگاه ها فقط چهره هایی با گونه های برجسته و چشم های فرورفته و صورت های تراشیده پیدا بود صورت هایی که همه شبیه هم بودندآنچنان از سر و کول هم بالا رفته بودند که تنه و گردن آنها پیدا نبود بی اختیار به آسایشگاه ها نزدیک شدیم چهره ها حتی پلک نمی زدند چشم هایی که حیا می کردند در چشم ما خیره بمانند اما نمی توانستند نگاه خود را بدزدند . باز هم چند قدم نزدیک تر رفتم مثل اینکه وارد میدان مین می شدم نقیب احمد فریاد کشید :
- لا تتقد من! (جلو نروید)!
ادامه دارد.....
@Tolou1400
آنکه دنیا را بشناسد، از رنج هایی که به او می رسد اندوهگین نمی شود.
#امیرالمؤمنین_علی_ع
#حدیثنوشته
#طلوع🌻
https://eitaa.com/joinchat/2990276745C178e103edf
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
معبودم!
یک بغل نیاز از من
یک لبخند اجابت از تو...
#خدا
#استوری
#طلوع🌻
https://eitaa.com/joinchat/2990276745C178e103edf
و سلام بر او که می گفت:
«دینِ صحیح این است که هر یک
از ما به محمدِ کوچک و علیِ کوچک
تبدیل شود و کار و تلاش کند،
دین این است و غیر آن لغو و پوچ»
#امام_موسی_صدر
@Tolou1400
کارگاه خویشتن داری_31.mp3
12.66M
#کارگاه_خویشتن_داری ۳۱
✨نور خدا، نفخهی خدا، در درون همهی ما،
شبیه مرواریدی بینهایت ارزشمند در میان یک صندقچه است!
افکار و رفتار و انتخابات و ارتباطات ما میتوانند؛
۱ـ این #نور را تقویت کنند!
۲ـ این نور را خاموش کرده، و با #نار (آتش) جایگزینش کنند!
" |خویشتن داری یعنی ؛ مراقبت از این نور، در لابلای جریانات زندگی!| "
#مراتب_آفرینش
#تولد_حقیقی
@Tolou1400