طلوع
#من_زنده_ام #فصل_هفتم_اردوگاه_موصل_و_عنبر #قسمت_شانزدهم وقت آمار لعنتی ، برادر ها در گرمای پنجاه
#من_زنده_ام
#فصل_هفتم_اردوگاه_موصل_و_عنبر
#قسمت_هفدهم
و این داستان ، داستان دنباله داری هبوط انسانیت در کسانی بود که خود را به خواب زده بودند تا وجدانشان آنها را آزار ندهد و به خیال خود قهرمان جنگ باشند . نخستین باری که شاهد این ماجرا بودیم ،از آن همه رنج و دردی که دیدیم ، همدیگر را به شدت در آغوش گرفتیم و لرزش دستها و نفس هایمان را با هم تقسیم کردیم . به عظمت وصف نا شدنی روح بزرگ برادرانمان برای پذیرش و تحمل درد سجده کردیم و دوساعت سر از سجده بر نداشتیم و خدا را شاهد گرفتیم ، « وَ اُفَوِّضُ اَمری اِلیَ اَلله اِنَّ اَلله بَصیرٌ بِالعِباد » ( من کار خود را به خدا واگذارم که او بر احوال بندگان آگاه است )
فردای آن روز سرگرد محمودی اب قیافه آراسته و اتو کشیده و ادکلنی که یک شیشه اش را خرج خودش کرده بود با عصائی که به دم سگ می ماند و آن را هنگام راه رفتن تکان تکان می داد همراه با یاسین ، شاکر ، حمزه و عیدی به اتاق ما آمدند . محمودی گفت :
- شما این جا راحتید ؟ چیزی کم ندارید ؟
پلک هایمان را از شدت گریه روز قبل نمی توانستیم باز نگه داریم . نمی خواستیم او متوجه اندوه عمیق ما شود اما قیافه تک تک بچه ها از جلو چشمانمان دور نمی شد . صدای ناله برادر ها که همچنان در گوشمان می پیچید اجازه نمی داد حرف های او را بشنویم . دو باره گفت :
- من اینجا نمی گذارم از دماغ شما یک قطره خون بیاید . شما گذشتهها را فراموش کنید . چرا به حانوت نمی روید و پولتان را خرج نمی کنید ؟
رو به یاسین کرد و گفت :
- اگر دختر ها پول بیشتری خواستند کوتاهی نکنید .
دوباره رو به ما کرد و گفت :
- اگر به قاطع افسران بروید ، پول بیشتری دریافت می کنید ، آنجا به اندازه افسران و خلبانان به شما حقوق می دهیم ولی اینجا به اندازه ملاها و دجال ها .
می خواستیم زودتر از شر حرف ها و نگاه هایش خلاص شویم . اضطراب و دلهره از وجود آن همه قوطی شیر و کنسرو و پنیری که ممکن بود به قیمت جان برادرانمان تمام شود و در کوله هایمان پنهان بود ، به قلبمان چنگ می زد . در دل پشت سر هم « وَ جَعَلنا مِن بَینِ أیدیهِم سَداً وَ مِن خَلفِهِم سَدا » می خواندیم . او به همه جا و همه چیز نگاهی خیره داشت . برای اینکه قال قضیه کنده شود رو به عیدی گفتیم :
- شما می توانید به جای ما بروید و آنچه را می خواهیم بخرید و برایمان بیاورید .
به جای عیدی محمودی به او امر کرد :
- نه ، همین الان همه اسرا را بفرستید داخل آسایشگاه ها و شما با من به فروشگاه بیایید .
ادامه دارد…✒️
@Tolou1400
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
تعجب است از کسی که دعا می کند و اجابت آن را کند می شمارد، در حالی که اجابت را با گناهان بسته است.
#امیرالمؤمنین_علی_علیهالسلام
#حدیث
#استوری
#طلوع🌻
https://eitaa.com/joinchat/2990276745C178e103edf
موقعیّتها مهم نیستند
و شرایط مهم نیستند،
وضعیّت ما و طرز برخورد ما اهمیت دارد! چون برخورد خوب، میتواند در شرایط بد، کارگشا باشد.
#استاد_صفایی_حائری
#عین_صاد
#طلوع🌻
https://eitaa.com/joinchat/2990276745C178e103edf
کودکان تقریباً هر وقت که در کنار شما باشند، در حال حرف زدن هستند. حتی سوال خاصی هم ندارند.
قطعا از شنیدن این همه صحبت های بی ربط کلافه می شوید. اما اگر می خواهید در آینده نه چندان دور، باز هم برای حرف زدن، شما را انتخاب کنند:
«امروز ناچارید که حرف هایشان را با حوصله، هنرمندانه و فعال گوش کنید»
#فرزند_پروری
#والدگری
#طلوع🌻
https://eitaa.com/joinchat/2990276745C178e103edf
من هر جا حس کردم ی چیزی
از دســت دادم،
دلـم با این جـمله که میــگہ:
آنچـه قسـمـتِ توســت،
از کنارت نخواهد گذشت
آروم میشه!
#انگیزشی
#طلوع🌻
https://eitaa.com/joinchat/2990276745C178e103edf
کارگاه خویشتن داری_36.mp3
13.65M
#کارگاه_خویشتن_داری ۳۶
⚜️ بالاترین و کاملترین مرتبه و جلوهی نور در زمین،
وجود مقدّس معصومین، علیهم السلام، به عنوان انسانهای کاملند.
※ خویشتنداری،
فاصله گرفتن از تمام افکار و اعمالی است که ما را از مرکز نور، دور میکنند.
#تولد_حقیقی
#نیت
@Tolou1400
و سلام بر او که می گفت:
«من حسینیه را حسینیه نمیدانم
مگر آنکه دلاورانی را برای نبرد با
دشمن اسرائیلی فارغ التحصیل کند»
#امام_موسی_صدر
#و_سلام_بر_او
#هیئت
#طلوع🌻
https://eitaa.com/joinchat/2990276745C178e103edf
برای رسیدن به عرفان کامل دو راه بیشتر وجود ندارد؛
یا در حرم اباعبدالله (ع) یا
در مجلس اباعبدالله(ع)
#علامه_طباطبایی
#روضه_اباعبدالله
#طلوع🌻
https://eitaa.com/joinchat/2990276745C178e103edf
طلوع
#من_زنده_ام #فصل_هفتم_اردوگاه_موصل_و_عنبر #قسمت_هفدهم و این داستان ، داستان دنباله داری هبوط انسا
#من_زنده_ام
#فصل_هفتم_اردوگاه_موصل_و_عنبر
#قسمت_هجدهم
اگرچه دلمان نمی خواست با لباس های نو و رنگ به رنگ با محمودی و اعوانش به حانوت برویم اما این تنها راه برای رفع شر او بود . فکر می کردیم هیچ کس منتظر عبور ما نیست اما از کنار پنجره برادرها که رد می شدیم یکی پس از دیگری به بیرون سرک می کشیدند و همین به ما قوت قلب می داد . در حانوت کمتر از پولی که داشتیم خرید کردیم و به سرعت به اتاق برگشتیم . حمزه با ما نیامده بود . می ترسیدیم برای تفتیش کوله هایمان در اتاق مانده باشد ، اما در مسیر بازگشت متوجه شدیم با همدستی نگهبان دیگری یکی از برادرها را از آسایشگاه بیست که زیر اتاق ما بود به بهانه اینکه چرا گردن کشیده ای ، بیرون آورده و سرگرم زورآزمایی با تن و بدن او هستند .
سرگرد محمودی از آن دسته آدم های دائم الخمری بود که به جای آب ، شراب می خورد و خودش را به در و دیوار می کوبید و عربده می کشید،
و این صفت مایه تفاخر او بود .
بلند گوهای آوازه خوان محمودی هر روز صبح با بالاترین صدای ممکن آهنگ های کوچه بازاری پخش می کردند . صدا آن قدر بلند بود که تا بیخ مغزمان سوت می کشید و همه از خواب می پریدیم .
مرتب به تعداد بلندگوها اضافه می شد تا جائی که نه تنها در محوطه بلکه با نصب چند بلندگوی دیگر ، آوازه خوان ها را به درون آسایشگاه ها می آوردند . سر و صدا همه را کلافه می کرد . هر چند وقت یک بار محمودی با یک فرم لباس جدید و عطرهای خفه کننده سراغ ما می آمد و سؤال و جواب می کرد . وقتی سخنرانی های یک طرفه و سؤالات زشت و کثیفش بی جواب می ماند راهش را می گرفت و می رفت . حتی عیدی هم که برادر ها قبولش نداشتند و می گفتند « خود فروخته است و فحش های آب کشیده و نکشیده را به قیمت چند تکه نان بیشتر به جان می خرید » گاهی با شنیدن حرفهای زشت محمودی به خود می پیچید و لب ها و سبیل هایش را می گزید . چقدر برای مرد ناموس و غیرت سرمایه گرانبهائی است که حتی وطن فروشان و خودفروختگان هم معنی آن را می فهمیدند ، هر چند اگر برادران دیگرمان بودند با شنیدن این حرفها ، محمودی را از زبان آویزان می کردند . یک بار خیلی اصرار کرد تا از او یک درخواست داشته باشیم و گفت :
- کدام خواننده را دوست دارید ، ایرانی ، عراقی یا خارجی ؟ برنامه درخواستی بدهید .
ناچار به حرف آمدیم و گفتیم :
- برادران ما این جا زیر شکنجه و بیماری و گرفتار بیماری و گرسنگی و تشنگی و آلودگی اند ، صدای این آوازه خوان ها همه را کلافه کرده است ، لطفا” این صداها را خاموش کنید . گفت : مگر شما از برادرهایتان خبر دارید ؟ این برنامه درخواستی برادرهاست . تازه بعضی وقت ها با این ترانه ها می رقصند .
ادامه دارد…✒️
@Tolou1400
اَصلا رقیه نه به خدا دختر خودت
یک شب میان کوچه بماند چه می کنی
در بین ازدحام و شلوغی بترسد و
یک تن به او کمک نرساند چه می کنی
اَصلا خیال کن که کسی دختر تورا
در بین جمعیت بکشاند چه میکنی
یاکه خدانکرده کسی روی صورتش
سیلی محکمی بنشاند چه می کنی
یا فرض کن که دخترتو جای بازی اش
هرشب دعای مرگ بخواند چه میکنی
اَصلا کسی بیاید و با تازیانه اش
خاک از لباس او بتکاند چه میکنی؟
شاعر:مجید تال
#یا_رقیه_بنت_الحسین_ع
@Tolou1400
چه بسا چیزی را دوست ندارید اما به سود شماست.....
و چه بسا چیزی را دوست دارید اما به زیان شماست......
بقره/۲۱۶
#قرآن
#عکسنوشت
#طلوع🌻
https://eitaa.com/joinchat/2990276745C178e103edf
در دنيايي كه روزي روح خودم
مرا ترك ميكند،
از ديگران انتظاری نخواهم داشت....
#انگیزشی
#طلوع🌻
https://eitaa.com/joinchat/2990276745C178e103edf
و به یاد دختران شهدایی که
بعد رفتنت، دوباره یتیم شدند!
#حاج_قاسم
#حضرت_رقیه
#طلوع🌻
https://eitaa.com/joinchat/2990276745C178e103edf
📌 یتیم یعنی هنوز امام نداریم
◾️ یک دختر سه ساله و این همه معرفت؟! عجیب هم نیست، تو دختر زهرایی. ولایتمداری را از او به ارث بردهای.
◽️ تو با همهٔ کودکیات میدانی بیامام زنده بودن عینِ یتیمیست. برای همین هم تاب نیاوردی و تا سرِ پدر را دیدی به سویش پَر کشیدی.
#یا_رقیه_بنت_الحسین_ع
#سوم_محرم
#طلوع🌻
https://eitaa.com/joinchat/2990276745C178e103edf