eitaa logo
طلوع
764 دنبال‌کننده
3هزار عکس
2.2هزار ویدیو
86 فایل
لینک دعوت https://eitaa.com/joinchat/2990276745C178e103edf ناشناس https://harfeto.timefriend.net/16474090467803 هرچی میخواید بگید.👆🌻 @Tolou12 👈 ارتباط با ما🌻 کپی با ذکر صلوات برای سلامتی و تعجیل در فرج امام زمان(عج) آزاد است🌺
مشاهده در ایتا
دانلود
ز اعماق قرون از بین جمعیت تو را دیدم تو هم ای ناز مطلق از همان بالا ببین ما را... 🌻 https://eitaa.com/joinchat/2990276745C178e103edf
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
خویشتنداری۴۱ @Tolou1400
کارگاه خویشتن داری_41.mp3
16.61M
۴۱ ▫️حرکت ما در جاده‌ی قطعاً به آسیب‌ها، آفات، جاده‌های انحرافی و ... برخورد میکند! ✦ تُرمز ما، که در این مسیر، میتواند از تمام کُند شدن‌ها، جا‌ماندن‌ها، نرسیدن‌ها جلوگیری کند، است! ▪️یکی از این آفات، آزارِ دیگران، حتی با محبت‌ کردن است! و خویشتن‌داری در این آفت؛ خاموش کردن آتش آزارهایی‌ست که از ما به دیگران میرسد، حتی اگر ظاهر زیبا داشته باشند. @Tolou1400
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
اگر ما شیعه هستیم جمع ها و حرفهامون باید این نتایج را داشته باشد؛ دلی زنده بشه و گفته های نو آنها بین ما مطرح بشه...... 🌻 https://eitaa.com/joinchat/2990276745C178e103edf
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
طلوع
#من_زنده_ام #فصل_هفتم_اردوگاه_موصل_و_عنبر #قسمت_سی_ام در عید و بهار 1362 برادران افسر خلبان آن ق
نامه های بی نام و نشان را یواشکی می خواندم و پنهان می کردم . چون بعضی از جملاتش طعم زندگی و لحن عاشقانه داشت ، حیا می کردم با کسی درباره آن نامه ها حرف بزنم . در پس ذهنم عذاب وجدان داشتم چون ما چهار نفر راز نگفته ای در دل نداشتیم و حتی خیال ها و آرزو های مان را در منظر یکدیگر بیان و عیان کرده بودیم . بالاخره طاقت نیاوردم و این موضوع را آرام و با پچ پچ با حلیمه در میان گذاشتم . او گفت : - چون این نامه ها مرتب و سر وقت می رسد ، من مطمئنم کسی به طریقی از داخل اردوگاه به صلیب سرخ می دهد یا در ساکشان می گذارد و به دست تو می رسد . به حلیمه گفتم : - من اینطور فکر نمی کنم چون این بیچاره ها هر روز تا یک نفس مانده به مرگ کتک می خورند و با معجزه خدا و دعای مادرانشان زنده هستند . اما نویسنده این نامه ها به زندگی فکر می کند . در ضمن کسی اینجا ما را به اسم نمی شناسد ولی او مرا به اسم خطاب می کند . حالا که حلیمه رازم را می دانست اندکی از عذاب وجدانم کم شده بود . پس من چیزی را پنهان نکرده بودم ! همه چیز را به گذر زمان سپردم . در این سه سال و اندی برادرانم چقدر بالغ و بزرگ شده بودند . بعضی شان تازه ازدواج کرده و بعضی حتی بچه دار شده بودند . در نامه هایشان برایم عکس زن و فرزندشان را می فرستادند و من پی در پی عمه می شدم . رحیم از دختر کوچکش مائده عکس هایی برایم می فرستاد که در آن عکس مرا در آغوش داشت . سلمان هم پدر شده بود و پسر کوچکش را حمزه نامیده بود . رحمان هم صاحب پسری به نام نیما شده بود . چند بار در نامه هایم از آنها خواسته بودم عکس بی بی را بفرستند اما آنها بی اعتنا از کنار این خواسته ام عبور می کردند . من و احمد پشت سر هم بودیم و فاصله سنی ما کمتر از دو سال بود . به نقل از مادرم هر دو در یک فصل به دنیا آمده بودیم اما من در ماه خرما خوران و احمد در ماه خرما پزان . گاهی من با او فوتبال و ماشین بازی می کردم و گاهی او با من خاله بازی می کرد اما همیشه قول می دادیم که حتی توی بازی هم جرزنی نکنیم و دروغی درکار نباشد . زمانی که من به اسارت در آمدم ، هنوز ریش و سبیل روی صورت احمد و علی جوانه نزده بود اما حالا در عکس‌هایی که می‌فرستادند می‌دیدم که ریش و سبیل به آن ‌دو چهره‌ای مردانه داده است . با خودم می‌گفتم چقدر بزرگ شده‌اند ! باورکردنی نبود . آن‌ها همان احمد و علی هم‌ بازی کوچه‌های کودکی‌ام بودند که به جای هم مشق‌هایمان را می‌نوشتیم و بلوزهای منتی‌گلی‌ مان را شریکی می‌پوشیدیم . احمد تنها کسی بود که می‌توانستم از او واقعیت ماجرای دست‌ خط درهم ریخته آقا را بپرسم . دست ‌خطی که هیچ شباهتی به خط زیبای پدر نداشت . اما او دراین‌ باره هیچ توضیحی به من نمی‌داد . نامه‌ای که از احمد داشتم برای چند ساعتی مرا از قفس پراند و به سوراخ ‌سمبه‌های پستوهای خانه کودکی‌ام برد : - هم ‌کلاسی و هم ‌بازی کودکی‌هایم - سلام – معصومه ، انگار همین دیروز بود که با هم ، قایم ‌باشک بازی می‌کردیم . تو چشم می‌گذاشتی و من قایم می‌شدم . تو همیشه جاهای سخت قایم می‌شدی اما آخرش پیدات می‌کردم . اصلا باورم نمی‌شه در یک چشم برهم زدن کجا قایم شدی؟ چطور از جلو چشم ما ناپیدا و دور شدی و به هوا رفتی؟ دِدِ جون توروخدا پیش‌ مرگت بشم کجا رفتی قایم شدی؟ توی زمین دشمن که جای قایم شدن نیست! کاش می‌تونستم جامو باهات عوض کنم . من میام و تو برگرد . تو همیشه برنده بازی بودی باز هم تو برنده‌ای . بیا بیرون . اما الوعده وفا! قرار شد هیچ ‌وقت به هم دروغ نگوییم . اینجا همه نگران تو هستند و همه حال تو را می‌پرسند . می‌خواهم که از اول همه چیزو ، لحظه ‌به ‌لحظه را برام بگی اما تو همیشه می‌گی ملالی نیست جز دوری تو، اما باور نمی‌کنم . برایمان واقعیت را بنویس که آیا آنجا شما را شکنجه می‌دهند؟ من و همه بچه‌ها در جبهه هستیم و می‌جنگیم پس می‌دانیم اسارت بخشی از جنگ است . ادامه دارد…✒️ @Tolou1400
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
هر شخصی نگاه های پیاپیِ حرام داشته باشد؛ همیشه در دلش حسرت خواهد داشت... 🌻 https://eitaa.com/joinchat/2990276745C178e103edf