کارگاه خویشتن داری_41.mp3
16.61M
#کارگاه_خویشتن_داری ۴۱
▫️حرکت ما در جادهی #انسانیت
قطعاً به آسیبها، آفات، جادههای انحرافی و ... برخورد میکند!
✦ تُرمز ما، که در این مسیر، میتواند از تمام کُند شدنها، جاماندنها، نرسیدنها جلوگیری کند، #خویشتنداری است!
▪️یکی از این آفات، آزارِ دیگران، حتی با محبت کردن است!
و خویشتنداری در این آفت؛ خاموش کردن آتش آزارهاییست که از ما به دیگران میرسد، حتی اگر ظاهر زیبا داشته باشند.
#ظلم
#تولد_حقیقی
#سخن_چینی
#تعارضات_زناشویی
@Tolou1400
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
اگر ما شیعه هستیم
جمع ها و حرفهامون باید
این نتایج را داشته باشد؛
دلی زنده بشه و گفته های
نو آنها بین ما مطرح بشه......
#استاد_صفایی_حائری
#عین_صاد
#کلیپ
#طلوع🌻
https://eitaa.com/joinchat/2990276745C178e103edf
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
رفتند تا بمانیم
ای کاش برای امروزمان
بیشتر می نوشتند....
#دفاع_مقدس
#جهاد_تبیین
#استوری
#طلوع🌻
https://eitaa.com/joinchat/2990276745C178e103edf
طلوع
#من_زنده_ام #فصل_هفتم_اردوگاه_موصل_و_عنبر #قسمت_سی_ام در عید و بهار 1362 برادران افسر خلبان آن ق
#من_زنده_ام
#فصل_هفتم_اردوگاه_موصل_و_عنبر
#قسمت_سی_و_یکم
نامه های بی نام و نشان را یواشکی می خواندم و پنهان می کردم . چون بعضی از جملاتش طعم زندگی و لحن عاشقانه داشت ، حیا می کردم با کسی درباره آن نامه ها حرف بزنم . در پس ذهنم عذاب وجدان داشتم چون ما چهار نفر راز نگفته ای در دل نداشتیم و حتی خیال ها و آرزو های مان را در منظر یکدیگر بیان و عیان کرده بودیم .
بالاخره طاقت نیاوردم و این موضوع را آرام و با پچ پچ با حلیمه در میان گذاشتم . او گفت :
- چون این نامه ها مرتب و سر وقت می رسد ، من مطمئنم کسی به طریقی از داخل اردوگاه به صلیب سرخ می دهد یا در ساکشان می گذارد و به دست تو می رسد .
به حلیمه گفتم :
- من اینطور فکر نمی کنم چون این بیچاره ها هر روز تا یک نفس مانده به مرگ کتک می خورند و با معجزه خدا و دعای مادرانشان زنده هستند . اما نویسنده این نامه ها به زندگی فکر می کند . در ضمن کسی اینجا ما را به اسم نمی شناسد ولی او مرا به اسم خطاب می کند .
حالا که حلیمه رازم را می دانست اندکی از عذاب وجدانم کم شده بود . پس من چیزی را پنهان نکرده بودم ! همه چیز را به گذر زمان سپردم .
در این سه سال و اندی برادرانم چقدر بالغ و بزرگ شده بودند . بعضی شان تازه ازدواج کرده و بعضی حتی بچه دار شده بودند . در نامه هایشان برایم عکس زن و فرزندشان را می فرستادند و من پی در پی عمه می شدم . رحیم از دختر کوچکش مائده عکس هایی برایم می فرستاد که در آن عکس مرا در آغوش داشت . سلمان هم پدر شده بود و پسر کوچکش را حمزه نامیده بود . رحمان هم صاحب پسری به نام نیما شده بود . چند بار در نامه هایم از آنها خواسته بودم عکس بی بی را بفرستند اما آنها بی اعتنا از کنار این خواسته ام عبور می کردند .
من و احمد پشت سر هم بودیم و فاصله سنی ما کمتر از دو سال بود . به نقل از مادرم هر دو در یک فصل به دنیا آمده بودیم اما من در ماه خرما خوران و احمد در ماه خرما پزان . گاهی من با او فوتبال و ماشین بازی می کردم و گاهی او با من خاله بازی می کرد اما همیشه قول می دادیم که حتی توی بازی هم جرزنی نکنیم و دروغی درکار نباشد . زمانی که من به اسارت در آمدم ، هنوز ریش و سبیل روی صورت احمد و علی جوانه نزده بود اما حالا در عکسهایی که میفرستادند میدیدم که ریش و سبیل به آن دو چهرهای مردانه داده است . با خودم میگفتم چقدر بزرگ شدهاند ! باورکردنی نبود . آنها همان احمد و علی هم بازی کوچههای کودکیام بودند که به جای هم مشقهایمان را مینوشتیم و بلوزهای منتیگلی مان را شریکی میپوشیدیم . احمد تنها کسی بود که میتوانستم از او واقعیت ماجرای دست خط درهم ریخته آقا را بپرسم . دست خطی که هیچ شباهتی به خط زیبای پدر نداشت . اما او دراین باره هیچ توضیحی به من نمیداد . نامهای که از احمد داشتم برای چند ساعتی مرا از قفس پراند و به سوراخ سمبههای پستوهای خانه کودکیام برد :
- هم کلاسی و هم بازی کودکیهایم - سلام – معصومه ، انگار همین دیروز بود که با هم ، قایم باشک بازی میکردیم . تو چشم میگذاشتی و من قایم میشدم . تو همیشه جاهای سخت قایم میشدی اما آخرش پیدات میکردم . اصلا باورم نمیشه در یک چشم برهم زدن کجا قایم شدی؟ چطور از جلو چشم ما ناپیدا و دور شدی و به هوا رفتی؟ دِدِ جون توروخدا پیش مرگت بشم کجا رفتی قایم شدی؟ توی زمین دشمن که جای قایم شدن نیست! کاش میتونستم جامو باهات عوض کنم . من میام و تو برگرد . تو همیشه برنده بازی بودی باز هم تو برندهای . بیا بیرون . اما الوعده وفا! قرار شد هیچ وقت به هم دروغ نگوییم . اینجا همه نگران تو هستند و همه حال تو را میپرسند . میخواهم که از اول همه چیزو ، لحظه به لحظه را برام بگی اما تو همیشه میگی ملالی نیست جز دوری تو، اما باور نمیکنم . برایمان واقعیت را بنویس که آیا آنجا شما را شکنجه میدهند؟ من و همه بچهها در جبهه هستیم و میجنگیم پس میدانیم اسارت بخشی از جنگ است .
ادامه دارد…✒️
@Tolou1400
هر شخصی نگاه های پیاپیِ حرام داشته باشد؛ همیشه در دلش حسرت خواهد داشت...
#امام_على_عليه_السلام
#حدیثنوشته
#طلوع🌻
https://eitaa.com/joinchat/2990276745C178e103edf
من هیچگاه به کسانی که خودشان را
دوست ندارند و به من می گویند
دوستت دارم اعتماد نخواهم کرد.
یک ضرب المثل هست که
می گوید
مراقب باشید زمانی که
یک فرد برهنه به شما پیراهن می دهد!
#انگیزشی
#طلوع🌻
https://eitaa.com/joinchat/2990276745C178e103edf
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
امام رضا قربون کبوترات....
یه نگاهی هم بکن به زیر پات....🕊
#چهارشنبه_ها_زیارتی_امام_رضا_ع
#محمد_حسين_پويانفر
#استوری
#طلوع🌻
https://eitaa.com/joinchat/2990276745C178e103edf
👤 #آدم_باشیم
💸 هزینههای آدمیزادی!
💥 چند روزه میبینی دیگه حال و حوصلۀ قبل رو برای نماز نداری...
- چی باعث شده این اتفاق بیفته؟!
اصلا بهش فکر کردی؟
▪️ حتما میدونی که؛
- برای رسیدن به هر هدفی، باید از چیزهایی صرف نظر کرد که ارزشش کمتر از اون هدف باشه، همونطور که هیچ عاقلی یه شمش طلا رو با یه خشت آجر عوض نمیکنه!
⚡️ نکنه هدفِ کوچکتری رو به " خلوت با خدا " ترجیح دادیم که اینجوری نسبت به "ابدیتمون" بیحوصله شدیم!
@Tolou1400