eitaa logo
طلوع
822 دنبال‌کننده
3هزار عکس
2.2هزار ویدیو
86 فایل
لینک دعوت https://eitaa.com/joinchat/2990276745C178e103edf ناشناس https://harfeto.timefriend.net/16474090467803 هرچی میخواید بگید.👆🌻 @Tolou12 👈 ارتباط با ما🌻 کپی با ذکر صلوات برای سلامتی و تعجیل در فرج امام زمان(عج) آزاد است🌺
مشاهده در ایتا
دانلود
🌈☀️ زيباترين صبح دنيا در آدم‌هايى طلوع می‌كند كه دست اميد را می‌گيرند و با تلاش و مهربانى، هدفشان را دنبال می‌كنند. 😊 🌞 https://eitaa.com/joinchat/2990276745C178e103edf
چه زیباست ... زندگانی در کنار انسانهایی که؛ نه ترسی به دل دارند، نه خاشاکی در قلب، نه چشمی بر مال! فقط حرفهایی برای گفتن دارند ... https://eitaa.com/joinchat/2990276745C178e103edf ‌‌‌‌‌‌
خدایا ! چگونه نا امید گردم در حالی که نسبت به من بسیار مهربانی......💓 https://eitaa.com/joinchat/2990276745C178e103edf
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💠 اضطراب ♦️زندگی با اضطراب یعنی این.... https://eitaa.com/joinchat/2990276745C178e103edf
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎞 ﮺هیچ گناهی نکردم؟﮺ 🎙 عین‌صاد #⃣ 📢 |اینستاگرام| |تلگرام| |کست‌باکس| |آپارات| |بله| |توییتر| 🛒 برای سفارش کتاب‌های استاد به einsad.ir مراجعه کنید ╭✤ @Einsad ✤╮
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
طلوع
#من_زنده_ام📚 #فصل_اول #قسمت_نهم راننده یکی یکی بچه‌ها را بغل می‌کرد و پایین می گذاشت اما همه ی بچه
📚 آقا ما را بدعادت کرده بود. همیشه موقعی که خسته از مدرسه برمی‌گشتیم او را می‌دیدیم که جلوی در خانه ایستاده و با جیب هایی پر از نخودچی کشمش منتظر ماست. از سر کوچه چشم از در خانه برنمی‌داشتیم. با دیدن آقا دلگرم می‌شدیم و خستگی‌های مدرسه از یادمان می رفت. آقا میگفت: هرکدومتون میتونه از توی جیب هام فقط یک بار به اندازه ی مشتهاش نخودچی کشمش برداره. به من میگفت: اول نوبت دختر توجیبی باباست ، بعد نوبت علی و بعد احمد. همه‌ی آرزویم این بود که بزرگ شوم و قدّم به جیب آقا برسد چون همیشه کنار جیب هایش را از بس که حرص میزدیم پاره میکردیم . با این یک مشت نخودچی کشمش که هنوز مزه‌اش زیر زبان مانده سرمان گرم بود تا خوردنی دیگری گیرمان بیاید. آنقدر شرطی شده بودیم که اگر آقا را دم در نمی‌دیدیم بغض میکردیم . یک روز که من کلاس چهارم و احمد و علی کلاس دوم و سوم بودند، وقتی رسیدیم در خانه، آقا نبود. رفتیم داخل خانه، دیدیم داخل هم کسی نیست. حتی مادرم که عضو ثابت خانه بود ، هم حضور نداشت. داداش حمید را که هنوز شیرخوار بود سپرده بودند به خاله توران. بعد از چند دقیقه خاله توران که همسایه ی دیوار به دیوار ما بود داخل آمد و گفت: بچه‌ها بریم خونه ی ما چای شیرین بخوریم . رفتیم چای شیرین خوردیم اما سراغ هر کس را که می گرفتیم خاله توران می گفت: حالا میان. جایی رفتن، کار داشتن. برید بازی کنید. نزدیک غروب شد و باز هم خبری نشد. بعد از غروب یواش یواش سروکله‌ی آبجی فاطمه و بچه‌ها پیدا شد، همه‌ی قیافه‌ها هراسان و چشم ها سرخ و نمناک بود. اما باز هم از آقا و مادرم و کریم و رحیم خبری نبود. آنها بی‌آنکه توضیحی بدهند می‌گفتند: حالا پیداشون میشه. حالا میآن. اما نمی‌گفتند آن‌ها کجا رفته‌اند. اواخر شب همه آمدند جز آقا. باز کسی نگفت چرا آقا نمی‌آید. آن شب مادرم تا صبح بیدار بود و پای سجاده اشک می‌ریخت و پیغمبر و امام ها را صدا می‌زد و قسم می‌داد و دخیل می‌بست. صبح که بیدار شدیم همه رفته بودند و دوباره خاله توران بود و چای شیرین و ناهار دمپختک. خورده نخورده رفتیم مدرسه. احمد آن روز کیف‌هایمان را بر سر نگذاشت و هرسه آرام آرام به مدرسه رفتیم . همه ی ما لحظه‌های آن روز سنگین را که سخت می‌گذشت سپری کردیم به این امید که وقتی به خانه برگشتیم آقا با جیب های پر از نخودچی منتظرمان باشد و بگوید اول دختر توجیبی بابا. اما باز هم وقت برگشتن از مدرسه دیدیم خبری از آقا نیست. باز هم خاله توران بود و چای شیرین او که به ناف ما بسته می شد. هر چه از او می‌پرسیدیم می‌گفت: مردها که مال تو خونه نشستن نیستن، مال سرکارن. بعد از اینکه چند شب به همین منوال گذشت، وقتی آبجی فاطمه آمد آنقدر به او اصرار کردیم و قول دادیم به کسی نگوییم و رازدار باشیم تا بالاخره کوتاه آمد. آبجی فاطمه آهی کشید و در حالی که بغض کرده بود گفت: آقا تو بیمارستان بستریه و ما میریم ملاقاتی آقا. بیشتر از این یک جمله چیز دیگری نگفت. اما همین مقدار هم برای گریه و زاری کردن ما کافی بود. اینکه می‌گفت آقا چند روز دیگه میاد، ما را آرام نکرد. روزها می‌گذشت و ما چشم انتظار مانده بودیم . ناله‌های شبانه ی مادرم قطع نمی‌شد. ضجه میزد و اسماء الهی را تا نماز صبح صدا می‌کرد و خدا را قسم می‌داد که: هیچ سفره‌ای بی پدر باز نشه، تاج سرم افتاده، من نباشم و او باشه و از این دست جملات که ما هم با او، هم ناله و هم نوا می‌شدیم . بعد از چند روز که تمام فامیل آمدند و چیزهایی گفتند، بالاخره از فال گوش ایستادن و حرف‌های بریده بریده فهمیدیم چند روزه که آقا در بیمارستان بیهوشه و ممکنه حالاحالاها خـوب نشه و به این زودی ها نتونه به خونه برگرده. @Tolou1400
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔸همۀ بدبختی انسان از کم‌خواستن است؛ حسین‌(ع) را «به کم راضی‌ها» کشتند! 🔸آدم‌ها کمال‌طلب هستند، اما چه می‌شود که به کم قانع می‌شوند؟ 🌼 مهمترین راه پیشگیری از سقوط انسان و نابودی جامعه(ج۲) 🔻 انسان یک موجود تمامیت‌خواه و کمال‌طلب است؛ یعنی همه‌چیز می‌خواهد و هرچه به او بدهی، بیشتر و بهترش را می‌خواهد! همه‌چیزخواه بودن، خوب است مگر اینکه انسان همه‌چیزخواهی‌اش را به چیزهای کم محدود کند. 🔻 کسی که از «همه‌چیزخواهی» دست بردارد، از هویت انسانی خودش فاصله گرفته و پایۀ خواستنی‌های اصلی و کلیدی او خراب شده و به یک موجود ترسوی حداقلی تبدیل شده است. 🔻 همۀ بدبختی‌های انسان از کم‌خواستن است. اصلاً گناه یعنی مشغولِ چیز کم شدن، یعنی لذتِ کم خواستن. برای اینکه بشریت مشغول کم‌خواستن بشود، برای انسان‌ها سرگرمی و شهوات کوچک، فراهم می‌کنند تا به کم قانع بشوند. 🔻 قناعت مردم به حداقل‌ها موجب شد به یزید تن بدهند و حسین(ع) را بکشند. به کم راضی‌ها حسین(ع) را کشتند؛ آن‌هم با اشارۀ طاغوتیان! طاغوت، انسان‌ها را به حداقل راضی می‌کند تا بتواند بر آنها سوار شود. 🔻 هیچ‌وقت بچه‌تان را به حداقل‌ها توصیه نکنید وگرنه بی‌دینش می‌کنید! دین، وسیله‌ای است برای اینکه انسان به همه‌چیزخواهیِ خودش برسد. دین راهی برای رسیدن به نامحدود بودن است. 🔻 آدم‌ها کمال‌طلب هستند، اما چه می‌شود که متوقف می‌شوند و به کم قانع می‌شوند؟ این سؤالی است که در جلسات بعد، به آن پاسخ می‌دهیم. https://eitaa.com/joinchat/2990276745C178e103edf