بسمه تعالی
یکی از متفاوتترین کتابهایی بود که دربارهی زندگی پیامبر صل الله علیه وآله وسلم خواندم. یاسین حجازی به خاطر تسلطش به متون کهن، توانسته روایتها را مناسب و خوشخوان درآورد. کتاب از قبل از تولد پیامبر شروع و با رحلت ایشان تمام میشود. کلماتی دارد که شاید تا به حال به گوشمان نخورده باشد اما متن خیلی راحت پیش میرود و با یک جستجوی ساده میتوان کلمهی ناآشنا را فهمید. خلاصه که بخوانیدش.
#سی_و_شش_از_چهل
@toootak
۱ بهمن
بسمه تعالی
داستانهای کوتاه کتاب پر از غم و درد بود. جزییات زیاد، دیالوگهای خوب و پیشبرنده در عین حال موقعیتهای تقریباً یکسان و پردرد. زبان داستانها هم خوب و روان بود.
کتاب کمحجمیست و میشود یک نفس خواندش.
#سی_و_هفت_از_چهل
@toootak
۳ بهمن
بسمه تعالی
نمیدانم گفتهام یا نه که نمیتوانم کتاب صوتی گوش بدهم چون حواسم پرت میشود و بخشی از داستان را از دست میدهم. کمکم فهمیدم که در حین کار تصویرسازی بهتر تمرکز میکنم. این کتاب را در حین طراحی گوش کردم و توانستم تمامش کنم. ( فصل نان ) کتاب خوبی بود. تصویرسازیها، دیالوگها و شخصیتها همگی خوب درآمده بودند. مثل کتاب قبلی از دردها حرف میزد اما امید تویش بیشتر بود. داستانها کوتاه و در عین حال به هم متصل هستند. زبان کتاب هم روان بود. حس عکس پسر روی جلد با حال و هوای داستان همخوانی دارد. بخوانید و لذتش را ببرید.
#سی_و_هشت_از_چهل
@toootak
۶ بهمن
بسمه تعالی
یکی از کتابهایی بود که دلم نمیخواست زمین بگذارمش. عاشق جزییاتم و این کتاب واقعا جزییات و تصاویر خوبی داشت. دیالوگهایش کوتاه اما پرقصه بود. نویسنده کاملا آشنا با موقعیت و فضاست و به نظرم خوب از پس داستانگویی برآمده. رفت و برگشتهای داستان خوب بودند. طرح جلد هم خوشرنگ است و هم مناسب داستان. تنها چیزی که به چشمم آمد این بود که لحن راوی به جنسیت و سن و سالش نمیخورد.
#سی_و_نه_از_چهل
۹ بهمن
بسمه تعالی
یعنی نمیدانم بگویم بد بود؟! بگویم خب که چی؟! بگویم شما فعلا ننویس؟!
کتاب تصویر داشت اما گفتنهایش نسبت به نشان بدههایش بیشتر بود. حقیقتا آخرش نفهمیدم نویسنده چه میخواست بگوید!
یک حدسهایی میزنم ولی اگر میخواست بگوید که عشق دوران نوجوانی سراب است، به نظرم لقمه را خیلی دور سرش پیچانده بود.
ارتباط عکس روی جلد و محتوا حداقلیست. به هر حال بعد خواندن کتاب نیاز دارم توی هوای تمیز کمی نفس بکشم تا تهماندهی کتاب از مغزم بپرد.
#چهل_از_چهل
@toootak
۱۴ بهمن
بسمه تعالی
دارم با تکههای مختلف مثل کاغذ و پوست شکلات، کلاژ کار میکنم. طرح چیزی که میخواهم درنمیآید. مجبورم همین را جلو ببرم. زهرا از اتاقش بیرون میآید و توی تاریکی روی مغز خسته ام ویراژ میدهد:
زهرا: مامان! تو گفته بودی آدم نباید گرسنه بخوابه، ضرر داره!
پوست شکلات را فشار میدهم روی کاغذ. همیشه همین است. جملههایم را علیه خودم استفاده میکند. به جا! دقیق و نقطهزن! نگاهش را ازم میدزدد. صدای باز شدن در یخچال از پشت سرم میآید. میخواهم خودم و تکه کاغذها را با همان قیچی توی دستم ریز ریز کنم! نمیکنم!
زهرا: مامان! پنیر کجاس؟
پنیر را میدهم دستش. دوتا جملهی قلمبه بارش میکنم. تمرین فردایم چنگی به دل نمیزند اما همین را توانستم آماده کنم.
خشخش پلاستیک نان مثل شنکش مغزم را راهراه میکند.
کار را میگذارم کنار. تکه کاغذها و چسب و قیچی را جمع میکنم. زهرا میداند اگر نگاهم کند حسابش را رسیدهام. وسایل را سر جایش میگذارم و برمیگردم توی هال. زهرا بدون اینکه نگاهم کند عین کسی که پرندهای روی سرش نشسته مستقیم میرود توی همان تاریکی قبلی و محو میشود.
کاراکتر مدرنیستم با چشمهای تابهتا دنبالم میکند. من هم مثل کلاریس رمان چراغها را من خاموش میکنم آخرین چراغ خانه را خاموش میکنم.
#کمی_تا_قسمتی_کلاریس
@toootak
۱۵ بهمن
بسمه تعالی
چتریهای زینب را کرهای کوتاه کردهام. دم به دقیقه با شانه جلوی آینه میایستد و خودش را برانداز میکند. این چشمبادامیها مثل موش توی خانهام رخنه کردهاند.چندتا دیالوگ کرهای هم به لطف فیلمهای آببندیشان یاد گرفتهام.
( آنیاسؤو )یعنی سلام و ( چینچا )یعنی واقعا؟ چوب چاپاستیک هم از مامان گرفتهام. سالاد و ماکارونی را با آنها نوش جان میکند. یک پک کامل کرهای توی خانهام در حال رشد است.
نسلی کنارم زندگی میکند که فاصلهی فکر و سلیقهاش با من گاهی کم و گاهی زیاد است. کار سختیست اما خب باید یاد بگیرم دیگر!
#نسل_کرهای
#من_کی_بیدم
@toootak
۱۹ بهمن
۲۶ بهمن
بسمه تعالی
زهرا عادت دارد مدام دور و برم بچرخد. گاهی که از شیطنت و نقاشی خسته میشود مینشیند کنارم و با دست و صورتم بازی میکند. دو روز پیش پرید روی مبل. تا لبش را روی دستم گذاشت، الکتریسیتهی ساکن تقی صدا کرد و لب او و دست مرا سوزاند.
چپ چپ نگاهش کردم. جای جرقه لبش را سوزانده بود. داشت ماساژش میداد و غصه میخورد. گفتم:
ـ این چوب خدا بود. از بس بیموقع میای منو اذیت میکنی!
انگشت کوچکش را روی لب ریزه میزهاش کشید و گفت:
ـ نخیرم! خدا مهربونه، این کارو باهام نمیکنه!
من با این جملهاش تکان خوردم. توی دلم به خودم بد و بیراه گفتم. خودم بودم که خدا را برایش زیبا ساخته بودم. خدایی که مهربان است، میبخشد و نگهبان ماست. اینجا اما از خدا کسی را ساخته بودم که به خاطر بوسهی کوچولویش خواسته تنبیهش کند.
گفتم:
ـ راست میگی! خدا مهربونه! بیا جاش رو بوس کنم.
جملهی دخترکی هشت ساله، سیلی دردناکی بود که هنوز جایش میسوزد.
#خدایا_منو_آدم_کن
@toootak
۲۹ بهمن
بسمه تعالی
زیر سقف دنیا را دوست داشتم به خاطر روان بودن متنش و شجاعت راویاش در خودافشایی. تجربهی دنیاگردی و مراوده با آدمهای مختلف چیزیست که کمتر تجربهاش میکنیم. کتاب چیزی بین سفرنامه و روایت است. به نظرم به جستار نمیخورد. توی کتاب از نگاه من از تکنیکهای اصلی نویسندگی خبری نیست درعوض پر از تجربه است.
#چهل_و_یک_از_چهل
@toootak
۳۰ بهمن
بسمالله الرحمن الرحیم
الهي! ان اخذتني بجرمي اخذتك بعفوك، و ان اخذتني بذنوبي اخذتك بمغفرتك، و ان ادخلتني النار اعلمت اهلها اني احبك....
#مناجات_شعبانيه
@toootak
۲ اسفند
بسمه تعالی
فردا را چه طور طاقت بیاورم؟ از تشییع جنازه و سینهزنی و گریههایش چه بگویم؟
دلم اشتیاق روز سخنرانی سید را میخواهد نه شمارش معکوس رسیدن روز تدفینش را.
درد دوری آدم خوبهای دنیا مثل سنگ بزرگیست روی سینهی مریدانشان...
#آه_از_غم_جدایی
#سید_مقاومت
@toootak
۴ اسفند