بسمه تعالی
همین چند سال پیش بود که وقتی کبودی روی غضروف گوش محمدحسین سه سالهام را دیدم، داشتم از حال میرفتم. یکی باید من را از روی زمین که آه و دادم به هوا رفته بود جمع میکرد. زود میترسیدم و دست و پاهایم به لرزش میافتاد و گاهی حتی گریه میکردم.
هنوز هم سست شدن بدن را در مواجهه با آسیبهای بدنی بچهها دارم اما به نظرم کمی کمتر شده. این را از کجا فهمیدم؟
از آنجا که وقتی امشب صندلی آشپزخانه روی پای لاغر زهرا افتاد و پوسته پوسته شد، من به جای وا دادن، رفتم یک تکه گوشت یخ زده برداشتم و با حوله قنداقش کردم و روی کبودی گذاشتم. اینکه وقتی نالهی ظریفش از شکاف دندان شیری نداشتهاش به گوشم میرسید خندهام میگرفت.
من هنوز هم از دیدن خون قالب تهی میکنم. هنوز هم از بیدقتی بچهها عصبی میشوم و میگویم چرا مواظب خودت نبودی؟
ته ته دلم همان مادریام که با دیدن کبودی حالی به حالی میشد. فقط تا اینجای مادریام یاد گرفتهام دیوارهی قلبم را دودستی نگه دارم تا کمتر بلرزد. این رشد درد زیادی دارد راستش اما آدم را قدرتمند میکند.
#هنوز_مونده_تا_قدرتمند_بشی
#خودشو_چه_تحلیل_کرده
#صندلی_کذایی
@toootak