eitaa logo
خانه قرآن شهری ترنج بندرانزلی
502 دنبال‌کننده
4.9هزار عکس
4.1هزار ویدیو
42 فایل
۲۷ سال سابقه نشر و ترویج و اشاعه فرهنگ قرآنی. برگزاری محافل بزرگ قرآن کریم. برگزاری مجالس اهل بیت علیهم السلام ترنج ( تربیت. نیروی. جوان ) ارتباط با مدیر کانال، حسین رضوانی ۰۹۱۱۶۶۰۸۹۶۰ ۰۹۱۱۹۸۸۹۱۳۱ در پیام رسان ایتا
مشاهده در ایتا
دانلود
  🙏 🫲وقتی به سر انگشت‌های دستام نگاه میکنم؛ - متوجه میشم که خطوط روی هر کدوم رو مخصوص به خودش آفریدی. و همه این خطوط رو هم منحصر به من! - تو این خطوط ظریف و پیچیده رو قبل از اینکه من از شکم مادرم متولد بشم؛طراحی کردی - شرایط روحی و روانی مادرم در زمان بارداری رو، تو طراحی این خطوط دخیل کردی. - عجیب اینجاست که اگه به‌ هردلیلی از سطح پوستم پاک بشن؛ بعد از مدتی تو دوباره اونا‌ رو برمیگردونی. - بدون شک، این خطوط تمام هویت من هستن. بخاطر همینم حتی برای دوقولوهای همسانم اینا رو یه‌جور تعریف نکردی. - دارم فکر میکنم...خودت گفتی که تو ، حتی میتونی خطوط سرانگشتامون رو هم دوباره مرتب کنی. اینجوری دیگه حجت رو به من تموم کردی تا مفهموم خاص بودن آفرینشم به دست تورو کاملا درک کنم. ممنونم ازت خدا... @torraanj
✍تولّد ۴۷ نوزاد از برادران اهل‌سنّت طیّ یک روز در بیمارستان حضرت ابن ابی طالب علیه‌السّلام زاهدان‼️ ⚠️دختران شیعه و ولایی و مذهبی پرادّعا هم دنبال گرفتن فوق‌لیسانس و دکترا هستند‼️ ⛔️تازه بعدش هم حقّ طلاق و مهریهء ۱۱۰ سکّه‌ای می‌خواهند. خواستگارهایشان هم حتماً باید شغل دولتی داشته باشند و همسن باشند تا اجازه بدهند بیایند‼️ ⚠️کاش بصیرت، فهم و آگاهی را جوانان می‌داشتند. @torraanj
✍ماجرای ثعلبه و ثروث زیاد 💠شخصی به نام که خیلی زاهد و متقی و اهل تهجّد و نماز شب بود و همه نمازهای پیغمبر را شركت می‌كرد و نمی‌گذاشت یك ركعت نماز جماعت یا نافله‌اش تعطیل شود، مرتب پیش پیغمبر می‌آمد و می‌گفت: «یا رسولَ‌اللّه! از خدا بخواه مرا ثروتمند كند.» می‌فرمود: «تو كار را به جریان طبیعی واگذار كن، شاید مصلحتت این نباشد.» ثعلبه می‌گفت:« نه یا رسولَ‌اللّه! من می‌خواهم به این اغنیا یاد بدهم كه اصلاً پول خرج كردن و در راه خدا خرج كردن چگونه است.» پیغمبر هم برای او كرد و خدا دعا را برای امتحان خود او و همه مردم مستجاب كرد. او گوسفندهایی پیدا كرد. به سرعت چیزدار شد، مخصوصاً گوسفندانش خیلی زیاد شد. فكر كرد گوسفند زیاد شده، دیگر در شهر نمی‌شود گوسفندها را اداره كرد، برویم بیرون یك جایی تهیه كنیم تا بتوانیم گوسفندها را به چرا ببریم. كم‌كم ظهر دیگر به نمی‌رسید. با خود می‌گفت حالا یك وعده را نخواندیم مهم نیست؛ به یك وعده نماز جماعت اكتفا می‌كنیم. می‌آمد به سرعت خودش را به صف‌های آخر می‌رساند یك نمازی می‌خواند و می‌رفت. كم‌كم كارش توسعه پیدا كرد و گفت: «باید برویم فلان منطقه یك جایی انتخاب كنیم.» به آنجا رفت. تا قضیه رسید به آنجا كه آیه زكات نازل شد و پیغمبر مأموری برای اخذ زكات فرستاد. وی اول سراغ او رفت و گفت:«دستور خداست كه این مقدار باید بدهی تا صرف راه خدا بشود.» ثعلبه گفت: «آیا اختصاص به من دارد؟» گفت: «نه، شامل دیگران هم می‌شود.» گفت: «اول برو سراغ دیگران بعد بیا سراغ من.» مامور سراغ دیگران رفت و كارهایش را انجام داد و برگشت. ثعلبه مدتی نگاه كرد، زیر و رو كرد، سپس گفت:«این با باج گرفتن چه فرق می‌كند؟ چشم فقرا كور بشود می‌خواستند كار كنند.» چون خبر بخل ورزى او به پيامبر صلى الله عليه و آله رسيد دو بار فرمودند:«واى بر ثعلبه، واى بر ثعلبه.» او هم چنان به جمع ثروت و اضافه كردن آن مشغول بود، تا تمام ثروت از دستش رفت و هم چنان كه قرآن فرموده به سوء عاقبت دچار شد. 📚مجمع البیان. ج 5.ص 53 در این جور اگر انسان مراقب خود نباشد به فرو می‌رود. @torraanj
✍حق، حق است ... 🔸 امام جماعت یکی از مساجد لندن تعریف می کرد : به یکی از مساجد داخل شهر لندن منتقل شدم که کمی از محل زندگی ام دور بود... هر روز با اتوبوس از مسجدم به خانه برمی گشتم... هفته ای می شد که این مسیر را با اتوبوس طی می کردم که یک روز حادثه ی نه چندان مهمی برایم رخ داد… سوار اتوبوس شدم و پول کرایه را به راننده دادم و او هم بقیه اش را به‌ من پس داد، وقتی روی صندلی ام نشستم متوجه شدم راننده 20 پِنی بیشتر پس داده است با خودم گفتم باید این مبلغ را به راننده پس بدهم، اما از یک طرف این مقدار مبلغ را چندان مهم نمی دانستم و با خودم می گفتم این چندان مبلغی نیست که لازم باشد پسش بدهم! همین طور داشتم با خودم یکی به دو می کردم، تا اینکه تصمیم گرفتم بقیه آن پول را پس بدهم چون بالاخره حق، حق است… هنگام پیاده شدن مبلغ اضافی را به راننده دادم و گفتم: ببخشید شما این 20 پنی را اشتباهی اضافی دادید. راننده تبسمی کرد و گفت: ببخشید شما همان امام جماعت جدیدی نیستید که تازه به این منطقه آمده‌اید؟ من مدتی است که دارم درباره اسلام فکر می‌کنم، و این مبلغ را هم عمدا به شما اضافی دادم تا ببینم رفتار یک مسلمان در چنین موقعیتی چگونه خواهد بود؟!!! آن امام جماعت مسجد می گوید: 🔹 وقتی از اتوبوس پیاده شدم حس کردم پاهایم توانایی نگه داشتن من را ندارند. به نزدیکترین تیر چراغ آن خیابان تکیه دادم… اشکهایم بی اراده سرازیر بودند… نگاهی به آسمان انداختم و گفتم: خدایا! نزدیک بودم دینم را به 20 پِنی بفروشم!!! 🌹چنان زندگی کن که....... کسانی که تو را می‌شناسند، اما خدا را نمی‌شناسند، به واسطه آشنایی با تو، با خدا آشنا شوند... @torraanj