#بودن_بچه_در_صف_جماعت
#برداشت_های_نادرست_از_احکام
❗️بعضی از مردم فکر میکنن بچههایی که به سن #بلوغ نرسیدن، اگه توی صف #نمازجماعت باشن، اتصال صفها بههم میخوره.
📛 درحالیکه این درست نیست.
🔷 اولاً بهاندازه یه قدم و یه نفر فاصله، کلاً هیچ اشکالی نداره.
🔶 ثانیاً بچهای که به سن بلوغ نرسیده، فقط نمیتونه امام جماعت بشه.
✍️ اما اگه خوب و بد رو میفهمه و نمازش رو هم بلده درست بخونه، هیچ اشکالی نداره توی صف نماز جماعت باشه و #اتصال_صفها بههم نمیخوره.
👌بعضی مراجع توی این مسئله یه اختلافنظرهایی دارن؛ اما اونهایی که مخالف هستن، چون احتیاط واجب دارن، میشه به جای عمل به نظرشون، به نظر بقیه مراجع عمل کرد.
🔺توضیحالمسائل مراجع، ج1، ص802، م1417. ·—————··𑁍··—————·
@torraanj
📚 #حکایتیبسیارزیباوخواندنی
صاحب دلى، براى اقامه #نماز به مسجدى رفت.
نمازگزاران همه او را شناختند؛ پس از او خواستند که پس از نماز، بر منبر رود و پند گوید.
صاحب دل پذیرفت که جماعت را پندی دهد.
#نمازجماعت تمام شد، چشم ها همه به سوى او بود.
مرد صاحب دل برخاست و بر پله نخست منبر نشست.
🔸بسم الله گفت و #خدا و رسولش را ستود،
آن گاه خطاب به جماعت گفت :
👈مردم! هرکس از شما که مى داند امروز تا شب خواهد زیست و نخواهد مرد، برخیزد!
❌ کسى برنخاست !
گفت :
👈 حالا هرکس از شما که خود را آماده مرگ کرده است، برخیزد!
❌ باز کسى برنخاست !!!
🔹گفت :
شگفتا از شما که به ماندن اطمینان ندارید؛ اما براى رفتن نیز آماده نیستید!
@torraanj
#اندکی_تامل
✍ماجرای ثعلبه و ثروث زیاد
💠شخصی به نام #ثعلبه که خیلی زاهد و متقی و اهل تهجّد و نماز شب بود و همه نمازهای پیغمبر را شركت میكرد و نمیگذاشت یك ركعت نماز جماعت یا نافلهاش تعطیل شود، مرتب پیش پیغمبر میآمد و میگفت:
«یا رسولَاللّه! از خدا بخواه مرا ثروتمند كند.»
#پیغمبر میفرمود: «تو كار را به جریان طبیعی واگذار كن، شاید مصلحتت این نباشد.»
ثعلبه میگفت:« نه یا رسولَاللّه! من میخواهم به این اغنیا یاد بدهم كه اصلاً پول خرج كردن و در راه خدا خرج كردن چگونه است.»
پیغمبر هم برای او #دعا كرد و خدا دعا را برای امتحان خود او و همه مردم مستجاب كرد.
او گوسفندهایی پیدا كرد. به سرعت چیزدار شد، مخصوصاً گوسفندانش خیلی زیاد شد. فكر كرد گوسفند زیاد شده، دیگر در شهر نمیشود گوسفندها را اداره كرد، برویم بیرون یك جایی تهیه كنیم تا بتوانیم گوسفندها را به چرا ببریم.
كمكم ظهر دیگر به #نمازجماعت نمیرسید. با خود میگفت حالا یك وعده را نخواندیم مهم نیست؛ به یك وعده نماز جماعت اكتفا میكنیم.
میآمد به سرعت خودش را به صفهای آخر میرساند یك نمازی میخواند و میرفت.
كمكم كارش توسعه پیدا كرد و گفت: «باید برویم فلان منطقه یك جایی انتخاب كنیم.»
به آنجا رفت. تا قضیه رسید به آنجا كه آیه زكات نازل شد و پیغمبر مأموری برای اخذ زكات فرستاد.
وی اول سراغ او رفت و گفت:«دستور خداست كه این مقدار باید بدهی تا صرف راه خدا بشود.»
ثعلبه گفت: «آیا اختصاص به من دارد؟»
گفت: «نه، شامل دیگران هم میشود.»
گفت: «اول برو سراغ دیگران بعد بیا سراغ من.»
مامور سراغ دیگران رفت و كارهایش را انجام داد و برگشت.
ثعلبه مدتی نگاه كرد، زیر و رو كرد، سپس گفت:«این با باج گرفتن چه فرق میكند؟ چشم فقرا كور بشود میخواستند كار كنند.»
چون خبر بخل ورزى او به پيامبر صلى الله عليه و آله رسيد دو بار فرمودند:«واى بر ثعلبه، واى بر ثعلبه.»
او هم چنان به جمع ثروت و اضافه كردن آن مشغول بود، تا تمام ثروت از دستش رفت و هم چنان كه قرآن فرموده به سوء عاقبت دچار شد.
📚مجمع البیان. ج 5.ص 53
در این جور #آزمایشها اگر انسان مراقب خود نباشد به #غفلت فرو میرود.
@torraanj