#پندانه
👈وقتی آنکس را که دوستش داریم بیمار می شود، می گوییم امتحان الهی است.
👇
و هنگامی که شخصی بیمار می شود و دوستش نداریم، می گوییم عقوبت الهی...!
👈وقتی آنکس که دوستش داریم دچار مصیبتی میشود میگوییم از بس که خوب بود.
👇
و هنگامی که شخصی به مصیبتی دچار میشود و دوستش نداریم، می گوییم از بس که ظالم بود...!
#مراقب_باشیم!
👇👇👇
قضا و قدر الهی را آن طور که پسندمان هست تقسیم نکنیم!
همه ی ما حامل عیوب زیادی هستیم و اگر لباسی از سوی #خدا که نامش سِتْر (پوشش) است نبود، گردنهای ما از شدّتِ خجالت خم میشد.
پس #عیب_جویی نکنیم در حالی که عیوب زیادی چون خون در رگ ها، در وجودمان جاریست...!!
@torraanj
#پندانه
ما آدم ها خوب بلدیم
👈بعد از شنیدن داستان زندگی دیگران
در دلمان بگوییم:
😴اگر من بودم هرگز این کار را نمی کردم!
اما بی برو برگرد روزی خواهد رسید که آن
👈«هرگزِ با اطمینان»👉
ما را وسطِ همان داستان پرت می کند و مشغول همان عملِ نکوهش شده😞
👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇
کاش این موضوع را به درستی می دانستیم که
قصه های زندگی تکراری اند.
فقط جای شخصیت ها عوض می شوند...
پس #حواسمان_باشد که به راحتی #قضاوت_نکنیم.
@torraanj
#پندانه
لیوان آب را انتخاب میکنید یا لیوان نفت؟
👈تصور کنید فرش خانهتان آتش گرفته و شما دو لیوان در دست دارید؛
اولی آب و دومی نفت.
⁉️ کدام لیوان را روی آتش خالی میکنید؟
❌دادزدن، تهدیدکردن، تمسخر، توهین و تحقیرکردن، انتقادکردن، کتکزدن، قهرکردن و محرومکردن کودک، مانند لیوان نفت در دست شما باعث شعلهورشدن آتش خشم شما و فرزندتان خواهد شد.
اما همدلی، درک متقابل، احترام، عشق، گوشدادن، آموزشدادن، امیدواربودن، آرامبودن، مدیریت رفتار خود را داشتن همان لیوان آبیست که نهتنها آتش را خاموش میکند، بلکه به شما توانایی حل مشکلات را خواهد داد.
👈فراموش نکنید شما #قدرت_انتخاب دارید. لیوان آب را انتخاب میکنید یا لیوان نفت را؟
@torraanj
#پندانه
با هزاران وسیله #خدا_روزی_میرساند
🔹سلطانى بر سر سفره خود نشسته و غذا مىخورد. مرغى از هوا آمد و ميان سفره نشست و مرغ بريانكردهای را كه جلوی سلطان گذارده بودند، برداشت و رفت.
🔸سلطان متغير شد، با اركان و لشكرش سوار شدند كه آن مرغ را صيد و شكار كنند.
🔹دنبال مرغ رفتند تا ميان صحرا رسيدند. يک مرتبه ديدند آن مرغ پشت كوهى رفت.
🔸سلطان با وزرا و لشكرش بالاى كوه رفتند و ديدند پشت كوه مردى را به چهار ميخ كشيدند و آن مرغ بر سر آن مرد نشسته و گوشتها را با منقار و چنگال خود پاره مىكند و به دهان آن مرد مىگذارد تا وقتى كه سير شد. پس برخاست و رفت و منقارش را پر از آب كرد و آورد و در دهان آن مرد ريخت و پرواز كرد و رفت.
🔹سلطان با همراهانش بالاى سر آن مرد آمدند و دستوپايش را گشودند و از حالت او پرسيدند.
🔸مرد گفت:
من مرد تاجرى بودم، جمعى از دزدان بر سر من ريختند و مالالتجاره و اموال مرا بردند و مرا به اين حالت اينجا بستند. اين مرغ روزى دو مرتبه به همين حالت مىآيد، چيزى براى من مىآورد و مرا سير مىكند و مىرود.
🔹سلطان از شنیدن این وضع شروع به گریه کرد و گفت:
در صورتی که خداوند ضامن روزی بندگان است و برای آنها حتی در چنین موقعیتی میرساند، پس حاجت به این زحمت و تکلف سلطنت و تحمل آن همه گناه راجع به حقوق مردم و حرص بیجا داشتن برای چیست؟
🔸ترک سلطنت كرد و رفت در گوشهاى مشغول عبادت شد تا از دنيا رفت.
@torraanj
#پندانه
یکی از سخت ترین کارا تو زندگی #حفظ_تعادله!
👈تعادل بین شوخی کردن و جدی بودن،
👈تعادل بین خندیدن و نخندیدن،
👈تعادل بین حرف زدن و حرف نزدن،
👈تعادل بین احساسی بودن و بی توجهی کردن،
👈تعادل بین غریزه و فطرت و...
برای همینه که هیچکس کامل نیست؛
حفظ تعادل خیلی سخته، خیلی...
ولی تو می تونی.
👈تا جایی که می تونی متعادل باش.
@torraanj
#پندانه
✍ برای یک زندگی زاهدانه، #تعلقات_دنیا را از #قلبت پاک کن، نه از #زندگیات
@torraanj
روزی مرد فقیری به دیدن درویشی رفت و دید که او بر روی تشکی مخملین و در میان چادری زیبا که طنابهایش به گل میخهای طلایی گره خوردهاند، نشسته است.
فقیر وقتی این تجملات را دید، فریاد کشید:
ای مرد #خدا، این چه وضعیتیست؟ من تعریفهای زیادی از زهد و وارستگی شما شنیدهام، اما با دیدن این همه تجملات در اطراف شما کاملا سرخورده شدم.
درویش خندهای کرد و گفت:
من آمادهام تا تمامی این چیزهایی که تو را به حیرت انداخته است، ترک کنم و با تو هر کجا که بگویی همراه شوم.
با گفتن این حرف، درویش بلند شد و جلوتر از مرد فقیر راه افتاد. او حتی درنگ نکرد تا دمپاییهایش را به پا کند.
بعد از مدت کوتاهی، فقیر اظهار ناراحتی کرد و گفت:
من کاسه گداییام را در چادر تو جا گذاشتهام. من بدون کاسه گدایی چه کنم؟ لطفا کمی صبر کن تا بروم و آن را بیاورم.
درویش خندید و گفت:
دوست من، گل میخهای طلای خیمه من در زمین فرورفتهاند، نه در دل من. اما کاسه گدایی تو، هنوز تو را تعقیب میکند!؟
👈 وارستگی، تارک دنیاشدن و بریدن از اشیا و اموال و اشخاص نیست، بلکه بریدن از تعلقات و وابستگی به آنهاست.
👈 وارستگی، به امور بیرونی تعلق نمیگیرد، بلکه مربوط به امور درونیست.
👈 در دنیابودن و از آن لذتبردن وابستگی نیست، بلکه وابستگی، حضور دنیا در ذهن و قلب انسان است.
@torraanj
#پندانه
✅ حرف حساب
زندگی خودت رو با هیچ کس #مقایسه_نکن.
👈 هیچ مقایسه ای بین #خورشید و #ماه وجود نداره.
هر کدومشون #به_وقتش_می_درخشه.
@torraanj
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#پندانه
هر وقت، خواستی «پارچهای» بخری؛
آنرا در دست «مچاله كن» و بعد رهايش كن،
اگر «چروك» برنداشت، «جنس خوبی» دارد.
«آدمها»، نیز «همينطورند!»،
«آدمهايی» كه بر اثر «فشارها»،
و «مشكلات»، «اخلاق، و رفتارشان»
عوض میشود، و «چروك» بر میدارند،!!
اينها «جنس خوبی» ندارند،
و برای «رفاقت»، «معاشرت»، «مشارکت»، «ازدواج» و «اعطای مسئولیت به ایشان»،
به هیچوجه «گزینهٔ مناسبی» نخواهند بود!
@torraanj
#پندانه
@torraanj
به همان نسبتي كه #راستگويي موجب افتخار و سربلندي است ، #دروغگويي مايه ذلت و سرافكندگي است .
#رسول_اكرم صلي الله عليه و آله و سلم مي فرمود:
اياك و الكذب فانه يسود الوجه ؛(1)
از دروغگويي بپرهيز، زيرا #دروغ باعث #روسياهي است .
👈 به منصور دوانيقي خبر رسيد كه مقداري از اموال بني اميه نزد مردي به امانت گذارده شده است . به ربيع دستور داد او را احضار كند.
ربيع مي گويد: مرد را حاضر كردم و به مجلس منصور بردم .
منصور گفت : خبر اموالي كه از بني اميه نزد شما امانت است ، به ما رسيده ، بايد تمام آنها را تسليم كني !
مرد گفت : آيا خليفه مسلمين وارث بني اميه است ؟
جواب داد: نه !
پرسيد: آيا خليفه مسلمين وصي بني اميه است .
جواب داد: نه !
مرد گفت : روي چه حساب ، اموال بني اميه را از من مطالبه مي كنيد؟
منصور قدري فكر كرد و جواب داد: بني اميه به مسلمين ستم كردند. اموال مردم را به زور گرفتند. من اينك خليفه مسلمين و وكيل مردم هستم ، نظرم اين است كه اموال مسلمين را بگيرم و در بيت المال مسلمين بگذارم .
مرد گفت : بني اميه اموال بسياري در اختيار داشته اند كه متعلق به خودشان بوده ، لازم است خليفه مسلمين ، شاهد عادل اقامه كند اموالي كه از بني اميه در دست من است ، از جمله اموالي است كه به زور از مردم گرفته اند.
منصور قدري فكر كرد، به ربيع گفت : راست مي گويد، سپس منصور به روي مرد خنديد و با او به گرمي توجه كرد و گفت : آيا حاجتي داري ؟
مرد جواب داد: بلي ! دو حاجت دارم . اول آن كه دستور دهيد نامه اي را كه اكنون براي خانواده ام مي نويسم فورا به آنان برسانند كه از ناراحتي و اضطراب خلاص شوند.
دوم آن كه دستور فرماييد كسي را كه اين گزارش را به مقام خلافت داد احضار كنند من او را ببينم . به #خدا قسم بني اميه هيچ امانتي نزد من ندارند.
موقعي كه به حضور خليفه شرفياب شدم و قضيه را دانستم به نظرم آمد كه اگر اين طور سخن بگويم زودتر خلاص خواهم شد.
منصور به ربيع گفت : گزارش دهنده را حاضر كنند.
موقعي كه حاضر شد، مرد نگاهي كرد و گفت : اين غلام من است . سه هزار دينار از مال من برداشته و فرار كرده است .
منصور سخت به غلام تندي كرد. غلام در كمال شرمساري و ناراحتي سخن مولاي خود را تأييد نمود و گفت : براي اين كه گرفتار نشوم ، او را متهم نمودم و اين نسبت دروغ را به وي دادم .
منصور كه بر بدبختي و ذلت غلام رقت كرده بود، به مرد گفت : از شما مي خواهم او را ببخشي !
مرد گفت : بخشيدم و سه هزار دينار ديگر به او خواهم داد.
منصور از بزرگواري او تعجب كرد و هر وقت نام او به ميان مي آمد، مي گفت : من مثل اين مرد نديدم .(2)
قطعا راستگويي ، عزت و دروغگويي ، ذلت دنيا و آخرت است .(3)
1- مستدرك الوسايل ، ج 2 ص 100.
2- ثمرات الاوراق ، ص 233.
3- كودك از نظر وراثت و تربيت ، ج 2، ص 59.
@torraanj
#پندانه
✅ نکاتی پیرامون تعبیر خواب
✍مرحوم #استاد_فاطمی_نیا (ره):
اگر #خوابی_ديديد، اولا در ملأ عام #نقل_نكنيد.
بعضي ها وقتی خواب ميبينند ، آن رادر جمع بيان ميكنند!
اصلا اين كار را نكنيد.
خواب را فقط بايد برای داننده ي تعبير خواب نقل کرد.
این هم توجه کنید که علم تعبير خواب موهبتي است و هركسي آن را نميداند
اگر همچون كسي هم پيدا نكردين ، خواب را براي كسی نقل نكنيد و فقط پيش خود بگوييد :
#خير_است_ان_شاءالله
نکته ی دیگر اینکه تاكنون كتاب صحيحي در تعبير خواب چاپ نشده است
به ابن سيرين علم #تعبير_خواب موهبت شده بود اما اين كتاب تعبيري كه الان در دست هست و به او نسبت داده ميشود ، #دروغ است ، كتاب ايشان اصلا به دست ما نرسيده است
@torraanj
#پندانه
خدا گر ز حکمت ببندد دری
ز رحمت گشاید در دیگری
✍ تنها بازمانده یک کشتی شکسته به جزیره کوچک خالی از سکنهای افتاد.
او با دلی لرزان #دعا کرد که #خدا نجاتش دهد. اگرچه روزها افق را به دنبال یاریرسانی از نظر میگذراند اما کسی نمیآمد.
سرانجام خسته و از پا افتاده موفق شد از تخته پارهها کلبهای بسازد تا خود را از عوامل زیانبار محافظت کند و داراییهای اندکش را در آن نگه دارد.
روزی که برای جستوجوی غذا بیرون رفته بود، به هنگام برگشت، دید که کلبهاش در حال سوختن است و دودی از آن به آسمان میرود. متأسفانه بدترین اتفاق ممکن افتاده و همه چیز از دست رفته بود.
از شدت خشم و اندوه درجا خشکش زد و فریاد زد: خدایا چطور راضی شدی با من چنین کاری کنی؟
صبح روز بعد با صدای بوق کشتیای که به ساحل نزدیک میشد، از خواب پرید. یک کشتی آمده بود تا نجاتش دهد.
مرد خسته، از نجاتدهندگانش پرسید: شما از کجا فهمیدید من در اینجا هستم؟
آنها جواب دادند، ما متوجه علائمی که با دود میدادی، شدیم.
✅ به یاد داشته باش:
👈 اگر کلبهات سوخت و خاکستر شد، ممکن است دودهای برخاسته از آن، علائمی باشد که عظمت و بزرگی خدا را به کمک میخواند.
و 👈 فراموش نکنید ، #هیچ_کار_خدا_بدون_حکمت_نیست.
@torraanj
#پندانه
«هشت نفرند که اگر مورد #توهین قرار گرفتند، باید خود را #سرزنش کنند»
#امام_صادق علیه السّلام از پدرش و او از حضرت #علی_بن_ابی_طالب علیه السّلام روایت کرد که #پیامبر صلّی الله علیه و آله در توصیه ای به ایشان فرمود:
ای علی! هشت نفرند که اگر مورد توهین قرار گرفتند، باید خود را سرزنش کنند:
❶ کسی که ناخوانده به مهمانی رود.
❷ و کسی که به صاحب خانه فرمان دهد.
❸ و کسی که از دشمنانش خیر و خوبی بخواهد.
❹ و کسی که از انسان های پست، بخشش بخواهد.
❺ و کسی که در صحبت خصوصی دو نفر که او را راه نداده اند، داخل شود.
❻ و کسی که سلطان [عادل] را تحقیر و خوار می کند.
❼ و کسی که در جمعی که شایسته او نیست، می نشیند.
❽ و کسی که به کسی سخن می گوید که از او نمی شنود.
📔الخصال ج۲ ص۴۱۰
@torraanj
بسیار مهم
#پندانه
💠🔺کي ميداند آخر کارش به کجا ميرسد؟
🔴گویند "حر بن يزيد رياحي" اولين کسي بود که راه را به روي امام بست و اولين کسي شد که خونش را براي او داد.
🔘"عمر سعد" هم اولين کسي بود که به امام نامه نوشت و دعوتش کرد براي آنکه رهبرشان شود و اولين کسي شد که تير را به سمت او پرتاب کرد!
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
✳️کي ميداند آخر کارش به کجا ميرسد؟
دنيا دار ابتلاست...
💠با هر امتحاني چهرهاي از ما آشکار ميشود، چهرهاي که گاهي خودمان را شگفتزده ميکند.
چطور ميشود در اين دنيا بر کسي خرده گرفت و خود را نديد؟
♻️ ميگويند خداوند داستان ابليس را تعريف کرد تا بداني که نميشود به عبادتت، به تقربت، به جايگاهت اطمينان کني.
🌹خدا هيچ تعهدي براي آنکه تو همان که هستي بماني، نداده است.
▪️شايد به همين دليل است که سفارش شده، وقتي حال خوبي داري و ميخواهي دعا کني، يادت نرود "عافيت" و "عاقبت به خيريات" را بطلبي...
📘مرحوم حاج محمد اسماعیل دولابی
#پند
🌱🌱🌱🌱🌱🌱🌱
@torraanj
#پندانه
✍سه مسافر به شهری رسیدند که پیری دانا آنجا زندگی میکرد. نزد او رفتند و خواستند که به آنها پندی دهد.
🔹پیر پرسید:
چقدر اینجا میمانید؟
🔸اولی گفت:
تقریبا سه ماه.
🔹جواب شنید:
به گمانم نتوانی تمام مناطق دیدنی شهر را ببینی.
🔸دومی گفت:
شش ماه.
🔹جواب شنید:
شاید تو از آن دوستت هم کمتر شهر را ببینی.
🔸سومی گفت:
یک هفته.
🔹جواب شنید:
تو از آن دو بیشتر شهر را خواهی دید!!
✍سپس گفت:
زمانی که آدمها فکر میکنند #زمان زیادی در اختیار آنهاست، به راحتی آن را #تلف میکنند.
اما آن هنگام که اطمینان داشته باشند وقتشان اندک است ، ارزش زمانشان را به خوبی درک میکنند.
❓ راستی ما چقدر وقت داریم؟
@torraanj
#پندانه
#نمکدان را که پُر میکنی، توجّهی به ریختن نمک ها نداری...
اما #زعفران را که میسابی، به دانه دانه اش توجّه میکنی.
👈 حال آنکه بدون نمک، هیچ غذایی خوشمزه نیست
👈 ولی بدون زعفران، ماه ها و سالها میتوان آشپزی کرد و غذا خورد.
✅ مراقب نمک های زندگیمان باشیم.
ساده و بی ریا، همیشه دم دستمان هستند.
ولی روزی اگر نباشند، وای بر سفره بی نمک.
@torraanj
#پندانه
#لقمان_حکیم چقدر قشنگ گفت:
هیچ دارویی بهتر از #محبّت نیست!
کسی از او پرسید:
و اگر این دارو هم اثر نکرد چی؟
لقمان حکیم لبخندی زد و گفت:
“مقدار دارو را افزایش بده! ”
جواب سلام را باسلام بده،
جواب تشکر را با تواضع،
جواب کینه را با گذشت،
جواب بی مهری را با محبت،
جواب دروغ را با راستی،
جواب دشمنی را با دوستی،
جواب خشم را به صبوری،
جواب سرد را به گرمی،
جواب نامردی را با مردانگی،
جواب پشت کار را با تشویق،
جواب بی ادب را با سکوت،
جواب نگاه مهربان را با لبخند،
جواب لبخند را با خنده،
جواب دل مرده را با امید،
جواب منتظر را با نوید،
جواب گناه را با بخشش،
هیچ وقت هیچ چیز و هیچکس را بی جواب نگذار، مطمئن باش هر جوابی بدهی،
یک روزی، یک جوری، یک جایی به تو باز می گردد.
@torraanj
#پندانه
موقع #عصبانيت...
حواستون باشه 👈 با كی و 👈 چجوری داريد حرف ميزنيد!
✅ همه چيز حل ميشه و حالتون خوب ميشه...
اما يه حرفايی، يه لحنايی
❌ هيچوقت از دل طرف مقابل #پاك_نميشه!
@torraanj
#پندانه
#ابن_سیرین كسی را گفت: چگونه ای؟
گفت: چگونه است حال كسی كه پانصد درهم بدهكار است، عیالوار است و هیچ چیز ندارد؟
ابن سیرین به خانه خود رفت و هزار درهم آورد و به وی داد و گفت: پانصد درهم به طلبكار بده و باقی را خرج خانه كن و واى بر من اگر پس از این حال كسی را بپرسم!
گفتند: مجبور نبودی كه قرض و خرج او را بدهی!
گفت: وقتی حال كسی را بپرسی و او حال خود بگوید و تو #چاره _ای برای او نیندیشی، در احوالپرسی #منافق باشی...
@torraanj
❤️ سلام. صبح زیبای آدینه تون به خیر.
به آخرین جمعه تابستان ۱۴۰۳ خوش اومدید.
@torraanj
#پندانه
یه پیرمردی، تو جاده یه جمله جالبی گفت،
حیفم اومد به شما هم نگم؛👇👇👇
#زندگي مثل آب توی ليوانه تَرَک
خورده ميمونه!
👈بخوری تموم ميشه
👈نخوری حروم ميشه
از زندگيت #لذت_ببر.
چون در هر صورت تموم ميشه!
از لحظه لحظه زندگیت لذت ببر !
به قول فامیل دور که میگفت:
🌹 آقای مجری ، بهت یه نصیحت برادرانه میکنم!
👈 اگه زندگیت ته کشید
بشین با ته دیگش حال کن !
هی نگو به آخرش رسیدم...
✅ لذتِ دنیارو کسی بُرد که
هم #بخشید هم #پوشید هم #خورد.
هر کس که کیسهاش محکم گره خورد،
خودش مُرد و ثروتش را دیگری برد.
@torraanj
#پندانه
خدا تو کلامش برا کسانی که اهل #صبر هستند، همراهی خودش رو اعلام میکنه؛
"ان الـلـه مَـع الصّـابِرین"
درسته، صبر شیرین نیست و تلخیهایی هم داره اما این ثمره صبر و تحمله که شیرینش میکنه رفیق...
خدا تو رو مدام با مشکلاتی #آزمایش میکنه و نشانه #قبولی تو این امتحان الهی، #صبر_کردن و سپردن کارهات به خودش هست.
@torraanj
#پندانه
عارفی معروف به نانوایی رفت
و چون لباس درستی نپوشیده بود
نانوا به او نان نداد و عابد رفت.
مردی که آنجا بود عابد را شناخت،
به نانوا گفت این مرد را می شناسی؟
گفت: نه.
مردگفت: فلان عابد بود.
نانوا گفت:
من از مریدان اویم، دوید دنبالش و گفت می خواهم شاگرد شما باشم، عابد قبول نکرد.
نانوا گفت اگر قبول کنی من امشب تمام آبادی را طعام می دهم، عابد قبول کرد.
وقتی همه شام خوردند، نانوا گفت:
سرورم #دوزخ یعنی چه؟
عابد پاسخ داد :
"دوزخ یعنی اینکه تو برای #رضای_خدا یک نان به بندۀ خدا ندادی. ولی برای رضایت دل بندۀ خدا یک آبادی را نان دادی."
@torraanj
#پندانه
دختری با پدرش میخواستند از یک پل چوبی رد شوند. پدر رو به دخترش گفت: دخترم دست من را بگير تا از پل رد شويم.
دختر رو به پدر كرد و گفت:
من دست تو را نميگيرم تو دست مرا بگير.
پدر گفت: چرا؟ چه فرقي ميكند؟ مهم اين است كه دستم را بگيري و با هم رد شویم.
دخترك گفت: فرقش اين است كه اگر من دست تو را بگيرم ممكن است هر لحظه دست تو را رها كنم،
اما تو اگر دست مرا بگيري هرگز آن را رها نخواهي كرد!
این دقیقا مانند داستان رابطه ما با خداوند است؛
هر گاه ما دست او را بگيریم ممكن است با هر غفلت و ناآگاهي دستش را رها كنیم،
اما اگر از او بخواهیم دستمان ما را بگيرد، هرگز دستمان را رها نخواهد كرد!
و اين يعنی عشق...
"دعا کنیم فقط خـــدا دستمونو بگیره"
@torraanj