eitaa logo
| توییتا |
2هزار دنبال‌کننده
11.6هزار عکس
4.6هزار ویدیو
376 فایل
توییتا چیست؟👇 https://eitaa.com/Twiitaa/26507 ارسال پیام ازطریق👇 @hosseinkhademi75 ادمین خانوما👇 @Mahdolia ناشناس تلگرامی👇 https://t.me/Twiitaabot ناشناس ایتا👇 https://6w9.ir/s/120 ناشناس ایتا شماره۲: https://daigo.ir/secret/464858035
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
- زمانی‌که بخواد جنگ بشه، سرباز به اندازه کافی هسـت، ما اول باید مراقب باخت فکری و فرهنگی باشیم... @Twiitaa
| توییتا |
سلام تاحالا کسی بهم نگفته که مغرورم خودم هم فک نمیکنم از صفات بارزم باشه اما یک نکته مهم غرور اگه در
همچنین امام علی علیه السلام در حکمت ۲۳۴ نهج البلاغه میفرمان: خِیَارُ خِصَالِ النِّسَاءِ شِرَارُ خِصَالِ الرِّجَالِ الزَّهْوُ وَ الْجُبْنُ وَ الْبُخْلُ فَإِذَا کَانَتِ الْمَرْأَةُ مَزْهُوَّةً لَمْ تُمَکِّنْ مِنْ نَفْسِهَا وَ إِذَا کَانَتْ بَخِیلَةً حَفِظَتْ مَالَهَا وَ مَالَ بَعْلِهَا وَ إِذَا کَانَتْ جَبَانَةً فَرِقَتْ مِنْ کُلِّ شَیْ‌ءٍ یَعْرِضُ لَهَا...؛ نیکوترین خصایص زنان، زشت‌ترین خوی مردان است و آن تکبر، ترس و بخل است. هر گاه زنی متکبر باشد، بیگانه را به حریم خود راه نمی‌دهد و اگر بخیل باشد اموال خود و شوهرش را حفظ می‌کند و چون ترسان باشد از هر چیزی که به آبروی او زیان رساند فاصله می‌گیرد. @Twiitaa
دنيا، مضحكه اى گريه انگيز است. | امام علی علیه السلام | @Twiitaa
zamine.mp3
21.18M
خستگی هامو کجا بیارم اِلا حرمت؟ @Twiitaa
اگر انسان دنبال تکلیف خدا بگردد و آنجا که تکلیف می‌آید، بایستد و عمل کند، همه‌ی رشد‌ها را خداوند برای او رقم می‌زند. اما اگر با تدبیر خود دنبال رشد خودش باشد، به هیچ‌کجا نمی‌رسد. •| آیت الله میرباقری |• @Twiitaa
🔸 همایش دین و حکومت، از تعامل تا تعارض مبانی نظریه ولایت فقیه، شبهات وشخصیت شناسی مدرس: دکتر علی غلامی حضوری | مجازی زمان : ۱۴ دی ماه ۱۴۰۲ | ساعت ۸ تا ۱۷ مهلت ثبت نام: ۲ تا ۹ دی ماه 🌐 ثبت نام و اطلاعات بیشتر در سایت: Shahidpalizvani.ir @Twiitaa
سلاما علی الذین أذأ ما رأوك منطفئا لم يرحلوا عنك الأ بعد أن يعيدوا لك نورك... سلام بر آن‌هایی که وقتی تو را خاموش یافتند، رهایت نکردند مگر بعد از آن‌ که نور و روشنایی را به تو بازگرداندند... @Twiitaa
از خودت، اسمت، رسمت، عکست، راهــت، زائرانت، عاشقانت، از همه‌چیز می‌ترسند این آدم‌کُشان! این هلهله‌کُنان! این قاتلان! این وارثانِ بنی‌امیه! این زادگانِ شیطان! این بی‌شرفان… @Twiitaa
از درد ترک خورده و از زخم کبودیم کوهیم و تماشاگر رقصیدن رودیم او می رود و هر قدمش لاله و نسرین ما سنگ تر از قبل همانیم که بودیم ما شهرتمان بسته به این است بسوزیم با داغ عزیزیم که خاکستر عودیم تن رعشه گرفتیم که با غیر نشسته‌ست از غیرتمان بود، نوشتند حسودیم جو گندمی از داغ غمش تار به تاریم در حسرت پیراهن او پود به پودیم پیگیر پریشانی ما دیر به دیر است دلتنگ به یک خنده ی او زود به زودیم بر سقف اگر رستن قندیل فراز است ما نیز همانیم، فرازیم و فرودیم یک روز میاید و بماند که چه دیر است روزی که نفهمد که چه گفتیم و که بودیم بعد از تو اگر هم کسی آمد به سراغم آمد ببرد آنچه ز تو تازه سرودیم | حامد عسکری | @Twiitaa
خیلی وقته مشاعره نداشتیم شروع کنیم ؟ گفتمش عاشقتم گفت محبت دارید ای به گور پدر آنکه ادب یادش داد در دیاری که دراونیست کسی یار کسی کاش یا رب که نیافتد به کسی کار کسی یار مرا غار مرا عشق جگرخوار مرا یارتویی غار تویی خواجه نگه دار مرا اگـــر به زلف دراز تــــو دست مــا نرسـد گناه بخت پریشان و دست کوته ماست تورا با دیگری دیدم زبانم لال شد اما الهی هرکسی که لال باشد کورهم باشد دامن مکش به ناز که هجران کشیده‌ام نازم بکش که ناز رقیبان کشیده‌ام من به غمگین ترین حالت ممکن شادم تو به آشوب دلم ثانیه ای فکر نکن ناصحم گفت که جز غم چه هنر دارد عشق برو ای خواجه ی عاقل هنری بهتر از این؟ ناصحا بیهوده میگویی که دل بردار ازاو من به فرنان دلم دل کی به فرمان من است تنت به ناز طبیبان نیازمند مباد وجود نازکت آزرده گزند مباد دراین طوفان که ماهی هم به دریا دل نخواهد زد کجا با کشتی ات بردی دلم را ناخدای من؟ نظری کن که به جان آمدم از دلتنگی گذری کن که خیالی شدم از تنهایی یادم نمیکنی و زیادم نمیروی یادت بخیر یار فراموشکارمن ناله ام در سینه ماند و استخوانم در گلو تا خروش خفته را از دل برارم چاه کو؟ وخدا خواست که یک عمر نبیند یعقوب شهر بی یار مگر ارزش دیدن دارد؟ دنیا همه هیچ و اهل دنیا همه هیچ ای هیچ برای هیچ بر هیچ مپیچ چشم خود بستم که دیگر چشم مستش ننگرم ناگهان دل دادزد دیوانه من میبینمش شمع از سر خود گذشت و آزاد بسوخت بر آتش غم خنده‌زنان شاد بسوخت تا تو نگاه می‌کنی کار من آه کردن است ای به فدای چشم تو این چه نگاه کردن است؟ تا تـــو مـــراد من دهی کشته مـــرا فراق تــو تا تو به داد من رسی، من به خدا رسیده ام منم آن بید که با باد نلرزید تنم دیدنت لرز که نه زلزله برپا کرده هر کجا رفتم غبار زندگی در پیش بود یا رب این خاک پریشان از کجا برداشتم؟! @Twiitaa
خیلی وقته مشاعره نداشتیم شروع کنیم ؟ گفتمش عاشقتم گفت محبت دارید ای به گور پدر آنکه ادب یادش داد در دیاری که دراونیست کسی یار کسی کاش یا رب که نیافتد به کسی کار کسی یار مرا غار مرا عشق جگرخوار مرا یارتویی غار تویی خواجه نگه دار مرا اگـــر به زلف دراز تــــو دست مــا نرسـد گناه بخت پریشان و دست کوته ماست تورا با دیگری دیدم زبانم لال شد اما الهی هرکسی که لال باشد کورهم باشد دامن مکش به ناز که هجران کشیده‌ام نازم بکش که ناز رقیبان کشیده‌ام من به غمگین ترین حالت ممکن شادم تو به آشوب دلم ثانیه ای فکر نکن ناصحم گفت که جز غم چه هنر دارد عشق برو ای خواجه ی عاقل هنری بهتر از این؟ ناصحا بیهوده میگویی که دل بردار ازاو من به فرنان دلم دل کی به فرمان من است تنت به ناز طبیبان نیازمند مباد وجود نازکت آزرده گزند مباد دراین طوفان که ماهی هم به دریا دل نخواهد زد کجا با کشتی ات بردی دلم را ناخدای من؟ نظری کن که به جان آمدم از دلتنگی گذری کن که خیالی شدم از تنهایی یادم نمیکنی و زیادم نمیروی یادت بخیر یار فراموشکارمن ناله ام در سینه ماند و استخوانم در گلو تا خروش خفته را از دل برارم چاه کو؟ وخدا خواست که یک عمر نبیند یعقوب شهر بی یار مگر ارزش دیدن دارد؟ دنیا همه هیچ و اهل دنیا همه هیچ ای هیچ برای هیچ بر هیچ مپیچ چشم خود بستم که دیگر چشم مستش ننگرم ناگهان دل دادزد دیوانه من میبینمش شمع از سر خود گذشت و آزاد بسوخت بر آتش غم خنده‌زنان شاد بسوخت تا تو نگاه می‌کنی کار من آه کردن است ای به فدای چشم تو این چه نگاه کردن است؟ تا تـــو مـــراد من دهی کشته مـــرا فراق تــو تا تو به داد من رسی، من به خدا رسیده ام منم آن بید که با باد نلرزید تنم دیدنت لرز که نه زلزله برپا کرده هر کجا رفتم غبار زندگی در پیش بود یا رب این خاک پریشان از کجا برداشتم؟! ما مست صبوحیم زمیخانه توحید  حاجت به می و خانه خمار نداریم @Twiitaa
خیلی وقته مشاعره نداشتیم شروع کنیم ؟ گفتمش عاشقتم گفت محبت دارید ای به گور پدر آنکه ادب یادش داد در دیاری که دراونیست کسی یار کسی کاش یا رب که نیافتد به کسی کار کسی یار مرا غار مرا عشق جگرخوار مرا یارتویی غار تویی خواجه نگه دار مرا اگـــر به زلف دراز تــــو دست مــا نرسـد گناه بخت پریشان و دست کوته ماست تورا با دیگری دیدم زبانم لال شد اما الهی هرکسی که لال باشد کورهم باشد دامن مکش به ناز که هجران کشیده‌ام نازم بکش که ناز رقیبان کشیده‌ام من به غمگین ترین حالت ممکن شادم تو به آشوب دلم ثانیه ای فکر نکن ناصحم گفت که جز غم چه هنر دارد عشق برو ای خواجه ی عاقل هنری بهتر از این؟ ناصحا بیهوده میگویی که دل بردار ازاو من به فرنان دلم دل کی به فرمان من است تنت به ناز طبیبان نیازمند مباد وجود نازکت آزرده گزند مباد دراین طوفان که ماهی هم به دریا دل نخواهد زد کجا با کشتی ات بردی دلم را ناخدای من؟ نظری کن که به جان آمدم از دلتنگی گذری کن که خیالی شدم از تنهایی یادم نمیکنی و زیادم نمیروی یادت بخیر یار فراموشکارمن ناله ام در سینه ماند و استخوانم در گلو تا خروش خفته را از دل برارم چاه کو؟ وخدا خواست که یک عمر نبیند یعقوب شهر بی یار مگر ارزش دیدن دارد؟ دنیا همه هیچ و اهل دنیا همه هیچ ای هیچ برای هیچ بر هیچ مپیچ چشم خود بستم که دیگر چشم مستش ننگرم ناگهان دل دادزد دیوانه من میبینمش شمع از سر خود گذشت و آزاد بسوخت بر آتش غم خنده‌زنان شاد بسوخت تا تو نگاه می‌کنی کار من آه کردن است ای به فدای چشم تو این چه نگاه کردن است؟ تا تـــو مـــراد من دهی کشته مـــرا فراق تــو تا تو به داد من رسی، من به خدا رسیده ام منم آن بید که با باد نلرزید تنم دیدنت لرز که نه زلزله برپا کرده هر کجا رفتم غبار زندگی در پیش بود یا رب این خاک پریشان از کجا برداشتم؟! ما مست صبوحیم زمیخانه توحید  حاجت به می و خانه خمار نداریم من کز بتان فریب نخوردم به صد فسون صد بازی از دو چشم تو خوردم به یک نگاه @Twiitaa
خیلی وقته مشاعره نداشتیم شروع کنیم ؟ گفتمش عاشقتم گفت محبت دارید ای به گور پدر آنکه ادب یادش داد در دیاری که دراونیست کسی یار کسی کاش یا رب که نیافتد به کسی کار کسی یار مرا غار مرا عشق جگرخوار مرا یارتویی غار تویی خواجه نگه دار مرا اگـــر به زلف دراز تــــو دست مــا نرسـد گناه بخت پریشان و دست کوته ماست تورا با دیگری دیدم زبانم لال شد اما الهی هرکسی که لال باشد کورهم باشد دامن مکش به ناز که هجران کشیده‌ام نازم بکش که ناز رقیبان کشیده‌ام من به غمگین ترین حالت ممکن شادم تو به آشوب دلم ثانیه ای فکر نکن ناصحم گفت که جز غم چه هنر دارد عشق برو ای خواجه ی عاقل هنری بهتر از این؟ ناصحا بیهوده میگویی که دل بردار ازاو من به فرنان دلم دل کی به فرمان من است تنت به ناز طبیبان نیازمند مباد وجود نازکت آزرده گزند مباد دراین طوفان که ماهی هم به دریا دل نخواهد زد کجا با کشتی ات بردی دلم را ناخدای من؟ نظری کن که به جان آمدم از دلتنگی گذری کن که خیالی شدم از تنهایی یادم نمیکنی و زیادم نمیروی یادت بخیر یار فراموشکارمن ناله ام در سینه ماند و استخوانم در گلو تا خروش خفته را از دل برارم چاه کو؟ وخدا خواست که یک عمر نبیند یعقوب شهر بی یار مگر ارزش دیدن دارد؟ دنیا همه هیچ و اهل دنیا همه هیچ ای هیچ برای هیچ بر هیچ مپیچ چشم خود بستم که دیگر چشم مستش ننگرم ناگهان دل دادزد دیوانه من میبینمش شمع از سر خود گذشت و آزاد بسوخت بر آتش غم خنده‌زنان شاد بسوخت تا تو نگاه می‌کنی کار من آه کردن است ای به فدای چشم تو این چه نگاه کردن است؟ تا تـــو مـــراد من دهی کشته مـــرا فراق تــو تا تو به داد من رسی، من به خدا رسیده ام منم آن بید که با باد نلرزید تنم دیدنت لرز که نه زلزله برپا کرده هر کجا رفتم غبار زندگی در پیش بود یا رب این خاک پریشان از کجا برداشتم؟! ما مست صبوحیم زمیخانه توحید  حاجت به می و خانه خمار نداریم من کز بتان فریب نخوردم به صد فسون صد بازی از دو چشم تو خوردم به یک نگاه هر که در این بزم مقرب تر است  جام بلا بیشترش میدهند  @Twiitaa
خیلی وقته مشاعره نداشتیم شروع کنیم ؟ گفتمش عاشقتم گفت محبت دارید ای به گور پدر آنکه ادب یادش داد در دیاری که دراونیست کسی یار کسی کاش یا رب که نیافتد به کسی کار کسی یار مرا غار مرا عشق جگرخوار مرا یارتویی غار تویی خواجه نگه دار مرا اگـــر به زلف دراز تــــو دست مــا نرسـد گناه بخت پریشان و دست کوته ماست تورا با دیگری دیدم زبانم لال شد اما الهی هرکسی که لال باشد کورهم باشد دامن مکش به ناز که هجران کشیده‌ام نازم بکش که ناز رقیبان کشیده‌ام من به غمگین ترین حالت ممکن شادم تو به آشوب دلم ثانیه ای فکر نکن ناصحم گفت که جز غم چه هنر دارد عشق برو ای خواجه ی عاقل هنری بهتر از این؟ ناصحا بیهوده میگویی که دل بردار ازاو من به فرنان دلم دل کی به فرمان من است تنت به ناز طبیبان نیازمند مباد وجود نازکت آزرده گزند مباد دراین طوفان که ماهی هم به دریا دل نخواهد زد کجا با کشتی ات بردی دلم را ناخدای من؟ نظری کن که به جان آمدم از دلتنگی گذری کن که خیالی شدم از تنهایی یادم نمیکنی و زیادم نمیروی یادت بخیر یار فراموشکارمن ناله ام در سینه ماند و استخوانم در گلو تا خروش خفته را از دل برارم چاه کو؟ وخدا خواست که یک عمر نبیند یعقوب شهر بی یار مگر ارزش دیدن دارد؟ دنیا همه هیچ و اهل دنیا همه هیچ ای هیچ برای هیچ بر هیچ مپیچ چشم خود بستم که دیگر چشم مستش ننگرم ناگهان دل دادزد دیوانه من میبینمش شمع از سر خود گذشت و آزاد بسوخت بر آتش غم خنده‌زنان شاد بسوخت تا تو نگاه می‌کنی کار من آه کردن است ای به فدای چشم تو این چه نگاه کردن است؟ تا تـــو مـــراد من دهی کشته مـــرا فراق تــو تا تو به داد من رسی، من به خدا رسیده ام منم آن بید که با باد نلرزید تنم دیدنت لرز که نه زلزله برپا کرده هر کجا رفتم غبار زندگی در پیش بود یا رب این خاک پریشان از کجا برداشتم؟! ما مست صبوحیم زمیخانه توحید حاجت به می و خانه خمار نداریم من کز بتان فریب نخوردم به صد فسون صد بازی از دو چشم تو خوردم به یک نگاه هرکه با مستان نشیند ترک مستوری کند آبروی نیکنامی در خرابات آب جوست @Twiitaa
خیلی وقته مشاعره نداشتیم شروع کنیم ؟ گفتمش عاشقتم گفت محبت دارید ای به گور پدر آنکه ادب یادش داد در دیاری که دراونیست کسی یار کسی کاش یا رب که نیافتد به کسی کار کسی یار مرا غار مرا عشق جگرخوار مرا یارتویی غار تویی خواجه نگه دار مرا اگـــر به زلف دراز تــــو دست مــا نرسـد گناه بخت پریشان و دست کوته ماست تورا با دیگری دیدم زبانم لال شد اما الهی هرکسی که لال باشد کورهم باشد دامن مکش به ناز که هجران کشیده‌ام نازم بکش که ناز رقیبان کشیده‌ام من به غمگین ترین حالت ممکن شادم تو به آشوب دلم ثانیه ای فکر نکن ناصحم گفت که جز غم چه هنر دارد عشق برو ای خواجه ی عاقل هنری بهتر از این؟ ناصحا بیهوده میگویی که دل بردار ازاو من به فرنان دلم دل کی به فرمان من است تنت به ناز طبیبان نیازمند مباد وجود نازکت آزرده گزند مباد دراین طوفان که ماهی هم به دریا دل نخواهد زد کجا با کشتی ات بردی دلم را ناخدای من؟ نظری کن که به جان آمدم از دلتنگی گذری کن که خیالی شدم از تنهایی یادم نمیکنی و زیادم نمیروی یادت بخیر یار فراموشکارمن ناله ام در سینه ماند و استخوانم در گلو تا خروش خفته را از دل برارم چاه کو؟ وخدا خواست که یک عمر نبیند یعقوب شهر بی یار مگر ارزش دیدن دارد؟ دنیا همه هیچ و اهل دنیا همه هیچ ای هیچ برای هیچ بر هیچ مپیچ چشم خود بستم که دیگر چشم مستش ننگرم ناگهان دل دادزد دیوانه من میبینمش شمع از سر خود گذشت و آزاد بسوخت بر آتش غم خنده‌زنان شاد بسوخت تا تو نگاه می‌کنی کار من آه کردن است ای به فدای چشم تو این چه نگاه کردن است؟ تا تـــو مـــراد من دهی کشته مـــرا فراق تــو تا تو به داد من رسی، من به خدا رسیده ام منم آن بید که با باد نلرزید تنم دیدنت لرز که نه زلزله برپا کرده هر کجا رفتم غبار زندگی در پیش بود یا رب این خاک پریشان از کجا برداشتم؟! ما مست صبوحیم زمیخانه توحید حاجت به می و خانه خمار نداریم من کز بتان فریب نخوردم به صد فسون صد بازی از دو چشم تو خوردم به یک نگاه هرکه با مستان نشیند ترک مستوری کند آبروی نیکنامی در خرابات آب جوست تورا ببینم و خواهم که خاک پای تو باشم مرا ببینی و چون باد بگذری که ندیدم @Twiitaa
خیلی وقته مشاعره نداشتیم شروع کنیم ؟ گفتمش عاشقتم گفت محبت دارید ای به گور پدر آنکه ادب یادش داد در دیاری که دراونیست کسی یار کسی کاش یا رب که نیافتد به کسی کار کسی یار مرا غار مرا عشق جگرخوار مرا یارتویی غار تویی خواجه نگه دار مرا اگـــر به زلف دراز تــــو دست مــا نرسـد گناه بخت پریشان و دست کوته ماست تورا با دیگری دیدم زبانم لال شد اما الهی هرکسی که لال باشد کورهم باشد دامن مکش به ناز که هجران کشیده‌ام نازم بکش که ناز رقیبان کشیده‌ام من به غمگین ترین حالت ممکن شادم تو به آشوب دلم ثانیه ای فکر نکن ناصحم گفت که جز غم چه هنر دارد عشق برو ای خواجه ی عاقل هنری بهتر از این؟ ناصحا بیهوده میگویی که دل بردار ازاو من به فرنان دلم دل کی به فرمان من است تنت به ناز طبیبان نیازمند مباد وجود نازکت آزرده گزند مباد دراین طوفان که ماهی هم به دریا دل نخواهد زد کجا با کشتی ات بردی دلم را ناخدای من؟ نظری کن که به جان آمدم از دلتنگی گذری کن که خیالی شدم از تنهایی یادم نمیکنی و زیادم نمیروی یادت بخیر یار فراموشکارمن ناله ام در سینه ماند و استخوانم در گلو تا خروش خفته را از دل برارم چاه کو؟ وخدا خواست که یک عمر نبیند یعقوب شهر بی یار مگر ارزش دیدن دارد؟ دنیا همه هیچ و اهل دنیا همه هیچ ای هیچ برای هیچ بر هیچ مپیچ چشم خود بستم که دیگر چشم مستش ننگرم ناگهان دل دادزد دیوانه من میبینمش شمع از سر خود گذشت و آزاد بسوخت بر آتش غم خنده‌زنان شاد بسوخت تا تو نگاه می‌کنی کار من آه کردن است ای به فدای چشم تو این چه نگاه کردن است؟ تا تـــو مـــراد من دهی کشته مـــرا فراق تــو تا تو به داد من رسی، من به خدا رسیده ام منم آن بید که با باد نلرزید تنم دیدنت لرز که نه زلزله برپا کرده هر کجا رفتم غبار زندگی در پیش بود یا رب این خاک پریشان از کجا برداشتم؟! ما مست صبوحیم زمیخانه توحید حاجت به می و خانه خمار نداریم من کز بتان فریب نخوردم به صد فسون صد بازی از دو چشم تو خوردم به یک نگاه هرکه با مستان نشیند ترک مستوری کند آبروی نیکنامی در خرابات آب جوست تورا ببینم و خواهم که خاک پای تو باشم مرا ببینی و چون باد بگذری که ندیدم مرا خود کُشتی،امّا یادِ من بسیار خواهی کرد.. @Twiitaa
خیلی وقته مشاعره نداشتیم شروع کنیم ؟ گفتمش عاشقتم گفت محبت دارید ای به گور پدر آنکه ادب یادش داد در دیاری که دراونیست کسی یار کسی کاش یا رب که نیافتد به کسی کار کسی یار مرا غار مرا عشق جگرخوار مرا یارتویی غار تویی خواجه نگه دار مرا اگـــر به زلف دراز تــــو دست مــا نرسـد گناه بخت پریشان و دست کوته ماست تورا با دیگری دیدم زبانم لال شد اما الهی هرکسی که لال باشد کورهم باشد دامن مکش به ناز که هجران کشیده‌ام نازم بکش که ناز رقیبان کشیده‌ام من به غمگین ترین حالت ممکن شادم تو به آشوب دلم ثانیه ای فکر نکن ناصحم گفت که جز غم چه هنر دارد عشق برو ای خواجه ی عاقل هنری بهتر از این؟ ناصحا بیهوده میگویی که دل بردار ازاو من به فرنان دلم دل کی به فرمان من است تنت به ناز طبیبان نیازمند مباد وجود نازکت آزرده گزند مباد دراین طوفان که ماهی هم به دریا دل نخواهد زد کجا با کشتی ات بردی دلم را ناخدای من؟ نظری کن که به جان آمدم از دلتنگی گذری کن که خیالی شدم از تنهایی یادم نمیکنی و زیادم نمیروی یادت بخیر یار فراموشکارمن ناله ام در سینه ماند و استخوانم در گلو تا خروش خفته را از دل برارم چاه کو؟ وخدا خواست که یک عمر نبیند یعقوب شهر بی یار مگر ارزش دیدن دارد؟ دنیا همه هیچ و اهل دنیا همه هیچ ای هیچ برای هیچ بر هیچ مپیچ چشم خود بستم که دیگر چشم مستش ننگرم ناگهان دل دادزد دیوانه من میبینمش شمع از سر خود گذشت و آزاد بسوخت بر آتش غم خنده‌زنان شاد بسوخت تا تو نگاه می‌کنی کار من آه کردن است ای به فدای چشم تو این چه نگاه کردن است؟ تا تـــو مـــراد من دهی کشته مـــرا فراق تــو تا تو به داد من رسی، من به خدا رسیده ام منم آن بید که با باد نلرزید تنم دیدنت لرز که نه زلزله برپا کرده هر کجا رفتم غبار زندگی در پیش بود یا رب این خاک پریشان از کجا برداشتم؟! ما مست صبوحیم زمیخانه توحید حاجت به می و خانه خمار نداریم من کز بتان فریب نخوردم به صد فسون صد بازی از دو چشم تو خوردم به یک نگاه هرکه با مستان نشیند ترک مستوری کند آبروی نیکنامی در خرابات آب جوست تورا ببینم و خواهم که خاک پای تو باشم مرا ببینی و چون باد بگذری که ندیدم ما مست صبوحیم زمیخانه توحید  حاجت به می و خانه خمار نداریم @Twiitaa
خیلی وقته مشاعره نداشتیم شروع کنیم ؟ گفتمش عاشقتم گفت محبت دارید ای به گور پدر آنکه ادب یادش داد در دیاری که دراونیست کسی یار کسی کاش یا رب که نیافتد به کسی کار کسی یار مرا غار مرا عشق جگرخوار مرا یارتویی غار تویی خواجه نگه دار مرا اگـــر به زلف دراز تــــو دست مــا نرسـد گناه بخت پریشان و دست کوته ماست تورا با دیگری دیدم زبانم لال شد اما الهی هرکسی که لال باشد کورهم باشد دامن مکش به ناز که هجران کشیده‌ام نازم بکش که ناز رقیبان کشیده‌ام من به غمگین ترین حالت ممکن شادم تو به آشوب دلم ثانیه ای فکر نکن ناصحم گفت که جز غم چه هنر دارد عشق برو ای خواجه ی عاقل هنری بهتر از این؟ ناصحا بیهوده میگویی که دل بردار ازاو من به فرنان دلم دل کی به فرمان من است تنت به ناز طبیبان نیازمند مباد وجود نازکت آزرده گزند مباد دراین طوفان که ماهی هم به دریا دل نخواهد زد کجا با کشتی ات بردی دلم را ناخدای من؟ نظری کن که به جان آمدم از دلتنگی گذری کن که خیالی شدم از تنهایی یادم نمیکنی و زیادم نمیروی یادت بخیر یار فراموشکارمن ناله ام در سینه ماند و استخوانم در گلو تا خروش خفته را از دل برارم چاه کو؟ وخدا خواست که یک عمر نبیند یعقوب شهر بی یار مگر ارزش دیدن دارد؟ دنیا همه هیچ و اهل دنیا همه هیچ ای هیچ برای هیچ بر هیچ مپیچ چشم خود بستم که دیگر چشم مستش ننگرم ناگهان دل دادزد دیوانه من میبینمش شمع از سر خود گذشت و آزاد بسوخت بر آتش غم خنده‌زنان شاد بسوخت تا تو نگاه می‌کنی کار من آه کردن است ای به فدای چشم تو این چه نگاه کردن است؟ تا تـــو مـــراد من دهی کشته مـــرا فراق تــو تا تو به داد من رسی، من به خدا رسیده ام منم آن بید که با باد نلرزید تنم دیدنت لرز که نه زلزله برپا کرده هر کجا رفتم غبار زندگی در پیش بود یا رب این خاک پریشان از کجا برداشتم؟! ما مست صبوحیم زمیخانه توحید حاجت به می و خانه خمار نداریم من کز بتان فریب نخوردم به صد فسون صد بازی از دو چشم تو خوردم به یک نگاه هرکه با مستان نشیند ترک مستوری کند آبروی نیکنامی در خرابات آب جوست تورا ببینم و خواهم که خاک پای تو باشم مرا ببینی و چون باد بگذری که ندیدم ما مست صبوحیم زمیخانه توحید حاجت به می و خانه خمار نداریم منم که شهره شهرم‌ به عشق ورزیدن منم که دیده نیالوده ام به بد دیدن @Twiitaa
خیلی وقته مشاعره نداشتیم شروع کنیم ؟ گفتمش عاشقتم گفت محبت دارید ای به گور پدر آنکه ادب یادش داد در دیاری که دراونیست کسی یار کسی کاش یا رب که نیافتد به کسی کار کسی یار مرا غار مرا عشق جگرخوار مرا یارتویی غار تویی خواجه نگه دار مرا اگـــر به زلف دراز تــــو دست مــا نرسـد گناه بخت پریشان و دست کوته ماست تورا با دیگری دیدم زبانم لال شد اما الهی هرکسی که لال باشد کورهم باشد دامن مکش به ناز که هجران کشیده‌ام نازم بکش که ناز رقیبان کشیده‌ام من به غمگین ترین حالت ممکن شادم تو به آشوب دلم ثانیه ای فکر نکن ناصحم گفت که جز غم چه هنر دارد عشق برو ای خواجه ی عاقل هنری بهتر از این؟ ناصحا بیهوده میگویی که دل بردار ازاو من به فرنان دلم دل کی به فرمان من است تنت به ناز طبیبان نیازمند مباد وجود نازکت آزرده گزند مباد دراین طوفان که ماهی هم به دریا دل نخواهد زد کجا با کشتی ات بردی دلم را ناخدای من؟ نظری کن که به جان آمدم از دلتنگی گذری کن که خیالی شدم از تنهایی یادم نمیکنی و زیادم نمیروی یادت بخیر یار فراموشکارمن ناله ام در سینه ماند و استخوانم در گلو تا خروش خفته را از دل برارم چاه کو؟ وخدا خواست که یک عمر نبیند یعقوب شهر بی یار مگر ارزش دیدن دارد؟ دنیا همه هیچ و اهل دنیا همه هیچ ای هیچ برای هیچ بر هیچ مپیچ چشم خود بستم که دیگر چشم مستش ننگرم ناگهان دل دادزد دیوانه من میبینمش شمع از سر خود گذشت و آزاد بسوخت بر آتش غم خنده‌زنان شاد بسوخت تا تو نگاه می‌کنی کار من آه کردن است ای به فدای چشم تو این چه نگاه کردن است؟ تا تـــو مـــراد من دهی کشته مـــرا فراق تــو تا تو به داد من رسی، من به خدا رسیده ام منم آن بید که با باد نلرزید تنم دیدنت لرز که نه زلزله برپا کرده هر کجا رفتم غبار زندگی در پیش بود یا رب این خاک پریشان از کجا برداشتم؟! ما مست صبوحیم زمیخانه توحید حاجت به می و خانه خمار نداریم من کز بتان فریب نخوردم به صد فسون صد بازی از دو چشم تو خوردم به یک نگاه هرکه با مستان نشیند ترک مستوری کند آبروی نیکنامی در خرابات آب جوست تورا ببینم و خواهم که خاک پای تو باشم مرا ببینی و چون باد بگذری که ندیدم ما مست صبوحیم زمیخانه توحید حاجت به می و خانه خمار نداریم منم که شهره شهرم‌ به عشق ورزیدن منم که دیده نیالوده ام به بد دیدن نه مرا طاقت غربت نه تو را خاطر قربت دل نهادم به صبوری که جز این چاره ندانم @Twiitaa
خیلی وقته مشاعره نداشتیم شروع کنیم ؟ گفتمش عاشقتم گفت محبت دارید ای به گور پدر آنکه ادب یادش داد در دیاری که دراونیست کسی یار کسی کاش یا رب که نیافتد به کسی کار کسی یار مرا غار مرا عشق جگرخوار مرا یارتویی غار تویی خواجه نگه دار مرا اگـــر به زلف دراز تــــو دست مــا نرسـد گناه بخت پریشان و دست کوته ماست تورا با دیگری دیدم زبانم لال شد اما الهی هرکسی که لال باشد کورهم باشد دامن مکش به ناز که هجران کشیده‌ام نازم بکش که ناز رقیبان کشیده‌ام من به غمگین ترین حالت ممکن شادم تو به آشوب دلم ثانیه ای فکر نکن ناصحم گفت که جز غم چه هنر دارد عشق برو ای خواجه ی عاقل هنری بهتر از این؟ ناصحا بیهوده میگویی که دل بردار ازاو من به فرنان دلم دل کی به فرمان من است تنت به ناز طبیبان نیازمند مباد وجود نازکت آزرده گزند مباد دراین طوفان که ماهی هم به دریا دل نخواهد زد کجا با کشتی ات بردی دلم را ناخدای من؟ نظری کن که به جان آمدم از دلتنگی گذری کن که خیالی شدم از تنهایی یادم نمیکنی و زیادم نمیروی یادت بخیر یار فراموشکارمن ناله ام در سینه ماند و استخوانم در گلو تا خروش خفته را از دل برارم چاه کو؟ وخدا خواست که یک عمر نبیند یعقوب شهر بی یار مگر ارزش دیدن دارد؟ دنیا همه هیچ و اهل دنیا همه هیچ ای هیچ برای هیچ بر هیچ مپیچ چشم خود بستم که دیگر چشم مستش ننگرم ناگهان دل دادزد دیوانه من میبینمش شمع از سر خود گذشت و آزاد بسوخت بر آتش غم خنده‌زنان شاد بسوخت تا تو نگاه می‌کنی کار من آه کردن است ای به فدای چشم تو این چه نگاه کردن است؟ تا تـــو مـــراد من دهی کشته مـــرا فراق تــو تا تو به داد من رسی، من به خدا رسیده ام منم آن بید که با باد نلرزید تنم دیدنت لرز که نه زلزله برپا کرده هر کجا رفتم غبار زندگی در پیش بود یا رب این خاک پریشان از کجا برداشتم؟! ما مست صبوحیم زمیخانه توحید حاجت به می و خانه خمار نداریم من کز بتان فریب نخوردم به صد فسون صد بازی از دو چشم تو خوردم به یک نگاه هرکه با مستان نشیند ترک مستوری کند آبروی نیکنامی در خرابات آب جوست تورا ببینم و خواهم که خاک پای تو باشم مرا ببینی و چون باد بگذری که ندیدم مرا خود کُشتی،امّا یادِ من بسیار خواهی کرد.. درد ما را در جهان درمان مبادا بی‌شما مرگ بادا بی‌شما و جان مبادا بی‌شما @Twiitaa
بِشر حافی و امام کاظم علیه السلام روزی امام از كوچه‌های بغداد می‌گذشت. از یک خانه‌ای صدای عربده و تار و تنبور بلند بود، می‌زدند و می‌رقصیدند و صدای پایكوبی می‌آمد. اتفاقا یک خادمه‌ای از منزل بیرون آمد درحالی كه آشغال‌هایی همراهش بود و گویا می‌خواست بیرون بریزد تا مامورین شهرداری ببرند. امام به او فرمود صاحب این خانه آزاد است یا بنده؟ سؤال عجیبی بود. گفت: از خانهٔ به این مجللی این را نمی‌فهمی؟ این خانهٔ «بشر» است، یكی از رجال، یكی از اشراف، یكی از اعیان، معلوم است كه آزاد است. فرمود: بله، آزاد است، اگر بنده می‌بود؛ كه این سروصداها از خانه‌اش بلند نبود. حال، چه جمله‌های دیگری رد و بدل شده است دیگر ننوشته‌اند، همین قدر نوشته‌اند كه اندكی طول كشید و مكثی شد. آقا رفتند. بشر متوجه شد كه چند دقیقه‌ای طول كشید. آمد نزد او و گفت: چرا معطل كردی؟ گفت: یک مردی مرا به حرف گرفت. گفت: چه گفت؟ گفت: یک سؤال عجیبی از من كرد. چه سؤال كرد؟ از من پرسید كه صاحبِ این خانه بنده است یا آزاد؟ گفتم البته كه آزاد است. بعد هم گفت: بله، آزاد است، اگر بنده می‌بود كه این سروصداها بیرون نمی‌آمد. گفت: آن مرد چه نشانه‌هایی داشت؟ علائم و نشانه‌ها را كه گفت، فهمید كه موسی‌بن‌جعفر (ع) است. گفت: كجا رفت؟ از این طرف رفت. پایش لخت بود، به خود فرصت نداد كه برود كفش‌هایش را بپوشد، برای اینكه ممكن است آقا را پیدا نكند. پای برهنه بیرون دوید. (همین جمله در او انقلاب ایجاد كرد.) دوید، خودش را انداخت به دامن امام و عرض كرد: شما چه گفتید؟ امام فرمود: من این را گفتم. فهمید كه مقصود چیست. گفت: آقا! من از همین ساعت می‌خواهم بندهٔ خدا باشم، و واقعاً هم راست گفت. از آن ساعت دیگر بندهٔ خدا شد. این خبرها را به هارون می‌دادند. این بود كه احساس خطر می‌كرد، می‌گفت: اینها فقط باید نباشند «وُجودُكَ ذَنْبٌ» اصلاً بودنِ تو از نظر من گناه است. امام می‌فرمود: من چه كار كرده‌ام؟ جوابی نداشتند، ولی به زبان بی‌زبانی می‌گفتند: «وُجودُكَ ذَنْبٌ» اصلاً بودنت گناه است. آنها هم در عینِ حال از روشن كردنِ شیعیانشان و محارم و افراد دیگر هیچ‌گاه كوتاهی نمی‌كردند، قضیه را به آنها می‌گفتند و می‌فهماندند، و آنها می‌فهمیدند كه قضیه از چه قرار است. •|شهید مطهری (ره) |• کتاب "سیری در سیرهٔ ائمهٔ اطهار" @Twiitaa
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
شب چهاردهمه... شبی که عباس‌‌بن‌علی در آسمان می درخشد✨ @Twiitaa
سلام کاش همه یادبگیریم مثل اینقددلسوزانه وبزرگوارانه رفتارکنیم همیشه پاسخ های کامل خوبی میدن باادبیات زیباودرست ولی متأسفانه بعضیاکه نسبت به بقیه اعضای کانال سن وتجربه بیشتری دارن ومسئولیتهایی هم دارن و... و انتظاربیشتری ازشون میره، معمولا باتیکه وکنایه صحبت میکنن وبویی ازدلسوزی به مشام نمیخوره ازپیامهاشون. بالاخره بایدفرقی بین شما و دانشجوی متولد۸۴باشه. بهتره ادامه ندم... امیدوارم این افراد خودشون متوجه شده باشن چون درست نیست بخوام اسم بیارم. جالب اینجاست که دارید به موضوعی خرده میگیرید و انتقاد میکنید که خودتون هم رعایتش نکردید و در پیامتون تیکه و کنایه دیده میشه! بزرگوار در مجازی تشخیص لحن سخته و کاش با چندتا پیام اینطور به دور از انصاف قضاوت نکنید و مجموعِ صحبت‌ها رو در نظر بگیرید... @Twiitaa
| توییتا |
دوستانی که تو جلسه حضور داشتند نقدی پیشنهادی سوالی اگر هست بفرمایید
سلام جلسه بسیار خوب و مهمی بود و واقعا نکات کاربردی گفته شد 👌 خداقوت به آقای ان‌شاءالله که ادامه‌دار باشه این جلسات @Twiitaa