eitaa logo
| توییتا |
2هزار دنبال‌کننده
11.6هزار عکس
4.6هزار ویدیو
376 فایل
توییتا چیست؟👇 https://eitaa.com/Twiitaa/26507 ارسال پیام ازطریق👇 @hosseinkhademi75 ادمین خانوما👇 @Mahdolia ناشناس تلگرامی👇 https://t.me/Twiitaabot ناشناس ایتا👇 https://6w9.ir/s/120 ناشناس ایتا شماره۲: https://daigo.ir/secret/464858035
مشاهده در ایتا
دانلود
خیلی وقته مشاعره نداشتیم شروع کنیم ؟ گفتمش عاشقتم گفت محبت دارید ای به گور پدر آنکه ادب یادش داد در دیاری که دراونیست کسی یار کسی کاش یا رب که نیافتد به کسی کار کسی یار مرا غار مرا عشق جگرخوار مرا یارتویی غار تویی خواجه نگه دار مرا اگـــر به زلف دراز تــــو دست مــا نرسـد گناه بخت پریشان و دست کوته ماست تورا با دیگری دیدم زبانم لال شد اما الهی هرکسی که لال باشد کورهم باشد دامن مکش به ناز که هجران کشیده‌ام نازم بکش که ناز رقیبان کشیده‌ام من به غمگین ترین حالت ممکن شادم تو به آشوب دلم ثانیه ای فکر نکن ناصحم گفت که جز غم چه هنر دارد عشق برو ای خواجه ی عاقل هنری بهتر از این؟ ناصحا بیهوده میگویی که دل بردار ازاو من به فرنان دلم دل کی به فرمان من است تنت به ناز طبیبان نیازمند مباد وجود نازکت آزرده گزند مباد دراین طوفان که ماهی هم به دریا دل نخواهد زد کجا با کشتی ات بردی دلم را ناخدای من؟ نظری کن که به جان آمدم از دلتنگی گذری کن که خیالی شدم از تنهایی یادم نمیکنی و زیادم نمیروی یادت بخیر یار فراموشکارمن ناله ام در سینه ماند و استخوانم در گلو تا خروش خفته را از دل برارم چاه کو؟ وخدا خواست که یک عمر نبیند یعقوب شهر بی یار مگر ارزش دیدن دارد؟ دنیا همه هیچ و اهل دنیا همه هیچ ای هیچ برای هیچ بر هیچ مپیچ چشم خود بستم که دیگر چشم مستش ننگرم ناگهان دل دادزد دیوانه من میبینمش شمع از سر خود گذشت و آزاد بسوخت بر آتش غم خنده‌زنان شاد بسوخت تا تو نگاه می‌کنی کار من آه کردن است ای به فدای چشم تو این چه نگاه کردن است؟ @Twiitaa
خیلی وقته مشاعره نداشتیم شروع کنیم ؟ گفتمش عاشقتم گفت محبت دارید ای به گور پدر آنکه ادب یادش داد در دیاری که دراونیست کسی یار کسی کاش یا رب که نیافتد به کسی کار کسی یار مرا غار مرا عشق جگرخوار مرا یارتویی غار تویی خواجه نگه دار مرا اگـــر به زلف دراز تــــو دست مــا نرسـد گناه بخت پریشان و دست کوته ماست تورا با دیگری دیدم زبانم لال شد اما الهی هرکسی که لال باشد کورهم باشد دامن مکش به ناز که هجران کشیده‌ام نازم بکش که ناز رقیبان کشیده‌ام من به غمگین ترین حالت ممکن شادم تو به آشوب دلم ثانیه ای فکر نکن ناصحم گفت که جز غم چه هنر دارد عشق برو ای خواجه ی عاقل هنری بهتر از این؟ ناصحا بیهوده میگویی که دل بردار ازاو من به فرنان دلم دل کی به فرمان من است تنت به ناز طبیبان نیازمند مباد وجود نازکت آزرده گزند مباد دراین طوفان که ماهی هم به دریا دل نخواهد زد کجا با کشتی ات بردی دلم را ناخدای من؟ نظری کن که به جان آمدم از دلتنگی گذری کن که خیالی شدم از تنهایی یادم نمیکنی و زیادم نمیروی یادت بخیر یار فراموشکارمن ناله ام در سینه ماند و استخوانم در گلو تا خروش خفته را از دل برارم چاه کو؟ وخدا خواست که یک عمر نبیند یعقوب شهر بی یار مگر ارزش دیدن دارد؟ دنیا همه هیچ و اهل دنیا همه هیچ ای هیچ برای هیچ بر هیچ مپیچ چشم خود بستم که دیگر چشم مستش ننگرم ناگهان دل دادزد دیوانه من میبینمش شده آیا ک غمی ریشه به جانت بزند؟ گره در روح و روانت، به جهانت بزند؟ دوش دیدم که ملائک در میخانه زدند گل آدم بفرستند و به پیمانه زدند @Twiitaa
خیلی وقته مشاعره نداشتیم شروع کنیم ؟ گفتمش عاشقتم گفت محبت دارید ای به گور پدر آنکه ادب یادش داد در دیاری که دراونیست کسی یار کسی کاش یا رب که نیافتد به کسی کار کسی یار مرا غار مرا عشق جگرخوار مرا یارتویی غار تویی خواجه نگه دار مرا اگـــر به زلف دراز تــــو دست مــا نرسـد گناه بخت پریشان و دست کوته ماست تورا با دیگری دیدم زبانم لال شد اما الهی هرکسی که لال باشد کورهم باشد دامن مکش به ناز که هجران کشیده‌ام نازم بکش که ناز رقیبان کشیده‌ام من به غمگین ترین حالت ممکن شادم تو به آشوب دلم ثانیه ای فکر نکن ناصحم گفت که جز غم چه هنر دارد عشق برو ای خواجه ی عاقل هنری بهتر از این؟ ناصحا بیهوده میگویی که دل بردار ازاو من به فرنان دلم دل کی به فرمان من است تنت به ناز طبیبان نیازمند مباد وجود نازکت آزرده گزند مباد دراین طوفان که ماهی هم به دریا دل نخواهد زد کجا با کشتی ات بردی دلم را ناخدای من؟ نظری کن که به جان آمدم از دلتنگی گذری کن که خیالی شدم از تنهایی یادم نمیکنی و زیادم نمیروی یادت بخیر یار فراموشکارمن ناله ام در سینه ماند و استخوانم در گلو تا خروش خفته را از دل برارم چاه کو؟ وخدا خواست که یک عمر نبیند یعقوب شهر بی یار مگر ارزش دیدن دارد؟ دنیا همه هیچ و اهل دنیا همه هیچ ای هیچ برای هیچ بر هیچ مپیچ چشم خود بستم که دیگر چشم مستش ننگرم ناگهان دل دادزد دیوانه من میبینمش شده آیا ک غمی ریشه به جانت بزند؟ گره در روح و روانت، به جهانت بزند؟ دوش دیدم که ملائک در میخانه زدند گل آدم بفرستند و به پیمانه زدند دیگران ، چون بروند از نظر ، از دل بروند تو چنان ،در دل من رفته ، که جان در بدنی @Twiitaa
خیلی وقته مشاعره نداشتیم شروع کنیم ؟ گفتمش عاشقتم گفت محبت دارید ای به گور پدر آنکه ادب یادش داد در دیاری که دراونیست کسی یار کسی کاش یا رب که نیافتد به کسی کار کسی یار مرا غار مرا عشق جگرخوار مرا یارتویی غار تویی خواجه نگه دار مرا اگـــر به زلف دراز تــــو دست مــا نرسـد گناه بخت پریشان و دست کوته ماست تورا با دیگری دیدم زبانم لال شد اما الهی هرکسی که لال باشد کورهم باشد دامن مکش به ناز که هجران کشیده‌ام نازم بکش که ناز رقیبان کشیده‌ام من به غمگین ترین حالت ممکن شادم تو به آشوب دلم ثانیه ای فکر نکن ناصحم گفت که جز غم چه هنر دارد عشق برو ای خواجه ی عاقل هنری بهتر از این؟ ناصحا بیهوده میگویی که دل بردار ازاو من به فرنان دلم دل کی به فرمان من است تنت به ناز طبیبان نیازمند مباد وجود نازکت آزرده گزند مباد دراین طوفان که ماهی هم به دریا دل نخواهد زد کجا با کشتی ات بردی دلم را ناخدای من؟ نظری کن که به جان آمدم از دلتنگی گذری کن که خیالی شدم از تنهایی یادم نمیکنی و زیادم نمیروی یادت بخیر یار فراموشکارمن ناله ام در سینه ماند و استخوانم در گلو تا خروش خفته را از دل برارم چاه کو؟ وخدا خواست که یک عمر نبیند یعقوب شهر بی یار مگر ارزش دیدن دارد؟ دنیا همه هیچ و اهل دنیا همه هیچ ای هیچ برای هیچ بر هیچ مپیچ چشم خود بستم که دیگر چشم مستش ننگرم ناگهان دل دادزد دیوانه من میبینمش شمع از سر خود گذشت و آزاد بسوخت بر آتش غم خنده‌زنان شاد بسوخت تا تو نگاه می‌کنی کار من آه کردن است ای به فدای چشم تو این چه نگاه کردن است؟ تا تـــو مـــراد من دهی کشته مـــرا فراق تــو تا تو به داد من رسی، من به خدا رسیده ام @Twiitaa
خیلی وقته مشاعره نداشتیم شروع کنیم ؟ گفتمش عاشقتم گفت محبت دارید ای به گور پدر آنکه ادب یادش داد در دیاری که دراونیست کسی یار کسی کاش یا رب که نیافتد به کسی کار کسی یار مرا غار مرا عشق جگرخوار مرا یارتویی غار تویی خواجه نگه دار مرا اگـــر به زلف دراز تــــو دست مــا نرسـد گناه بخت پریشان و دست کوته ماست تورا با دیگری دیدم زبانم لال شد اما الهی هرکسی که لال باشد کورهم باشد دامن مکش به ناز که هجران کشیده‌ام نازم بکش که ناز رقیبان کشیده‌ام من به غمگین ترین حالت ممکن شادم تو به آشوب دلم ثانیه ای فکر نکن ناصحم گفت که جز غم چه هنر دارد عشق برو ای خواجه ی عاقل هنری بهتر از این؟ ناصحا بیهوده میگویی که دل بردار ازاو من به فرنان دلم دل کی به فرمان من است تنت به ناز طبیبان نیازمند مباد وجود نازکت آزرده گزند مباد دراین طوفان که ماهی هم به دریا دل نخواهد زد کجا با کشتی ات بردی دلم را ناخدای من؟ نظری کن که به جان آمدم از دلتنگی گذری کن که خیالی شدم از تنهایی یادم نمیکنی و زیادم نمیروی یادت بخیر یار فراموشکارمن ناله ام در سینه ماند و استخوانم در گلو تا خروش خفته را از دل برارم چاه کو؟ وخدا خواست که یک عمر نبیند یعقوب شهر بی یار مگر ارزش دیدن دارد؟ دنیا همه هیچ و اهل دنیا همه هیچ ای هیچ برای هیچ بر هیچ مپیچ چشم خود بستم که دیگر چشم مستش ننگرم ناگهان دل دادزد دیوانه من میبینمش شمع از سر خود گذشت و آزاد بسوخت بر آتش غم خنده‌زنان شاد بسوخت تا تو نگاه می‌کنی کار من آه کردن است ای به فدای چشم تو این چه نگاه کردن است؟ تا تـــو مـــراد من دهی کشته مـــرا فراق تــو تا تو به داد من رسی، من به خدا رسیده ام منم آن بید که با باد نلرزید تنم دیدنت لرز که نه زلزله برپا کرده @Twiitaa
خیلی وقته مشاعره نداشتیم شروع کنیم ؟ گفتمش عاشقتم گفت محبت دارید ای به گور پدر آنکه ادب یادش داد در دیاری که دراونیست کسی یار کسی کاش یا رب که نیافتد به کسی کار کسی یار مرا غار مرا عشق جگرخوار مرا یارتویی غار تویی خواجه نگه دار مرا اگـــر به زلف دراز تــــو دست مــا نرسـد گناه بخت پریشان و دست کوته ماست تورا با دیگری دیدم زبانم لال شد اما الهی هرکسی که لال باشد کورهم باشد دامن مکش به ناز که هجران کشیده‌ام نازم بکش که ناز رقیبان کشیده‌ام من به غمگین ترین حالت ممکن شادم تو به آشوب دلم ثانیه ای فکر نکن ناصحم گفت که جز غم چه هنر دارد عشق برو ای خواجه ی عاقل هنری بهتر از این؟ ناصحا بیهوده میگویی که دل بردار ازاو من به فرنان دلم دل کی به فرمان من است تنت به ناز طبیبان نیازمند مباد وجود نازکت آزرده گزند مباد دراین طوفان که ماهی هم به دریا دل نخواهد زد کجا با کشتی ات بردی دلم را ناخدای من؟ نظری کن که به جان آمدم از دلتنگی گذری کن که خیالی شدم از تنهایی یادم نمیکنی و زیادم نمیروی یادت بخیر یار فراموشکارمن ناله ام در سینه ماند و استخوانم در گلو تا خروش خفته را از دل برارم چاه کو؟ وخدا خواست که یک عمر نبیند یعقوب شهر بی یار مگر ارزش دیدن دارد؟ دنیا همه هیچ و اهل دنیا همه هیچ ای هیچ برای هیچ بر هیچ مپیچ چشم خود بستم که دیگر چشم مستش ننگرم ناگهان دل دادزد دیوانه من میبینمش شمع از سر خود گذشت و آزاد بسوخت بر آتش غم خنده‌زنان شاد بسوخت تا تو نگاه می‌کنی کار من آه کردن است ای به فدای چشم تو این چه نگاه کردن است؟ تا تـــو مـــراد من دهی کشته مـــرا فراق تــو تا تو به داد من رسی، من به خدا رسیده ام می‌رسد روزی که شرط عاشقی دلداگیست میرود عمر عزیز ما، دریغا،چاره چیست؟ @Twiitaa
خیلی وقته مشاعره نداشتیم شروع کنیم ؟ گفتمش عاشقتم گفت محبت دارید ای به گور پدر آنکه ادب یادش داد در دیاری که دراونیست کسی یار کسی کاش یا رب که نیافتد به کسی کار کسی یار مرا غار مرا عشق جگرخوار مرا یارتویی غار تویی خواجه نگه دار مرا اگـــر به زلف دراز تــــو دست مــا نرسـد گناه بخت پریشان و دست کوته ماست تورا با دیگری دیدم زبانم لال شد اما الهی هرکسی که لال باشد کورهم باشد دامن مکش به ناز که هجران کشیده‌ام نازم بکش که ناز رقیبان کشیده‌ام من به غمگین ترین حالت ممکن شادم تو به آشوب دلم ثانیه ای فکر نکن ناصحم گفت که جز غم چه هنر دارد عشق برو ای خواجه ی عاقل هنری بهتر از این؟ ناصحا بیهوده میگویی که دل بردار ازاو من به فرنان دلم دل کی به فرمان من است تنت به ناز طبیبان نیازمند مباد وجود نازکت آزرده گزند مباد دراین طوفان که ماهی هم به دریا دل نخواهد زد کجا با کشتی ات بردی دلم را ناخدای من؟ نظری کن که به جان آمدم از دلتنگی گذری کن که خیالی شدم از تنهایی یادم نمیکنی و زیادم نمیروی یادت بخیر یار فراموشکارمن ناله ام در سینه ماند و استخوانم در گلو تا خروش خفته را از دل برارم چاه کو؟ وخدا خواست که یک عمر نبیند یعقوب شهر بی یار مگر ارزش دیدن دارد؟ دنیا همه هیچ و اهل دنیا همه هیچ ای هیچ برای هیچ بر هیچ مپیچ چشم خود بستم که دیگر چشم مستش ننگرم ناگهان دل دادزد دیوانه من میبینمش شمع از سر خود گذشت و آزاد بسوخت بر آتش غم خنده‌زنان شاد بسوخت تا تو نگاه می‌کنی کار من آه کردن است ای به فدای چشم تو این چه نگاه کردن است؟ تا تـــو مـــراد من دهی کشته مـــرا فراق تــو تا تو به داد من رسی، من به خدا رسیده ام منم آن بید که با باد نلرزید تنم دیدنت لرز که نه زلزله برپا کرده هر کجا رفتم غبار زندگی در پیش بود یا رب این خاک پریشان از کجا برداشتم؟! @Twiitaa
خیلی وقته مشاعره نداشتیم شروع کنیم ؟ گفتمش عاشقتم گفت محبت دارید ای به گور پدر آنکه ادب یادش داد در دیاری که دراونیست کسی یار کسی کاش یا رب که نیافتد به کسی کار کسی یار مرا غار مرا عشق جگرخوار مرا یارتویی غار تویی خواجه نگه دار مرا اگـــر به زلف دراز تــــو دست مــا نرسـد گناه بخت پریشان و دست کوته ماست تورا با دیگری دیدم زبانم لال شد اما الهی هرکسی که لال باشد کورهم باشد دامن مکش به ناز که هجران کشیده‌ام نازم بکش که ناز رقیبان کشیده‌ام من به غمگین ترین حالت ممکن شادم تو به آشوب دلم ثانیه ای فکر نکن ناصحم گفت که جز غم چه هنر دارد عشق برو ای خواجه ی عاقل هنری بهتر از این؟ ناصحا بیهوده میگویی که دل بردار ازاو من به فرنان دلم دل کی به فرمان من است تنت به ناز طبیبان نیازمند مباد وجود نازکت آزرده گزند مباد دراین طوفان که ماهی هم به دریا دل نخواهد زد کجا با کشتی ات بردی دلم را ناخدای من؟ نظری کن که به جان آمدم از دلتنگی گذری کن که خیالی شدم از تنهایی یادم نمیکنی و زیادم نمیروی یادت بخیر یار فراموشکارمن ناله ام در سینه ماند و استخوانم در گلو تا خروش خفته را از دل برارم چاه کو؟ وخدا خواست که یک عمر نبیند یعقوب شهر بی یار مگر ارزش دیدن دارد؟ دنیا همه هیچ و اهل دنیا همه هیچ ای هیچ برای هیچ بر هیچ مپیچ چشم خود بستم که دیگر چشم مستش ننگرم ناگهان دل دادزد دیوانه من میبینمش شمع از سر خود گذشت و آزاد بسوخت بر آتش غم خنده‌زنان شاد بسوخت تا تو نگاه می‌کنی کار من آه کردن است ای به فدای چشم تو این چه نگاه کردن است؟ تا تـــو مـــراد من دهی کشته مـــرا فراق تــو تا تو به داد من رسی، من به خدا رسیده ام منم آن بید که با باد نلرزید تنم دیدنت لرز که نه زلزله برپا کرده هر کجا رفتم غبار زندگی در پیش بود یا رب این خاک پریشان از کجا برداشتم؟! ما مست صبوحیم زمیخانه توحید  حاجت به می و خانه خمار نداریم @Twiitaa
خیلی وقته مشاعره نداشتیم شروع کنیم ؟ گفتمش عاشقتم گفت محبت دارید ای به گور پدر آنکه ادب یادش داد در دیاری که دراونیست کسی یار کسی کاش یا رب که نیافتد به کسی کار کسی یار مرا غار مرا عشق جگرخوار مرا یارتویی غار تویی خواجه نگه دار مرا اگـــر به زلف دراز تــــو دست مــا نرسـد گناه بخت پریشان و دست کوته ماست تورا با دیگری دیدم زبانم لال شد اما الهی هرکسی که لال باشد کورهم باشد دامن مکش به ناز که هجران کشیده‌ام نازم بکش که ناز رقیبان کشیده‌ام من به غمگین ترین حالت ممکن شادم تو به آشوب دلم ثانیه ای فکر نکن ناصحم گفت که جز غم چه هنر دارد عشق برو ای خواجه ی عاقل هنری بهتر از این؟ ناصحا بیهوده میگویی که دل بردار ازاو من به فرنان دلم دل کی به فرمان من است تنت به ناز طبیبان نیازمند مباد وجود نازکت آزرده گزند مباد دراین طوفان که ماهی هم به دریا دل نخواهد زد کجا با کشتی ات بردی دلم را ناخدای من؟ نظری کن که به جان آمدم از دلتنگی گذری کن که خیالی شدم از تنهایی یادم نمیکنی و زیادم نمیروی یادت بخیر یار فراموشکارمن ناله ام در سینه ماند و استخوانم در گلو تا خروش خفته را از دل برارم چاه کو؟ وخدا خواست که یک عمر نبیند یعقوب شهر بی یار مگر ارزش دیدن دارد؟ دنیا همه هیچ و اهل دنیا همه هیچ ای هیچ برای هیچ بر هیچ مپیچ چشم خود بستم که دیگر چشم مستش ننگرم ناگهان دل دادزد دیوانه من میبینمش شمع از سر خود گذشت و آزاد بسوخت بر آتش غم خنده‌زنان شاد بسوخت تا تو نگاه می‌کنی کار من آه کردن است ای به فدای چشم تو این چه نگاه کردن است؟ تا تـــو مـــراد من دهی کشته مـــرا فراق تــو تا تو به داد من رسی، من به خدا رسیده ام منم آن بید که با باد نلرزید تنم دیدنت لرز که نه زلزله برپا کرده هر کجا رفتم غبار زندگی در پیش بود یا رب این خاک پریشان از کجا برداشتم؟! ما مست صبوحیم زمیخانه توحید  حاجت به می و خانه خمار نداریم من کز بتان فریب نخوردم به صد فسون صد بازی از دو چشم تو خوردم به یک نگاه @Twiitaa
خیلی وقته مشاعره نداشتیم شروع کنیم ؟ گفتمش عاشقتم گفت محبت دارید ای به گور پدر آنکه ادب یادش داد در دیاری که دراونیست کسی یار کسی کاش یا رب که نیافتد به کسی کار کسی یار مرا غار مرا عشق جگرخوار مرا یارتویی غار تویی خواجه نگه دار مرا اگـــر به زلف دراز تــــو دست مــا نرسـد گناه بخت پریشان و دست کوته ماست تورا با دیگری دیدم زبانم لال شد اما الهی هرکسی که لال باشد کورهم باشد دامن مکش به ناز که هجران کشیده‌ام نازم بکش که ناز رقیبان کشیده‌ام من به غمگین ترین حالت ممکن شادم تو به آشوب دلم ثانیه ای فکر نکن ناصحم گفت که جز غم چه هنر دارد عشق برو ای خواجه ی عاقل هنری بهتر از این؟ ناصحا بیهوده میگویی که دل بردار ازاو من به فرنان دلم دل کی به فرمان من است تنت به ناز طبیبان نیازمند مباد وجود نازکت آزرده گزند مباد دراین طوفان که ماهی هم به دریا دل نخواهد زد کجا با کشتی ات بردی دلم را ناخدای من؟ نظری کن که به جان آمدم از دلتنگی گذری کن که خیالی شدم از تنهایی یادم نمیکنی و زیادم نمیروی یادت بخیر یار فراموشکارمن ناله ام در سینه ماند و استخوانم در گلو تا خروش خفته را از دل برارم چاه کو؟ وخدا خواست که یک عمر نبیند یعقوب شهر بی یار مگر ارزش دیدن دارد؟ دنیا همه هیچ و اهل دنیا همه هیچ ای هیچ برای هیچ بر هیچ مپیچ چشم خود بستم که دیگر چشم مستش ننگرم ناگهان دل دادزد دیوانه من میبینمش شمع از سر خود گذشت و آزاد بسوخت بر آتش غم خنده‌زنان شاد بسوخت تا تو نگاه می‌کنی کار من آه کردن است ای به فدای چشم تو این چه نگاه کردن است؟ تا تـــو مـــراد من دهی کشته مـــرا فراق تــو تا تو به داد من رسی، من به خدا رسیده ام منم آن بید که با باد نلرزید تنم دیدنت لرز که نه زلزله برپا کرده هر کجا رفتم غبار زندگی در پیش بود یا رب این خاک پریشان از کجا برداشتم؟! ما مست صبوحیم زمیخانه توحید  حاجت به می و خانه خمار نداریم من کز بتان فریب نخوردم به صد فسون صد بازی از دو چشم تو خوردم به یک نگاه هر که در این بزم مقرب تر است  جام بلا بیشترش میدهند  @Twiitaa
خیلی وقته مشاعره نداشتیم شروع کنیم ؟ گفتمش عاشقتم گفت محبت دارید ای به گور پدر آنکه ادب یادش داد در دیاری که دراونیست کسی یار کسی کاش یا رب که نیافتد به کسی کار کسی یار مرا غار مرا عشق جگرخوار مرا یارتویی غار تویی خواجه نگه دار مرا اگـــر به زلف دراز تــــو دست مــا نرسـد گناه بخت پریشان و دست کوته ماست تورا با دیگری دیدم زبانم لال شد اما الهی هرکسی که لال باشد کورهم باشد دامن مکش به ناز که هجران کشیده‌ام نازم بکش که ناز رقیبان کشیده‌ام من به غمگین ترین حالت ممکن شادم تو به آشوب دلم ثانیه ای فکر نکن ناصحم گفت که جز غم چه هنر دارد عشق برو ای خواجه ی عاقل هنری بهتر از این؟ ناصحا بیهوده میگویی که دل بردار ازاو من به فرنان دلم دل کی به فرمان من است تنت به ناز طبیبان نیازمند مباد وجود نازکت آزرده گزند مباد دراین طوفان که ماهی هم به دریا دل نخواهد زد کجا با کشتی ات بردی دلم را ناخدای من؟ نظری کن که به جان آمدم از دلتنگی گذری کن که خیالی شدم از تنهایی یادم نمیکنی و زیادم نمیروی یادت بخیر یار فراموشکارمن ناله ام در سینه ماند و استخوانم در گلو تا خروش خفته را از دل برارم چاه کو؟ وخدا خواست که یک عمر نبیند یعقوب شهر بی یار مگر ارزش دیدن دارد؟ دنیا همه هیچ و اهل دنیا همه هیچ ای هیچ برای هیچ بر هیچ مپیچ چشم خود بستم که دیگر چشم مستش ننگرم ناگهان دل دادزد دیوانه من میبینمش شمع از سر خود گذشت و آزاد بسوخت بر آتش غم خنده‌زنان شاد بسوخت تا تو نگاه می‌کنی کار من آه کردن است ای به فدای چشم تو این چه نگاه کردن است؟ تا تـــو مـــراد من دهی کشته مـــرا فراق تــو تا تو به داد من رسی، من به خدا رسیده ام منم آن بید که با باد نلرزید تنم دیدنت لرز که نه زلزله برپا کرده هر کجا رفتم غبار زندگی در پیش بود یا رب این خاک پریشان از کجا برداشتم؟! ما مست صبوحیم زمیخانه توحید حاجت به می و خانه خمار نداریم من کز بتان فریب نخوردم به صد فسون صد بازی از دو چشم تو خوردم به یک نگاه هرکه با مستان نشیند ترک مستوری کند آبروی نیکنامی در خرابات آب جوست @Twiitaa
خیلی وقته مشاعره نداشتیم شروع کنیم ؟ گفتمش عاشقتم گفت محبت دارید ای به گور پدر آنکه ادب یادش داد در دیاری که دراونیست کسی یار کسی کاش یا رب که نیافتد به کسی کار کسی یار مرا غار مرا عشق جگرخوار مرا یارتویی غار تویی خواجه نگه دار مرا اگـــر به زلف دراز تــــو دست مــا نرسـد گناه بخت پریشان و دست کوته ماست تورا با دیگری دیدم زبانم لال شد اما الهی هرکسی که لال باشد کورهم باشد دامن مکش به ناز که هجران کشیده‌ام نازم بکش که ناز رقیبان کشیده‌ام من به غمگین ترین حالت ممکن شادم تو به آشوب دلم ثانیه ای فکر نکن ناصحم گفت که جز غم چه هنر دارد عشق برو ای خواجه ی عاقل هنری بهتر از این؟ ناصحا بیهوده میگویی که دل بردار ازاو من به فرنان دلم دل کی به فرمان من است تنت به ناز طبیبان نیازمند مباد وجود نازکت آزرده گزند مباد دراین طوفان که ماهی هم به دریا دل نخواهد زد کجا با کشتی ات بردی دلم را ناخدای من؟ نظری کن که به جان آمدم از دلتنگی گذری کن که خیالی شدم از تنهایی یادم نمیکنی و زیادم نمیروی یادت بخیر یار فراموشکارمن ناله ام در سینه ماند و استخوانم در گلو تا خروش خفته را از دل برارم چاه کو؟ وخدا خواست که یک عمر نبیند یعقوب شهر بی یار مگر ارزش دیدن دارد؟ دنیا همه هیچ و اهل دنیا همه هیچ ای هیچ برای هیچ بر هیچ مپیچ چشم خود بستم که دیگر چشم مستش ننگرم ناگهان دل دادزد دیوانه من میبینمش شمع از سر خود گذشت و آزاد بسوخت بر آتش غم خنده‌زنان شاد بسوخت تا تو نگاه می‌کنی کار من آه کردن است ای به فدای چشم تو این چه نگاه کردن است؟ تا تـــو مـــراد من دهی کشته مـــرا فراق تــو تا تو به داد من رسی، من به خدا رسیده ام منم آن بید که با باد نلرزید تنم دیدنت لرز که نه زلزله برپا کرده هر کجا رفتم غبار زندگی در پیش بود یا رب این خاک پریشان از کجا برداشتم؟! ما مست صبوحیم زمیخانه توحید حاجت به می و خانه خمار نداریم من کز بتان فریب نخوردم به صد فسون صد بازی از دو چشم تو خوردم به یک نگاه هرکه با مستان نشیند ترک مستوری کند آبروی نیکنامی در خرابات آب جوست تورا ببینم و خواهم که خاک پای تو باشم مرا ببینی و چون باد بگذری که ندیدم @Twiitaa
خیلی وقته مشاعره نداشتیم شروع کنیم ؟ گفتمش عاشقتم گفت محبت دارید ای به گور پدر آنکه ادب یادش داد در دیاری که دراونیست کسی یار کسی کاش یا رب که نیافتد به کسی کار کسی یار مرا غار مرا عشق جگرخوار مرا یارتویی غار تویی خواجه نگه دار مرا اگـــر به زلف دراز تــــو دست مــا نرسـد گناه بخت پریشان و دست کوته ماست تورا با دیگری دیدم زبانم لال شد اما الهی هرکسی که لال باشد کورهم باشد دامن مکش به ناز که هجران کشیده‌ام نازم بکش که ناز رقیبان کشیده‌ام من به غمگین ترین حالت ممکن شادم تو به آشوب دلم ثانیه ای فکر نکن ناصحم گفت که جز غم چه هنر دارد عشق برو ای خواجه ی عاقل هنری بهتر از این؟ ناصحا بیهوده میگویی که دل بردار ازاو من به فرنان دلم دل کی به فرمان من است تنت به ناز طبیبان نیازمند مباد وجود نازکت آزرده گزند مباد دراین طوفان که ماهی هم به دریا دل نخواهد زد کجا با کشتی ات بردی دلم را ناخدای من؟ نظری کن که به جان آمدم از دلتنگی گذری کن که خیالی شدم از تنهایی یادم نمیکنی و زیادم نمیروی یادت بخیر یار فراموشکارمن ناله ام در سینه ماند و استخوانم در گلو تا خروش خفته را از دل برارم چاه کو؟ وخدا خواست که یک عمر نبیند یعقوب شهر بی یار مگر ارزش دیدن دارد؟ دنیا همه هیچ و اهل دنیا همه هیچ ای هیچ برای هیچ بر هیچ مپیچ چشم خود بستم که دیگر چشم مستش ننگرم ناگهان دل دادزد دیوانه من میبینمش شمع از سر خود گذشت و آزاد بسوخت بر آتش غم خنده‌زنان شاد بسوخت تا تو نگاه می‌کنی کار من آه کردن است ای به فدای چشم تو این چه نگاه کردن است؟ تا تـــو مـــراد من دهی کشته مـــرا فراق تــو تا تو به داد من رسی، من به خدا رسیده ام منم آن بید که با باد نلرزید تنم دیدنت لرز که نه زلزله برپا کرده هر کجا رفتم غبار زندگی در پیش بود یا رب این خاک پریشان از کجا برداشتم؟! ما مست صبوحیم زمیخانه توحید حاجت به می و خانه خمار نداریم من کز بتان فریب نخوردم به صد فسون صد بازی از دو چشم تو خوردم به یک نگاه هرکه با مستان نشیند ترک مستوری کند آبروی نیکنامی در خرابات آب جوست تورا ببینم و خواهم که خاک پای تو باشم مرا ببینی و چون باد بگذری که ندیدم مرا خود کُشتی،امّا یادِ من بسیار خواهی کرد.. @Twiitaa
خیلی وقته مشاعره نداشتیم شروع کنیم ؟ گفتمش عاشقتم گفت محبت دارید ای به گور پدر آنکه ادب یادش داد در دیاری که دراونیست کسی یار کسی کاش یا رب که نیافتد به کسی کار کسی یار مرا غار مرا عشق جگرخوار مرا یارتویی غار تویی خواجه نگه دار مرا اگـــر به زلف دراز تــــو دست مــا نرسـد گناه بخت پریشان و دست کوته ماست تورا با دیگری دیدم زبانم لال شد اما الهی هرکسی که لال باشد کورهم باشد دامن مکش به ناز که هجران کشیده‌ام نازم بکش که ناز رقیبان کشیده‌ام من به غمگین ترین حالت ممکن شادم تو به آشوب دلم ثانیه ای فکر نکن ناصحم گفت که جز غم چه هنر دارد عشق برو ای خواجه ی عاقل هنری بهتر از این؟ ناصحا بیهوده میگویی که دل بردار ازاو من به فرنان دلم دل کی به فرمان من است تنت به ناز طبیبان نیازمند مباد وجود نازکت آزرده گزند مباد دراین طوفان که ماهی هم به دریا دل نخواهد زد کجا با کشتی ات بردی دلم را ناخدای من؟ نظری کن که به جان آمدم از دلتنگی گذری کن که خیالی شدم از تنهایی یادم نمیکنی و زیادم نمیروی یادت بخیر یار فراموشکارمن ناله ام در سینه ماند و استخوانم در گلو تا خروش خفته را از دل برارم چاه کو؟ وخدا خواست که یک عمر نبیند یعقوب شهر بی یار مگر ارزش دیدن دارد؟ دنیا همه هیچ و اهل دنیا همه هیچ ای هیچ برای هیچ بر هیچ مپیچ چشم خود بستم که دیگر چشم مستش ننگرم ناگهان دل دادزد دیوانه من میبینمش شمع از سر خود گذشت و آزاد بسوخت بر آتش غم خنده‌زنان شاد بسوخت تا تو نگاه می‌کنی کار من آه کردن است ای به فدای چشم تو این چه نگاه کردن است؟ تا تـــو مـــراد من دهی کشته مـــرا فراق تــو تا تو به داد من رسی، من به خدا رسیده ام منم آن بید که با باد نلرزید تنم دیدنت لرز که نه زلزله برپا کرده هر کجا رفتم غبار زندگی در پیش بود یا رب این خاک پریشان از کجا برداشتم؟! ما مست صبوحیم زمیخانه توحید حاجت به می و خانه خمار نداریم من کز بتان فریب نخوردم به صد فسون صد بازی از دو چشم تو خوردم به یک نگاه هرکه با مستان نشیند ترک مستوری کند آبروی نیکنامی در خرابات آب جوست تورا ببینم و خواهم که خاک پای تو باشم مرا ببینی و چون باد بگذری که ندیدم ما مست صبوحیم زمیخانه توحید  حاجت به می و خانه خمار نداریم @Twiitaa
خیلی وقته مشاعره نداشتیم شروع کنیم ؟ گفتمش عاشقتم گفت محبت دارید ای به گور پدر آنکه ادب یادش داد در دیاری که دراونیست کسی یار کسی کاش یا رب که نیافتد به کسی کار کسی یار مرا غار مرا عشق جگرخوار مرا یارتویی غار تویی خواجه نگه دار مرا اگـــر به زلف دراز تــــو دست مــا نرسـد گناه بخت پریشان و دست کوته ماست تورا با دیگری دیدم زبانم لال شد اما الهی هرکسی که لال باشد کورهم باشد دامن مکش به ناز که هجران کشیده‌ام نازم بکش که ناز رقیبان کشیده‌ام من به غمگین ترین حالت ممکن شادم تو به آشوب دلم ثانیه ای فکر نکن ناصحم گفت که جز غم چه هنر دارد عشق برو ای خواجه ی عاقل هنری بهتر از این؟ ناصحا بیهوده میگویی که دل بردار ازاو من به فرنان دلم دل کی به فرمان من است تنت به ناز طبیبان نیازمند مباد وجود نازکت آزرده گزند مباد دراین طوفان که ماهی هم به دریا دل نخواهد زد کجا با کشتی ات بردی دلم را ناخدای من؟ نظری کن که به جان آمدم از دلتنگی گذری کن که خیالی شدم از تنهایی یادم نمیکنی و زیادم نمیروی یادت بخیر یار فراموشکارمن ناله ام در سینه ماند و استخوانم در گلو تا خروش خفته را از دل برارم چاه کو؟ وخدا خواست که یک عمر نبیند یعقوب شهر بی یار مگر ارزش دیدن دارد؟ دنیا همه هیچ و اهل دنیا همه هیچ ای هیچ برای هیچ بر هیچ مپیچ چشم خود بستم که دیگر چشم مستش ننگرم ناگهان دل دادزد دیوانه من میبینمش شمع از سر خود گذشت و آزاد بسوخت بر آتش غم خنده‌زنان شاد بسوخت تا تو نگاه می‌کنی کار من آه کردن است ای به فدای چشم تو این چه نگاه کردن است؟ تا تـــو مـــراد من دهی کشته مـــرا فراق تــو تا تو به داد من رسی، من به خدا رسیده ام منم آن بید که با باد نلرزید تنم دیدنت لرز که نه زلزله برپا کرده هر کجا رفتم غبار زندگی در پیش بود یا رب این خاک پریشان از کجا برداشتم؟! ما مست صبوحیم زمیخانه توحید حاجت به می و خانه خمار نداریم من کز بتان فریب نخوردم به صد فسون صد بازی از دو چشم تو خوردم به یک نگاه هرکه با مستان نشیند ترک مستوری کند آبروی نیکنامی در خرابات آب جوست تورا ببینم و خواهم که خاک پای تو باشم مرا ببینی و چون باد بگذری که ندیدم ما مست صبوحیم زمیخانه توحید حاجت به می و خانه خمار نداریم منم که شهره شهرم‌ به عشق ورزیدن منم که دیده نیالوده ام به بد دیدن @Twiitaa
خیلی وقته مشاعره نداشتیم شروع کنیم ؟ گفتمش عاشقتم گفت محبت دارید ای به گور پدر آنکه ادب یادش داد در دیاری که دراونیست کسی یار کسی کاش یا رب که نیافتد به کسی کار کسی یار مرا غار مرا عشق جگرخوار مرا یارتویی غار تویی خواجه نگه دار مرا اگـــر به زلف دراز تــــو دست مــا نرسـد گناه بخت پریشان و دست کوته ماست تورا با دیگری دیدم زبانم لال شد اما الهی هرکسی که لال باشد کورهم باشد دامن مکش به ناز که هجران کشیده‌ام نازم بکش که ناز رقیبان کشیده‌ام من به غمگین ترین حالت ممکن شادم تو به آشوب دلم ثانیه ای فکر نکن ناصحم گفت که جز غم چه هنر دارد عشق برو ای خواجه ی عاقل هنری بهتر از این؟ ناصحا بیهوده میگویی که دل بردار ازاو من به فرنان دلم دل کی به فرمان من است تنت به ناز طبیبان نیازمند مباد وجود نازکت آزرده گزند مباد دراین طوفان که ماهی هم به دریا دل نخواهد زد کجا با کشتی ات بردی دلم را ناخدای من؟ نظری کن که به جان آمدم از دلتنگی گذری کن که خیالی شدم از تنهایی یادم نمیکنی و زیادم نمیروی یادت بخیر یار فراموشکارمن ناله ام در سینه ماند و استخوانم در گلو تا خروش خفته را از دل برارم چاه کو؟ وخدا خواست که یک عمر نبیند یعقوب شهر بی یار مگر ارزش دیدن دارد؟ دنیا همه هیچ و اهل دنیا همه هیچ ای هیچ برای هیچ بر هیچ مپیچ چشم خود بستم که دیگر چشم مستش ننگرم ناگهان دل دادزد دیوانه من میبینمش شمع از سر خود گذشت و آزاد بسوخت بر آتش غم خنده‌زنان شاد بسوخت تا تو نگاه می‌کنی کار من آه کردن است ای به فدای چشم تو این چه نگاه کردن است؟ تا تـــو مـــراد من دهی کشته مـــرا فراق تــو تا تو به داد من رسی، من به خدا رسیده ام منم آن بید که با باد نلرزید تنم دیدنت لرز که نه زلزله برپا کرده هر کجا رفتم غبار زندگی در پیش بود یا رب این خاک پریشان از کجا برداشتم؟! ما مست صبوحیم زمیخانه توحید حاجت به می و خانه خمار نداریم من کز بتان فریب نخوردم به صد فسون صد بازی از دو چشم تو خوردم به یک نگاه هرکه با مستان نشیند ترک مستوری کند آبروی نیکنامی در خرابات آب جوست تورا ببینم و خواهم که خاک پای تو باشم مرا ببینی و چون باد بگذری که ندیدم ما مست صبوحیم زمیخانه توحید حاجت به می و خانه خمار نداریم منم که شهره شهرم‌ به عشق ورزیدن منم که دیده نیالوده ام به بد دیدن نه مرا طاقت غربت نه تو را خاطر قربت دل نهادم به صبوری که جز این چاره ندانم @Twiitaa
خیلی وقته مشاعره نداشتیم شروع کنیم ؟ گفتمش عاشقتم گفت محبت دارید ای به گور پدر آنکه ادب یادش داد در دیاری که دراونیست کسی یار کسی کاش یا رب که نیافتد به کسی کار کسی یار مرا غار مرا عشق جگرخوار مرا یارتویی غار تویی خواجه نگه دار مرا اگـــر به زلف دراز تــــو دست مــا نرسـد گناه بخت پریشان و دست کوته ماست تورا با دیگری دیدم زبانم لال شد اما الهی هرکسی که لال باشد کورهم باشد دامن مکش به ناز که هجران کشیده‌ام نازم بکش که ناز رقیبان کشیده‌ام من به غمگین ترین حالت ممکن شادم تو به آشوب دلم ثانیه ای فکر نکن ناصحم گفت که جز غم چه هنر دارد عشق برو ای خواجه ی عاقل هنری بهتر از این؟ ناصحا بیهوده میگویی که دل بردار ازاو من به فرنان دلم دل کی به فرمان من است تنت به ناز طبیبان نیازمند مباد وجود نازکت آزرده گزند مباد دراین طوفان که ماهی هم به دریا دل نخواهد زد کجا با کشتی ات بردی دلم را ناخدای من؟ نظری کن که به جان آمدم از دلتنگی گذری کن که خیالی شدم از تنهایی یادم نمیکنی و زیادم نمیروی یادت بخیر یار فراموشکارمن ناله ام در سینه ماند و استخوانم در گلو تا خروش خفته را از دل برارم چاه کو؟ وخدا خواست که یک عمر نبیند یعقوب شهر بی یار مگر ارزش دیدن دارد؟ دنیا همه هیچ و اهل دنیا همه هیچ ای هیچ برای هیچ بر هیچ مپیچ چشم خود بستم که دیگر چشم مستش ننگرم ناگهان دل دادزد دیوانه من میبینمش شمع از سر خود گذشت و آزاد بسوخت بر آتش غم خنده‌زنان شاد بسوخت تا تو نگاه می‌کنی کار من آه کردن است ای به فدای چشم تو این چه نگاه کردن است؟ تا تـــو مـــراد من دهی کشته مـــرا فراق تــو تا تو به داد من رسی، من به خدا رسیده ام منم آن بید که با باد نلرزید تنم دیدنت لرز که نه زلزله برپا کرده هر کجا رفتم غبار زندگی در پیش بود یا رب این خاک پریشان از کجا برداشتم؟! ما مست صبوحیم زمیخانه توحید حاجت به می و خانه خمار نداریم من کز بتان فریب نخوردم به صد فسون صد بازی از دو چشم تو خوردم به یک نگاه هرکه با مستان نشیند ترک مستوری کند آبروی نیکنامی در خرابات آب جوست تورا ببینم و خواهم که خاک پای تو باشم مرا ببینی و چون باد بگذری که ندیدم مرا خود کُشتی،امّا یادِ من بسیار خواهی کرد.. درد ما را در جهان درمان مبادا بی‌شما مرگ بادا بی‌شما و جان مبادا بی‌شما @Twiitaa
سیری ز دیدن تو ندارد نگاه من چون قحط‌دیده‌‌ای که به نعمت رسیده است... - صائب‌ تبریزی @Twiitaa
شایدم باید گفت؛ چنان به دیده‌ی حسرت نگاه می‌کنمت که کودکِ سرطانی، کمندِ گیسو را... @Twiitaa
پیرهن می‌بدرم دم به دم از غایت شوق که وجودم همه او گشت و من این پیرهنم سعدی @Twiitaa
دل اگر نشکند و اشک مهیا نشود توبه و ذکر و دعا بی ثمر و بی سود است آخر سال ، همه خانه تکانی کردند دل من مانده که بدجور غبارآلود است برسانید مرا زود به ایوان نجف طفلِ آواره کنار پدرش خشنود است بارها با مددش پا شدم از روی زمین در همه زندگی ام لطف علی مشهود است... @Twiitaa
زمانه‌ی گذران بس حقیر و مختصرست از این زمانه‌ی دون برگذر که بر گذرست @Twiitaa
مبادا از دلم غم را بگیری، مبادا اشک هایم را بگیری! @Twiitaa
هر شاهدی که،در نظر آمد به دلبری در دل نیافت راه،که آنجا مکانِ توست ... سعدی @Twiitaa
«من با چشمان تو اندوه آزادیِ هزار پرنده‌ی بی‌راه را گریسته بودم و تو نمی‌دانستی..» سیدعلی صالحی @Twiitaa